16.7 C
تهران
پنجشنبه, ۹. فروردین , ۱۴۰۳

بررسی تحلیلی سیاست‌های محمدرضا شاه فقید (۶)

محمدرضا شاه فقید

ادعای شاه فقید در مورد اینکه بازی‌های دمکراسی را نمی‌توان در محیطی که ترور فکری نیروهای سیاسی و برخی از به‌اصطلاح روشنفکران بر افکار عمومی جامعه حاکم است، به انجام رسانید کاملاً صحیح بود؛ اما شاه فقید نتوانست بسیاری از لیبرال دمکرات‌ها را که در نوسان بین «اپوزیسیون علیه شاه» و احساسات ملی خود دست‌وپا می‌زدند قانع کند که دست از دسته‌بندی با نیروهای بازدارنده (مانند فناتیسم مذهبی) بردارند و به جبهه نوسازی ایران به پیوندند. بسیاری از افراد لیبرال دمکرات در خیال‌های شبه دموکراسی خود گمان می‌کردند که چون «مذهب» از سُنّت‌های قوی اجتماعی است، بنابراین باید آن را نگاه داشت و از درون متحول ساخت؛ اما در این بازی اشتباه آمیز خود با «مذهب»، به‌جای کمک به رشد بخش‌های لیبرال در سنن اسلامی، با فناتیسم مذهبی (که در ۱۳۴۲ نماینده بارز آن خمینی و فداییان اسلام بودند) هم‌آوا گردید. علت آن بود که «بازار» یعنی مرکز سُنّتی اقتصاد ایران نیز بنا بر ماهیت ضد زمانی (آناکرونیستی) و قهقراگرای خود به فناتیسم مذهبی کمک می‌کرد تا اشکال و ارزش‌های سُنّتی جامعه (ازجمله شیوه مبادله کالا و توزیع از کانال بازار) را همچنان قدرتمند نگاه دارد. از دریچه دید «بازار»، شاه فقید پرچم‌دار نوسازی جامعه بود که در سرلوحه اقدامات خود رشد بورژوازی و صنعتی شدن را معین داشته و همین امر در تعارض با منافع «بازار» قرار می‌گرفت. به همین جهت «بازار» نیز یک ساخت بازدارنده اجتماعی بشمار می‌آمد. نقش بازدارنده بازار بعدها تا حدودی تعدیل یافت، اما همواره تمایل داشت که سنن اجتماعی مربوطه خود را حفظ نماید. در همین رابطه است که نظام توزیع کالایی و جامعه اصناف ایران از همکاری کامل با برنامه‌های اصلاحی دولت خودداری می‌کردند و حتی دست به عکس‌العمل‌های شدید می‌زدند. داستان گران‌فروشی کسبه و مبارزه علیه آن‌که در چهارچوب تورم‌زدایی انجام می‌گرفت معرف حضور همگان است. خلاصه کنیم، موضوع مورد اختلاف رژیم و ساخت‌های اجتماعی- اقتصادی ایران، اصولاً «تعیین ارزش‌ها» بود و در این رهگذر دولت سعی داشت که رأساً ارزش‌ها را تصویب کند، درصورتی‌که ساخت‌های مزبور بر حقانیت خود در اعمال نقش تعیین‌کننده ارزش‌های اجتماعی و سیاسی پافشاری می‌ورزیدند. دولت بر ارزش‌های نوین و گاه وارداتی تأکید می‌کرد و سُنّت‌های اجتماعی بر ارزش‌های جاافتاده و گاه واپس‌گرا مُهر تأیید می‌نهادند.

تشخیص شاه فقید در آن بود که رژیم سیاسی باید ارزش‌ها را تعیین و تصویب بدارد و این قضاوت درست بود، اما رژیمی که بخواهد بدین نقش بپردازد می‌باید الزاماً از حمایت کافی نیروهای اجتماعی برخوردار باشد و در غیر این صورت مشروعیت او در امر تصویب ارزش‌ها بخصوص نوسازی جامعه به خطر می‌افتد. چنین بود که رژیم شاه فقید در اثر تشخیص شخصی وی به «تعیین اقتدار مآبانه ارزش‌ها» در استراتژی توسعه ایران پرداخت ولی به خاطر در نظر نگرفتن حرمت و نفوذ نیروهای اجتماعی در مشارکت سیاسی و یا به‌عبارت‌دیگر به بازی نگرفتن این نیروها در امر «تعیین ارزش‌ها» ی اجتماعی و سیاسی، همان فرآیندی که دموکراسی سیاسی‌اش می‌نامند، از همراهی و همکاری بخش عمده‌ای از نیروهای درون جامعه ایران محروم ماند و همان نیروها در شرایط حساس تابستان ۱۳۵۷ به دشمن رژیم تبدیل گشته و فناتیسم مذهبی را نادانسته به قدرت سیاسی فراخواندند و به دست خود بنیادهای سُنّتی جامعه، نهادهای نوین و ثمربخش اجتماعی و اقتصادی و بالاخره تمامیت کشور ایران را به مخاطره‌ای عظیم فروافکندند. در این اشتباه دهشتناک تاریخی نه شاه فقید، بلکه نیروهای اجتماعی و سیاسی ایران مقصر بودند واِلا خود شاه فقید بارها و بارها از مخاطرات آتی، از امکان مذاکره و سازش در سیاست داخلی ایران بین رژیم و نیروهای مخالف، از دادن امتیازات کافی به‌منظور آرام نمودن اوضاع و از فداکاری لازم همه ایرانیان سخن راند و بدان‌ها رأساً عمل کرد. نیروهای اجتماعی و سیاسی امکان «سازش» را به‌کلی کنار گذاشته و از «پیکار» سخن گفتند و نقد نظام مشروطه را یکجا و دربست به وعده ناکجاآباد (گر چه هر کس که ولایت‌فقیه را خوانده بود باید می‌دانست که خمینی چه می‌خواهد) فناتیسم مذهبی فروختند.

 

۴- دلیل پنجم: انتظارات مردم از نقش مقتدر شاه

بدون شک «شاه» در طول تاریخ ایران نماد برجسته «اقتدار» است و بارها و بارها شاهان مقتدر کشور ما را از ورطه نابودی و تجزیه رهانیده‌اند. در دوره مشروطه آغازین وضع تاریخی مزبور تا حدود زیادی تغییر یافت. نیروی دیگری درصحنه سیاست درخشیدن گرفت که «ملت» نام داشت. اعمال حاکمیت ملی که چکیده سند قانون اساسی است در مفهوم عمیق خود عبارت بود از نقش مرکزی و پراهمیت آحاد ملت در اداره کشور و در این مفهوم، «شاه»، به نام ملت حاکمیت را اعمال می‌کرد یعنی در عرصه سیاست دارای قوای معین و مشخصی بود که از جانب ملت به او تفویض گردیده بود؛ اما «اقتدار»، همچنان گذشته‌ها زمینه اصلی به جریان افتادن فعالیت‌های سیاسی در مراکز تصمیم گری بشمار می‌رفت و هرگاه که نیروهای درون جامعه «ضعیف» عمل می‌کردند، چهره شاه قوی‌تر می‌شد و قدرتمندانه‌تر ظاهر می‌گردید.

حواله نمودن مشی امور به سرپنجه مبتکرانه شاه، عادی‌ترین عکس‌العملی بود که روستاییان، شهرنشینان و شهروندان معمولی ایرانی در برخورد با لغت «دولت» نشان می‌دادند (همین فرآیند روانی- اجتماعی را در حواله امور به دولت، در رژیم اسلامی نسبت به خمینی می‌توان مشاهده کرد). طبیعی است که در اوضاع متحول و انقلابی جامعه ایرانی در آغاز دهه ۱۳۴۰، مردم از شاه انتظار داشتند که دردهای اجتماعی را تسکین بخشد، مشکلات زندگانی آنان را مرتفع سازد، برایشان شغل و مسکن و بهداشت و سایر حقوق و امکانات را فراهم آورد. (۷)

ازاین‌رو اعمال اقتدار توسط شاه فقید درواقع پاسخ مثبتی به نیاز روانی جامعه ایرانی به‌ویژه اکثریت روستانشین و طبقه کارگر شهری بود. در این نکته‌سنجی، رهبری سیاسی پشتیبانی اکثر جامعه را نیز در مبارزه علیه نیروهای ارتجاعی و بازدارنده به کمک طلبید، هرچند که نیروهای مزبور بالاخره توانستند بخش وسیعی از اکثریت فوق‌الذکر را فریب داده و از نیروی ملت در برافکندن نظام سیاسی کشور بهره ناصواب خود را ببرند.

نقش مقتدر «شاه» که رهبری سیاسی با او بود تا حدودی جانشین نقش نیروهای سیاسی گردیده بود. همین امر باعث تشدید اقتدار و بازتاب آن در دستگاه دولت شده و به‌نوبه خود مکانیسم توزیع قدرت و یا مشارکت در قدرت را فلج می‌ساخت تا جایی که بالاخره در ۱۳۵۳ به «اقتدار متمرکز» نوینی توسعه یافت که در شکل حزبی فراگیر ظاهر شد. حزب رستاخیز اگرچه با نیت جلب مشارکت نیروهای سازنده ملی تأسیس گردید اما صرفاً به دستگاهی تشریفاتی و در خدمت رژیم تبدیل شد که به هیچ هدف ملی‌ای خدمت نورزید بلکه کاملاً بالعکس به ابزار بی‌اراده و بی‌ارزش گروه‌های نفوذ در هیئت حاکمه تنزل پیداکرده و درگیری‌های اجتماعی را شدت بخشید. فروغ نقش مقتدر شاه روشن‌تر از آن بود که نیروهای اجتماعی بتوانند سایه‌ای بر آن بیندازند، درنتیجه نیروهای مزبور اعلام جنگ داده و علناً و قاطعانه صفوف خود را در مبارزه با رژیم یکی ساختند. به آنان چنین تفهیم شده بود که: یا سازش با رژیم و یا مبارزه با آن! سازش با رژیم درست‌ترین کاری بود که نیروهای اجتماعی و سیاسی ایران به‌منظور پیشبرد اهداف ملی می‌توانستند بکنند، اما نیروهای مزبور راه مبارزه را در پیش گرفتند.

در اینجا بود که بسیاری از افراد طبقات پایین جامعه نیز که حامی اصلاحات شاه بودند، به دلایل فراوان و مختلف به دانان پیوستند و آتش مبارزه داخلی تحت نام ظاهری «استقلال و آزادی» بالا گرفت؛ اما نام هر چه بود، محتوای آن صرفاً مبارزه با نظام مشروطه و شخص شاه فقید را تشکیل می‌داد. همان‌طور که ابتدا ذکر شد، انتظارات مردم از این نقش «مقتدرانه» یکی از عللی بود که شاه فقید را به صرافت کاربرد اقتدار انداخت ولی چنین کاربردی تأثیر خویش را در جامعیت بر تمامی شئونات اجتماعی و سیاسی مردم و نیز بر خود رژیم می‌گذاشت. آنچه اخلاقیات و رفتارهای سیاسی ایرانیان در این میان تشکیل می‌دهد در سه مقطع اصلی خود، یعنی اقشار طبقه بالا، طبقه متوسط و رده‌های طبقه پایین، بازتاب‌کننده یک خصلت اساسی ملی- تاریخی است که همان «دولت‌گرایی» می‌باشد؛ و طبیعی است که در چنین صورتی توجه به رأس دولت یعنی «شاه» باشد و این خصوصیت مشخص در سراسر دوره سلطنت شاه فقید به چشم می‌خورد، همچنان که در مورد رضاشاه اول نیز صادق بود.

 

۵- حاصل سخن

در مجموعه علل کاربرد اقتدار توسط شاه فقید به پنج دلیل اساسی اشاره کردیم که یک‌بار دیگر آن‌ها را خاطرنشان می‌کنیم:

الف- ضعف نهادهای سیاسی دمکراتیک و خطر تجزیه ایران در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲

ب- اقتدارگرایی، دولت‌گرایی و تمرکزگرایی ایرانیان در اثر وضع ژئوپلیتیک ایران

ج- لزوم اصلاحات وسیع اجتماعی که از عهده نیروهای سیاسی موجود ساخته نبود.

د- قوی بودن نهادهای «انهدامی» و «بازدارنده» در جامعه ایرانی

هـ- انتظارات مردم از نقش مقتدر شاه

در اثر شرایط تاریخی- اجتماعی ایران و به خاطر استقلال و سربلندی ایران، محمدرضا شاه فقید مجبور شد که با استفاده از اختیارات قانونی خود بااقتدار وارد عمل شده و درنتیجه به دستاوردهای درخشانی درزمینهٔ رشد و توسعه کشور نائل گردد. ایران در ابتدای ۱۳۵۷ به قدرت قابل‌ملاحظه‌ای در خاورمیانه و نیز در جهان تبدیل شد که دستیابی مجدد بدان مسلماً ده‌ها سال به طول خواهد انجامید و در این مسیر، ملت ایران کامیابی‌های بی‌شماری به دست آورد که همگی حاصل اقتدار شاه فقید بود؛ اما در اثر فاجعه زمستان ۱۳۵۷ بُرشی عمیق در تاریخ کشور ایجاد شد که کار پیشرفت و رفاه را به تعویق انداخت.

در دوره سلطنت شاه فقید نتایجی ناخواسته و محاسبه نشده نیز نصیب ملت ایران گردید که می‌توان همه را در مجموعه‌ای انتقادی ارزیابی کرد تا در آینده دوباره گریبان گیر ایرانیان نشود و آتیه کشور هر چه بیشتر خالی از نقایص و کمبودها و نارسایی‌ها باشد و ما این بخش را در «انتقادات وارد بر اقتدار» بررسی خواهیم کرد.

… ادامه دارد

 

 

منابع و ملاحظات:

۱- ازجمله داریوش همایون که در کتاب خود «دیروز و فردا» به این مسئله اشاره‌کرده است.

۲- در شماره‌های قبل از جزوه «دو نامه» نوشته خلیل ملکی نام بردیم که در آن نویسنده شرح می‌دهد، شاه فقید چگونه از جبهه ملی درخواست تشکیل کابینه کرده ولی رهبری آن جبهه به درخواست شاه پاسخ منفی داده‌اند.

۳- این امر را ایوانف در کتاب «تاریخ نوین ایران» به‌درستی ذکر می‌کند. ص ۱۷۹ که در آنجا می‌نویسد: «باید خاطرنشان کرد که حزب توده ایران نیز در مرحله ملی شدن صنایع نفت اشتباه بزرگی مرتکب شد. به این معنی که جنبه‌های ضد امپریالیستی بورژوازی ملی را درست ارزیابی نکرد و آن را با بورژوازی کمپرادور یکی دانست …»

۴- به کتاب «اسرار نهضت جنوب»، نوشته بوشهری مراجعه کنید.

۵- احمد آرامش در یک سری مقالات به نام «چهارراه خاورمیانه» در نشریه تهران مصور (۱۳۳۷) سعی داشت با زبان دکتر مصدق سخن گوید و بخشی از جبهه ملی را به‌سوی خود کشد؛ اما بازی ناشیانه آرامش که با تأیید شاه فقید انجام می‌گرفت به موفقیت نرسید.

۶- خلیل ملکی به‌درستی نوشته است که هیئت حاکمه ایران ترکیبی یکدست ندارد و باید جناح لیبرال آن را بازشناسی و حمایت کرد. به نوشته‌های او در مجله «علم و زندگی» مراجعه کنید که در همین رابطه آمده است.

۷- برای تفهیم این مطلب، کتاب «زیر آسمان کویر»، نوشته علی‌اصغر مهاجر که تک‌نگاری جالبی از نحوه تفکر ایرانیان کویرنشین در ۱۳۳۹ است، مفید می‌باشد.

 

Banner

برگرفته از مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۴، دیماه ۱۳۶۱

  • ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
  • بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی

پیشگفتاری برای نوشتارهای فراموش شده

 

بازگشت به صفحه اول

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر