مصاحبه شهریار ایران رضاشاه دوم با «فیگارو»
ترجمه کامل فارسی مصاحبه شهریار ایران رضاشاه دوم با «فیگارو»
در اوایل ژانویه شهریار ایران رضاشاه دوم، «پاتریک واسمن» نویسنده سرشناس و معتبر روزنامه فیگارو را بهمنظور مصاحبه به حضور پذیرفتند. در مصاحبه مفصل و پراهمیت به پرسشهای وی پاسخ دادند که در مجله فیگارو، مورخ ۸ ژانویه ۱۹۸۳ چاپ پاریس عیناً درج گردیده است.
این مصاحبه در محافل مطبوعاتی و سیاسی اروپا بسیار پراهمیت تلقی گردیده و مفسرین صاحبنظر اهمیت فراوانی برای آن قائل شدند و در میان روزنامههای ایرانی و ایرانیان خارج از کشور میهنپرست تأثیر چشمگیری گذاشته است.
جبهه احیای مشروطیت ایران ترجمه کامل فارسی این مصاحبه را به دلیل مسائل مهم و پرارزشی که در آن مطرحشده برای آگاهی خوانندگان محترم چاپ میکند.
***
- اعلیحضرتا؛ میخواهم از گذشته، حال و آینده صحبت کنیم. از آینده شما و بازگشتتان به رأس کشور ایران؛ و پیش از هر چیزی میخواهم بدانم شما که پرچمدار ارزشهای سلطنت هستید، در این عصر جمهوری، احساس سپری شدن دوران سلطنت را ندارید؟
- اعلیحضرت رضاشاه دوم: ببینید من ۲۲ سال دارم. این زمانه را بهآسانی درک میکنم. آن را حس میکنم، میفهمم و دوستش دارم؛ و اما در مورد نظام سیاسی که برای کشور خودم بدان اعتقاددارم، بهسادگی خاطرنشان میسازم هفتاد درصد کشورهایی که در حال حاضر با نظامهای سلطنتی زندگی میکنند، از دموکراسی بهرهمندند. درحالیکه تنها ۲۰ درصد از آنان که ادعای داشتن نظام جمهوری دارند از چنین دموکراسی برخوردارند. درواقع در برابر هشت پادشاهی «غیر دمکراتیک»، بیش از ۱۳۰ جمهوری استبدادی و خودکامه هست. بهاینترتیب، من بهعنوان وارث تاجوتخت ایران، برای دفاع از دموکراسی و عدالت و حقوق ملت، کاملاً احساس آسودگی میکنم.
- انسان هر عقیدهای درباره انتخابهای شما داشته باشد، نمیتواند منکر این شود که رشد سیاسیتان چشمگیر است. از چه هنگام با مسائل مربوط به زندگی اجتماعی آشنا شدید؟
- من از اوان کودکی، مدام در گونهای مرکز ثقل بودم که تمام تصمیمگیریها در آن میشد و همه مسائل مورد تحلیل قرار میگرفت؛ و بهاینترتیب توانستم از ابتدای جوانی بفهمم که فرایند دولتمردی و رشد اقتصادی و اجتماعی چیست. البته من در آن تصمیمگیریها و تحلیلها مشارکتی نداشتم و بیشتر از حقایق مطلع میشدم تا دلایل آنها. ولی در جوّی «غوطهور» بودم که فکر میکنم به من این امکان را میداد که از مسائل ملتم باخبر شوم. بهویژه که پدرم بیش از هر چیز پایبند آن بود که از نزدیک با ملت ایران در ارتباط باشم. این آشنایی، شاید مرا بیش از شناخت صرف تکنیک دولتمردی برای زندگی اجتماعی آماده ساخت و امروز به من امکان میدهد که عمیقاً شوربختیهای ایران را حس کنم.
- آیا به خاطر دارید که مسئلهای سیاسی میان شما و پدرتان اختلاف به وجود آورده باشد، یا اینکه یکی از تصمیماتش را دوست نداشته باشید؟
- من باید بسیار بینزاکت باشم که بخواهم خود را در مقام داوری بگذارم. همانطور که یک زمینشناس، تنها با دور شدن از یک کوه میتواند عظمت آن را درک و تحسین کند، تصور نمیکنم فعلاً بتوان درباره این یا آن تصمیم شاه (شاهنشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی) اظهار عقیده کرد و گفت درست یا نادرست بوده. خمینی سه سال پیش به قدرت رسید، ولی ایران پنج هزار سال تاریخ پشت سر دارد.
- بااینحال، کدام واقعه بیشتر بر اعلیحضرت اثر نهاده یا به شما لطمه زده است، در آن دوران آخر که قدرت شاه مورد پرستش قرارگرفته بود؟
-
بدون شک فاصلهای که میان رشد سریع اقتصادی کشور و خواستهای سنتی ملت وجود داشت، ایران موفق به تطبیق دادن هویت خود با پیشرفت نمیشد و تاروپودهای این جامعه بهتدریج ازهمگسیخته گردید. شاید بهتر بود با سرعت کمتری پیش رفته بودیم و به ملت ایران امکان ایجاد نهادهای لازم را داده بودیم که از طریق آنها خود را بیان کند. خلاصه، فکر میکنم ما بر روی امکانات تطبیق سریع ملت شرطبندی کرده بودیم و موقتاً این شرطبندی را باختیم.
- خردهگیری منتقدان غربی، اگر درست به خاطرم باشد، در مورد شاه ایران و قدرت او، به وقار تعریفهای شما نبود.
- نخبگان و روشنفکران لیبرال، اصرار داشتند که ایران فوراً دارای یک رژیم دمکراتیک به معنای اروپایی آن بشود. ولی دموکراسی کیسه چای لیپتن نیست که صرفاً با انداختنش در آب گرم، بتوان در چند ثانیه اثرش را دید.
اضافه میکنم که کشورهای دمکراتیک و بهویژه فرانسه، قرنها گذراندند و خون بسیار ریختند تا به رژیمی واقعاً دمکراتیک دست یابند. پس چگونه باید ایران، یک کشور جهان سوم، فوراً و بی اشک و آه موفق به وصول به رژیمی میشد که شما فرانسویها با رنج به دست آوردهاید. دستآخر، فکر نمیکنم لزومی داشته باشد که انسان بخواهد به اعتقادات روشنفکران و کارشناسان خارجی، ارزش بیشازحد بدهد، زیرا اگر آدم بخواهد زیاده از حد بنا بر سلیقه آنها رفتار کند، حقایق کشور خود را گم میکند.
سرمقاله نویسان چپگرای غرب از پدرم ایراد میگرفتند که جریان رسیدن ایران را به یک دموکراسی مدرن، بهقدر کافی تعقیب نمیکند؛ اما در همان زمان، به او خُرده میگرفتند که چرا طرز فکر سنتگرایانه ایرانیان را با تحمیل زیاد از حد سریع پیشرفت قرن بیستمی لطمه میزند. آیا این شیوه تفکر، تضاد آمیز و احمقانه نیست؟
- بههرحال آیا پدرتان از نتیجه این دگرگونی، یعنی از فاصله میان سیاست تجددخواهانهای که میخواست ادامه دهد و خواستهای سُنّتی ملت ایران، آگاه بود؟
- افکار پدرم در اواخر دوران حکومت خود ثابت میکند که این آمادگی را یافته بود که به ایرانیان بهتر توضیح دهد که کشور وارد یک دوران مدرنیزاسیون میشود؛ اما متأسفانه فرصت نیافت که این دشواریها را از سر راه بردارد و این نقش ارشادی را بازی کند؛ و بهویژه تأسف در آن است که زمانی که چنین خلأ «ارشادی» به وجود میآید، شارلاتانی به میان میدان میپرد تا با وعده «بهشت موعود»، این خلأ را پر کند. این دقیقاً کاری بود که خمینی انجام داد.
- کمی عمیقتر بنگریم. آیا تصور نمیکنید تعصب اسلامی به صورتی که خمینی آن را ادامه میدهد، از سوی سلطنت ایران نادیده گرفته شد؟
- لازم است که غربیها، هنگامیکه در مورد ایران سخن میگویند، دیگر بهصورت سیستماتیک اسلام را در برابر سلطنت نیاورند، زیرا این تحلیل کاملاً اشتباه است. من خود مسلمان، مؤمن و معتقد به فرایض دینی هستم؛ اما سلطنت دقیقاً پدیدهای است که به لطف آن، آزادی اعتقادات مذهبی همه ایرانیان، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، همواره تأمینشده؛ اما چیزی که غربیها درک نمیکنند آن است که بنیادگرایی اسلامی به آن صورت که خمینی بدان عمل میکند، بهیچوجه با اصالت اسلام ارتباطی ندارد. خمینی گرایی گونهای انحراف و زائده غیرطبیعی اسلام است. خمینی گرایی را در اسلام، میتوان به نحوی به «تفتیش عقاید» و نقش آن در برابر مذهب کاتولیک تشبیه کرد.
- میتوانید دقیقتر توضیح دهید؟
- باکمال میل. با خمینی، مذهب از چارچوب خود خارجشده و برخلاف آنچه باید باشد (و تاکنون بوده) اینک نقشش به دخالت در زمینههایی که به آن ربط ندارد، یعنی سیاست، اقتصاد و غیره بدل شده است؛ و البته مذهب، بهوضوح قادر به رویارویی و حل مسائل اینچنین پیچیده نیست. خمینی آدمی است از قرن هفتم. چگونه میتواند مسائل آخر قرن بیستم را حل کند؟ بهاینترتیب ایران در یک بنبست گیرکرده.
- وقتی از «بنبست» سخن میگویید، به چه دلایلی تکیه میکنید؟
- پیش از هر چیز بر حقایق امور که شما هم مثل من از آنها آگاهید من دائماً به فکر شوربختیهای ایرانیان هستم. به هزاران اعدام دلبخواهی میاندیشم. در فکر دهها هزار کشته بیگناه و صدها هزار هموطن آواره، شهرهای ویرانشده، صنایع متوقف، اقتصاد متلاشی و تروریسم روزمره هستم. به کودکان ۱۲ ساله بینوای ایرانی میاندیشم که خمینی بی کوچکترین تردید آنها را به جنگ با عراق میفرستد که دور گردن خود کلید بهشت را میآویزند (لااقل این چیزی است که میخواهند به آنها بقبولاند).
وقتی صحبت از این بنبست میکنم، تکیهبر تحلیل منطقی دارم. درواقع منطق نشان میدهد که رژیم خمینیست امروز خود را به دام ضدونقیضهای لاینحلی انداخته که خود موجد آنها بوده است. مثالی بزنیم: رژیم خمینی برای پیروزی در جنگ با عراق ناگزیر است به یک اردوگاه اتکا داشته باشد. اگر به غرب تکیه کند، بلافاصله مارکسیستهایی را که از آن حمایت میکنند به دشمنی برمیانگیزد؛ و چنانچه بر شرق تکیه نماید خود را دستوپابسته تحویل همان مارکسیستها خواهد داد. حال کمی فراتر برویم و مجسم کنیم که خمینی بخواهد با بغداد صلح کند. چنانچه او چنین تصمیمی را اجرا کند، باید پس از جنگ کشور را به کار مشغول سازد و چرخ اقتصاد را به کار اندازد (زیرا دیگر «بهانه» جنگ نمیتواند توجیه گرد ورشکستگی اقتصادی باشد). ولی برای رفع بحران اقتصادی نیازمند به شقه تجددگرای جامعه خواهد بود و همین عوامل تجددگرای جامعه خواهد بود؛ و همین عوامل تجددگرا هرگز اصول واپسگرایانه او را نخواهند پذیرفت؛ و اگر بخواهد از استعدادهای این طبقه «مدرن» استفاده کند و ضمناً آن را شدیداً تحت کنترل داشته باشد، باید به ارتش متکی شود. در این صورت وجودش وابسته به ارتش خواهد شد و او عملاً نمیتواند این موضوع را تحمل نماید.همانطور که میبینید منطق خمینیسم چنان است که وقتی سعی میکند مسئله را حل نماید، آیتالله و دوستانش بلافاصله مسائل جدید به وجود میآورند که ادامه حیات سیاسیشان را به خطر میاندازد. آیا این را نمیشود بنبست نامید؟
- البته، ولی آیا نمیتوان از آن بیم داشت که این بنبست بالاخره به سود حزب کمونیست ایران (توده) از میان برود؟
- حقدارید که انگشت روی این خطر میگذارید، زیرا پشت سر خمینی و «شخصیت» های مذهبی که رسماً بالاترین مقامات دولتی را دارند، درواقع مارکسیستهای گوناگونی هستند که تصمیم میگیرند. مارکسیستهایی که اغلب در خارج از کشور آموزشدیدهاند. هرقدر آگاهی و مهارت فنی ملاها اندک است، فعالیت و نفوذ این آدمها زیاد است. این ملاها به خاطر همین عدم آگاهی فنی، نفوذپذیرتر از هر گروه دیگر هستند.
- استراتژی حزب توده را چگونه میبینید؟
- ازنظر آقای کیانوری دبیر کل حزب توده، ایران نیازمند یک انقلاب مارکسیستی است؛ و ازنظر ایشان حزب توده در انتظار فرارسیدن این انقلاب، باید فقط به آن بخش از بورژوازی که مخالف سلطنت است متحد شود. حال فرقی نمیکند که این بورژوازی دست راستی باشد یا دست چپی. در این دوران انتقالی، اهداف آقای کیانوری را میشود بدین گونه برشمرد:
- منهم کردن پایههای مملکت، یعنی خنثی کردن دفاع طبیعی جامعه.
- بهطورکلی مخالف ساختن ملت ایران با هر چه که از غرب، بهویژه از ایالاتمتحده میآید.
- آماده شدن مخفیانه برای به دست گرفتن قدرت در روز موعود. همه اینها توضیح پشتیبانی رسمی حزب توده از خمینی است؛ اما بگذارید ضمناً بگویم مخالفت من با مارکسیسم به خاطر کوتهبینی ایدئولوژیک نیست. این اعتقاد من صرفاً بر اساس خاصیت انترناسیونالیست این ایدئولوژی است زیرا نمیتوانم بپذیرم که حاکمیت ملی ایران وابسته به منافع خارجی- از هر نوع که میخواهد- باشد.
بنا بر اطلاعی که دارم، حزب توده آماده است تا فاز دوم استراتژی خود را آغاز نماید؛ یعنی از اتحاد با دولت بیرون بکشد و به کاستن از قدرت مقامات مذهبی بپردازد؛ اما برای رسیدن به این هدف، نخست باید آخوندها را بیاعتبار کند، بهاینترتیب که آنها را وادارد هرروز تصمیمات ضد مردمیتری در زمینههای آموزشوپرورش، بازرگانی و غیره، بگیرند. این شیوهای است که در حال حاضر حزب توده دقیقاً سعی میکند به انجام رساند.
- آیا نیروهای دیگری هم وجود دارد که شوروی بتواند برای رسیدن به اهداف خود از آنها استفاده کند و یا امتیازات دیگری که در فکر بهره گرفتن از آنها باشد؟
- در شوروی سازمانهای تخصصی بسیاری وجود دارد که وظیفهشان عبارت است از مطالعه درباره فرهنگ ایرانی. هر فرهنگ محلی و هر ایل در آنجا توسط متخصصین تحلیل میشود.
متأسفانه در غرب هیچ سازمان مشابهی یافت نمیشود. نه در هاروارد نه در پرینستون، نه در آکسفورد چنین مؤسساتی که تخصصشان مطالعه فرهنگهای ایرانی باشد وجود ندارد. از سوی دیگر این توجه شوروی به ایران مطلقاً جنبه تئوریک ندارد. درواقع عده بیشماری از اتباع شوروی عیناً به همان زبانی سخن میگویند که «پسرخاله» های ایرانیشان؛ و میتوانند مرز طولانی ایران و شوروی را پشت سر بگذارند، بیآنکه کسی متوجه شود. ضمناً متذکر میشوم که در زمان پدرم، شوروی ۱۵ الی ۲۰ هزار ایرانی مخالف با سلطنت را در این مراکز تخصصی تعلیم داده. زمانی که خمینی قدرت را به دست گرفت، این هزاران کادر به ایران بازگشتند و اینک در سراسر کشور مشغول کارند.
اما از اینها که بگذریم، فکر میکنم وظیفه هر رهبر ایرانی آن است که کوشش کند با شوروی روابط دوستانهای داشته باشد.
- در غرب روشنفکران چپگرا میگویند که دست راستیها کمونیستها را در همهجا میبینند و عمداً درباره نفوذ آنها مبالغه میکنند و از این نظر نوعی وسواس به وجود میآورند. آیا اعلیحضرت نیز اینطور فکر میکنند؟ آیا راست است که در ایران، شمار کمونیستها برای آفریدن یک خطر جدی واقعی کم است؟
- اینیکی از اشتباهات غرب است که تصور میکند نفوذ کمونیستها در دستگاه دولت صرفاً به اهمیت عددیشان مربوط میشود.
- حال بیاییم بر سر نقشی که میخواهید در آینده بازی کنید. چگونه میتوانید مطمئن باشید که ایرانیان، حتی آنها که از رژیم خمینی چندششان میشود،
آماده هستند بهگونهای حکومت سلطنتی تن دردهند؟
- اعتماد به این امر، سه دلیل اصلی دارد. میخواهید هر سه را بشنوید؟
- بله بدون شک.
- اولاً، همانطور که در ابتدا هم گفتم ایران همواره بر دو ستون تکیه داشته است. مذهب و سلطنت؛ و بههرحال در خانه هر ایرانی حتی فقیرترینشان، دستکم و ناگزیر دو کتاب مییابید: قرآن و شاهنامه. چنانچه یکی از این ستونها را بردارید، ساختمان فرومیریزد و نابسامانی پدید میآید. امروز هم این حقیقت به اثبات رسیده.
ثانیاً، در کشوری به پیچیدگی ایران، سلطنت تنها نهادی است که «ناقص» نیست و میتواند همه روالهای سیاسی و تمام اعتقادات ایدئولوژیک و کلیه اقلیتهای مذهبی و قومی را آشتی دهد، بدون آنکه لزومی داشته باشد هیچیک سعی کنند مخالفین خود را از بین ببرند. علاوه بر این، همه آنهایی که بخواهند قدرت را پس از خمینی در ایران به دستگیرند، باید الزاماً متحد شوند زیرا هرکدام نمایندگان نیروهای متفاوتی هستند؛ و بهزودی همه گروهها متوجه خواهند شد که فقط دو چتر، برای آنکه زیرش گرد آیند، وجود دارد. مارکسیسم و سلطنت. درواقع و ازنقطهنظر نهادی، چارچوبها و ویژگیهایی که سلطنت مشروطه امروزه در ایران بهخوبی حس و شناخته میشود. درحالیکه در مورد یک بهاصطلاح «جمهوری» اینطور نیست: هر دیو سیاسی از نوع فرانکنشتاین میتواند بهراحتی خود را پشت این عنوان آرامشبخش پنهان کند.
ثالثاً، سلطنت مشروطهای که در نظر دارم به وجود آورم، هیچ ارتباطی با سلطنتی که تاکنون در ایران شناختهشده بوده، ندارد. لازم است توجه کنیم که ملت ایران سیاسی شده، دچار ضربههای ایدئولوژیک شده و در متن طوفانهای انقلابی زیسته. من رؤیای «بازسازی» ندارم و عمیقاً معتقدم که با من، صفحه جدیدی در دفتر ایران نوین گشوده خواهد شد.
- لطفاً اصول این سلطنت مشروطه را بیشتر توضیح دهید.
- ازنظر من، پادشاه باید ضامن تمامیت ارضی و اجتماعی کشور باشد؛ و تکرار میکنم که او باید جایی برای تمام تمایلات، تمام احزاب و تمام اعتقادات باز کند. او باید یک شاه داور باشد نه یک شاه بازیگر.
شاه نباید موضع سیاسی بگیرد، زیرا وجودش برای تأیید یا تکذیب این یا آن تمایل نیست. او یک نماد است و برای این وجود دارد که از کارکرد هماهنگ دستگاههای دولتی مراقبت کند؛ و همچنین برای تضمین تحقق انتخابهای دمکراتیک ملت. کمی مثل «خوان کارلوس» اسپانیا.
- منظورتان این است که در کنار رهبر قانون اساسی که خیال دارید نقشش را بر عهده گیرد، دولتی که ازنظر سیاسی در برابر پارلمان مسئول باشد وجود خواهد داشت.
- کاملاً و نخستوزیری که در رأس این دولت قرار خواهد گرفت مانند تمام کشورهایی که در آنها ملت آزادانه از طریق انتخابات ابراز عقیده میکند، نماینده تمایلات اکثریت خواهد بود. بعلاوه، چنانچه روزی میان دولت و ملت برخوردی به وجود آید، طبیعتاً من از ملت علیه دولت طرفداری خواهم کرد. متذکر میشوم ازآنجاکه بر اساس تعریف، پادشاه انتخابی نیست، احتیاج به هندوانه گذاشتن زیر بغل رأیدهندگان ندارد و مجبور نیست این یا آن ملاحظه سیاسی را در انتخابهای خود ملحوظ دارد. رأیدهندگان او تمام ملت ایراناند، لذا مأموریتش نیز صرفاً شنیدن خواستهای ملت، توجه به این خواستها و پیاده کردنشان در عمل است.
-
- صفحه را ورق بزنید