9.9 C
تهران
جمعه, ۱۰. فروردین , ۱۴۰۳

پوپر،جستجوگر حقیقت!

Karl Popper

من ممکن است بر خطا باشم، و شما بر صواب، اما با بذل کوشش، ممکن است هر دوی ما به حقیقت نزدیک تر شویم
کارل پوپر

کارل ریموند پوپر به سال ۱۹۰۲ در وین به دنیا آمد. در سال ۱۹۲۷ به دنبال افزایش خطر سلطه آلمان نازی بر اتریش به زلاند نو مهاجرت کرد و در دانشگاهی در این کشور به تدریس مشغول شد. وی از آن زمان به بعد در حوزه فعالیت آکادمیک درخشش چشمگیری داشته و در دانشگاههای معتبری در اروپا، استرالیا، هند، ژاپن و آمریکا به تدریس پرداخته و کتابها و مقالات و رساله‌های متعددی را به چاپ رسانده است که اغلب آنها به بیش از بیست و نه زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند.

کارل پوپر در زمره پرتاثیرترین اندیشه سازان قرن بیستم به شمار می‌آید. فعالیت نظری پوپر حوزه‌های متنوعی نظیر معرفت شناسی، متافیزیک، فلسفه، علوم طبیعی و اجتماعی و انسانی، منطق، فلسفه کلاسیک، مکانیک کوانتومی، نظریه تطور، مباحث فرهنگی، فیزیک و ریاضیات را در می‌گیرد. اگر به این فهرست، حوزه‌های عملی کاربرد آرای او را نیز بیفزاییم، یعنی حوزه‌هایی نظیر پزشکی، نوروفیزیولوژی، زیست شناسی، انسان شناسی، جفرافی، اقتصاد و سیاست، دامنه تاثیر اندیشه‌های او مشهودتر خواهد شد.

در باب تاثیر آرای روش شناسانه پوپر بر دانشمندان علوم تجربی، نکات زیادی از سوی آنان که خود در این حوزه‌ها از نزدیک دستی بر آتش تحقیق داشته‌اند بازگو شده است. به عنوان مثال پیتر مداوار، برنده جایز نوبل پزشکی سال ۱۹۶۰ که از محضر پوپر خوشه چینیهای بسیار کرده است، در مصاحبه‌ای رادیویی درباره پوپر یادآور شده است ( به گمان من پوپر به گونه ای بی قیاس و بی بدیل بزرگ ترین فیلسوف علمی است که تا کنون ظهور یافته است). هرمان باندی، ریاضیدان و اخترشناس برنده جایزه نوبل نیز چنین می گوید ( در علم چیزی مهم‌تر از روش وجود ندارد، و در حوزه روش نیز چیزی بیش از آنچه پوپر مطرح ساخته).

پذیرش پوپر در آکادمی سلطنتی علوم که برای اولین بار یک فیلسوف علم را به جمع خود راه می‌داد نشان از تاثیر اندیشه‌های پوپر در حوزه‌های علمی دارد. پیتر لسلت، فیلسوف سیاسی سرشناس انگلیسی، در مقدمه‌ای بر اولین سلسله از مجموعه فلسفه، سیاست و جامعه، از پوپر با عنوان ( پر تاثیرترین فیلسوف معاصر که مسائل سیاسی پرداخته است) یاد کرده.

شاید بتوان مهم‌ترین اصول راهنمای عمل پوپر در طی بیش از نیم قرن تکاپوی نظری و عقلانی را تلاش برای دستیابی به حقیقت و وصول به آزادی معنوی از طریق کسب معرفت به شمار آورد. برخلاف بسیاری از متفکران برجسته قرن بیستم، که به طبیعت بشر و آینده جوامع انسانی با نگاهی بد‌بینانه نظر کرده‌اند، و نومیدی خود را از دستیابی آدمیان به فلاح و صلاح ابراز داشته‌اند، پوپر نسبت به آینده خوشبین است و اعتقاد دارد انسانها ذاتا خبیث و شریر و غیر قابل رستگاری نیستند، بلکه در خمیره آدمیان خوبی با کوته بینی به هم آمیخته است و می‌توان از رهگذر همراه ساختن بصیرت معرفت شناسانه با رویکردهای اخلاقی، بر این کوته بینی غلبه کرد.

پوپر با آرمانشهرگرایی مخالف بود. مخالفت وی ریشه در توجه به این نکته دارد که کسانی که به نیت بر ساختن بهشت تصورات خود را بر روی زمین خاکی دست به کار می‌شوند، از سر خیرخواهی برای دیگران، معیارها و استاندارد‌های مورد قبول خویش را بر آنان تحمیل می‌کنند، و برای نجات روح دیگران دست به تفتیش عقاید و تحمیل عقیده می‌زنند و در نهایت به راه عدم رواداری و خشونت کشیده می‌شوند.

وحدت اندیشه پوپر در بعد اخلاقی آن نهفته است: در تلاش بی وقفه کانت گونه در سرتاسر عمر برای حفظ پایه‌های امیدواری روشنفکری و پیشرفتی که برای آزادی و اختیار آدمی نیاز است، در تاکید بر این باور که اندیشه و ذهن آدمی می‌تواند و باید نقش قاطع در مسائل عملی مربوط به زندگی روزمره آدمیان ایفا کند، نقشی همتای آنچه عقل در فهم اسرار طبیعت ایفا می‌کند.

پوپر در سالهای اخر عمر در دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی و پژوهشی در نقاط مختلف جهان به مطرح ساختن تازه‌ترین دیدگاههای خود در زمینه مسائل گوناگون در قلمروهای مختلف علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اقدام کرد. برداشت خاص او از نظریه احتمالات و تفسیر جدیدش از علیت وی را به مدلی در خصوص یک کیهان تطور یابنده و نامتعین که در آن علیتی ضعیف برقرار است هدایت کرد. این دیدگاه‌ها نه تنها حاوی نتایج مهمی برای فیزیک بود که در قلمرو زیست شناسی، و علوم اجتماعی و انسانی نیز تبعات گسترده‌ای به همراه داشته است.

شماری از تازه‌ترین آثار پوپر، که عمدتا مجموعه‌هایی از مقالات یا سخنرانی‌های وی بودند، در دوران حیات وی انتشار یافتند. از جمله این آثار می‌توان به جهانی از استعدادها و امور بالقوه (۱۹۹۰)، در جست و جوی یک دنیای بهتر (۱۹۹۲)، معرفت و مساله ذهن و بدن (۱۹۹۴) و اسطوره چارچوپ (۱۹۹۴) اشاره کرد. بنیاد هوور وابسته به دانشگاه استنفورد که آرشیو کامل آثار و دستنوشته‌های پوپر را در سال ۱۹۸۶ خریداری کرده است، در نظر دارد، به تدریج آنچه را تا کنون به چاپ نرسیده برای انتشار آماده سازد و در اختیار علاقه‌مندان قرار دهد. برخی از آثاری که به این شیوه و پس از مرگ پوپر نشر یافته عبارت است از درس این قرن (۱۹۹۷)، دنیای پارمندیس (۱۹۹۸)، و همه حیات حل مساله است (۱۹۹۹).

اندیشه‌های پوپر مجموعه متنوعی را تشکیل می‌دهد که در عین وحدت و ارتباط نزدیک با یکدیگر، پرشمار و متعدند و از این رو فهرست کردن آنها به سادگی میسر نیست.

پوپر از معدود فلاسفه‌ای است که به عضویت انجمن سلطنتی ( علوم در انگلستان)، بریتیش آکادمی، و انستیتوی فرانسه برگزیده شد. وی عضو افتخاری انجمن فای بتاکاپا دانشگاه هاروارد، و عضو افتخاری مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه لندن و کینگز کالج لندن و داروین کالج کیمبریج بود و در دوران حیات به دریافت جوایز و نشانهای بین‌المللی متعددی نایل آمد که از جمله آنها می‌توان به مدال طلای علمی درجه اول استرالیا، جایزه لیپتون از سوی انجمن علوم سیاسی آمریکا و جایزه سونینگ برای برجسته‌ترین متفکر اروپایی اشاره کرد.

کارل پوپر در سال ۱۹۶۵ به مقام شوالیه (سر) ارتقاء یافت و به سال ۱۹۸۲ نشان درجه یک افتخار را دریافت داشت. پوپر در یکی از سخنرانی‌هایش چنین می‌گوید: من البته در مراحل مشخصی از زندگی، ناچار از انتخاب حرفه‌ی مورد نظر خود بودم و پس از تردیدی چند، تصمیم گرفتم که معلم شوم. در آغاز فکر میکردم معلم مدرسه ابتدایی شوم. آنگاه خواستم که با داشتن این هدف، دانشگاه را زودتر از موعد در ۱۹۱۸ ترک کردم. در آن زمان ۱۶ سال داشتم و یک به اصطلاح دانشجوی فوق‌العاده‌ی رشته ریاضیات و فیزیک در دانشگاه وین شده بودم. سه سال بعد یک دانشجوی عادی شدم و هفت سال پس از آن در ۱۹۲۸ همزمان دکترای فلسفه و گواهی تدریس خود را در رشته ریاضیات، فیزیک، شیمی و زیست شناسی دریافت کردم.

با این حال، رساله‌ی دکترای خود را در رشته روانشناسی زیر نظر کارل بوهلر گرفتم که یک روانشناس نامی کودک بود. برای این کار دو دلیل وجود داشت: نخست به خاطر اینکه به آموزش و فرهنگ و لذا روانشناسی علاقه داشتم و دوم اینکه ایده‌های خاصی برای خود در این رشته داشتم که فکر میکردم برای دکترایم کافی باشد.

این مسیر متفاوت و پیچیده علمی که پوپر طی کرده است، به خوبی نشانگر ذهن پویا و خلاق او و علاقه وافر او به یادگیری علوم مختلف است. خود پوپر در مورد مسیر علمی که طی کرده است می‌گوید: من در بسیاری از رشته‌ها کار کردم تا نوع معرفت ویژه‌ای را که یک رهبر خلاق در هر یک از این رشته‌ها نیاز دارد، کسب کنم اما من تمام این موضوعات را سالها به صورت فشرده مطالعه کردم، بدون انکه لحظه‌ای بیندیشم که ممکن است به چنان موقعیت رهبری‌ای دست یابم. من فقط به دلیل علاقه و هیجان آتشینی که این موضوع‌های گوناگون در من برانگیخته بود، به مطالعه‌ی آنها پرداختم. و نیز به خاطر آنکه امیدوار بودم روزی این علاقه و هیجان را به شاگردان خود القا کنم.

نخستین کتابی که پوپر خوانده ( در سن ۱۰ سالگی) طبق آنچه خودش می‌گوید، کتاب نقد خرد ناب کانت بوده است. پوپر در این مورد می‌گوید: من حتی یک کلمه از این کتاب را نفهمیدم و متوجه نشدم که قصد پرداختن به چه مسئله‌ای را دارد، اما بعد از آن کتابی را از کتابخانه پدرم بدست آوردم که در مورد کتاب کانت توضیح میداد، این کتاب نوشته شوپنهاور و نام آن جهان به مثابه اراده و بازنمود بود.

پوپر علاقه و دلبستگی خاصی به کانت داشت، او در مورد این علاقه می‌گوید: زمانی که توانستم کتاب کانت را بخوانم، به او بیش از شوپنهاور علاقه پیدا کردم. کانت مسائل حل نشده‌ی بسیاری را در ذهن من به جا گذاشت، که سالها مرا آزار داد و لحظه‌ای از خواندن کتاب کانت فروگذار نبودم.

کارل پوپر در آغاز نوجوانی به مارکسیست گرایش پیدا می‌کند و بعد از مدتی از آن روی گردان می‌شود. وی در این باره می‌گوید: در سال ۱۹۱۵، هنگامی که ۱۳ ساله بودم مارکسیست شدم و در سال ۱۹۱۹ کمی به هفده سالگی مانده، ضد مارکسیست شدم. اما تا ۳۰ سالگی سوسیالیست ماندم، با آنکه بیش از پیش در این نکته تردید می‌کردم که آزادی با سوسیالیسم با یکدیگر سازگار باشند. در این که پوپر از مارکسیست روی گردان شد یک رخداد اهمیت ویژه‌ای داشت که در وین زادگاه وی به وقع پیوست. از زبان خود پوپر ماجرا اینگونه نقل میشود: به علت تظاهراتی از طرف کارگران جوان سوسیالیست و کمونیست، تیراندازی روی داد که در آن چند کارگر جوان کشته شدند، من از پلیس خشمگین و بر آشفته بودم و همچنین از خودم زیرا احساس میکردم- به عنوان مارکسیست- دست کم از حیث اصولی در آن بدبختی گناهکارم اما به محض ورود به مقر حزب، متوجه شدم که نگرش کاملا متفاوتی در آنجا وجود دارد: انقلاب چنین فداکاریهایی می‌طلبد. این گونه اتفاقات اجتناب ناپذیر است و نوعی پیشرفت محسوب میشود چون کارگران را نسبت به پلیس خشمگین و نسبت به دشمن طبقاتی آگاه می‌سازند. دیگر هرگز به آنجا نرفتم. از دام مارکسیستی گریخته بودم.

پوپر پس از این وقایع به بررسی کاملا انتقادی مارکسیسم می‌پردازد و نتایج بررسی‌هایش را ۲۶ سال بعد در کتاب جامعه باز و دشمنان آن منتشر می‌کند.

پوپر در یکی از سخنرانی‌هایش در سویل چنین می‌گوید: نظریه‌ی من درباره بیماری‌ای که منجر به مرگ مارکسیسم شد در یک فرمول خلاصه می‌شود: مارکسیسم از مارکسیسم مرد. ساده‌تر بگویم قدرت مارکسیسم در اثر سترونی نظریه مارکسیستی فرو پاشید. نظریه و ائدیولوژی مارکسیستی شاید کاملا زیرکانه بود اما با حقایق تاریخی و حیات اجتماعی در تضاد قرار داشت. کارل پوپر درباره بشر چنین می‌گوید:

من خود را نه در علم و نه در فلسفه متخصص نمی‌دانم! اما در همه عمر کوشیده‌ام تا درباره جهانی که در آن زیست می‌کنیم اندکی آگاهی کسب کنم. به اعتقاد من معرفت علمی و عقلانیت انسانی که موجد آن است، همواره در معرض ارتکاب خطا قرار دارند، اما چنین گمان دارم که این هر دو مایه مباهات نسل بشر به شمار می آیند.. زیرا تا آنجا که من میدانم در پهنه کیهان، آدمی تنها موجودی است که می‌کوشد از راز آن سر در آورد. آرزو کنیم که همواره چنین باشیم و آرزو کنیم که در عین حال از محدودیتهای اساسی همه آنچه به انجام می‌رسانیم غفلت نورزیم.

وی در سال ۱۹۹۴ در خانه مسکونی خود واقع در جنوب لندن چشم از جهان فرو بست.

منابع:
سخنرانی های کارل پوپر
جامعه باز و دشمنان آن / کارل پوپر

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر