8.7 C
تهران
جمعه, ۱۶. آذر , ۱۴۰۳

چرا دکارت پنهان از چشم‌ها زندگی می‌کرد؟

دکارت

دکارت به‌عنوان یکی از پنج فیلسوف بزرگ تاریخ محسوب می‌شود: افلاطون، ارسطو، دکارت، کانت و هگل. در شخصیت سرآمد فرانسوی خود درخشان‌ترین نمودهای آن کشور را متجلی ساخت. به همین دلیل چنان به نماد فرانسه بدل شد که یکی درباره‌اش گفت: دکارت خود فرانسه است؛ و این یعنی سرآمدی ملت‌ها بیش از آنکه در شخصیت فرماندهان نظامی و سیاسی متجلی شود در شخصیت ادیبان، شاعران و فیلسوفان تجسم می‌یابد؛ و این باز بدین معناست که سرآمدی روح یا اندیشه بالاترین نوع سرآمدی است.

به‌طورکلی وقتی نام دکارت یا دکارتیسم برده شود فوری آن تصویری بسیار پراکنده در همه‌جا به ذهنمان می‌آید که می‌گوید دکارتیسم همان فلسفه دقت و معیار درست و محاسبات سرد عقلانی است. اینجا یک عقل دکارتی وجود دارد همان‌طور که عقلانیت دکارتی وجود دارد. حتی قصاب به روش دکارتی برایت گوشت تکه می‌کند! بدون شک تا حد زیادی این درست است؛ اما ما فراموش می‌کنیم پایه‌گذار عقلانیت دکارتی تا آن حدی که ما تصور می‌کنیم «عقلانی» نبود بلکه لحظه‌هایی را گذرانده که کمتر چیزی که می‌توان درباره آن‌ها گفت، خارج از حدود عقل و توازن سفت‌وسخت منطقی قرار می‌گیرند و آن‌هم پیش از آنکه حقیقت درخشان برای او روشن شود و ضربه فلسفی بزرگش را بزند.

 

زندگی عجیب

در حقیقت خود زندگی شخصی او خالی از غرابت و استثناها از عموم آدمیان نبود. آن‌طور که معروف است دکارت که سال ۱۵۹۶ در فرانسه متولد شد جز مدت‌هایی کوتاه و منقطع در آن زندگی نکرد. به نظر می‌رسد همانند جهانگرد سیار گاهی به آن سفر می‌کرد.

چنین گفته‌ای دارد: «وقتی فرد برای مدتی طولانی از کشورش دور شود و بعد به آنجا برگردد احساس می‌کند جهانگردی غریبه است». هیچ دلیل شخصی وجود نداشت که او را بر ترک وطنش وادارد. او در یک خانواده متمکن و در طبقه بالای اجتماعی متولد شد. از هیچ‌چیزی که او را مجبور به ترک کشور کند رنج نمی‌برد. او جز اقلیت تحت‌فشار پروتستانت نبود و به اکثریت مسلط کاتولیک وابسته بود. بااین‌حال فرانسه را ترک کرد و جز به‌ندرت و فقط برای حل‌وفصل برخی مسائل خانوادگی یا دیدار با برخی دانشمندان و دوستان در پاریس به آن برنمی‌گشت. این‌گونه است که می‌بینیم پایه‌گذار عقل علمی نوین و افتخار فرانسه و فرانسوی‌های بیش از دوسوم عمرش را در خارج از فرانسه سپری کرد؛ و این بدین معناست که او پس‌ازآنکه هلند را به‌عنوان موطن خود انتخاب کرد بیش از آنکه فرانسوی باشد هلندی بود. در حقیقت هلند در آن زمان از فرانسه آزادتر بود. اندیشمندان از زمان دکارت به آنجا می‌رفتند تا آزادانه فکر کنند و تألیفاتشان را در آن کشور منتشر کنند چون فرانسه همچنان بنیادگرای تاریک‌اندیش بود که آزادی روح و اندیشه را خفه می‌کرد. آمستردام همانند بیروت پیشین برای فرهیختگان عرب بود.

اما به نظر می‌رسد دلیل دیگری برای دوری گزیدن دکارت وجود داشت؛ و آن‌هم عشق تنهایی و انزوا به شکل بی‌سابقه و بی‌نظیر. این مرد دوستدار زندگی و مردم آنچه از آن بسیار هراس داشت این بود که مردم تنهایی و زندگی شخصی او را جدی نگیرند و او این را به‌مثابه تعدی به خود می‌دید. نویسنده سرگذشت او دراین‌باره این داستان را می‌نویسد: «وقتی هنوز در پاریس بود و تبعیدگاه را انتخاب نکرده بود اهل ادب و هنر از هر گوشه و کناری دور او گرد می‌آمدند… از او می‌خواستند پس از هویدا شدن نشانه‌های نبوغ و سرآمدی، قلم‌به‌دست بگیرد. هرروز پیش او می‌رفتند و ساعت‌‌های طولانی دور او گرد می‌آمدند و به او اجازه نفس کشیدن و استراحت نمی‌دادند. همان زمان تصمیم گرفت بی‌خبر محل سکونت خود را تغییر دهد. خانه‌ای در قلب منطقه سان جرمن اجاره کرد و دور آن را با سکوت و پنهان‌کاری گرفت. به پیش‌خدمتش گفت: کاملاً ممنوع است که کسی محل سکونت من را بداند. من می‌خواهم تنها و به‌دوراز همه باشم. دریکی از روزها پیش‌خدمت در خیابان می‌رفت که دوست صمیمی دکارت او را دید و با اشتیاق و علاقه سراغش را از او گرفت و پس از اصرار زیاد و پرسش و پاسخ پیش‌خدمت تن به میل او داد و محل سکونتش را به او گفت. آن دوست به او گفت: فوری پیش او می‌رویم تا ببینیم چه می‌کند. وقتی به خانه رسیدند گام‌هایشان را آرام کردند تا متوجه آن‌ها نشود و رم بکند. درنهایت آرامش وارد آپارتمان شدند و دوست به سمت اتاق‌خواب دکارت رفت و او را از لای در تماشا کرد و با صحنه عجیبی روبه‌رو شد. دید دکارت به پهلو خوابیده و چشمانش را مانند کسی که مدتی به خواب‌رفته روی‌هم گذاشته است. بعد ناگهان از تختخواب جست زد تا پشت میزش بنشیند و چیزهایی روی کاغذ یادداشت کند. بعد به رختخواب و به همان حالت قبل برگشت، دوباره چشمانش را روی‌هم ‌گذاشت و منتظر ‌ماند تا افکار در سرش جمع شوند و آن‌ها را می‌چلاند همان‌طور که آب را از ابر می‌گیرد، بعد دوباره جستی می‌زد و می‌رفت پشت میز و عصاره افکارش را روی کاغذ می‌ریخت. مسئله همین‌طور بارها و بارها تکرار شد تا هرچه داشت به پایان برسد. پس‌ازآن بیرون ‌آمد و لباس تنش کرد. درهمان لحظه دوستش سرفه کوچکی ‌کرد و در زند تا به دکارت بگوید تازه‌رسیده و چیزی ندیده است»

دکارت پس از سفر به کشورهای شمال اروپا احساس شادی بزرگی کرد چون کسی او را در محله نمی‌شناخت و کسی توجهی به او نداشت. درنتیجه او برعکس برخی روشنفکران عرب که اگر مردم هرروز برای آن‌ها طبل نکوبند و سرنا ننوازند نمی‌‌توانند زندگی کنند… احساس خوشبختی بی‌اندازه می‌کرد از اینکه به میل خود در بازارها و خیابان‌ها می‌چرخید بی‌آنکه کسی بداند او دقیقاً کیست؛ و این‌همه آن چیزی بود که می‌خواست. اگر می‌فهمیدند او کیست بسیار می‌رنجید و به‌سرعت محل زندگی‌اش را و حتی شهر را تغییر می‌داد. دکارت از چه می‌ترسید؟ چه کسی او را تعقیب می‌کرد؟

اینجا باید این پرسش را پیش بکشیم: راز این‌همه جست‌وجوی هوسناک تنهایی و انزوا برای دکارت چه بود؟ به این بسنده نکرد که خانه‌اش در پاریس را تغییر دهد و وطنش را به‌طورکلی تغییر داد و به هلند رفت. به این بسنده نکرد از خانه و خانواده‌اش بیرون بزند بلکه به‌طورکلی وطن و هم‌وطنانش را ترک گفت. در حقیقت دکارت می‌دانست که رو به مسئله بزرگی دارد. احساس می‌کرد در درون خود یک بمب ساعتی فلسفی دارد که حجم متراکم میراثی را منفجر می‌کند و مسیحیت اروپایی را از تاریکی قرن‌ها نجات می‌دهد. می‌دانست ناچار است پیش از ساختن ویران کند؛ و این چیزی است که قدرت‌های جبروتی مسلط و چیره اجازه آن را نمی‌دهند. می‌دانست که «خانه جدید برافراشته نمی‌شود مگر بر آوار خانه قدیم» همان‌طور که او به‌صراحت در کتاب مشهورش می‌گوید: گفتار در روش. می‌دانست باید از همه روابط گذشته آزاد شود تا بتواند برای غرب، خرد آزاد جدید را پایه‌گذاری کند. حتی ناچار است از خود یا افکار موروثی‌ قدیمش نیز آزاد شود آن‌طور که خود دریکی از تأملات عالی‌اش می‌گوید: «و اکنون پس‌ازآنکه خود از همه قیدوبندها آزادشده‌ام و پس‌ازآنکه برای خود هرگونه آسایش و عزلت آرام را مهیا ساختم، به‌طورجدی به سمت مأموریت اساسی خود می‌روم: ویران ساختن بی‌وقفه همه افکار گذشته‌ام». این‌همه میل به تکه‌تکه کردن و ویران ساختن برای چه؟ چون انباشته‌های میراثی خفه‌کننده بود و همانند وضعیت امروز جهان عرب دیگر غیرقابل‌تحمل شده بود. دیگر آنکه همچون همه سرآمدان بزرگ، می‌خواست در دیوار بسته تاریخ شکافی ایجاد کند؛ و آنگاه تاریخ نفس راحتی می‌کشد. به این باید صحنه بسیار بسیار مهمی را افزود: دکارت می‌دانست که تحت تعقیب است بلکه مورد تهدید حذف فیزیکی از سوی تاریک‌منشان است اگر مسئله‌اش پیش از موعد رو شود. به همین دلیل بسیار مراقب بود و با قسم‌های شدید می‌گفت در دین آبا و اجدادش اخلاص دارد و جز آن نمی‌پذیرد؛ و همه برای ترس از این بود که او را پیش از تکمیل تألیفات فلسفی‌ و آغاز انقلاب فکری‌اش برای دوره‌های بعد بکشند؛ و این بدین معناست که او می‌دانست آن‌ها می‌دانند او کیست و چشم‌های مراجع بالا بر او قرمز شده است؛ و به‌هیچ‌وجه به او اجازه نمی‌دهند اصول ثابت ملت و مقدسات آن را ویران کند: یعنی خرافات موروث دینی؛ و این همان چیزی است که در حقیقت جرأت آن را نیافت اما کلیدش را داد. سپس شاگردش اسپینوزا پس از او آن را محقق ساخت.

این‌گونه بود که دکارت گام‌به‌گام به نقطه سرنوشت‌ساز نزدیک می‌شد. سال ۱۶۱۹ برای انجام سفر شخصی هلند را به مقصد آلمان ترک کرد تا خود و حقیقت را جست‌وجو کند. حیران و سرگشته بود پیش از آنکه پس از تلاشی سخت به آن برسد. شب ۱۰ نوامبر سه خواب دید که او را به‌شدت تکان دادند. کار چنان خطرناک بود که از جهت روانی او را به مرز جنون کشاند؛ و آن زمان لحظه مهمی را فهمید که جز بزرگان بزرگ درنمی‌یابند: لحظه کشف بزرگ و تجلی. لحظه جوشش حقیقت پنهان‌شده در طی قرن‌ها. پس‌ازآنکه دکارت از آن همهمه سالم بیرون آمد حس کرد گویی وحی از بالا بر او نازل‌شده است. خدای را بر آن نعمت سپاس گفت. ارزش‌ آن غیرقابل محاسبه بود. کسی که از میان آدمیان حقیقت را داشته باشد مالک گنجی است. او از بزرگ‌ترین میلیاردرهای جهان ثروتمندتر است! این‌گونه بود که دکارت دانش والا و روش والاتری را کشف کرد که اروپا را به سمت راه رهایی راهنمایی می‌کند و حتی آن را گلدسته روشنایی ملت‌ها خواهد ساخت. این‌گونه حیرت‌ها و دردها از فلسفه بزرگ دکارتی باریدن گرفت: یعنی روش عقلانی که غرب را از طریق علم و تکنولوژی به سیطره بر طبیعت رساند.

هاشم صالح

برگرفته از الشرق الوسط

 

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر