15 C
تهران
جمعه, ۳۱. فروردین , ۱۴۰۳

ماشین کشتار: چه گوارا، از کمونیست دو آتشه تا مارک کاپیتالیستی

چه گوارا، مردی که بی‌وقفه (یا شاید ناکافی؟) برای نابودی کاپیتالیسم تلاش می‌کرد، اکنون تبدیل به یکی از مارک‌های بسیار پرفروش کاپیتالیستی شده است. شمایل او زینت بخش لیوان‌، پلیور، فندک، جا‌‌کلیدی، کیفِ پول، کلاه لبه‌دار، سر بند، تاپ دخترانه، کیف‌دستی، شلوار لی، چای گیاهی، و البته تی‌شرت‌ها است. تمام این محصولات حامل عکس معروف آلبرت کوردا از چه گوارای خوش تیپ در دوران اولیه انقلاب با کلاه گرد معروفش هستند. عکسی که بیش از سی و هشت سال پس از مرگ او تبدیل به آرم شیک‌پوشی انقلابی (یا کاپیتالیستی) شده است. حتی شان اوهاگان در نشریه آبزرور از یک پودر رختشویی با شعار “چه سفیدتر می‌شوید” خبر داده است.

محصولات چه توسط کمپانی‌های بزرگ و کوچکی مانند کارخانه لباس برلینگتون که در آگهی بازرگانی خود جوانی را با شلوار گشاد و تی-شرت چه گوارا به تصویر می‌کشد به بازار عرضه می‌شوند؛ یا توسط بوتیک فلامینگو در یونیون سیتیِ ایالت نیوجرسی، که صاحبش در پاسخ به خشم کوبایی‌های تبعیدی این پاسخ دندان شکن را داد که: “من هر چه را مردم بخرند می‌فروشم.” انقلابیون نیز به این سیل بازاریابی پیوسته‌اند-از فروشگاه اینترنتی چه، که “پاسخگوی تمام نیازهای انقلابی شما است”، تا نویسنده ایتالیایی جیانی مینا که حق ساخت فیلمی برمبنای دفتر خاطرات نوجوانی چه شامل سفرهای ۱۹۵۲ او در آمریکای جنوبی را به رابرت ردفورد فروخت و در قبالش اجازه حضور در مراحل ساخت فیلم “خاطرات موتور سیکلت” را پیدا کرد و توانست فیلمی مستند برای خود تهیه کند. البته آلبرتو گرانادو را نیز نباید از قلم انداخت؛ کسی که در طول آن سفرهای دوران جوانی چه را همراهی می‌کرد و اکنون به مستند‌سازان مشاوره می‌دهد. به گفته نشریه ال پائیس او اکنون در مادرید هنگام صرف غذاهای سُنتی اسپانیا شکایت می‌کند که به دلیل تحریم‌های آمریکا بر کوبا، او نمی‌تواند بسیاری از حق امتیازات خود را دریافت کند. اگر بخواهیم طنز ماجرا را اندکی بیشتر دنبال کنیم، می‌بینیم که خانه زادگاه چه گوارا در روزاریو آرژانتین، که یک بنای زیبا از معماری اوایل قرن بیستم در تقاطع خیابان‌های اورکویزا و آنتره ریوز است، تا همین اواخر در اختیار شرکت بیمه خصوصی ماکزیما قرار داشت، شرکتی که محصول خصوصی‌سازی بیمه اجتماعی آرژانتین در دهه ۱۹۹۰ بود.

دگردیسی چه گوارا به یک مارک کاپیتالیستی امر تازه‌ای نیست، اما به تازگی روح دوباره‌ای در این مارک دمیده شده است که قابل توجه است؛ چون این تجدید قوا سال‌ها پس از شکست سیاسی و ایدئولوژیک تمام آنچه چه گوارا نمادشان بود اتفاق افتاده است. این ثروت بادآورده تا حد زیادی مدیون فیلم خاطرات موتور سیکلت به تهیه‌کنندگی رابرت ردفورد و کارگردانی والتر سالس است. (این فیلم تنها یکی از سه فیلم بزرگ ساخته شده یا در حال ساخت دو سال اخیر درباره چه گوارا است؛ دو فیلم دیگر توسط جاش اوانز و استیون سودربرگ کارگردانی شده‌اند.) فیلم پر از مناظر زیبا و بکری است که مشخصا از آلودگی کاپیتالیسم در امان مانده‌اند، و در آن چه جوان که سفری برای خودیابی را آغاز کرده است به تصویر کشیده می‌شود. وجدان اجتماعی نونهال او با استثمارهای اقتصادی و اجتماعی روبرو می‌شود که این امر در نهایت زمینه‌ساز موج جدیدی از خودشناسی در مردی که سارتر او را کامل‌ترین انسان عصر ما نامید می‌شود.

اگر بخواهیم دقیق‌تر صحبت کنیم، این روند کنونی احیای چه از سال ۱۹۹۷ در سی امین سالگرد مرگ او شروع شد، هنگامی که پنج بیوگرافی با هم روی قفسه کتاب فروشی‌ها رفتند؛ بطور خارق‌العاده‌ای همزمان یک ژنرال بازنشسته بولیوی از محل دقیق بقایای او که در نزدیکی یکی از باندهای فرودگاه واله گرانده بولیوی بود پرده برداشت. در نتیجه این امر، سالگرد چه بر تصویرِ معروفی که فردی آلبرتا از جسد او گرفته بود متمرکز شد؛ تصویری رمانتیک که یادآور نمای عیسی در نقاشی‌ آندره مانتینا بود.

این که پیروان فرقه‌ها از داستان واقعی زندگی قهرمان خود بی‌خبر باشند امری عادی است. (بسیاری از راستافارین‌ها اگر واقعا هایله سیلاسی را می‌شناختند از او رویگردان می‌شدند.) پس عجیب نیست که می‌بینیم پیروان معاصر چه گوارا- همان طرفداران پسا کمونیست جدیدش- نیز با چنگ زدن به اسطوره خود را فریب می‌دهند. البته جوانان آرژانتینی از این قاعده مستثنی هستند. آن‌ها برای افراد فوق‌الذکر عبارتی منظوم به زبان اسپانیولی ساخته‌اند که می‌گوید: “من یک تی-شرت [با عکس] چه دارم ولی نمی‌دانم چرا!”

حال بیایید برخی از کسانی که به تازگی تصویر چه گوارا را بعنوان نماد عدالت و طغیان علیه سوء‌استفاده از قدرت بکار برده‌اند را در نظر بگیریم. در لبنان، در تظاهراتی بر ضد سوریه که کنار مزار رفیق حریری نخست وزیر سابق سوریه انجام شد، تظاهرات کنندگان تصاویر چه را حمل می‌کردند. تیری هانری، فوتبالیست فرانسوی که برای آرسنال انگلستان بازی می‌کند، در یکی از مراسمی که توسط فیفا برگزار شده بود تی-شرت قرمز و سیاهی با تصویر چه پوشیده بود. در نیویورک تایمز، مانولا دارگیس به تازگی در نقد و بررسی کتاب سرزمین مردگان اثر جورج آ رومرو می‌نویسد: “مبهوت کننده‌ترین موضوع، تبدیل زامبی[i] سیاه به رهبری درست کردار و انقلابی است. ظاهرا چه واقعا هنوز زنده است”. مارادونا از قهرمانان فوتبال در دیدار با هوگو چاوز در ونزوئلا با افتخار خالکوبی چه گوارا بر روی بازوی راستش را نشان می‌دهد. در استاوروپل جنوب روسیه، تظاهرات کنندگان علیه پرداخت نقدی تامین اجتماعی، میدان مرکزی شهر را با پرچم‌های چه اشغال کردند. در سانفرانسیسکو، کتابفروشی سیتی لایتس که خاستگاه تاریخی ادبیات هیپی است، بخشی مخصوص به ادبیات آمریکای لاتین دارد که بیش از نیمی از قفسه‌های آن به کتاب‌های مربوط به چه اختصاص دارد. خوزه لوئیز مونتویا، یک افسر پلیس مکزیکی که با مواد مخدر مبارزه می‌کند، همیشه سربندی با تصویر چه می‌بندد چون با آن احساس قدرت بیشتری می‌کند. در اردوگاه پناهندگان دهیشه در کرانه غربی رود اردن، پوسترهای چه زینت بخش دیواری است که به انتفاضه ادای احترام می‌کند. یک مجله در سیدنی که یک شنبه‌ها منتشر می‌شود و به زندگی اجتماعی اختصاص دارد، از چه گوارا، ریچارد برانسون و آلوار آلتو بعنوان سه مهمان‌ رویایی که دوست دارد بر سر یک میز باشند یاد می‌کند. لونگ کووک هانگ شورشی که به عضویت در شورای قانون‌گذاری هونگ کونگ انتخاب شده است مخالفت خود با پکن را از طریق پوشیدن تی-شرتی با عکس چه نشان می‌دهد. در برزیل، فرِی بِتو، مشاور رئیس جمهور لولا داسیلوا و مسوول پروژه مهم “نابودی گرسنگی” معتقد است “ما باید کمتر به تروتسکی و بسیار بیشتر به چه گوارا توجه می‌کردیم.” و معروف‌تر از همه، در مراسم اسکار پارسال، کارلو سانتانا و آنتونیو باندراس موزیک متن فیلم خاطرات موتورسیکلت را با هم اجرا کردند که سانتانا با تی-شرت چه گوارا و یک صلیب(!) بر گردن در مراسم حاضر شده بود. نمادهای فرقه جدید چه-دوستان همه جا وجود دارند، بار دیگر شاهد آن هستیم که اسطوره کسانی را تحت تأثیر قرار داده که اهدافشان دقیقا بر خلاف ماهیت چه گوارا است.

هیچ کس عاری از خصایل نیک نیست. در مورد چه گوارا، این خصوصیات می‌توانند به ما در اندازه‌گیری فاصله میان واقعیت و اسطوره کمک کنند. او انسان صادقی بود (حداقل تا حدی). این بدان معناست که او از بی‌رحمی‌های خود مدارک نوشتاری بر جای می‌گذاشت که این شامل بسیاری از کارهای زشت او نیز (البته نه زشت‌ترین‌ها) می‌شود. شجاعت او –آنچه کاسترو بدین گونه تعریف می‌کند: “راه او، در هر لحظه‌ی سخت و خطرناک، انتخاب سخت‌ترین و خطرناک‌ترین راه بود”- بدین معنا بود که زنده نماند تا مسوولیت کامل جهنمی که در کوبا برجای گذاشت را برعهده بگیرد. اسطوره‌ها درباره یک دوره تاریخی می‌توانند به اندازه واقعیت آن دوره حرف برای گفتن داشته باشند. و اینگونه است که به لطف اعترافات خود چه درباره افکار و اعمالش، و به لطف مرگ زود هنگامش، ما می‌توانیم بفهمیم که بسیاری از هم عصران ما دقیقا چقدر درباره بسیاری از این وقایع فریب خورده‌اند.

“نفرت بعنوان عنصر مبارزه؛ نفرت بی‌تساهل نسبت به دشمن، می‌تواند انسان را فراتر از محدودیت‌های انسانی سوق دهد، و اینگونه او را به یک ماشین کشتار موثر، خشن، گروهی و خونسرد تبدیل ‌می‌کند.”

گوارا ممکن است که به مرگ خود مشتاق بوده باشد، اما یقینا به مرگ دیگران بسیار مشتاق‌تر بوده است. او در آوریل ۱۹۶۷، در حالی که از روی تجربه صحبت می‌کرد، عقاید قاتلانه‌اش درباره عدالت را در “پیغام به (نشریه) ترایکانتیننتال” جمع‌بندی می‌کند: “نفرت بعنوان عنصر مبارزه؛ نفرت بی‌تساهل نسبت به دشمن، می‌تواند انسان را فراتر از محدودیت‌های انسانی سوق دهد، و اینگونه او را به یک ماشین کشتار موثر، خشن، گروهی و خونسرد تبدیل ‌می‌کند.” نوشته‌های متقدم او نیز انباشته از این خشونت ایدئولوژیک و گفتاری است. گرچه دوست دختر سابق او چیچینا فریرا شک دارد که نسخه اصلی خاطرات سفرهای با موتورسیکلت چه، حاوی این جمله باشد: “بینی من با لذت بوی تند باروت و خون دشمن را حس می‌کند و ملتهب می‌شود،” با این حال گوارا در همان دوران نوجوانی این فریاد را بر سر گرانادو کشیده بود که: “انقلاب بدون شلیک گلوله؟ تو دیوانه‌ای!” گاه به نظر می‌رسید که این جوان عجیب مرگ را نه تراژدی قربانیان انقلاب، که منظره‌ای بی‌اهمیت می‌بیند. او در نامه‌ای به مادرش در سال ۱۹۵۴ از گواتمالا که به تازگی شاهد سقوط دولت انقلابی جاکوبو آربنزو بود می‌نویسد: “خیلی خوش گذشت، بمب‌ها، سخنرانی‌ها و اتفاقات دیگری که مرا از این یکنواختی زندگی‌ام بیرون آورد.”

گوارا در دوران مبارزات مسلحانه علیه باتیستا و پس از پیروزی و ورود با افتخار به هاوانا، صدها نفر از دشمنان قطعی، افراد مشکوک به دشمنی، و کسانی که بطور اتفاقی در زمان و مکان اشتباهی قرار داشتند را یا شخصا و یا تحت نظارت در دادگاه‌های جمعی به قتل می‌رساند.

دیدگاه گوارا هنگامی که با کاسترو سوار بر کشتی گانما از مکزیک عازم کوبا بود را در این جمله در نامه او به همسرش که در ۲۸ ژانویه ۱۹۵۷، کمی پس از پیاده شدن از کشتی نوشته است می‌توان به خوبی دریافت: “اینجا، در جنگل‌های کوبا، زنده و تشنه به خون هستم.” همسرش این نامه را در کتاب خود، ارنستو: خاطرات چه گوارا در سیرا ماسترا منتشر کرده است. این ذهنیت او، با اعتقادش به اینکه دلیل سقوط دولت آربنز در گواتمالا، عدم اعدام مخالفان احتمالی‌اش بوده است تقویت می‌شد. او در نامه قدیمی‌تری به یکی از دوست دخترهای سابقش، تیتا اینفانته، این موضوع را متذکر شده بود: “اگر اعدام‌هایی صورت می‌گرفت، دولت می‌توانست توانایی پاسخ به حملات را پیدا کند.” پس برای ما نباید عجیب باشد که گوارا در دوران مبارزات مسلحانه علیه باتیستا و پس از پیروزی و ورود با افتخار به هاوانا، صدها نفر از دشمنان قطعی، افراد مشکوک به دشمنی، و کسانی که بطور اتفاقی در زمان و مکان اشتباهی قرار داشتند را یا شخصا و یا تحت نظارت در دادگاه‌های جمعی به قتل می‌رساند.

بر طبق دفتر خاطراتش در سیرا ماسترا، گوارا در ژانویه ۱۹۵۷ شخصا یوتیمو گوئرا را به قتل می‌رساند، چون ظن خبرچینی او می‌رفته است: “مشکل را با یک هفت تیر کالیبر ۳۲ حل کردم. یک گلوله در سمت راست مغزش… حال وسائلش متعلق به من است.” بعد آریستیدو که یک دهاتی است را به قتل می‌رساند، چون ابراز تمایل کرده بود که هنگام ترک روستا توسط شورشیان، آنها را ترک کند. او البته ابراز شک می‌کند که آیا این قربانی “واقعا آن قدر گناهکار بود که سزاوار مرگ باشد،” اما هنگامی که فرمان قتل اچه وریا، برادر یکی ازهمراهانش را به جرمی نامعلوم صادر می‌کند این تردید را در او نمی‌بینیم: “او باید هزینه‌اش را پرداخت می‌کرد.” در مواردی دیگر او تنها به اعدام نمایشی بدون اجرای واقعی حکم به عنوان یک روش شکنجه روحی اکتفا می‌کرد.

لوئیز گاردیا و پدرو کورزو، دو محقق در فلوریدا که مشغول ساخت مستندی درباره چه گوارا هستند، به اعترافات جایمه کوستا وازکز، یکی از فرماندهان سابق ارتش انقلابی که به “ال کاتالان” معروف بود دست پیدا کرده‌اند که از این موضوع پرده بر می‌دارد که بسیاری از اعدام‌های دوران مبارزه که به رامیرو والدز، وزیر کشور (پس از پیروزی) کوبا نسبت داده شده اند در حقیقت با مسوولیت مستقیم گوارا انجام شده بودند، چون والدز در دوران مبارزه در کوهستان تحت فرمان گوارا بود. دستور کار معروف چه به والدز این بود: “اگر شک داشتی، بکش.” طبق گفته کوستا، در شب پیروزی، چه فرمان اعدام چند ده نفر را در سانتا کلارا واقع در مرکز کوبا صادر می‌کند. به نوشته مارچلو فرناندز زایاس، یکی دیگر از انقلابیون سابق که بعدها روزنامه‌نگار شد، برخی از این افراد در هتل کشته شده بودند و در میان کشته شدگان، کشاورزانی بودند که به دلیل فرار از بیکاری و فقر به انقلابیون پیوسته بودند.

اما این “ماشین خونسرد کشتار” تا هنگام سقوط دولت باتیستا هنوز تمام ظرفیت بی‌رحمی خود را بروز نداده بود؛ تا اینکه بلافاصله پس از سقوط دولت، کاسترو او را به ریاست زندان لاکابانا گماشت. (کاسترو در زمینه انتخاب نگهبانان انقلاب از گزند عفونت‌ها بسیار هوشمند بود.) لاکابانا قلعه‌ای بود که در قرن هجدهم برای دفاع از هاوانا در برابر دزدان دریایی انگلیسی ساخته شده بود و بعدها بصورت سربازخانه درآمد. گوارا را در نیمه اول ۱۹۵۹، در تاریک‌ترین دوران انقلاب ریاست این زندان را بر عهده گرفت. روش او به طرز ترسناکی یاد‌آور لاورنتی بریا (رئیس پلیس مخفی و امنیت شوروی استالین) بود. اخیرا با خوزه ویلاسوسا، وکیل دادگستری و استاد دانشگاه یونیورسیداد اینترامریکانو دو بایمون در پورتوریکو که یکی از مسوولین روند قضایی در لاکابانا بود مصاحبه‌ای داشتم. او در این مصاحبه از آن دوران با من سخن گفت:

چه مسوول کمیسیون دپورادرو بود. فرآیندی قضایی که از قانون سیرا تبعیت می‌کرد: دادگاه‌ها بصورت نظامی برگزار می‌شد دستورالعمل ابلاغ شده توسط چه این بود که از روی اعتقاد عمل کنیم، به این معنی که همه آنها (زندانیان) قاتل هستند و روش انقلابی برخورد با آنها باید بی‌رحمانه باشد. مسوول مستقیمی که مافوق من محسوب می‌شد میگل دوکو استرادا بود. وظیفه من این بود که به پرونده‌ها پیش از فرستاده شدن به وزارت‌خانه وجاهت قانونی بدهم. اعدام‌ها از دوشنبه تا جمعه و تا نیمه‌های شب برقرار بود. حکم دادگاه به محض صدور، به صورت خودکار توسط دادگاه تجدید نظر تایید می‌شد و به اجرا می‌رسید. به یاد دارم که در یکی از آن نیمه شب‌ها هفت نفر اعدام شدند.

با خاویر آرزواگا، کشیش باسک که به محکومین اعدام آرامش می‌داد و خود در آن دوران شاهد ده‌ها اعدام بوده است نیز به تازگی در خانه‌اش در پورتوریکو صحبت کردم. خاویر ۷۵ سال دارد و دیگر جامه کشیش کاتولیک را به کناری نهاده است. او “خود را به لئوناردو بوف و مذهب آزاداندیشی نزدیک‌تر می‌داند تا کاردینال راتزینگر سابق (پاپ کنونی).” او به خاطر می‌آورد که:

در محیطی که برای کمتر از سیصد نفر ساخته شده بود بیش از هشتصد نفر جا داده شده بودند: نظامیان و پلیس سابق باتیستا، تعدادی روزنامه‌نگار و چند تاجر و فروشنده. دادگاه انقلاب از شبه نظامیان تشکیل شده بود. چه گوارا خود بر ریاست دادگاه تجدید نظر نشسته بود، اما هیچگاه حکمی را رد یا متوقف نکرد. من به ملاقات محکومان به اعدام در گالرا دلا مورتا می‌رفتم. از آنجا که زندانیان مذهبی با ملاقات من آرامش می‌گرفتند، شایعه‌ای پخش شده بود که من زندانیان را هیپنوتیسم می‌کنم. به همین دلیل چه دستور داد که من هنگام اعدام‌ها حضور داشته باشم. من خود شاهد ۵۵ اعدام بودم و در ماه مه آنجا را ترک کردم که کماکان اعدام‌ها شدت بیشتری گرفته بود. یک آمریکایی به نام هرمن مارکس که ظاهرا یک زندانی سابقه‌دار بود مسوول اعدام‌ها بود. ما او را “قصاب” صدا می‌کردیم چون از دادن فرمان آتش لذت می‌برد. من بارها از طرف زندانیان برای درخواست رحم و دلسوزی پیش چه رفتم. خصوصا بخاطر پرونده آریل لیما تلاش زیادی کردم چون پسر بچه‌ای بیش نبود. اما چه کوتاه نیامد. حتی پیش فیدل نیز رفتم اما او هم توجهی نکرد. چنان دچار شوک روحی شده بودم که در اواخر ماه مه ۱۹۵۹ توسط کلیسا دستور ترک منطقه کاسا بلانکا که زندان لاکابانا در آن قرار داشت به من ابلاغ شد. برای درمان به مکزیک رفتم. روزی که لاکابانا را ترک می‌کردم چه به من گفت که من و او هر دو در این مدت سعی کرده بودیم دیگری را به سمت خود بکشیم ولی هیچکدام موفق نشده بودیم. آخرین کلمات او این بود: “وقتی نقاب‌ها فرو بیافتد، ما دشمن هم خواهیم بود.”

والیسوسا که در دادگاه نظامی زندان مشغول به کار بوده به من گفت که از ژانویه تا ژوئن ۱۹۵۹ (که چه گوارا مسوول زندان بود) چهارصد نفر اعدام شدند.

چند نفر در لاکابانا کشته شدند؟ پدرو کورزو و آرماندو لاگو حدس می‌زنند که حدود دویست نفر اعدام شده‌اند. والیسوسا که در دادگاه نظامی زندان مشغول به کار بوده به من گفت که از ژانویه تا ژوئن ۱۹۵۹ (که چه گوارا مسوول زندان بود) چهارصد نفر اعدام شدند. گزارش‌های سری فرستاده شده توسط سفارت آمریکا در هاوانا به وزارت امور خارجه از بیش از پانصد اعدامی خبر می‌دهد. بر اساس نوشته خورخه کاستاندا یکی از نویسندگان زندگینامه گوارا، کشیش ایناکی دو آسپیازوی فقید که یک کاتولیک باسکی و طرفدار انقلاب بود از هفتصد کشته حرف می‌زند. فلیکس رودریگز، مامور سازمان سیا که عضو گروه دستگیر کننده گوارا در بولیوی بود به من گفت که پس از دستگیری چه از او درباره بیش از دو هزار نفری که در طول زندگی‌اش مسوولیت اعدامشان را برگردن داشت پرسیدم:
او گفت همه آنها مزدوران سازمان سیا بوده‌اند ولی رقم را زیر سوال نبرد.” ارقام بالاتر از این احتمالا مربوط به دوران پس از خاتمه ریاست چه بر زندان هستند.
فلیکس رودریگز، مامور سازمان سیا که عضو گروه دستگیر کننده گوارا در بولیوی بود به من گفت که پس از دستگیری چه از او درباره بیش از دو هزار نفری که در طول زندگی‌اش مسوولیت اعدامشان را برگردن داشت پرسیدم: “او گفت همه آنها مزدوران سازمان سیا بوده‌اند ولی رقم را زیر سوال نبرد.” ارقام بالاتر از این احتمالا مربوط به دوران پس از خاتمه ریاست چه بر زندان هستند.

این ما را دوباره به ماجرای کارلو سانتانا و لباس شیک مراسم اسکارش با عکس چه گوارا می‌رساند. موزیسین بزرگ جاز پاکیتو دریورا در نامه سرگشاده‌اش به کارلو سانتانا در نشریه ال نوو هرالد ۳۱ مارس ۲۰۰۵، او را مورد مواخذه قرار داد و نوشت: یکی از آن کوبایی‌ها (در لاکابانا) پسر عموی من، بیبو، بود که تنها به دلیل مسیحی بودن زندانی شده بود. او با رنج بسیار به خاطر می‌آورد که چطور صدای اعدام‌ها را در ساعات اولیه صبح از سلول خود می‌شنید. صدای کسانی را که بدون محاکمه و قانون با فریاد “زنده باد عیسی مسیح” به خاک افتادند.

میل شدید چه به قدرت از طرق مختلفی غیر از قتل هم خود را بروز می‌داد. او علاقه شدیدی به کنترل جان و مال انسان‌ها از خود بروز می‌داد. در ۱۹۵۸ پس از فتح شهر سانکتی اسپسریتوس، گوارا به طرز ناموفقی تلاش کرد تا به نوعی قانون شریعت را -از طریق قانون‌گذاری بر روابط زن و مرد، مصرف الکل و قمار غیررسمی- به اجرا بگذارد؛ گونه‌ای از پاک دینی که خود از آن پیروی نمی‌کرد. او همچنین به مردان دستور داد که از بانکها سرقت کنند. او این تصمیمش را در نامه‌ای در نوامبر همان سال به انریکو اولتاسکی، یکی از زیر دستانش چنین توجیه می‌کند: “توده‌های سختی کشیده با سرقت از بانک موافقند چون هیچکدام پولی ندارند.” او انقلاب را بعنوان مجوز تغییر مالکیت به صلاحدید خود می‌دانست و پس از پیروزی انقلاب آقای مارکسیست پاک دین قصر یکی از مهاجران را با پیروی از همین ایده تصاحب کرد.

او انقلاب را بعنوان مجوز تغییر مالکیت به صلاحدید خود می‌دانست و پس از پیروزی انقلاب آقای مارکسیست پاک دین قصر یکی از مهاجران را با پیروی از همین ایده تصاحب کرد.

اصرار بر خلع مالکیت افراد و ادعای تملک بر مناطق دیگران در سیاستِ قدرت عریان گوارا امری بنیادین بود. جمال عبدالناصر در خاطراتش ثبت کرده است که گوارا از او پرسید چند نفر به خاطر سیاست اصلاحات ارضی مصر را ترک کرده‌اند؟ و هنگامی که ناصر پاسخ داد که کسی مصر را ترک نکرده است چه با عصبانیت گفت راه سنجشِ عمق تغییرات، تعداد افرادی هستند که “حس می‌کنند در جامعه جدید جایی ندارند.” این خصلت قدرت مدارانه در ۱۹۶۵ به اوج خود رسید، هنگامی که او شروع به سخن گفتن خداگونه از “انسان جدید”ی کرد که او و انقلابش خلق خواهند کرد.

وسواس چه برای کنترل جمعی او را به همکاری برای تشکیل دستگاه امنیتی کوبا سوق داد. دستگاهی که برای منکوب کردن شش و نیم میلیون کوبایی ساخته شده بود. در اوایل ۱۹۵۹، چندین ملاقات سرّی در تارارا در نزدیکی هاوانا انجام شد. این ملاقات‌ها در قصری انجام گرفت که چه بطور موقت برای درمان بیماری خود در آنجا سکنی گزیده بود. محلی که رهبران ارشد به همراه کاسترو، طرح دولت پلیسی کوبا را ریختند. رامیرو والدز، زیردست چه در جنگ‌های پارتیزانی به مسوولیت جی-۲، بدنه‌ای که از روی چکا (اولین دستگاه امنیتی شوروی) قالب‌برداری شده بود، گماشته شد. آنجل سیوتاه، یک کهنه سرباز جنگ‌های داخلی اسپانیا که توسط شوروی فرستاده شده بود و دوست صمیمی رامون مرکادر قاتل تروتسکی بود و بعدها با چه نیز رابطه دوستانه‌ای پیدا کرد، به همراه لوئیز آلبرتو لاواندیرا که در زندان لاکابانا به رئیس خدمت کرده بود در سازمان‌دهی این دستگاه نقش کلیدی بازی کردند. گوارا خود مسوولیت جی-۶ را عهده دار شد که وظیفه تغییر ایدئولوژیک ارتش را برعهده داشت. حمله خلیج خوک‌ها که توسط آمریکا پشتیبانی شده بود بهترین فرصت را برای تثبیت دولت پلیسی ایجاد کرد. ده‌ها هزار نفر بازداشت شدند و دور جدیدی از اعدام‌ها آغاز شد بصورتی که چه به سفیر شوروی سرگئی کودریاتسف اطمینان داد ضد انقلاب “دیگر هرگز سر بلند نخواهد کرد.”

وسواس چه برای کنترل جمعی او را به همکاری برای تشکیل دستگاه امنیتی کوبا سوق داد. دستگاهی که برای منکوب کردن شش و نیم میلیون کوبایی ساخته شده بود.

ضدانقلاب واژه‌ای بود که به هرکس که از اصول و عقاید روی برمی‌گرداند اطلاق می‌شد که به نوعی معادل کمونیستی واژه “مرتد” بود. یکی از روش‌هایی که قدرت ایدئولوژیک برای سرکوب این افراد بکار می‌گرفت “اردوگاه‌های کار اجباری” بود. تاریخ، استفاده از این واژه را برای اولین بار به والریانو ویلر، ژنرال اسپانیایی و فرماندار نظامی کوبا در اواخر قرن نوزدهم نسبت می‌دهد که برای محصور کردن توده‌های مخالفان (در زمان او طرفداران جنبش استقلال کوبا) توسط سیم خاردار و حصار از این واژه استفاده کرد. و چقدر به جا بود که انقلابیون کوبا بیش از نیم قرن بعد همین سُنت شوم را بکار بردند. در آغاز انقلابیون داوطلبان را برای ساخت مدارس و کار در بنادر، کارخانجات و مزارع به خدمت گرفتند که موقعیت‌های بسیاری خوبی برای عکس‌های قهرمانانه چه به هیات کارگر بارانداز، کارگر چوب بر و کارگر کارخانه لباس دوزی بود. مدت زیادی طول نکشید که کارهای داوطلبانه از حالت داوطلبانه بودن خارج شدند: اولین اردوگاه کار اجباری به نام گوانا هاکابیبز در اواخر سال ۱۹۶۰ در غرب کوبا به راه افتاد. چه کاربرد این گونه اردوگاه‌ها را چنین توضیح داد: ما تنها پرونده‌های مشکوکی را که مطمئن نیستیم سزاوار زندان هستند یا نه به گواناهاکابیبز می‌فرستیم…افرادی که در سطوح پایین‌تری علیه اخلاقیات انقلابی مرتکب جرم شده‌اند…کار آنها سخت است، اما کشنده نیست، در حقیقت شرایطی که در آن کار می‌کنند از خود کار سخت‌تر است.”

این اردوگاه، طلایه‌دارِ روشی برای محصور ساختن مرتدها، همجنس‌گرایان، کاتولیک‌ها، مبلغین مذهبی، کشیش‌های آفریقایی-کوبایی، و امثال چنین عناصر نامطلوبی بود که در سال ۱۹۶۵ در استان کاماگوای تحت عنوان “کمک نیروهای نظامی به تولید” آغاز شد. “ناجورها” را به زورِ اسلحه و بصورت گروهی بار کامیون‌ها و اتوبوس‌ها می‌کردند و به اردوگاه‌هایی که از روی گواناهاکابیبز الگوبرداری شده بودند می‌فرستادند. بسیاری از آنها هیچ‌گاه باز نگشتند.؛ بسیاری مورد تجاوز قرار گرفتند، کتک خوردند یا نقص عضو شدند؛ و همانطور که فیلم “رفتار نامناسب”، مستندی دلخراش اثر نستور آلمندور نشان می‌دهد، اکثریت آنان تا پایان عمر از تعادل روانی برخوردار نبودند.

پس توصیفی که نشریه تایمز از تقسیم کار در انقلاب در آگوست ۱۹۶۰ ارائه داد و در آن چه گوارا بعنوان “مغز”، فیدل بعنوان “قلب” و رائول بعنوان “مشت” انقلاب معرفی شده بودند چندان هم دقیق نبوده است. اما این برداشت، نقش گوارا در تبدیل کوبا به قلعه‌‌ای توتالیتر را بخوبی نشان می‌دهد. گوارا بدلیل روحیات نامتعارفش چندان کاندیدای مناسبی برای خلوص ایدئولوژیک نبود، اما در طی دوران آموزش در مکزیک و بعدها در دوره مبارزه مسلحانه در کوبا، او تبدیل به نظریه‌پردازی مسحور شوروی شد که این امر چندان هم برای کاسترو و بقیه که در اصل اپورتونیست بودند و از هر وسیله‌ای برای رسیدن به قدرت استفاده می‌کردند خوشایند نبود. زمانی که انقلابیون آینده در سال ۱۹۵۶ در مکزیک بازداشت شدند، گوارا تنها کسی بود که به کمونیست بودن و یادگیری زبان روسی اعتراف کرد. (او بطور علنی از دوستی خود با نیکولای لئونوف در سفارت شوروی صحبت می‌کرد.) در دوره مبارزه مسلحانه در کوبا، او اتحاد محکمی با حزب سوسیالیست مردمی (حزب کمونیست کوبا) و کارلوس رافائل رودریگز برقرار کرد، کسی که در تبدیل رژیم کاسترو به رژیمی کمونیستی از بازیگران اصلی بود.

این دیدگاه‌های متعصبانه، چه را تبدیل به ستون “شوروی سازی” انقلاب کرد. انقلابی که همواره به استقلال خود می‌بالید. کمی پس از به قدرت رسیدن باربادوس، گوارا مسوولیت مذاکره با آناستاس میکویان، معاون نخست وزیر شوروی را برعهده گرفت. پس از آن در سفری به مسکو در سال ۱۹۶۰، به او ماموریت پیش برد مذاکرات شوروی-کوبا داده شد. (این سفر بخشی از مجموعه‌ای از سفرهای او بود که در آن‌ها کره شمالیِ کیم ایل سونگ “بیشتر از همه جا” او را تحت تاثیر قرار داد.) سفر دوم گوارا به شوروی در آگوست ۱۹۶۲ از اهمیت بیشتری برخوردار شد زیرا در آن معاهده تبدیل کوبا به ساحل کلاهک‌های هسته‌ای شوروی به امضا رسید. او در یالتا برای نهایی کردن جزئیات عملیات با نیکلای خروشچف دیدار کرد، عملیاتی که در همان زمان آغاز شده بود و عبارت بود از فرستادن چهل و دو هزار سرباز به همراه ۴۲ موشک شوروی که نیمی از آن‌ها به کلاهک هسته‌ای مجهز بودند. گوارا با فشار آوردن بر متحدان روسی خود و تاکید بر این موضوع که خبردار شدن ایالات متحده از این جریان خطرناک خواهد بود، توانست از شوروی تعهد بگیرد که در صورت بروز هر‌گونه مشکل، نیروی دریایی شوروی به کمک کوبا بیاید، به عبارت دیگر شوروی آماده بود تا وارد جنگ شود.

بر اساس زندگینامه چه گوارا اثر فیلیپ گاوی، انقلابی بزرگ رجز خوانی کرده بود که: “این کشور حاضر است برای دفاع از اصول همه چیز خود را در یک جنگ اتمی با ویرانی غیر قابل تصور به خطر بیاندازد.” پس از اینکه بحران موشکی کوبا با پشت پا زدن خروشچف به تمام تعهدات خود در یالتا و دور زدن کاسترو و امضای معاهده با آمریکا بر سر برداشتن موشک‌های اتمی ایالات متحده از ترکیه به پایان رسید، گوارا در مصاحبه با یک نشریه کمونیست انگلیسی گفت: “اگر موشک‌ها باقی می‌ماند، در برابر تجاوزات آمریکا از تمام آنها استفاده می‌کردیم و همه را به قلب ایالات متحده و خصوصا نیویورک شلیک می‌کردیم.” و چند سال بعد در سازمان ملل متحد صادقانه اعلام کرد: “ما مارکسیست‌ها به این نتیجه رسیده‌ایم که همزیستی مسالمت‌آمیز میان ملت‌ها شامل استثمار کنندگان و استثمار شدگان نمی‌شود.”

گوارا در سال‌های آخر زندگی خود از اتحاد جماهیر شوروی فاصله گرفت. اما دلایلی که برای این کار داشت درست نبودند. او مسکو را بخاطر نرمش دیپلماتیک و ایدئولوژیک و کوتاه آمدن در برابر غرب سرزنش می‌کرد. برخلاف چین مائوئیست که گوارا آن را مانند مأمن پاکدینان می‌دید. در اکتبر ۱۹۶۴، اولگ داروسنکوف، یکی از مقامات شوروی که به او نزدیک بود در یادداشتی به نقل از چه گوارا چنین می‌نویسد: “ما از چکسلواکی درخواست سلاح کردیم، آنها به ما جواب رد دادند. بعد از چین درخواست کردیم؛ آنها در عرض چند روز به ما پاسخ مثبت دادند و حتی پولی هم از ما نگرفتند و گفتند انسان به دوستانش سلاح را نمی‌فروشد.” در واقع، گوارا از این امر که مسکو در قبال کمک‌های مادی و سیاسی فراوان خود، از اعضای بلوک کمونیستی و کوبا انتظاراتی هم داشت ناراضی بود. آخرین حمله او به مسکو در الجزایر و در یک کنفرانس بین‌المللی صورت گرفت که مسکو را متهم به اتخاذ “قانون ارزش” یا همان کاپیتالیسم کرد. جدایی او از مسکو اما تلاشی برای استقلال نبود. فریادی انور خوجه[ii] مانند برای جایگزینی خلوص کور ایدئولوژیک با واقعیت بود.

در دوره‌ای که گوارا تقریبا اداره کل اقتصاد کوبا را برعهده داشت، تولید شکر تقریبا از هم پاشید، صنعتی سازی شکست خورد و جیره بندی آغاز گشت. تمام این‌ها در کشوری اتفاق افتاد که از دوران پیش از باتیستا تا آن زمان چهارمین کشور موفق اقتصادی در آمریکای لاتین بود.

انقلابیِ بزرگ این امکان را پیدا کرد تا با ریاست بر بانک مرکزی کوبا، ریاست بخش صنعت در سازمان اصلاحات ارضی از اواخر ۱۹۵۹، و در اوایل ۱۹۶۱ بعنوان وزیر صنعت، دیدگاه اقتصادی خود-برداشت او از عدالت اجتماعی- را به اجرا بگذارد. در دوره‌ای که گوارا تقریبا اداره کل اقتصاد کوبا را برعهده داشت، تولید شکر تقریبا از هم پاشید، صنعتی سازی شکست خورد و جیره‌بندی آغاز گشت. تمام این‌ها در کشوری اتفاق افتاد که از دوران پیش از باتیستا تا آن زمان چهارمین کشور موفق اقتصادی در آمریکای لاتین بود.

خسّت او در دوران ریاستش بر بانک مرکزی، همان دورانی که او امضای “چه” را بر روی اسکناس‌ها می‌انداخت، توسط معاونش ارنستو بتانکورت به روشنی جمع‌بندی شده است: “او از اکثر قواعد و اصول اولیه اقتصادی بی‌اطلاع بود.” قدرت درک گوارا از اقتصاد جهانی به خوبی در سال ۱۹۶۱ در کنفرانس نیم کره در اروگوئه نمایش داده می‌شود، هنگامی که او “بدون کوچکترین ترسی” رشد اقتصادی ۱۰ درصدی کوبا را پیش‌بینی کرد و تا سال ۱۹۸۰، از درآمد سرانه‌ای بالاتر از “ایالات متحده امروز” خبر داد. اما در حقیقت، در سال ۱۹۹۷ و سی سال پس از مرگ او، کوبایی‌ها رژیمی غذایی متشکل از پنج پوند (هر پوند ۴۵۰ گرم.م) برنج و یک پوند لوبیا در ماه، چهار اونس (هر اونس ۳۱ گرم) گوشت دوبار در سال، و چهار اونس خمیر سویا در هفته و چهار تخم مرغ در ماه داشتند.

اصلاحات ارضی زمین‌ها را از ثروتمندان گرفت، اما آن‌ها را در اختیار دیوان سالاران قرار داد و زارعین. (حکم آن در منزل گوارا نوشته شد). به نام تنوع‌گرایی، اراضی کشاورزی کاهش یافت و نیروی کار در سایر فعالیت‌ها گسترده شد. نتیجه این که بین سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳، برداشت محصول نصف شد و به تقریبا ۳٫۸ میلیون تُن رسید. آیا صنعتی سازی کوبا این هزینه را توجیه میکرد؟ متاسفانه، کوبا مواد خام صنایع سنگین را در اختیار نداشت و در نتیجه‌ی توزیع انقلابی، منابع مالی خرید آن‌ها -و حتی کالاهای اساسی- را نیز از دست داده بود. در ۱۹۶۱ کار به جایی رسید که گوارا مجبور به ارائه توضیحاتی خجالت‌آور به کارمندان دفتر شده بود: “رفقای فنی ما در کارخانه‌ها موفق به ساختن خمیردندان شده‌اند،… که به خوبی خمیردندان سابق است؛ به همان خوبی تمیز می‌کند، اما بعد از مدتی تبدیل به سنگ می‌شود.” تا سال ۱۹۶۳، تمام امیدها به صنعتی شدن کوبا فراموش شده بود و انقلاب به نقش مستعمراتی خود بعنوان تهیه کننده شکر برای بلوک شوروی در برابر نفت برای رفع نیازهایش و فروش دوباره به سایر کشورها را پذیرفته بود. برای سه دهه بعدی، کوبا با گرفتن یارانه‌ای بین ۶۵ میلیارد تا ۱۰۰ میلیارد دلار از شوروی زنده ماند.

از شکست گوارا بعنوان قهرمان عدالت اجتماعی که بگذریم، حال باید دید آیا او شایسته جایگاهی در تاریخ بعنوان نابغه جنگ پارتیزانی هست؟ بزرگترین موفقیت نظامی او در جنگ علیه باتیستا-گرفتن شهر سانتا کلارا پس از حمله به یک قطار پر از نیروهای ذخیره ارتش- بطور جدی مورد بحث قرار دارد. شهادت‌های بسیاری دال بر این وجود دارد که فرمانده قطار از قبل تسلیم شده بود، شاید با گرفتن رشوه. (گوتیِرِز منویو که فرمانده گروه دگری از پارتیزان‌ها در آن منطقه بود از جمله کسانی است که روایت رسمی کوبا از پیروزی گوارا را رد کرده است.) بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، گوارا ارتش‌هایی پارتیزانی در نیکاراگوآ، جمهوری دومینیکن، پاناما، و هائیتی سازماندهی کرد که همه آنها به شدت شکست خوردند. در سال ۱۹۶۴، او خوگه ریکاردو انقلابی آرژانتینی را به کام مرگ فرستاد. بدین ترتیب که او را قانع کرد که درست در زمانی که دموکراسی در آرژانتین برقرار شده بود از بولیوی به کشورش حمله کند.

بزرگترین این افتضاحات در کنگو به سال ۱۹۶۵ اتفاق افتاد. گوارا با دو شورشی علیه دولت وحشتناک کنگو همراه شد، پیر مولل در غرب و لوران کابیلا در شرق. مولل برای مدتی استانلی ویل را در اختیار گرفت ولی به عقب‌رانده شد. در دوران کوتاه حکومت وحشت او، طبق نوشته وی. اس. نیپال، او تمام کسانی که سواد خواندن داشتند و تمام کسانی که کراوات می‌زدند را به قتل رساند. متحد دیگر گوارا، لوران کابیلا در آن دوران فقط تنبل و فاسد بود، اما در دهه ۱۹۹۰ به دنیا نشان داد که او نیز یک ماشین کشتار است. در هر صورت، گوارا ۱۹۶۵ را با کمک به شورشیان شرق کنگو گذراند و سپس به طرز مفتضحانه‌ای از کشور گریخت. کمی پس از آن مُبوتو به قدرت رسید و برای چند دهه با استبداد حکومت کرد. (در آمریکای لاتین نیز از آرژانتین تا پرو، تاثیر عملی تمام انقلاب‌هایی که چه الهام بخش آنها بود تقویت حکومت نظامی مرگبار را برای سالیان دراز بود.)

در بولیوی، چه دوباره و برای آخرین بار شکست خورد. او شرایط محلی را اشتباه برداشت کرد. در آنجا سال‌ها پیش اصلاحات ارضی انجام شده بود و دولت رابطه محترمانه‌ای با موسسات دهقانی داشت؛ ارتش نیز با وجود ناسیونالیسم به ایالات متحده نزدیک بود. چه در دفتر خاطرات بولیوی خود با لحنی سودا زده می‌نویسد: “توده‌های دهقانان اصلا به ما کمک نمی‌کنند.” بدتر از آن، ماریو مونجه، رهبر کمونیست‌های محلی که در انتخابات شکست سختی خورده بود و اصلا تحمل پارتیزان‌ها را نداشت گوارا را به منطقه‌ای آسیب‌پذیر در جنوب شرقی کشور فرستاد. او کمی پس از ملاقات با رجیس دبری روشنفکر فرانسوی و سیرو بوستوس نقاش آرژانتینی دستگیر شد که هر دو آنها نیز پس از خروج از کمپ بازداشت شدند. وضعیتی که گوارا در یورا راوین هنگام دستگیری داشت، مانند بیشتر دوران سپری شده او در بولیوی، کاملا آماتوری بود.

گوارا مطمئنا شجاع و بیباک بود و در برنامه‌ریزی زندگی بصورت نظامی در مناطق تحت کنترلش بسیار سریع عمل می‌کرد، اما مطمئنا در اندازه‌های ژنرال جیاپ[iii] نبود. کتاب او نبرد پارتیزانی به ما می‌آموزد که نیروهای پر طرفدار می‌توانند یک ارتش را شکست دهند؛ اینکه نیازی به صبر کردن برای شرایط مناسب نیست زیرا یک فوکوی شورشی (یا یک گروه کوچک انقلابی) می‌توانند شرایط مناسب را بوجود بیاورند؛ و اینکه مبارزات باید عموما در مناطق روستایی انجام شوند. ( در برداشت او از نبرد پارتیزانی، برای زنان نقش آشپز و پرستار در نظر گرفته شده است.) اما موضوعی که از قلم می‌افتد این است که ارتش باتیستا در واقع یک ارتش نبود، بلکه گروهی از زورگویان فاسد بودند که انگیزه و سازماندهی چندانی نداشتند؛ و تمام فوکوهای پارتیزانی (فوکو در اسپانیولی به معنای متمرکز است .م)، به استثناء نیکاراگوآ، در آتش ارتش‌های متمرکز سوختند؛ آمریکای لاتین نیز در چهل سال گذشته ۷۰ درصد شهرنشینی داشته است. در این زمینه نیز، چه گوارا خود را کاملا بیخرد نشان می‌دهد.

در آخرین دهه‌های قرن نوزدهم، آرژانتین دومین رشد اقتصادی بالا را در دنیا داشت. در دهه ۱۸۹۰، درآمد واقعی کارگران آرژانتینی از کارگران سوئیسی، آلمانی و فرانسوی بالاتر بود. به سال ۱۹۲۸، آرژانتین دوازدهمین سرانه تولید ناخالص ملی را در جهان داشت. بخش عمده‌ای از این دستاورد که توسط نسل‌های بعدی نابود شد، مدیون خوان باتیستا آلبردی بود.

آلبردی مانند گوارا به سفر علاقه داشت: او دشت‌ها و بیابان‌ها را پیاده پشت سر گذاشت و در چهارده سالگی از شمال به جنوب رفت و به بوینس آیرس رسید. آلبردی نیز مانند گوارا با یک دیکتاتور- خوان مانوئل روساس- به مبارزه برخاست بود. همانند گوارا، آلبردی توانست یک رهبر انقلابی- یوستو خوزه دو اورکویزا- را تحت تاثیر خود قرار دهد که توانست روساس را در ۱۸۵۲ سرنگون کند. و مانند گوارا، آلبردی نمایندگی دولت جدید را در سفرهای جهانی برعهده داشت و خارج از کشور درگذشت. اما برخلاف این عزیز قدیمی و جدید جریانات چپ، آلبردی حتی پشه‌ای را نکشت. کتاب او “مبانی و نقطه آغاز سازمان‌دهی آرژانتین” پایه گذار قانون اساسی آرژانتین در ۱۸۵۳ بود که دولت را محدود، تجارت را آزاد، مهاجرت را تشویق، و حقوق مردم را تامین کرد و در نتیجه ۷۰ سال پربار توسعه را به دنبال داشت. او در امور ملل دیگر دخالت نکرد و با جنگ کشورش با پاراگوئه مخالف بود. و چهره او را نمی‌توان بر روی شکم مایک تایسون دید[iv] .

منبع:
http://www.independent.org/newsroom/article.asp?id=1535

[i] جسدی بیجان که روحی شیطانی در او دمیده شده به حرکت در می‌آید. مترجم
[ii] رهبر کمونیست آلبانی از پایان جنگ جهانی تا ۱۹۸۵٫ مترجم
[iii] فرمانده نظامی ویتنام شمالی و ایجاد کننده قوای ویِت کانگ در جنگ با ویتنام جنوبی و آمریکا که یک نابغه در جنگ‌های پارتیزانی محسوب می‌شود. مترجم
[iv] مایک تایسون قهرمان سابق بوکس سنگین وزن جهان خالکوبی چه گوارا را بر روی شکم خود دارد. مترجم

منتشر شده در مجله نو ریپابلیک

ترجمه سیاوش صفوی

چراغ آزادی

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر