4.8 C
تهران
دوشنبه, ۱۹. آذر , ۱۴۰۳

توماس هابز مؤسس نظریه حاکمیت عرفی

Thomas Hobbes

توماس هابز (۱۶۷۹ – ۱۵۸۸) Thomas Hobbes

توماس هابز یک انسان‌گرای دانش‌آموخته بود. وی در دوران جوانی زبان‌های یونانی و لاتین را فراگرفت. در دوران دانشجویی در دانشگاه آکسفورد با متون فلسفی ارسطو آشنایی عمیق یافت و کاربرد فلسفه در سیاست شناسی را از نزدیک تجربه کرد. او چند اثر از متون فلسفی دوران باستان و ازجمله اشعار هومر را به انگلیسی ترجمه کرد.

هابز جوانی تیزهوش و فعال بود و حوادث روزگار خویش در سراسر اروپا و به‌ویژه تحولات سیاسی انگلستان نیمه اول قرن هفدهم را با دقت دنبال می‌کرد. تجزیه‌وتحلیل این تحولات هابز را به یک ایده سیاسی رهنمون شد که اندیشه او را در سراسر عمر تحت تأثیر قرارداد. ایده مهمی که نظر او را بشدت جلب کرد نیاز به ثبات و آرامش سیاسی بود که از دید هابز همچون پیش‌شرط دیگر تحولات سیاسی مثبت به‌حساب میاید.

با شروع جنگ‌های داخلی انگلستان در سال ۱۶۴۰ هابز به پاریس نقل‌مکان کرد. طی دوران اقامت یازده‌ساله در پاریس، هابز با بسیاری از متفکران و دانشمندان فرانسوی نظیر دکارت و پیر گاسندی از نزدیک آشنا شد و به‌ویژه شیفته آموزش‌های ریاضی گالیله شد. این آموزش‌ها و به‌ویژه دقت و روش سیستماتیک گالیله نقش مهمی در شکل‌دهی اندیشه‌های سیاسی او بازی کرد. آشنایی هابز با علوم ریاضی، روش پژوهش او را که بر تعریف دقیق پیش‌فرض‌ها و احکام اولیه برای دستیابی به نتایج روشن و قاطع استوار بود، شکل داد.

هابز نخستین اثر فلسفه سیاسی خود را در سال ۱۶۴۲ با عنوان «درباره شهروند» منتشر کرد. در این اثر هابز امر اجتماعی را از دیدگاهی نظری موردتوجه قرارداد و برداشت امروزی از جامعه مدنی را پیش کشید و بر تفاوت جامعه با مفهوم دولت تأکید کرد.

 

خدای زمین و خدای آسمان

اما اثر اصلی او «لویاتان» است که در سال ۱۶۵۱ به چاپ رسید. در این اثر که یکی از آثار کلاسیک فلسفه سیاسی شناخته می‌شود و به اعتقاد برخی از صاحب‌نظران بناکننده مفهوم دولت مدرن در تاریخ اندیشه‌های سیاسی است، اصلی‌ترین ایده‌های سیاسی هابز و نحوه استدلال او که به آموزه حاکمیت مطلق معروف است به‌روشنی پیش کشیده شده است. برای درک بهتر نحوه تفکر هابز که او را به مفهوم حاکمیت مطلق رهنمون شد باید دانست که او ابتدا دو پیش‌شرط مهم درباره انسان و زندگی او را پیش می‌کشد. طبق استنباط هابز اولاً انسان موجودی است که در پی بقا و ادامه زندگی و بقا نسل می‌باشد. ثانیاً انسان به‌طورکلی خواستار یک زندگی بی‌دغدغه است و دستیابی به قدرت و منزلت و حرمت جزِ خصایل ذاتی اوست. هابز همچنین بر این باور است که همه انسان‌ها در آسیب‌پذیری و استعداد یکسانند. بنابراین در راه دستیابی به ادامه حیات و کسب قدرت و مکنت که کمیاب و محدود است، میان این انسان‌ها درگیری و جدال امری اجتناب‌ناپذیر است. در حالت طبیعی یعنی حالتی فرضی خارج از سلطه قدرت و طبیعت بر انسان این درگیری‌ها به «جنگ همگان علیه همگان» تبدیل می‌شود. در این جنگ و جدال‌ها عده‌ای برای دستیابی به قدرت و منزلت به پیکار با دیگران دست می‌زنند، گروهی برای ادامه حیات و بقا نسل و کسانی برای دستیابی به ثروت بیشتر به یک جنگ دائمی علیه یکدیگر کشانده می‌شوند. بنابراین رقابت فشرده و بی‌رحمانه انسان‌ها بر سر پدیده‌های کمیابی چون قدرت، منزلت و ثروت منشأ جنگ میان انسان‌هاست. هابز انسان را در حالت طبیعی گرگ آسا و سرشار از خشونت می‌داند و لذا قرائت وی از انسان بدبینانه است. به همین دلیل حفظ امنیت عمومی از دیدگاه توماس هابز در گرو یک حاکمیت قاهره یا مطلق است. هابز صرف‌نظر از نوع نظام حکومتی که می‌تواند پادشاهی، اشرافی و جمهوری باشد تأکید اساسی خود برای ادامه نسل بشر و حفظ حرمت او را بر نقش خدشه‌ناپذیر بودن قدرت و حق حاکمیت مطلق می‌گذارد.

هابز در تشریح اندیشه خود دو «قانون طبیعی» را پیش می‌کشد. طبق قانون طبیعی نخست چون در حالت طبیعی یا وضعیت جنگل، حرمت و نسل انسان از بین می‌رود، در چنین شرایطی قاعده عقلایی جستجوی صلح و آرامش است. این جستجو بسود ادامه حیات انسان‌هاست و به‌طور غریزی حکم می‌کند که مردم به‌سوی صلح و سازش با یکدیگر روند؛ اما این جستجو هنگامی عملی است که امیدی برای تحقق آن باشد. به‌محض آنکه چنین امیدی رخت بربندد، مردم به‌سوی کاربرد همه امکانات و لوازم برای ادامه حیات و دستیابی به قدرت و ثروت بیشتر خواهند شتافت و دوباره جنگ از سر گرفته خواهد شد. «قانون طبیعی» دوم طبق آموزه هابز این است که برای جلوگیری از «جنگ همگان علیه همگان» باید انسان به این نتیجه و یا شرایط برسد که دفاع از صلح و آرامش تنها با بستن یک قرارداد میان آن‌ها به شکل دوبه‌دو به نفع شخص ثالث است که می‌توان از وضعیت جنگل و قهر خارج شد. لذا می‌باید مردم باهم قرارداد ببندند که از قوه قهریه‌شان صرف‌نظر کنند و آن را به لویاتان بسپارند. اگر مردم همگی این کار را بکنند، غولی پدید می‌آید بنام لویاتان یعنی موجودی که حاکمیت دارد. لویاتان خدای میرا و ساختگی است که طبق درک هابز باید در زمین عدالت را برقرار کند، زیرا خدای واقعی در آسمان است. این حاکمیت می‌تواند مردم را سرکوب کند و درباره آن‌ها تصمیم بگیرد. هابز تأکید می‌کند که بنابراین لازم است که همه انسان‌ها از راه قرارداد و برای جلوگیری از سوءاستفاده از خود، همه قدرت را به یک شخص و یا یک مجمع متکی بر تصمیم اکثریت بسپارند که با یک اراده و خواست واحد بتواند بر حالت تلافی‌جویی مداوم در جامعه غالب آید. درباره چنین قراردادی هابز ازجمله یادآور می‌شود که این قرارداد نه میان افراد با حکومت بلکه میان افراد جامعه با یکدیگر است. هابز البته بر «حقوق جدایی‌ناپذیر فردی انسان» باور دارد و بر آن تأکید می‌ورزد، اما برای کاهش رنج عمومی و نیز جلوگیری از بی‌عدالتی نمی‌توان از نیاز به حاکمیت مطلق و یا دولت قاهره چشم پوشید.

حاکمیت، طبق آموزه هابز دارای حقوق و اختیارات بسیار زیاد است و ازجمله شامل حق اعلان‌جنگ و صلح، حق انتخاب مشاورین، وزرا، حق مجازات و پاداش افراد و نیز حق قانون‌گذاری و قضاوت و حتی حق تفسیر انجیل و حق ارزش‌گذاری را جزِ اختیارات حاکمیت می‌شمارد. باوجود تأکید هابز بر حقوق و اختیارات گسترده حاکمیت، وی بر دو نکته اساسی همواره تأکید دارد. اولاً هابز همچون ارسطو فلسفه حکومت را خدمت به عدالت و منافع عمومی جامعه می‌داند و استفاده از قدرت و حکومت درراه امیال زمامداران را بشدت نکوهش می‌کند و غیرقابل‌قبول می‌داند. ثانیاً باوجود دادن حق قانون‌گذاری به حکومت، شرایطی درباره حکومت قانون پیش می‌کشد و از قوانین مثبت برای احقاق حقوق جامعه و آشنا ساختن مردم به رعایت قانون سخن می‌گوید. هابز تأکید می‌کند که یک قانون خوب قانونی است که در خدمت مردم باشد و بدون ابهام و به‌طور روشن نیکی و فضیلت را مدنظر قرار دهد. هابز تأکید می‌کند که درست است که انسان طبق قراردادی حقوق خود را به دولت واگذار کرده است، اما این بدان معنی نیست که حق نجات جان خود را نیز به او واگذار کند. بنابراین هابز تأکید می‌کند که اگر جان انسان مورد تهدید حکومت واقع شود، دیگر نمی‌توان از حق اعمال قدرت حکومت سخن گفت و برای نجات جان انسان باید کوشید.

باید تأکید کرد که یکی از دلایل اساسی تأکید هابز بر حقوق حاکمیت، جدا کردن قدرت از مذهب است. زیرا حاکمیت در نزد هابز همان خدای عرفی است که عدالت را درروی زمین به اجرا می‌گذارد و حاصل قرارداد اجتماعی و آلترناتیو بشر در برابر جنگ و نابودی نسل است.

طبق درک هابز باید در زمین خدایی میرا و مصنوع ساخت زیرا خدای واقعی در آسمان است. به‌عبارت‌دیگر دین فقط وظیفه رستگاری انسان را بر عهده دارد و نیازی نیست که در امور دنیوی مداخله کند. بنابراین جوهر اصلی فلسفه سیاسی هابز تفکیک اخلاق از سیاست، هنر از اخلاق و سیاست از مذهب است. بنا به تأکید هابز اصلی‌ترین وظیفه لویاتان یعنی دستگاه دولت حفظ نظم و امنیت و آزادی‌های طبیعی مردم است.

باید تأکید کرد که اگر منطق هابز را به‌طور پیگیر و از زاویه نقد موردتوجه قرار دهیم نمی‌توان بر یک ضعف بنیادی سیستم نظری آن چشم پوشید. اگر قدرت قاهره دولت از قرارداد همگانی مردم و برای خدمت به آن‌ها و اداره جامعه بر اساس صلح و آرامش و اطمینان همگانی ناشی می‌شود، حق فسخ قرارداد نیز باید به مردم داده شود تا به هنگام نیاز و در شرایطی که حکومت از انجام قرارداد سرباز زد، مردم حق نافرمانی نیز داشته باشند.

ایده اصلی حاکمیت مطلقه و نامحدود درواقع همان نظریه اراده الهی است که این بار دولت در آن جانشین خدا شده است؛ اما به باور هابز منشأ اصلی لویاتان یا دستگاه دولت رضایت عمومی مردم است. چنین برداشتی درواقع ترسیم‌گر خطوط اساسی نهاد دولت مدرن است.

 

محسن حیدریان

برگرفته از ایران امروز

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر