فریاد از این تغافل و عقلِ عقیمِ ما
(سنائی غزنوی)
پال جانسُن معتقد است: در زندگی بسیاری از روشنفکران آرمانشهری مرحلۀ شومی وجود دارد که میتوان آن را «یائسگی فکری» یا «فرار عقل» نامید.
سروش: خمینی مردمیترین و باسوادترین رهبر تاریخ ایران بود
سخنان نفرتانگیز دکتر سروش دربارۀ آیتالله خمینی به عنوان «مردمیترین و با سوادترین رهبر تاریخ ایران» و ادبیّات بیادب وی در بارۀ شاهزاده رضا پهلوی با عنوان «این پیرکودک بیفرهنگ» نشانههائی از این «یائسگی فکری» یا «فرار عقل» است.
معروف است که وقتی بوخارین – نظریّهپردازِ برجستۀ بلشویسم – از برخی «رفقای سابق» شدیداً انتقاد میکرد، استالین فریادکنان میگفت:
«آفرین! آفرین! بوخارین برای آنان استدلال نمیکند، بلکه سلّاخیشان میکند».
بنابراین، سخنان دکتر عبدالکریم سروش، یادآور فریادهای استالین است و نیز تداعیکنندۀ این سخن قصارِ دکارت:
«یاوهای یا حرفی باورنکردنی وجود ندارد که این فیلسوف از آن سخن نگفته باشد».
دربارۀ عقاید دکتر عبدالکریم سروش سالها پیش اشاراتی کردهام، ولی با توجه به نقش نظری و عملی وی در تأسیس جمهوری اسلامی و با توجه به حوادث هولناک سالهای اخیر، انتظار میرفت که وی –در پیرانهسری- به انصاف و عدل و مدارا سخن بگوید. از این گذشته، پیروزیِ نظریِ دوران رضاشاه و محمدرضا شاه در حافظۀ ملّی ایرانیان (خصوصاً زنان و جوانان ایران) به دکتر عبدالکریم سروش باید آموخته باشد که «قدرتِ حقیقت» از «حقیقتِ قدرت» (از جمله استالینیسم، فاشیسم و حکومت اسلامی) نیرومندتر است.

راجر اسکروتن استاد فلسفه در دانشگاه اکسفورد از معدود روشنفکرانی بود که برخلاف ژان پل سارتر، میشل فوکو و دیگران در سال ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹ با انقلاباسلامی و قدرت گیری آیتالله خمینی مخالفت نموده بود. چهار سال بعد (در ۶ نوامبر ۱۹۸۴) او با انتشارِ مقالۀ «در رثای ایران» کیفرخواستی علیه روشنفکران اروپائی و حامیان انقلاباسلامی صادر کرد و از جمله نوشت:
– «چه کسی ایران را به خاطر میآورَد؟ چه کسی هجوم گلّهوار و شرمآورِ خبرنگارها و روشنفکران [غربی] برای همراهی با انقلاب [اسلامی] را به خاطر میآورَد؟ چه کسی کارزارهای تبلیغاتی هیستریک علیه شاه را به خاطر میآورَد؟ چه کسی هزاران دانشجوی ایرانی در دانشگاههای غربی را به یاد دارد که مزخرفات مارکسیستیِ مُدِ روز را که رادیکالهای پشتمیزنشین به آنها میفروختند، با اشتیاق میخریدند؟ همانهایی که بعدها جریان فریبها و شورشهایی را رهبری کردند که به سقوط شاه منتهی شد. چه کسی آزادی و امنیّتی را به خاطر دارد که در پرتو آن روزنامهنگارها میتوانستند در ایران بچرخند و به جمعآوری شایعاتی بپردازند که بتوانند چاشنی داستانهای خیالیشان دربارۀ حکومت وحشت کنند؟… بله! شاه، خود رأی (autocrat) بود، امّا خود رأئی و ستمگری (tyranny) دو چیز یکسان نیستند».
***
ایران، اینک بر هر آرمان و عقیده و انتخابی تقدّم دارد. ایران ما اینک در یکی از سیاهترین، سختترین و حسّاسترین دورههای حیات خود قرار دارد. فائق آمدن بر این تباهی هولناک تنها با همدلی و همبستگیِ همگان (چه مشروطهخواه و چه جمهوریخواه) ممکن است. به اعتقاد نگارنده شاهزاده رضا پهلوی نماد و نمایندۀ این همبستگیِ ملّی است و اگر دکتر سروش «آلترناتیو دیگری» میشناسد، بهتر است که با معرّفی آن به جامعۀ آگاه ایران، در آزادی و رهائی ملّی بکوشد وگرنه، مصداقِ این سخن مولانا خواهد بود:
یوسفان از مکرِ اِخوان در چَه اند
کز حسد، یوسف به گرگان میدهند
عکس انتخابی مدیر سامانه لیبرال دموکراسی برای دکتر سروش و معلم اخلاقش
