15.7 C
تهران
پنجشنبه, ۱. آذر , ۱۴۰۳

کانت و آموزۀ اخلاق

کانت

کانت را بانی انقلاب کپرنیکی در ساحت فلسفه می‌دانند. خطاست اگر این به‌اصطلاح انقلاب کپرنیکی را به حوزۀ معرفت نظریِ کانت یا اپیستمولوژی محدود بدانیم. جان‌مایۀ آنچه انقلاب کپرنیکی کانت خوانده می‌شود، در اصل، در فلسفۀ عملی اوست که تبلوریافته است. یکی از جلوه‌های این چرخش نظر را در بحث کانت دربارۀ اخلاق باید جست.

اتیک یا همان علم اخلاق، که یکی از حوزه‌های اندیشه در فلسفۀ عملی بشمار می‌آید، پیش از کانت در سایۀ مفهوم «حق طبیعی» قرارگرفته بود. بر اساس آموزۀ حق طبیعی، به‌طور بسیار خلاصه و آنجا که به اخلاق مربوط است، معیار و ملاک «خوب» و «بد» را نه در قواعد و قوانین وضع‌شده به دست بشر و نه در احکام شرع و رسیده‌های وحی، بلکه در طبیعت و فطرت انسان  باید جست. مفهوم اخلاق نزد کانتِ پیش از «سنجش عقلِ محض» نیز کمابیش در سایۀ همین برداشت از اخلاق قرار می‌گیرد. پس از «سنجش عقلِ محض»، مفهوم اخلاق نیز نزد کانت متحول می‌گردد.

مفهوم حق طبیعی متضمن نوعی نگاه ابژکتیو به عالم و آدم بود. از پیشاسقراطیان گرفته تا افلاطون و ارسطو، رواقیان، هابز، لاک و روسو، همگی در طی دو هزار سال اندیشۀ فلسفی و به‌رغم همۀ تفاوت‌ها، مفاهیمی را برای بنیان نهادن اخلاقیات و به دست‌ دادن معیار خوب و بد برای اعمال انسانی بکار می‌بردند که بر نگاهی ابژه‌بنیاد به عالم و آدم استوار گشته بود.

کانت نخستین کسی بود که «عقل محض» را در برابر این نگاه ابژه‌بنیاد، به‌عنوان بنیان و اصل عملِ اخلاقی برافراشت. انقلابی که کانت در فلسفۀ نظری درانداخت آن بود که اصول شناخت و معرفت حقیقی بشر را از ابژه بیرون کشیده و جای آن را در سوژه تعیین کرد. شبیه به همین را در وادی فلسفۀ عملی نیز ر نزد کانت شاهد هستیم. کانت در فلسفۀ عملی نگاه خود را از مفاهیم «طبیعت» و «فطرت» به‌سوی مفهوم «عقل خود بنیاد» می‌گرداند. عقلی که اولاً جایگاه او اولاً و بالذات در سوژه است و نه در ابژه، و ثانیاً خودبنیاد است، به این معنا که خود قانونگزار خود است. خودبنیادی عقل که ذاتی اوست در عالم وجود در هیئت قوانین اخلاقی و عرف و قواعد اجتماعی متجلی می‌گردد. خودبنیادی عقل در آگاهی انسان در هیئت مفهوم «باید» متبلور می‌گردد، یعنی انسان با یافتن مفهوم «باید» در عالم درون و بیرونِ خود، به آنچه ذاتیِ عقل است، یعنی اتکا به خود در وضعِ قانونِ خود، آگاه می‌گردد. مفهوم «باید» در تقابل با مفهوم «هست»، خاستگاه همۀ قواعدی است که در زندگی عملی انسان تجلی عقل عملی بوده با مفاهیم دیگری مانند «وجدان»، «وظیفه»، «اخلاق» و غیره ممزوج است.

از نظر کانت انسان در زندگی خود، در کنار دو پرسش «چه می‌توانم بدانم؟» و «چه باید بکنم؟»، با پرسش دیگری نیز مواجه است: «به چه می‌توانم امید بندم؟». انسان در این معنا فقط در پی دانستن و انجام وظایف خود نیست، بلکه خواستار سعادت و خوشبختی نیز هست. لازمۀ بی‌پاسخ نماندن این پرسش بنیادین انسان از نظر کانت آن است که خدایی در کار باشد که روح جاودان انسان را، در صورتی که به وظایف محوّله از طریق عقل خود بدرستی عمل کرده باشد، اما سعادت و خوشبختی را در جهان نیافته باشد، پاداش دهد.

کانت در «سنجش عقل محض» نشان می‌دهد که عقل محض از عهدۀ تبیین و توضیح بسیاری از مفاهیم بنیادین اندیشۀ بشر برنیامده، به بارگاه متافیزیک و مفاهیم آن بار نمی‌یابد. جایگاه اندیشیدن به این مفاهیم، در عقل عملی است و نه در عقل نظری. کانت در فلسفۀ عملی خود، به‌طور مشخص در «اخلاق»، آموزۀ مفاهیم متافیزیکی مانند «آزادی» و «خلود نفس» را بنیان می‌نهد.

مطالعۀ آموزۀ «اخلاق» در نزد کانت، از این نظر، یکی از پایه‌های فهم فلسفۀ او بطور کلی و نیز فلسفۀ سنت ایدئالیستی پس از او بشمار می‌رود. سعی خواهم کرد در  در اینباره بیشتر بنویسم.

حامد صفاریان

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر