26.7 C
تهران
جمعه, ۳۱. فروردین , ۱۴۰۳

چرا سلطنت (۸)

ارگان نظری جبهه احیای مشروطیت ایران

ماهنامه مشروطه نوین

شماره ۴، دی ماه ۱۳۶۱

 

در این شماره:

* چرا سلطنت (۸)

* بررسی تحلیلی سیاست‌های محمدرضا شاه فقید (۶)

* لزوم اتحاد و تشکل واحد مشروطه خواهان

* مشروطه نوین (۵)

* ایران، خاورمیانه و جهان (۳)

* اسناد و مدارک

 

 

چرا سلطنت؟(۸)

ارزش‌های سُنتی فرهنگ ملی، سلطنت را اقتضاء می‌کند.

 

فهرست مطالب:

پیشگفتار

۱- در تعریف و اهمیت سُنت

۲- درگیری سنت‌گرایی و تجددطلبی

 

 

 

پیشگفتار:

در شماره‌های پیش به اقامه دلیل اول به نفع سلطنت (مشروطه) پرداختیم. این دلیل یک دلیل سیاسی و حقوقی بود و اشعار می‌داشت که نمی‌توان درباره حقانیت و مشروعیت نظام مشروطه یا جمهوری به دور و جدا از وقایعی که در کشور منجر به سقوط موقت مشروطه شد، اظهارنظر کرد. بررسی این وقایع و نیروهای توطئه‌گر داخلی و خارجی دست‌اندرکار، نشان داد که مردم در ازای گندم، جو، در ازای صدف، خذف دریافت داشته‌اند و نظامی جبار، ضد ملی و ویرانگر بر آن‌ها تحمیل‌شده است.

لهذا چه نفس معامله غبن و چه نفس رژیم تحمیلی دلالت بر عدم مشروعیت آن می‌کند. در مقابل از همان فردای استقرار جمهوری مردم پی به‌اشتباه خود برده و در مقایسه دریافتند که مشروطیت به‌مراتب از جمهوری بهتر بود و آشکار و نهان بر مشروعیت و حقانیت سلطنت مشروطه صحه نهادند.

جمع این دو واقعیت ما را به نتیجه رساند که: فتنه خمینی از همان ابتدا تاکنون نامشروع و قانون اساسی کماکان مشروع می‌باشد.

اکنون به اقامه دلیل دوم خود به نفع سلطنت مشروطه می‌پردازیم و آن این است که ارزش‌های سُنتی فرهنگ ملی ایرانیان سلطنت را اقتضاء می‌کند نه جمهوری را. در این مبحث ما به تعریف و اهمیت ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی، درگیری سنت‌گرایی و تجددطلبی، سنت و علم، رده‌بندی و رده‌شناسی سنت‌ها، باور به مذهب و باور به پادشاه و بالاخره ویژگی‌های ارزش‌ها و سُنّت پادشاهی در ایران می‌پردازیم.

 

۱- در تعریف و اهمیت سُنت:

واقعاً اگر از هر ملتی بپرسند، کدام‌یک از عادات از همه بهتر است، البته هر یک خواهد گفت: «عادات ما».

زیرا هر ملت عادات خود را بهتر از عادات ملل دیگر می‌داند. پس طبیعی نیست که کسی عادات مردمی را سخریه کند، مگر اینکه دیوانه باشد. برای این موضوع که هر ملت نظرش به عادات خود چنان است که ذکر شد، دلایل زیاد می‌توان اقامه کرد. ازجمله این است: داریوش (اول) یونانی‌هایی را که در خدمت او بودند، احضار کرده چنین گفت: در اِزای چه وجهی حاضرید جسد پدر و مادر خودتان را که درگذشته اند، بخورید؟ آن‌ها جواب دادند که به هیچ قیمت این کار نکنند. پس‌ازآن داریوش هندی‌هایی را که به کالات‌ها موسوم‌اند و جسد والدین خودشان را می‌خورند، احضار کرده به‌توسط مترجمی در حضور یونانی‌ها پرسید، در ازای چه وجهی حاضرید، جسد پدر و مادر متوفای خودتان را در آتش بسوزانید؟ آن‌ها جواب دادند که این کار کفر است. چنین است احترام ملل از عادات خود و من گمان می‌کنم که پیندار (Pindare– شاعر یونانی) محق بود وقتی‌که می‌گفت: «عادات ملتی حکمران آن است.» (هرودوت، مورخ یونانی)

پس اینکه ارزش‌های سُنتی بر رفتار ملت‌ها (و همچنین دولت‌ها) حکمرانی می‌کنند، چیز تازه‌ای نیست و گذشتگان آن را به‌روشنی می‌دیدند و قبول داشتند. امروز نیز با همه تب‌وتاب‌های انقلابی‌گری نمی‌توان خارج از این قاعده کلی زیست.

«علوم اجتماعی جدید این نکته را زیر علامت سؤال قرار نمی‌دهد که افراد تنها در چارچوب و قالب سُنت قابل‌تصور اند. شخصیت فردی افراد از این راه شکل می‌پذیرد که انسان‌ها ارزش‌ها و باورهای معینی را در جامعه‌ای که در آن به دنیا می‌آیند، به مثابه سُنت پذیرا می‌شوند و در همان حال با برخی از آن‌ها سر سازگاری ندارند. به همین ترتیب پیشه‌وران، هنرمندان و دانشمندان به فراگیری یک حرفه سُنتی، یک‌رشته سنتی هنری یا علمی می‌پردازند و تنها در آن صورت است که سپس می‌توانند سهمی بر آن با دادن تغییراتی چند، بیفزایند. سیاست نیز این قاعده مستثنا نیست.» (کارل یوآخیم فریدریش: سُنت و آتوریته)

کلمه سُنت غالباً از ریشه‌های مذهبی بوده است و به معنی انتقال سینه‌به‌سینه مجموعه‌های رفتاری و گفتاری منابع مذهبی خاصی است. ولی به معنی عام کلمه سُنت به مجموعه‌ای از عادات، رسوم و هنجارها گفته می‌شود که ارزش‌ها و باورهای حاکم در جامعه‌ای را بیانگر می‌باشند. به‌عبارت‌دیگر، ارزش‌ها و باورها و اعتقادات حاکم بر جوامع بازتاب خود را در عادات، رسوم و هنجارها و ضوابط رفتاری مردمان آن جامعه می‌یابند.

مجموعه این ارزش‌های سُنتی و فرهنگی است که مارکس به آن «روبنای ایدئولوژیک» جامعه می‌گوید و کوشش می‌کند که ریشه و منشأ آن را در «زیربنای» اقتصادی جستجو و پیدا کند. طبق این نظریه، «پویایی» زیربنای اقتصادی باعث تغییر و دگرگونی «روبنای» سُنتی می‌شود؛ بنابراین، وی در «مانیفست کمونیست» خود به سال ۱۸۴۸ اعلام می‌دارد که انقلاب کمونیستی یک دگرگونی تام و قطعی در تمام گذشته بشریت (یعنی با مجموعه سنت‌ها) خواهد بود. نتیجه آنکه مارکس و دوست او انگلس خود را جداً به این دل‌خوش و امیدوار می‌داشتند که انقلاب کمونیستی در زیربنا، سراسر سُنت‌ها و بنای ایدئولوژیک را دستخوش تحولی قطعی و بنیادی خواهد ساخت.

لیکن آزمون کمونیستی در شوروی و در یک ردیف از کشورها (چین و اروپای شرقی) پس از چند دهه که از این آزمون می‌گذرد، نشان داد که ارزش‌های سُنتی فرهنگ ملی با دگرگونی زیربنایی، به حیات خود ادامه می‌دهد (مذهب، ناسیونالیسم، شکل دولت و غیره) و به‌اصطلاح از یک حیات نسبتاً مستقل برخوردارند.

علمای کمونیست بعدی موضوع را بازهم ساده‌تر کرده بودند و معتقد بودند که مذهب حاصل دوران بردگی و فئودالی است. نتیجه آنکه باید علی‌القاعده و به فرض که سرمایه‌داری نتواند آن را کاملاً از صحنه براند، در سوسیالیسم از بین برود.

بی‌اثری و بیهودگی این نظریه در جریان انقلاب فرهنگی چین هم دگربار به اثبات رسید و تلاش ویرانگرانه «گارد سرخ» نتوانست ریشه‌های عمیق سُنت‌های کنفوسیوسی را که طی چند قرن به چین نظم و ثبات بخشیده بود، براندازد. از سوی دیگر چه در شوروی و چه در چین مشاهده شد که حزب و رژیم «انقلابی» هم بدون سُنت نمی‌تواند دوام آورد. مائوتسه دون تلاش کرد که حزب و دولت را که به سُنت تکیه کرده بود و آن عناصری را که در این دو نهاد سیاسی سنت‌گرایانه جا خوش کرده بودند، با انقلابی دیگر متحول سازد، ولی عاقبت جز ناکامی بهره‌ای نگرفت. قدرت سنت بیش از قدرت او بود. در شوروی نیز مدت‌ها است که همه چیز بر سنت تکیه دارد: جشن همه ساله انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، تکیه به آتوریته‌های کمونیست، مانند مارکس، انگلس و لنین و «حقایق سنتی» که اینان زمانی ابراز داشته‌اند، تنها نمونه‌های بارزی از اهمیت سنت برای دوام و ثبات حکومت است. جالب است که هیلفردینگ اتریشی زمانی سعی در اثبات این فرضیه داشت که «بلشویسم» و حکومت استبدادی و خودفرمایی ناشی از آن ملهم از «استبداد شرقی» یعنی نظام مطلقه‌ای است که مدت‌ها در روسیه تزاری حاکمیت داشته است؛ به عبارت دیگر: سنت‌های ریشه‌دار ملی در روسیه حتی در نظام کمونیستی اثربخش بوده و از این جا است که سوسیالیسم نتوانسته با دموکراسی در شوروی پیوند بیابد.

نمونه دیگری از قدرت سنت و ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی را ما در اسرائیل می‌بینیم: بنی‌اسرائیل هفتاد سال پس از مسیح متفرق و آواره شد ولی حدود دو هزار سال فرهنگ یهودیت خود را حفظ کرد، بدون آنکه یک حکومت واحد از آن مراقبت و پاسداری کرده باشد. طُرفه آنکه عاقبت چنین فرهنگی (سنت) به ایجاد دولت نوین آن‌ها در جهان منجر گشت. تا این جا بدین نتیجه می‌رسیم که به فرض سنت‌ها، یعنی ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی (روبنای ایدئولوژیک!) دارای یک منشاء تاریخی و اقتصادی باشند، باز ادامه حیات و کار آیی و اثربخشی آن‌ها به این منشاء تاریخی- اقتصادی بستگی ندارد و با از بین رفتن عوامل مادی در شکل‌گیری آن‌ها، سنت‌ها به‌خودی‌خود از بین نمی‌روند و عمل و اثر آن‌ها همچنان مدت‌ها در جوامع باقی و بجا می‌ماند.

یکی از اساسی‌ترین عملکردها و اثرات سنت، ایجاد وفاق عمومی و بنابراین ثبات در نظام اجتماعی- سیاسی آن‌ها است. زندگانی انسان‌ها بر مدار معینی می‌چرخد و همه روزه نمی‌تواند مدار خود را عوض کند و پیوسته در حال انقلاب باشد. به همین گونه است حرکات سیارات. آن‌ها نیز در سپهر بر مدار معینی در حرکت‌اند و هر چند سال و حتی چند هزار سال نیز از آن دور خارج نمی‌شوند. گیاهان نیز ناگهان به‌جای رویش به سوی آفتاب که قاعده عمومی است، رو به زمین و تاریکی نمی‌رویند. به همین شکل جانوران طبق یک منظومه نسبتاً ثابت از فرمان‌ها که از غرایز آن‌ها ناشی می‌شود پیوسته در مدار معین رفتار می‌کنند. به همین دلیل، آن زمان که انسان‌ها خود را در یک نظم واحد و هماهنگ با طبیعت و حتی ماورای طبیعت می‌دیدند، برای ارزش‌های مانا و دیرپا (سنت) احترام کامل قائل می‌شدند و چیزی را که دیرمان تر است، دارای فضیلت بیشتری می‌دانستند. خدا یعنی هستی مطلق از دیدگاه آنان فضیلت کامل بود، زیرا مانند جهان محسوس مادی و به‌اصطلاح فلاسفه، جهان واقعیت‌ها (نه جهان حقایق ابدی) هر آن در معرض تحول و تطور و دگرگونی و شدن نبود. از این دیدگاه آنان «انقلاب» را با بار منفی تلقی می‌کردند، زیرا در شمار دگرگونی‌های سریع و شدید بود و آن‌ها نفس ماندگاری را بر نفس دگرگونی افضل می‌دانستند.

یکی دیگر از عملکردهای مهم ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی ایجاد «هم هویتی» در افراد و کمک به نضج «هویت ملی» است. زبان که یکی از بارزترین نهادهای سنتی است، اساطیر، حماسه‌ها و قصه‌ها، تاریخ سرگذشت و سرنوشت نیاکان، رسوم و عادات، موسیقی و ترانه های قومی، هنرها و ادبیات، انواع خوراک‌ها و پوشاک‌ها و بسا چیزهای دیگر همگی ارکان متفاوت سُنت‌های ملی را می‌سازند که از راه تربیت، ذوق و قریحه و احساس و اندیشه انسان‌ها را نسل به نسل شکل می‌دهند و از آنان مردمانی با یک هویت، با «هویت فرهنگ ملی» بارور می‌سازند. اگر به قوه خیال تنها برای یک آن ملتی را در تصور آوریم که خارج از منظومه شکل دهنده سنت‌ها و ارزش‌های سنتی و به دور از میراث فرهنگی پیشینیان خود قرارگرفته است، بی‌گمان بر حال آن افسوس خواهیم خورد، زیرا کلیه شیرازه‌های هم‌زبانی، همدلی و هم هویتی آن‌ها ازهم‌گسسته است و هر یک مانند پوشالی دستخوش تندباد حوادث خواهد بود.

عملکرد اساسی استعمار را باید یک عملکرد «انقلابی» نامید، زیرا استعمار پیش از آنکه به تصرف نظامی و سپس الحاق کشوری بپردازد، به تدریج در بنیاد ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی قوم‌ها و ملل رخنه کرده و از آنان آدمیانی سست بنیاد، بی‌ریشه و بی همه چیز می‌سازد؛ چهره‌هایی بی‌هویت، روان‌هایی سرگردان، موجوداتی بی‌سامان که به «آوارگی درونی» مبتلا هستند، کودکانی گوش‌به‌فرمان که تازه درصددند معنای هر کلمه و عمل را از معلمین استعماری خود در ذهن عاری از هویت فرهنگی خویشتن جای دهند.

بدین‌سان مشاهده می‌شود که سنت و ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی در حقیقت ثروتی است که مانند دیگر ثروت‌های ملی باید با دقت و هوشیاری هرچه‌تمام‌تر حفظ شود، زیرا این ثروت میراثی است که از گذشتگان برای نسل‌های حاضر و آتی بجا گذاشته‌شده است. اگر این ثروت ملی به تاراج رود و یا مورد استفاده قرار نگیرد، صدمات سختی به حیات ملت‌ها وارد می‌شود. مثالی از زمینه طبیعت و ذخایر و ثروت‌های طبیعی بزنیم: نفت و دیگر ذخایر زیرزمینی و روی زمینی ثروتی است که طبیعت طی هزاران قرن برای ما تهیه و به‌جا گذاشته است. آیا صحیح است که این ثروت‌های مادی را به تاراج دهیم و غارتگرانه آن را به باد فنا بسپاریم و طبیعت خود را به طبیعتی کاهش داده‌شده و نحیف و فقیر مبدل سازیم؟ البته خیر! در همان حال آیا صحیح است که از این منابع و ذخایر طبیعی و خداداد استفاده‌ای معقول در جهت رفاه خود به عمل نیاوریم و آنان را راکد بگذاریم؟ باز هم جواب نه خواهد بود!

سنت‌ها نیز چنین‌اند. انقلابی گری و بُردن‌های قطعی با پیشینه‌ها به خاطر خواب‌وخیال‌های ناکجاآبادی (اتوپیستی) بی‌گمان راه درستی نیست، زیرا ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی را به مثابه میراث گذشتگان و یک ثروت معنوی و زیربنایی نادیده می‌انگارد و از آن در جهت ساختمان آینده استفاده نمی‌برد.

 

۲- درگیری سنت‌گرایی و تجددطلبی:

زیان تجددگرایی افراطی کمتر از زیان سنت‌گرایی افراطی نیست. تجددگرایی افراطی انسان‌ها را بدون شناسنامه و بدون هویت می‌کند و آنان را برای دستکاری‌های نو استعماری آماده می‌سازد، زیرا انسانی که تمکن نفس ملی نداشته باشد، به سهولت می‌تواند برای کالاهای وارداتی و تزریقات و تلقینات نو استعماری آمادگی پذیرش بیابد. سنت‌گرایی افراطی نیز مانع از جواز عبور به دنیای نوتر و تروتازه تر و امروزی‌تر می‌شود و جامعه را از پویایی، از تحولات ضروری، از اکتشافات نو و بهره‌مند از تمدن نوین بازمی‌دارد.

جامعه ما طی سده گذشته تاکنون درگیر تعارضات و کشمکش‌های این دو گرایش افراطی بوده است و هر بار نیز زیان‌های آن را با پرداختن بهای سنگین تجربه و مشاهده کرده است. در اوان هنگامی که پای عده‌ای از هم‌میهنان ما به فرنگ باز شد، آن‌ها از پرتو پیشرفت‌های علمی و صنعتی و قدرت درهم‌شکننده و برتر استعمارگران خیره شدند و پاک عقل و هوش خود را باختند. از این جا به بعد تقلید کورکورانه شروع به عمل کرد و سنت‌ها و ارزش‌های فرهنگی ما را به باد داد.

این عده خودباخته و «غرب‌زده» در حقانیت راه نادرست خود جری تر و مُصرتر شدند، وقتی دیدند که با عده‌ای قشری و کهنه‌پرست به‌ویژه در صفوف روحانیت جامعه روبرو گشته‌اند که هر گونه ندای نوآوری و پیشرفت را با چماق تکفیر خفه می‌سازند. سرانجام در زمان رضاشاه کبیر بین قطب سنت و قطب تجدد راهی متعادل در پیش‌گرفته شد که جامعه را با تکیه به ارزش‌های سنتی ناسیونالیسم به تدریج و خرامان به‌سوی آینده‌ای روشن و نو می‌برد. در زمان محمدرضا شاه فقید این سرعت شتابان شد و یک انقلابی گری زیان‌بخش بر دستگاه دولتی حاکم گردید که می‌خواست هر روز ایرانیان را با انقلابی دیگر غافلگیر سازد و افتخاری بر افتخارات خود بیفزاید. ارزش‌های سنتی ملی نتوانست در این برهه از زمان از گزند غرب‌زدگی، اقتصادگرایی، دنیاپرستی و فساد اخلاقی در قشر بالای جامعه در امان بماند. این بار قطب سنت گرایان افراطی در ردای فقهای قشری مانند اژدهایی سربلند کرد و تعادل جامعه‌ای آسیب‌پذیر را به‌کلی بر هم زد و از آن جهنمی ساخت که اکنون مابه‌الابتلای میهن ما و مورد صد افسوس همه آزادیخواهان و ملت ایران است.

البته این اشارات کوتاه به هیچ وجه عاری از کمبود نیست، زیرا پدیده‌ای پیچیده و بزرگ را چون نبرد سنت و تجدد در ایران معاصر جوابگو نبوده و پژوهش‌ها در این زمینه لازم است تا تمام جوانب مسئله با اسلوبی علمی روشن گردد.

این اشارات کوتاه تنها برای روشن کردن جنبه عمومی و اهمیت اجتماعی نبرد سنت و تجدد است و می‌خواهد بیان کند که هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند به یک انقلابی‌گری دائمی دست بزند و از کیفر اعمال خود در برابر واکنش‌های شدید و محاسبه نشده سنت‌گرایی مصون بماند. همچنین- و این نکته در مورد رژیم حاکم کنونی صدق می‌کند- هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند در قالب یک سنت‌گرایی قشری منجمد شود و هر آینه در انتظار شکنندگی و ترک خوردن خود نباشد، زیرا سنت‌گرایی افراطی واکنش انفجاری را متعاقب خود دارد؛ و این یک خطر اساسی است که خمینی ایران را با آن دست به گریبان ساخته است. چه از قضا، همین سُنّت گرایان قشری و افراطی هستند که دست به یک بدعت و نوآوری انقلابی یعنی تأسیس «جمهوری» در ایران زده‌اند، موضوعی که نه در اسلام «سنت» دارد و نه در ارزش‌های فرهنگ ملی ایرانیان.

از این دیدگاه «جمهوری اسلامی» خمینی حکایت شترمرغ است که نه شتر است و نه مرغ، بلکه موجودی عجیب‌الخلقه که در عین سنت‌گرایی قشری و انهدامی، اسلوب‌ها و روش‌های «انقلابی گرایانه» را بکار می‌گیرد.

بدیهی است که این رژیم به اقتضای ذات متناقض و متعارض خود نمی‌تواند پابرجا بماند و پیوسته چاشنی انفجار را در بطن خود حمل می‌کند. آنچه که برای ما مهم است سرنوشت محتوم رژیم خمینی نیست، نگرانی ما متوجه سرنوشت و آینده ایرانیان و ایران است. جمهوری را نه تسبیح و ردای شیخ توانست در نظر ملت ایران، «اسلامی» جلوه‌گر سازد و نه یک زرق و لعاب دمکراتیک قادر است آن را به مذاق مردم شیرین گرداند.

اقتدار دولتی در هر کشور و علی‌الخصوص در صورتی که آن کشور بخواهد از تعادل و ثبات و در همان حال سازندگی و پیشرفت برخوردار گردد، پیوسته باید در ارتباط معقول و سنجیده‌ای با ارزش‌های سُنّتی فرهنگ ملی قرار داشته و از آن‌ها ملهم و به آن‌ها متکی باشد زیرا آن چنانکه روسو (فیلسوف فرانسوی) می‌گوید: ارزش‌های سُنّتی فرهنگ ملی چیزی نیست «که بر سنگ‌ها و مفرغ‌ها حکاکی کرده باشند، بلکه بر قلب مردمان نگاشته شده است.»

آری ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی کار دل است و جایگاه حقیقی آن‌ها در دل‌های مردم می‌باشد. با این احوال «روسو» معتقد نیست که سنت یک پدیده ایستا و بازدارنده است و به‌عکس بر نو پذیری و قدرت جذب نو توسط سُنّت اصرار می‌ورزد. وی در کتاب معروف خود به نام «قرارداد اجتماعی» می‌گوید که «سنت هر روز قوای نوی را در خود جای می‌دهد؛ در حالی که قوانین دیگر افول می‌کنند و یا فنا می‌شوند. سنت قوانین جدیدی را مستقر می‌سازد و یا جای آن‌ها را پر می‌کند، سنت ملت را سراسر بر مداری استوار می‌گرداند که برایش معین‌شده و به‌طور نامحسوس قدرت عادت را جایگزین آتوریته (اقتدار) می‌سازد.»

بنابراین، ارزش‌های سنتی- آنچنان که ممکن است در بادی امر به نظر رسد- تضادی آشتی‌ناپذیر با نو و نو پذیری جامعه ندارد. این تنها قدرت تجرید ذهنی سُنّت گرایان قشری را یکسو و تجددطلبان و ارادی گرایان انقلابی از سوی دیگر است که این دو را در تضادی آشتی‌ناپذیر و رو در روی هم می‌نهند.

در جهان مشخصات یعنی در واقعیت اجتماعی، مدرن و کهنه، سنت و نو هر روز طبق نیازهای مبرم و محسوس مردمان و جوامع آن‌ها، در کنش ادخال و ادغام متقابل قرار دارند، در یکدیگر نفوذ می‌کنند، بر یکدیگر اثر می‌نهند و در یک وساطت دائمی هستند. نمونه‌های جالبی از این وساطت، از این فرآیند و کُنش متقابل ادخال را ما در انگلستان امروز می‌بینیم که چگونه دموکراسی را با قوانین، عادات و نهادهای سنتی اجتماعی سیاسی خود تلفیق داده است. نمونه دیگر ژاپن و فرآیند صنعتی شدن این کشور است. صنعت مدرن و تکنولوژی نوین و انقلاب علمی در این کشور به هیچ وجه ارزش‌های سنتی جامعه ژاپن را در هم نکوبید بلکه با آن پدیده‌ای ترکیبی به وجود آورد که عناصر مدرنیسم و سنت‌گرایی را در یک همزیستی مطلوب و بدیع به هم جوش داده است. راه دوری نرویم: در اوان مشروطیت مردم جامعه ما بسیار سنت گراتر از امروز بودند ولی این امر مانع از آن نشد که در حیطه سیاست و اجتماعیات یک ردیف اصلاحات بنیادی و ساختی را طی انقلاب مشروطیت با سنت‌های جامعه ایرانی پیوند دهند و از نظام تک فرمایی سنتی دست‌بردارند و آن را با نهادهایی مردمی ادغام کنند. پس تضاد آشتی‌ناپذیر نو و سنت یک افسانه، یک تجرید ذهنی سترون است؛ و اگر ما «سنتاً» عادت کرده‌ایم که بر این روال اندیشه کنیم، بهتر است که هر چه زودتر و ژرف‌تر در افکار خود تجدید نظر به عمل‌آوریم.

آنچه که واقعاً باهم تضادی آشتی‌ناپذیر دارند، سنت‌گرایی قشری و اطوار من‌درآوردی انقلابی است: سنت گرایان قشری- آن‌گونه که ما امروز در جامعه خود شاهدیم- می‌خواهند الگوهای ۱۳۰۰ سال پیش را و آن‌هم الگویی از قوم سامی بر ما تحمیل کنند و البته این نابکاری و نابخردی با منافع، نیازها و نهادهای جامعه امروزی ایرانی مطابقت ندارد. لذا تنها یک‌راه می‌ماند: تخریب و باز هم تخریب! دامنه این تخریب البته به بخش‌های صنایع، کشاورزی و فرهنگ بسنده نکرده و در تحلیل آخر باید به نابودی جسمی مردم و ویرانی روانی آن‌ها از راه ارعاب و شستشوی مغزی کشانده شود. بارها گفته‌ایم و این جا نیز تکرار می‌کنیم که یک درخت برومند و مرکب را (از تنه، ریشه، شاخه‌ها و برگ‌ها) نمی‌شود به هسته ساده و بسیط اولیه برگرداند، مگر به‌زور و به ضرب تخریب؛ و طُرفه آن‌که شدنی هم نیست! و این سرنوشت فجیع و تراژیک همه سنت گرایان قشری است که با قالب‌های جامد و ویران‌کننده‌ای که بر اندام جامعه نشانند، سرانجام نیز آژیر انهدام قطعی خود را سر می‌دهند.

همچنین تضاد آشتی‌ناپذیر در روال و اطوار من‌درآوردی انقلابی‌گری‌های عبث نهان است، زیرا آن‌ها بین ماتریال و مصالح انسانی با ماتریال و مصالح طبیعی (طبیعت مادی) فرق نمی‌گذارند. حاصل کنکاش علمی انسان در طبیعت مادی، کشف قوانین طبیعی است که بر صفات ذاتی، ترکیبات و حرکات آن‌ها دلالت دارد.

انسان با پی بردن و دستیابی به این قوانین می‌تواند در اجسام مادی دخل و تصرف کند و از آن‌ها چیزها بسازد که در طبیعت ساخته‌شده نیست. بی‌جهت نیست که در این قلمرو یعنی در قلمرو طبیعت مادی انسان خدایگونه عمل می‌کنند و قلم صنع بر اجسام مادی می‌کشد و در این فرآیند ساختن توانایی‌های ذاتی خویشتن را هر دم بالا می‌برد.

ولی اشتباه، اشتباهی با عواقب وخیم خواهد بود که علم بر قوانین حرکات اجتماعی را به همین سیاق در رده علم بر قوانین طبیعت مادی بگیریم و بخواهیم در این جا نیز ماتریال انسانی را «بسازیم»، زیرا انسان، شیئی مادی نیست. حتی ارسطو در چند هزار سال پیش، این نکته را به یمن به نوع فراگیر و دایره‌المعارفی خود دریافته بود که علم سیاست با علوم طبیعی فرق اساسی دارد: انسان که موضوع علم سیاست است، همیشه و همه جا یکسان رفتار و عمل نمی‌کند، حال‌آنکه اجسام مادی همیشه و همه جا رفتاری یکسان دارند؛ بنابراین، فرمولی که بیانگر علمی رفتار اجسام مادی است در همه جا و همیشه نیز صدق می‌کند و به‌عکس فرمولی نمی‌توان یافت که بر رفتار انسان‌ها در همه زمان‌ها و در همه جا ناظر باشد. با تیشه و ارّه یک استادکار نجار می‌توان از درخت با همه پیشینه تاریخ طبیعی آن، میزی ساخت و قوانین ناظر بر این عمل ساختی، یعنی تولیدی و صنعتی همه جا و همیشه یکسان است. لیکن علم سیاست نمی‌تواند خود را هم‌تراز تکنولوژی قرار دهد و مدعی شود که با انسان می‌توان مشابه چوب، آهن و کائوچو رفتار کرد و از او طبق قوانین همیشه و همه جا صادقی، موجودی این چنین و یا آنچنان «ساخت».

بی‌جهت نیست که هیولای من‌درآوردی‌های انقلابی عاقبت به قهر و زور متوسل می‌شود و به‌جای کاهش قهر در روابط انسان‌ها و دُوَل، هرروز بر درجه و میزان غلظت و شدت خشونت می‌افزاید، زیرا او انسان را با اجسام مادی عوضی گرفته و آن را موضوع ساختن قرار داده است. هر عمل ساختنی در طبیعت مادی و بر روی اجسام مادی به‌گونه‌ای مبین اعمال خشونت و قهر انسان‌ها است و درصورتی‌که بین آن‌ها و انسان‌ها تمیزی قائل نشویم، البته باید همانند ساختن و تولید، بر روی انسان‌ها نیز قهر بکار گیریم و برای «تولیدِ» انسانی برتر و یا حقیقی‌تر، به‌زور متوسل شویم. رنج بی‌شمار دوران ما از یکسو ناشی از سنت‌گرایی قهقرایی است و از سوی دیگر با آبیاری نهال دشمنی توسط خیال‌پردازان انقلابی بارور می‌گردد. مسئله این نیست که انسان‌ها عوض نمی‌شوند، مسئله بر سر این است که دید خود را از انسان تصحیح کنیم و اسلوب‌ها و روش‌هایی را در پیش نگیریم که شایسته موضوع دیگر یعنی اجسام مادی هستند. موضوع بر سر این است که نقش خدای گونه خود را در برابر طبیعت مادی بر جامعه انسانی تحمیل نکنیم و یک شراب کهنه را در جامی نو ارائه ندهیم. آن چنانکه انقلابی‌های سرمست امروزی در حقیقت بَدَل همان فرعون‌ها و نرون‌های دیروزی هستند.

بنا بر آنچه به‌اجمال گذشت نه‌تنها سنت و ارزش‌های سنتی فرهنگ ملی با نو در تناقض قرار ندارند، بلکه در وساطت دائم و ادخال متقابل و نتیجتاً در وضع متعادل بسر می‌برند و وضع متعادل چیزی نیست جز بستر و رُستنگاه واقعی زندگانی به‌طورکلی؛ زیرا زندگانی نه در برودت شدید و نه در گرمای سوزان، نه در هوایی بسته و نه در مسیر ویرانگر طوفان، نه در روشنایی ابدی و نه در ظلمات جاودان، نه در انجمادی سنگ آسا و نه در سراشیب لغزان ناآرامی‌های انقلابی پا نمی‌گیرد. وقتی خود زندگانی «وضع متعادلی» است، زندگانی اجتماعی نیز نمی‌تواند به‌دوراز وضع متعادل دوام پذیر باشد. وضع متعادل در حیات اجتماعی انسان‌ها چیست؟ وضع متعادل در شکل دادن به حیات اجتماعی انسان‌ها همان برآیند و نقطه تلاقی و انفاذ متقابل نو و کهنه است. از وضعیت‌های کوتاه انقلابی در حیات انسان‌ها بگذریم که در حقیقت و در مقام مقایسه با کل تاریخ بشریت دوره‌های کم‌دوام و لحظه‌های گذرایی محسوب می‌گردند که در آن‌ها درگیری نو و کهنه و حرکت خرامِشی آن‌ها جای خود را به حرکاتی جهشی و شتاب آلود سپرده است. انقلاب به این معنی و در کل حرکت تاریخی جامعه از دوردست‌ترین نقطه تاکنون، چیزی جز استثناء محسوب نمی‌شود و برای آنکه جامعه بتواند بر نور به حیات خود ادامه دهد باید به وضع متعادل و بر مدار حرکاتی خرامشی، یکنواخت، هم آهنگ و آرام قرار گیرد؛ و اگر نگرفت، کار آن جامعه ساخته است و باید در غرقاب ز هم گسستگی مفرط خود دست از حیات بشوید. پس نو نه‌تنها متناقض سنت نیست، بلکه مُهر و نشان و میمنت و برکت زندگانی را تنها هنگامی کسب می‌کند که خود به سنتی جدید مبدل گردد. همچنین ارزش‌های سنتی نه‌تنها نافی نو نیستند، بلکه کرتی مهیا و آبیاری شده برای رویش بذر نو اند…

ادامه دارد

 

Banner

مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۴، دیماه ۱۳۶۱

  • ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
  • بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی

پیشگفتاری برای نوشتارهای فراموش شده

 

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر