33.7 C
تهران
دوشنبه, ۲۹. اردیبهشت , ۱۴۰۴

هانا آرنت و ابتذال شر

هانا آرنت و ابتذال شر

مقدمه مترجم: مقاله‌ی حاضر به بررسی گزارش تأثیرگذار هانا آرنت از محاکمه‌ی آدولف آیشمن در اورشلیم می‌پردازد، گزارشی که ابتدا در قالب مجموعه‌ای از مقالات در نشریه‌ی نیویورکر منتشر شد و سپس در سال ۱۹۶۳ در قالب کتابی با عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی از ابتذال شر» به چاپ رسید. آرنت در این اثر جنجالی، با رویکردی نو به مسئله‌ی شر و مسئولیت اخلاقی، شخصیت آیشمن را نه به‌عنوان یک هیولای شیطان‌صفت بلکه به‌مثابه کارمندی عادی، مطیع و بی‌فکر ترسیم کرد که بدون تعمق در پیامدهای اعمالش، در ماشین بوروکراتیک رژیم نازی مشارکت داشت. او با ابداع مفهوم «ابتذال شر»، نشان داد که شر می‌تواند نه از قصد و اراده‌ای شیطانی، بلکه از ناتوانی در تفکر، بی‌مسئولیتی شخصی، و اطاعت کورکورانه از دستورها سر برآورد. جورجیا آرکل در این مقاله با بازخوانی این روایت تاریخی و نظری، ضمن مروری بر زمینه‌های اجتماعی و سیاسی محاکمه، واکنش‌های برانگیخته‌شده نسبت به دیدگاه آرنت را نیز تحلیل می‌کند. او تلاش دارد نشان دهد که چگونه آرنت، با زبانی فلسفی و در عین حال گزارش‌گرانه، گفتمانی تازه در باب منشأ شر، مسئولیت فردی، و رابطه‌ی فرد با قدرت سیاسی بنیان نهاد، گفتمانی که همچنان الهام‌بخش مباحثات فلسفی، حقوقی و اخلاقی معاصر است.

در شب یازدهم ماه مه ۱۹۶۰، سازمان اطلاعات اسرائیل موساد، آدولف آیشمن را از خیابانی در منطقه‌ای آرام در بوئنوس آیرس ربود. آیشمن، که پیش از این افسر و مدیر اس‌اس بود، نقش کلیدی در سازمان‌دهی انتقال میلیون‌هایهودی در سراسر اروپا به اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها داشت. جای تعجب نبود که موساد مایل به گفت‌وگوی خصوصی با او بود.

پس از دستگیری، او به اسرائیل منتقل شد و در یازدهم آوریل ۱۹۶۱ محاکمه گردید. مجله نیویورکر از هانا آرنت، متفکر سیاسی یهودی-آلمانی، دعوت کرد تا این محاکمه را پوشش دهد. محاکمه در دسامبر ۱۹۶۱ با محکومیت آیشمن به دلیل «جنایت علیه مردم یهود، جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی در طول دوره حکومت نازی‌ها» به پایان رسید. گزارش آرنت، بر اساس مشاهدات او از متهم و روند محاکمه، در سال ۱۹۶۳ در کتابش با عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» منتشر شد.

آرنت در گزارش خود با این پرسش معماگونه دست‌وپنجه نرم کرد: آیا انسان می‌تواند کارهای شریرانه‌ای انجام دهد آن‌هم بدون اینکه ذاتاً شخصی شروری باشد؟ نتیجه‌گیری او نظریه‌ای تکان‌دهنده و تحریک‌آمیز از آب درآمد که تصور متعارف از شرارت به عنوان امری استثنایی و شیطانی را به چالش می‌کشید. آرنت در آیشمن هیولایی روان‌پریش را تشخیص نداد، بلکه ابتذال انسانی بی‌روح، پیش‌پاافتاده و فاقد تخیل را مشاهده کرد که به گفته او «نه منحرف بود و نه سادیستیک… بلکه به شکلی وحشتناک و ترسناک عادی» بود (ص ۲۷۶). به گفته آرنت، آیشمن به دلیل «ناتوانی در تفکر، یعنی تفکر از دیدگاه دیگری» (ص ۴۹)، وحشت اعمال خود را درک نکرده بود. بر اساس آنچه در جلسات محاکمه دید و شنید، او نتیجه گرفت که اگرچه اعمال شریرانه می‌توانند به تراژدی‌های عظیم منجر شوند، مرتکبان این اعمال لزوماً در همه موارد افرادی ذاتاً شرور نیستند. آن‌ها ممکن است انگیزه‌هایی داشته باشند که خودشان آن‌ها را شرورانه نمی‌دانند و این انگیزه‌ها در واقع ممکن است «پیش‌پاافتاده» باشند.

آرنت همچنین به شدت از روند محاکمه (که آن را «محاکمه‌ای نمایشی» نامید) انتقاد کرد، دادگاهی که به اشتباه بر رنج‌های یهودیان متمرکز بود تا بر ماهیت اخلاقی اعمال متهم. به نظر او، قضات در درک آیشمن شکست خوردند و آنچه را که به گفته او «درس این دوره طولانی از شرارت انسانی به ما آموخته بود – درس ابتذال ترسناک و غیرقابل‌توصیف شرارت» (آیشمن، ص ۲۵۲) را مبهم کردند. این نظریه بلافاصله طوفانی از بحث‌ها و جنجال‌ها را برانگیخت. منتقدان او را به «یهودی‌ستیزی»، توجیه اعمال آیشمن و بی‌اهمیت جلوه دادن هولوکاست به عنوان رویدادی غیراستثنایی متهم کردند؛ اما منظور واقعی او از «ابتذال شر» چه بود؟

آرنت نظریه‌ای را برای توضیح «پدیده‌ای که در جریان محاکمه آشکارا خودنمایی می‌کرد» (ص ۲۸۲) طراحی کرده بود. او به دنبال ارائه تفسیری جهان‌شمول از شرارت نبود، بلکه می‌خواست بر اساس مشاهدات خود از شهادت‌های آیشمن، ماهیت خاص اعمال او را تفسیر کند. آرنت نتیجه گرفت که نحوه گفتار پرطمطراق آیشمن و تکیه مداوم او به کلیشه‌ها و عبارات تکراری، نشان‌دهنده سطحی‌نگری و «لاابالی‌گری» (ص ۴۹) بود. استفاده او [آیشمن] از زبان خشک و مبهم اداری (Amtssprache) به عنوان تنها زبانش، به وضوح نشان‌دهنده ناتوانی مهلک او در تفکر انتقادی نسبت به اعمال خودش بود. وابستگی او به جملات نخ نمای عرفی هنگام صحبت درباره جنایات هولناک، با پوچی آخرین کلماتش قبل از اعدام بیشتر آشکار شد. او عبارات تکراری مرسوم در مراسم تشییع‌جنازه آلمانی را تکرار کرد و با این جملات پایان داد: «این سرنوشت همه انسان‌هاست. زنده‌باد آلمان، زنده‌باد آرژانتین… آن‌ها را فراموش نخواهم کرد» (ص ۲۵۲).

اصطلاح «ابتذال» از نظر آرنت علاوه بر اشاره به انگیزه‌های متهم، جاه‌طلبی‌های شخصی و تمایل به خودشیرینی برای مافوق، حتی به فعالیت‌های او [آیشمن] نیز مربوط می‌شد – فعالیت‌هایی که عمدتاً ماهیتی بوروکراتیک داشتند. آیشمن مسئول سازمان‌دهی کردن «راه‌حل نهایی» بود: شغل او عمدتاً شامل کارهای اداری، پشت میز نشستن، تماس تلفنی برقرار کردن، صدور دستورالعمل‌ها، تنظیم مجدد برنامه‌های قطار، حل مشکلات، تخصیص نیروی انسانی و منابع می‌شد. همان‌طور که آرنت اشاره کرد، هیچ نشانه‌ای از با خبر بودن آگاهانه او نسبت به نتایج جنایتکارانه اعمالش در خودآگاهش وجود نداشت – آگاهی‌ای که به گفته آرنت به نوعی خفته بود، به دلیل «کمبود تخیل» (ص ۲۸۷) که مانع از درک کامل او از آنچه واقعاً انجام می‌داد می‌شد. با در نظر گرفتن این موضوع، جای تعجب نیست که در برابر هر یک از پانزده اتهام وارده به او اعلام کرد: «به معنای کیفرخواست، گناهکار نیستم» (ص ۲۱). او احساس گناه نمی‌کرد چون شخصاً هیچ یهودی‌ای را نکشته بود، و شخصاً دستور کشتن آن‌ها را صادر نکرده بود. شاید تکان‌دهنده‌تر این‌که او حتی ادعا کرد نسبت به قربانیان خود احساس بدی نداشته است.

همان‌طور که متهم در دفاعیات نهایی خود اعلام کرد: «من به دلیل اطاعت گناهکارم، به دلیل اینکه خودم را تابع وظایف رسمی‌ام کردم.» آرنت ادعا می‌کند که آیشمن اگر وظیفه‌اش را انجام نمی‌داد و اگر از دستورات اطاعت نمی‌کرد احساس گناه می‌کرد. با این حال، در قانون، اطاعت تلویحاً به معنای حمایت است. در واقع او با اطاعت خود از سیاست کشتارجمعی حمایت کرده و آن را ممکن ساخته بود؛ و با این حال آیشمن ادعا می‌کرد که اطاعت او از یهودستیزی ناشی نشده بود (و شاید دلایل شخصی داشت که از یهودیان متنفر نباشد – برخی شایعات حاکی از آن است که او حتی معشوقه یهودی داشته است). او صرفاً با تمایل شدید به همکاری، به احساس تعلق به نظمی بزرگ‌تر که بتواند اراده خود را به آن تسلیم کند، هدایت می‌شد.

همان‌طور که آیشمن شخصاً اعلام کرد: «من از یک زندگی فردی که در آن رهبر وجود نداشته باشد و از یک زندگی دشوار می‌ترسیدم، زندگی‌ای که در آن هیچ دستورالعملی از سوی هیچ‌کس دریافت نمی‌کردم.» به همین دلیل آرنت او را صرفاً به عنوان یک «پیرو» به تصویر کشید – یک بوروکرات سطحی و بی‌مغز که «مانند برگی در گردباد زمان» به حزب نازی پیوسته بود. علاوه بر این، تعداد زیادی از روان‌پزشکان سلامت روان متهم را تأیید کرده بودند و او را «مردی با ایده‌های بسیار مثبت» (صص ۲۵-۲۶) و دارای چشم‌انداز روانی «مطلوب» توصیف کردند – بنابراین به صورت علمی از نظریه آرنت حمایت کردند؛ اما این دقیقاً همان چیزی بود که هانا آرنت از «ابتذال شر» منظورش بود: «تناقض آشکار بین وحشت غیرقابل بیان اعمال و مسخره بودن غیرقابل‌انکار مردی که آن‌ها را مرتکب شده است» (ص ۵۴).

در حالی که عدم تفکر انتقادی را به عنوان بارزترین ویژگی آیشمن در نظر می‌گیریم، نباید از تحلیل پویایی رژیم نازی غافل شویم که به معنای «لاابالی‌گری» بود و به این ترتیب گونه‌ی جدیدی از جنایتکاران مدرن را ایجاد کرد. آرنت معتقد بود که مدرنیته – و در این مورد خاص، فرهنگ جامعه صنعتی مقرراتی و دیوانی – شرایط لازم را برای پنهان کردن شرارت هیولاگونه و سادیستی درگیر در هولوکاست فراهم کرد. موفقیت هر رژیم توتالیتر عمدتاً به توانایی آن در نابودی فرآیند تفکر اتباعش متکی است، تبدیل انسان‌ها به گیرنده‌های خودکار و «پیش‌پاافتاده» دستورات. از این رو این نوع جدید از بزهکاری، دقیقاً و به طرز شوکه‌کننده‌ای، همان نوکر دولت (bureaucrat) معمولی و مطیع قانون بود.

این برداشت از بزه در عین حال موردتوافق متفکر لهستانی زیگمونت باومن (Zygmunt Bauman) نیز بود. در کتاب «مدرنیته و هولوکاست» (۱۹۸۹)، باومن می‌گوید فرهنگ و فناوری بوروکراتیک مدرن پیش‌شرط‌هایی را فراهم می‌کنند که افراد عادی بتوانند آنچه را که «فعالیت‌های عادی» می‌دانند در شرایط و روش‌های به شدت غیرعادی انجام دهند. او نوشت: «اکثر بوروکرات‌ها یادداشت می‌نوشتند، تلفن می‌زدند و در جلسات شرکت می‌کردند. آن‌ها می‌توانستند با نشستن پشت میزشان یک قوم کامل را نابود کنند» (ص ۲۴).

پس چگونه مدرنیته، مردم عادی را، اگرچه می‌توان گفت مردم عادی تا حدی بوروکراتیک را به مرتکبان شرور نسل‌کشی تبدیل کرد؟ باومن سه شرط ویژه را شناسایی می‌کند که هدفشان حفظ کل سیستم کشتار در چهارچوبی کاملاً دقیق و منظم (businesslike) و از این رو با هدفی کاملاً مشخص برای فرسودن و تحلیل بردن عمدی موانع اخلاقی در انسان‌ها بود: مرجعیت، عادی‌سازی و انسانیت‌زدایی کردن [تأکید از مترجم است].

اصل اول با تحمیل حس اخلاقی اطاعت و فرمان‌برداری بر اتباع خود عمل می‌کند. اصل دوم فرآیند تفکر را با تبدیل اعمال خشونت‌آمیز به اعمال مکانیکی، خودکار و تابع قانون از بین می‌برد؛ و «انسانیت‌زدایی کردن» یهودیان – به عبارت دیگر، اشاره به آن‌ها و دیدن آن‌ها به عنوان موجودات غیرانسانی – به دستگاه اداری اجازه داد معضل اخلاقی ارتکاب جنایت علیه بشریت را حل کند. مفهوم انسانیت‌زدایی کردن در واقع بخش بزرگی از استدلال گسترده‌تر آرنت در مورد توتالیتاریسم را تشکیل می‌دهد. به گفته او، «ماهیت حکومت توتالیتر، و شاید طبیعت هر بوروکراسی، این است که از مردان، کارمندان و صرفاً چرخ‌دنده‌های ماشین اداری بسازد، و بنابراین آن‌ها را غیرانسانی کند» (ریشه‌های توتالیتاریسم، ۱۹۵۱).

همان‌طور که تاریخ‌دان دانا ویلا (Dana Villa) اشاره می‌کند، علیرغم نقاط اشتراک مهم بین باومن و آرنت، این دو متفکر رویکردی کاملاً متفاوت نسبت به سیاست‌های تمامیت‌خواهانه اتخاذ می‌کنند. در حالی که برای باومن موفقیت ایدئولوژی تمامیت‌خواهانه (یا توتالیتر) عمدتاً به جایگزینی «مسئولیت فنی» به‌جای مسئولیت اخلاقی وابسته است، آرنت برعکس معتقد است که اگرچه رژیم‌های توتالیتر قدرت تفکر را نابود می‌کنند، اما این به معنای نابودی انتخاب و مسئولیت اخلاقی آگاهانه نیست (نگاه کنید به راهنمای جامع کمبریج برای هانا آرنت، سال ۲۰۰۰، صفحات ۱۵-۱۸).

از این منظر، آرنت معتقد بود اگرچه آیشمن فاقد عقلانیت تأمل آمیز (reflective rationality) برای تشخیص درست از نادرست در کار خود بود، اما کاملاً تهی شده از وجدان هم نبود. اطاعت او از سیستم و تسلیم در برابر دستورات، نتیجه اراده آگاهانه او برای پیروی از ایدئولوژی «اصل اطاعت از رهبری» (Führerprinzip) بود؛ بنابراین، از آنجا که گناه در سایه‌های مسئولیت اخلاقی نهفته است، آرنت آیشمن را بدون تردید گناهکار در ارتکاب جنایت علیه بشریت می‌دانست، چرا که او به وضوح دارای وجدان بود.

آرنت معتقد بود که اعمال شرورانه آیشمن فاقد نیت شریرانه است و آن‌ها صرفاً به این دلیل که او از تفکر بازمانده بود: «این صرفاً لاابالی‌گری بود… که او را مستعد تبدیل‌شدن به یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران آن دوره کرد.» در اینجا همان بحث جنجال‌برانگیزی نهفته است که به سوءبرداشت از مفهوم «ابتذال شر» در اندیشه هانا آرنت انجامید. منتقدان او به اشتباه تصور کردند که این مفهوم وسیله‌ای برای توجیه یا تبرئه آیشمن است – در حالی که، همان‌طور که ریچارد برنشتاین به درستی در کتاب «شر رادیکال» (ص ۲۲۷، ۲۰۰۲) اشاره می‌کند هدف واقعی آن جلب‌توجه به درکی متفاوت از شر بود، شری که ریشه در ناتوانی از گفت‌وگوی انتقادی و تأملی با وجدان خویش دارد.

 

ابتذال نقد

کتاب آرنت در بهار ۱۹۶۳، نه ماه پس از اعدام آیشمن منتشر شد. محققان و روزنامه‌نگاران به سرعت با ابراز مخالفت‌های خود با نظریه‌ی او، نویسنده را با اتهامات شدیدی مواجه ساختند. معدودی مانند والتر کافمن، فیلسوف آمریکایی که تحت تأثیر «بی‌مایگی تهوع‌آور» آیشمن قرارگرفته بود، با دیدگاه‌های او همدلی نشان دادند؛ اما اکثر منتقدانش این نظریه را غیرقابل‌قبول می‌دانستند که شخصی که نقش کلیدی در نسل‌کشی نازی‌ها ایفا کرده، می‌توانسته فاقد نیات شریرانه باشد. آنان استدلال می‌کردند که «عقل سلیم به‌تنهایی» حکم می‌کند که ویژگی و خصوصیت مجرم باید با ویژگی و خصوصیت جرم مطابقت داشته باشد.

هانا آرنت
هانا آرنت

در واقع، این تصویر همیشه در شخصیت‌هایی مانند مکبث و ریچارد سوم شکسپیر، یا موجودات مسخره‌ای که به علت ارتکاب گناهان، در دوزخ دانته به هیولاهای شیطانی تبدیل‌شده‌اند، تا توصیف‌های روان‌شناختی مدرن‌تر شر در آثار داستایفسکی به همین شکل ترسیم‌شده بود. با این حال، به وضوح مشخص بود که شخصیت آیشمن با این تصاویر سنتی از شر فاصله زیادی داشت و بیشتر به شخصیت بی‌عاطفه و بی‌تفاوت مرسو (Merseult) در رمان بیگانه آلبر کامو (۱۹۴۲) شباهت داشت. مرسو، بسیار شبیه به آیشمن، هیچ پشیمانی از قتلی که مرتکب شده بود احساس نمی‌کرد. او با بی‌تفاوتی آشکار و انفعال عاطفی در محاکمه و اعدام خود حاضر شد، «با وقار کامل به سوی دار مجازات رفت… کاملاً بر خود مسلط بود، بلکه بیش از آن، کاملاً خودش بود.» شاعری به نام رابرت لوول (Robert Lowell) حتی تا آنجا پیش رفت که اظهار کند نمی‌تواند «شخصیتی ترسناک‌تر از او چه در زندگینامه‌ها و چه در ادبیات داستانی تصور کند.»

آرنت عمدتاً بر دو مبنا موردانتقاد قرار گرفت: مفهوم «ابتذال» او و این ایده که یهودیان با عدم شورش، به‌طور غیرمستقیم با نازی‌ها همکاری کرده بودند – ادعایی که به خاطر آن گرشوم شولم (Gershom Scholem) او را به فقدان «آهابات اسرائیل» (عشق به قوم یهود) متهم کرد.

تاریخ‌دان دیوید سزارانی (David Cesarani) در کتاب «تبدیل‌شدن به آیشمن» (۲۰۰۴) جواب رد جالبی به مفهوم ابتذال شر آرنت ارائه داد. او تصویر آرنت از متهم را اثباتی خودخواهانه از نظریه توتالیتاریسم او دانست که دقیقاً به این دلیل موفق بود که توضیحی برای مسائل جاری آن زمان، به‌ویژه تهدید جنگ هسته‌ای در دوران جنگ سرد ارائه می‌داد. این کتاب به عموم مردم نشان می‌داد که چگونه انسان‌ها می‌توانند سلاح‌های کشتارجمعی را علیه غیرنظامیان بی‌گناه به کار گیرند: کل فرآیند مکانیکی فشار دادن یک دکمه یا کشیدن ماشه با عدم تماس مستقیم با قربانی تسهیل می‌شد و در نتیجه جدایی عاطفی ایجاد می‌کرد.

همان‌طور که زیگمونت باومن (Zygmunt Bauman) در «مدرنیته و هولوکاست» استدلال می‌کند: «افزایش فاصله فیزیکی و/یا روانی بین عمل و پیامدهای آن، نه‌تنها باعث تعلیق بازدارندگی اخلاقی می‌شود، بلکه اهمیت اخلاقی عمل را از بین می‌برد و درنتیجه از هرگونه تعارض بین استانداردهای شخصی اخلاقی مانند شرم و حیای فردی و غیراخلاقی بودن رویدادهای اجتماعی جلوگیری می‌کند.» سزارانی در مقابل استدلال می‌کند که آیشمن در واقع یک یهودستیز خشن بود که با انگیزه تعصب، یهودیان را به اردوگاه‌های مرگ می‌فرستاد. او شواهد متعددی ارائه می‌دهد که آیشمن شخصاً در برخی از تبعیدهای مجارستان حضورداشته است، همچنین روایت دست اول یک بازمانده یهودی مجارستانی را نقل می‌کند که شاهد کشته شدن یک پسر یهودی توسط آیشمن در بوداپست در تابستان ۱۹۴۴ بوده است.

آرنت در پیوست چاپ جدید کتابش به منتقدان پاسخ داد و توضیح داد که چرا شخصیت آیشمن، اگرچه بسیار دور از تصویر شیطانی بود، اما نباید به‌عنوان مورد «پیش‌پاافتاده» سوءتعبیر شود. او همچنین روشن کرد که هنگام صحبت از «ابتذال شر»، صرفاً در سطح واقعیات این مفهوم را به‌کاربرده است. (برنشتاین ادعا می‌کند که این مناقشه به‌راحتی قابل‌اجتناب بود اگر آرنت با تأکید بیشتری توضیح می‌داد که با صحبت درباره بعد «واقعی» شر، صرفاً به اعمال آیشمن اشاره دارد، نه به ماهیت جهانی شر.)

 

زمینه نظری و تئوریک بحث آرنت

بر اساس نظر مورخی به نام شیراز دوسا (Shiraz Dossa) در نشریه «نقد سیاسی» (The Review of Politics) جلد ۴۶، شماره ۲، آوریل ۱۹۸۴، بخش عمده‌ای از جنجال‌های پیرامون کتاب «آیشمن در اورشلیم» و به‌ویژه تصویری که آرنت از متهم ارائه داده بود، ناشی از عدم درک اندیشه گسترده‌تر آرنت و به‌ویژه تمایز او بین حوزه خصوصی و عمومی بود. این تمایز در قلب نظریه سیاسی او قرار دارد؛ بنابراین لازم است که برای جلوگیری از سوءتعبیرها، ریشه‌های اندیشه سیاسی او را در آثار قبلی‌اش دنبال کنیم. در اینجا می‌توانیم برخی تأملات مقدماتی فلسفی او را درباره ماهیت شر ببینیم که نهایتاً به مفهوم «ابتذال شر» منجر شد.

در کتاب «وضع بشر» (۱۹۵۸)، آرنت تمایز خود را بین حوزه عمومی – جامعه‌ای بردبار و روشنفکر از شهروندان که به یکدیگر احترام می‌گذارند – و حوزه خصوصی – قلمروی مشخص‌شده با فردگرایی خودمحور و منافع شخصی – بیان می‌کند. او استدلال می‌کند که علاقه فزاینده حوزه عمومی به مسائل خصوصی، پیش‌شرط‌های توتالیتاریسم را فراهم کرد. به نظر او، نازیسم پیوند بین حوزه عمومی و خصوصی را با خصوصی‌سازی افراطی حوزه عمومی و محروم کردن آن از فضیلت انسانی اولیه‌اش، کاملاً دگرگون کرد. از این منظر، او آیشمن را یک «انسان خصوصی» معمولی می‌دید که صرفاً با انگیزه پیشرفت شخصی و حفظ موقعیت شخصی خود وارد عرصه عمومی شده بود.

در حالی که «وضع بشر» کانون فلسفی و سیاسی اندیشه آرنت محسوب می‌شود، نخستین سنگ‌بناهای آن در کتاب قبلی‌اش با عنوان «ریشه‌های توتالیتاریسم» (۱۹۵۱) (The Origins of Totalitarianism) گذاشته‌شده بود. در آنجا او برای اولین بار با مسئله شر سیاسی درگیر شد که آن را با اقتباس از فیلسوف روشنگری، ایمانوئل کانت، «شر رادیکال» نامید. آرنت شر رادیکال را ابزاری برای فرسایش خودانگیختگی انسان می‌دانست. به نظر او، نازیسم و استالینیسم اشکال انقلابی حکومت بودند که برخلاف تصور یونان در دوره کلاسیک از نظام سیاسی، بر نیروهای ایدئولوژیک مبتنی بر تحریف حقیقت استوار بودند – تحریف ذهنیت و قضاوت انسان از طریق نابودی قدرت تفکر، و تحریف قانون با تقلیل نادرست تاریخ به صرف یک مبارزه قدرت، مبتنی بر مفاهیم انتخاب طبیعی و داروینیسم اجتماعی که نمونه کاملی از تحریف‌های ایدئولوژیک بودند.

آرنت استدلال می‌کند که رژیم‌های توتالیتر دقیقاً با تبدیل بشریت به تجسم قانون، قدرت و نفوذ خود را مستقر کردند. این امر به‌ویژه هنگام مواجهه با آیشمن در دادگاه آشکار شد، هنگامی که او ادعا کرد تمام زندگی خود را بر اساس امر مطلق کانت (با وجود این‌که یکی از فرمول‌بندی‌های آن این است: «هرگز با موجود عاقل دیگری صرفاً به عنوان وسیله‌ای برای اهداف خود رفتار نکن») پیش برده است. آرنت با شنیدن چنین ادعای متناقض‌نمایی وحشت‌زده شد: «این توهین‌آمیز و همچنین غیرقابل‌درک بود، چرا که فلسفه اخلاق کانت به‌شدت با قوه قضاوت انسان گره‌خورده است که اطاعت کورکورانه را رد می‌کند.» با این حال، این شاهد عینی در دادگاه آیشمن به سرعت دریافت که آیشمن اساساً قانون کانت را تحریف کرده و اصول هیتلر را تجسم قانون دانسته بود و بنابراین می‌خواست با خواست قانون‌گذار (هیتلر) مطابقت داشته باشد. در حالی که کانت قانون‌گذار را عقل عملی درونی فرد می‌دانست («فقط به شیوه‌ای عمل کن که بتوانی اراده کنی عمل تو به قانونی جهانی تبدیل شود»)، آیشمن عامدانه آن را به اراده هیتلر تعبیر کرده بود: از این رو اعلام کرد که به‌گونه‌ای عمل کرده که «پیشوا تأیید می‌کرد».

به وضوح می‌توان دید که محاکمه برای آرنت فرصتی بود تا نظریه‌هایی را که در کتاب «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» توسعه داده بود، به اثبات برساند. پژوهشگران هنوز در این بحث هستند که آیا او هنگام مواجهه با ابتذال آیشمن، دیدگاه‌های متفاوتی درباره ماهیت شر اتخاذ کرد – آیا درک اولیه او از شر به‌عنوان «رادیکال» رها شد و جای خود را به تفسیر «ابتذال» داد؟ اما همان‌طور که ریچارد برنشتاین اشاره می‌کند، این دو تفسیر به‌طور هم‌زمان در اندیشه فلسفی و سیاسی او وجود دارند و با وجود تفاوت‌هایشان، در واقع با یکدیگر تناقض ندارند (شر رادیکال: یک پرسش‌ فلسفی، ص ۲۳۱، ۲۰۰۲). در حقیقت، آرنت به‌طور پیوسته استدلال می‌کند که شر ماهیتی شیطانی ندارد. این موضوع از سال ۱۹۴۵ آشکار است، زمانی که او اظهار داشت: «نازی‌ها انسان‌هایی مانند خود ما هستند». او این ایده را در سال ۱۹۵۱ در نامه‌ای به دوستش، فیلسوف کارل یاسپرس تقویت کرد: «به نظر من (شر رادیکال) ارتباطی با جلوه دادن انسان‌ها به عنوان موجوداتی زائد دارد».

آرنت تحسین‌کننده بزرگ فلسفه یاسپرس بود. مکاتبات بین این دو متفکر در سال ۱۹۴۶ نشان می‌دهد که یاسپرس ممکن است بر آرنت در پذیرش تدریجی عدم وجود هرگونه بُعد شیطانی در شر، و همچنین در استفاده از اصطلاح «ابتذال» تأثیر گذاشته باشد. در واقع، این یاسپرس بود که اولین بار از این واژه استفاده کرد: «به نظر من باید چیزها را در تمام پیش‌پاافتادگی و ابتذالشان دید». با این حال، زمانی که آرنت در «ریشه‌های توتالیتاریسم» به اردوگاه‌های کار اجباری به عنوان «تصاویر قرون‌وسطایی از جهنم» اشاره می‌کند، پژوهشگران به درستی خاطرنشان کرده‌اند که او بدون شک به بُعد شیطانی شر اشاره داشته است، که بازتابی از فیلسوفانی مانند شلینگ و افلاطون است.

با این وجود، شواهدی از تغییر فلسفی او در نامه‌ای به تاریخ‌دان گرشوم شولم در سال ۱۹۶۴ وجود دارد، جایی که او صراحتاً اعتراف می‌کند که پس از محاکمه آیشمن دیدگاهش تغییر کرده است: «شما کاملاً درست می‌گویید، من نظر خود را تغییر دادم و دیگر از شر رادیکال صحبت نمی‌کنم. در واقع، این دقیقاً فقدان عمق دیدگاه من است که با درکی از آن به عنوان امری پیش‌پاافتاده سازگار است. در حقیقت، این همان چیزی است که آن را پیش‌پاافتاده می‌سازد.»

در پرتو این توضیحات، اکنون می‌توانیم استدلال‌های آرنت را بهتر درک کنیم و بنابراین در بحثی آگاهانه‌تر درباره نظریه‌های سیاسی او مشارکت کنیم. واضح است که آرنت، به عنوان معتقدی پرشور به «ویتا اکتیوا» (زندگی سیاسی فعال)، با فرض بی‌گناهی قربانیان نسل‌کشی مخالف بود. او معتقد بود که هر انسانی، به عنوان یک شهروند عمومی، تا حدی مسئول سرنوشتی است که بر او وارد می‌شود، خواه با موجب شدن عامدانه آن یا با عدم پیشگیری منفعلانه از آن. یهودیان بدون هرگونه اقدام عملی به عنوان خودهای عمومی، اجازه داده بودند که سرنوشت تراژیک، آن‌ها را در برگیرد. با این حال، او هرگز حتی به این ادعا نزدیک هم نشد که بگوید این موضوع یهودیان را مقصر می‌سازد. علاوه بر این، این تمایز او بین حوزه خصوصی و عمومی است که باعث محکومیت آیشمن توسط آرنت می‌شود: او «مایل نبود جهان را با مردم یهودی تقسیم کند»، و به این ترتیب حقیقت جاودانه و فسادناپذیر «حوزه خصوصی» را نقض کرد، که بر اساس آن «ما باید بخواهیم جهان را با دیگران تقسیم کنیم.»

 

نتیجه‌گیری‌ها

اندیشه‌ی «ابتذال شر» نزد آرنت، همچنان تا به امروز بسیار بحث‌برانگیز و جنجالی باقی‌مانده است.

در حالی که اجماعی انتقادی در حال شکل‌گیری است که به‌طور نسبی نظریه‌ی آرنت را می‌پذیرد ــ برای مثال، کریستوفر براونینگ گفته است: «آرنت مفهوم مهمی را دریافته بود، اما مثال درستی را انتخاب نکرد» ــ یافته‌های تازه همچنان این دیدگاه گسترده را تأیید می‌کنند که آرنت ارزیابی نادرستی از آیشمن ارائه داد، چرا که به تمام شواهدی که یهودستیزی او را نشان می‌دادند، بهای لازم را نداد.

در واقع، برخی از نوشته‌های شخصی آیشمن ــ از جمله خاطرات منتشرنشده‌ای که او در دوران زندگی‌اش در آرژانتین در میان مقامات سابق رژیم نازی نوشته بود، و نیز مصاحبه‌ای با روزنامه‌نگار فراری نازی، ویلم ساسن (Willem Sassen) ــ تا پس از پایان دادگاه در دسترس عموم قرار نگرفتند.

با این حال، در مجموع، پژوهشگران اندکی تلاش کرده‌اند تا واقعاً آرنت را درک کنند و تصویری کلی از دیدگاه او را «از منظر شخصی دیگر» تحلیل کنند: یعنی از چشم‌انداز کسی که خودش رنج‌های نازی‌ها را بر تن خویش لمس کرده بود.

آرنت که خود یهودی بود، در سال ۱۹۳۳ توسط گشتاپو دستگیر و زندانی شد، و پیش از آن‌که به دادگاه برود، از کوه‌ها گذشت و به تبعیدگاه گریخت. او می‌کوشید از زنجیرهای تصویر سنتی و شیطانی از شر رهایی یابد و راه‌های تازه و «پیش‌پاافتاده‌ای» را که شر ممکن است از طریق آن‌ها خود را نشان دهد، آشکار کند. کاری که آرنت می‌خواست انجام دهد، فهمیدن بود و «فهمیدن نه به معنای تأیید، توجیه، یا بخشش، بلکه آشتی کردن با واقعیتِ جهانی است که در آن، چنین چیزهایی ممکن است اتفاق بیفتد». (هانا آرنت درباره‌ی آیشمن: امر عمومی، امر خصوصی و شر، شیراز دوسا، ص. ۱۶۷)

آرنت ضمن دعوت به بازاندیشی درباره‌ی مفهوم شر، مهم‌تر از همه، خواستار بازاندیشی در باب مسئولیت اخلاقی است. او باور دارد که هر انسانی نه‌تنها توانایی مبارزه با شر را دارد، بلکه مسئولیت انجام این کار را نیز بر دوش می‌کشد و آن‌هم البته به توسط قدرت اندیشیدن انتقادی. در واقع «ما از طریق آغاز به اندیشه کردن، از طریق رسیدن به بُعدی فراتر از افق زندگی روزمره، در برابر شر مقاومت می‌کنیم.» (هانا آرنت: نظریه‌ی حقوقی و محاکمه‌ی آیشمن، پیتر برودن، ۲۰۱۷، ص. ۲۷۹)

 

برگردان علی‌محمد طباطبایی

برگرفته از ایران امروز

ابتذال نقد (The Banality of Criticism)

 

© جورجیا آرکل ۲۰۲۳

جورجیا آرکل، مترجم و ویراستار بریتانیایی-ایتالیایی است، با علاقه‌ای پرشور به زبان‌ها، فلسفه و کوه‌نوردی.

Hannah Arendt & the Banality of Evil

Georgia Arkell reconsiders Arendt’s explosive report on the trial of Eichmann

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر