اجتماع بزرگ ایرانیان بیرون در زمانی که دارد به یک نسل میکشد از سه مرحله گذشته است. نخست تبعید بود. به دنبال پیروزی انقلاباسلامی، ایرانیان از هر گرایش و لایه اجتماعی، صد صد و هزار هزار بهر ترتیب و عموما همراه با دشواری و مخاطره به بیرون زدند و از کشورهای میزبان پناه خواستند. جز اقلیت کوچکی که از همان آغاز تصمیم خود را گرفته بودند بیشترشان دوران تبعید خود را کوتاه میشمردند. رژیمی که آنها را بیرون رانده بود ناهنگام ( آناکرونیستیک ) تر و نفرتآورتر از آن بود که در کشوری مانند ایران بپاید. آنها مدتها در فضای ایران زیستند که با خود نگهداشته بودند. اما رژیم با همه ناهنگامی و نفرتانگیزی، به یاری عواملی، مهمتر از همه سرکوبگری بیپروا و هزینه کردن تقریبا همه اعتبار مذهب، پایدار ماند و تبعیدیان را خواه ناخواه وادار به جا افتادن در سرزمینهای تازه کرد.
از این مرحله بود که مهاجرت جای تبعید را گرفت. هر که ایران را جای زندگی نیافت دل به مهاجرت سپرد و سودای بازگشت را تا آنجا که به ملاحظات عملی مربوط میشود از سر بیرون برد. تبعیدی با نیمهأی از هستیاش در بیرون میزید و نیمه دیگرش در ایران و درگیر ایران است. مهاجر در گوشهأی از زندگیاش جائی به ایران میدهد و خود را به سیلاب زندگی پرخروشی که پیرامونش جریان دارد میسپارد. خوراک و معاشران و موسیقیاش را بیشتر از زمینه ایرانیاش میگیرد ولی دیگر کار چندان به بیرون از پیرامون واقعی خود ندارد.
جا افتادن درجات گوناگون دارد و در نهایت به همسانی حقوقی میانجامد. ایرانیان، بویژه در سرزمینهای آزادمنشتر ، عموما آماده بودهاند برای آسان کردن گذران زندگی، تا پذیرفتن تابعیت کشورهای پناه داده بروند. جوانان بویژه میخواهند در بازار کار با شرایط هر چه برابرتر رقابت کنند. امروز ایرانیان بیشماری را میتوان یافت که امریکائی، کانادائی، استرالیائی شدهاند و در اروپا نیز به شمار روز افزون صفت فرانسوی و انگلیسی و آلمانی … بر آنان افزوده میشود . این ایرانیان پدیده تازهأی در جامعه ما هستند. در گذشته کمتر از آن بودند که توجهی برانگیزند. همسانی از نظر حقوقی با خود مسئله وفاداری را میآورد. ایرانی با پذیرفتن تابعیت کشور دیگر تعهداتی بیرون از ایرانی بودنش میپذیرد.
برای مردمی درگیر پیکار و دست کم بیزار از نظام حکومتی خود، عموما در شرایط نامناسب، و بناچار زودرنج و خردهبین، هر تفاوت، حتا نوانس یا تابشی، مایه گفتگو و کشمکش است. در نخستین سالها کشاکش تبعیدی و مهاجر بود. تبعیدی، مهاجر را سرزنش میکرد که بیدرد است و مهاجر شانه بالا میانداخت که خیالبافی اندازهأی دارد. اکنون که ایرانیان به تابعیت بیگانه در میآیند و گاه رفتارشان غیر ایرانی، که لزوما ضدایرانی نیست، میشود سرزنشها تلختر است. ایرانیان امریکائی در این میان آماجهائی برجستهترند . آنها در عین ایرانی بودن عملا امریکائی نیز هستند. به عضویت احزاب امریکا در میآیند و پرچم امریکا را به علامت همبستگی ملی در برابر تروریسم بر میافرازند. اما در کنار پرچم امریکا پرچم شیر و خورشید نیز هست و بیشتر ایرانیان عضو حزب جمهوریخواه امریکا از هواداران پادشاهی پهلویاند.
امریکا برای خارجی، فضائی است که مانندش را نمیتوان یافت و ایرانی در امریکا رفتاری میبیند که در اروپا تصورش را نمیتوان کرد. امریکائیان دوست دارند امریکا را کشوری بنامند که نه بر خون و/ یا خاک ، که بر “ایده” پایه گذاشته شده است: بر ایده حقوق جدانشدنی فرد آزاد انسانی. از اینجاست که بیگانه در امریکا (یا کانادا) معنی ندارد. بیشتر امریکائیان خود نوامریکائیاند. ایرانی در امریکا ناگزیر دلبستگی بسیار بیشتری مییابد تا در اروپا که حتا پذیرفتن تابعیت نیز او را از بیگانه بودن در نخواهد آورد ـ اگر اصلا او را به تابعیت بپذیرند.
درجه بالای همسان شدن ایرانیان در امریکا بهانهأی برای امریکاستیزان حرفهأی شده است که حمله به آنان را تا اتهام بیگانه پرستی برسانند. در کانادا نیز ایرانیان بهمان اندازه همسان شدهاند ولی کانادا چنان حساسیتهائی را برنمیانگیزد. ایرانیان در امریکا یا کانادا البته پروائی از این تصفیه حسابها ندارند. سبب مهمترش آن است که مردم ما نیز دارند به مسئله هویت با دید مدرنتری مینگرند.
* * *
هویت در اینجا، به معنی رنگ پوست یا داغی بر چهره یا سرنوشت تغییرناپذیر نیست. این برداشتها از هویت به عصر پیش از مدرن بر میگردد، به دنیای تنگ فرد بیحقوق و بیفردیت. منظور از هویت همان است که در ورقه شناسائی تجسم مییابد؛ تصوری است که انسان به عنوان عضو یک اجتماع بزرگ از خود دارد و دیگران از او دارند. هرچه اجتماع بزرگتر و پیچیدهتر میشود هویت نیز تحول مییابد. زمانی هویت به خانواده گسترده یا تبار یا قبیله و آنهم پوشیده در “آئین” ( مذهب و فولکلور گرداگردش ) محدود میبود. در افغانستان هنوز برای بسیاری مردم چنین است. سپس دولت، و صورت مدرنترش دولت-ملت، به هویت معنائی گستردهتر داد.
امروز در عصر جهانگرائی، بار دیگر با تحولی در معنای هویت، با فراتر رفتن مرزها و پیچیدهتر شدن مفهوم آن سروکار داریم. هویت تا عصر مدرن ( دنیای سده هفدهم و پس از عهدنامه وستفالی و جنگ مذهبی ) با فرهنگ و رنگ غلیظ مذهبی آن یکی شناخته میشد. هنوز هم واپسماندگان جهان سومی در همین پندارند. فرهنگ را با مذهب و هر دو را با هویت میآمیزند و به نام حفظ هویتی که بدین سان تقدیس شده است در برابر تجدد ( مدرنیته ) و پیشرفت ایستادگی میکنند.
پدیده تابعیت چندگانه تنها یکی از جلوههای این پیچیدگی است. چند فرهنگی، جلوه ژرفتری از آن است. انسان مدرن در جهانهای فرهنگی گوناگون میزید: فرهنگ ملی و فرهنگ جهانی، در واقع فرهنگ غربی. اما دوام فرهنگ ملی در او به توانائی سازگاری آن فرهنگ بستگی دارد؛ اگر فرهنگ ملی ناهنگام شود و نتواند با زمان پیش بیاید به عنوان موضوع بررسی و مصالح ساختن و باز ساختن، در موزهها و کتابخانهها و بایگانیهای او ـ که اتفاقا بسیار بهتر هم نگهداری میشوند ـ محفوظ میماند اما عملا از زندگیاش بیرون میرود. ملت، چه در مفهوم خون و خاک و چه به معنای قرارداد اجتماعی افراد دارای حقوق جدانشدنی، شهروندان دولت-ملت، جای بالای خود را برای او دارد ولی زندگی سیاسیاش دربرگیرنده است نه بیرون گذارنده. exclusive
فرایافت قرارداد اجتماعی میان افراد دارای حقوق جدانشدنی، آثار عملی پردامنهأی دارد و اگرچه به سده هفدهم و بویژه هلند برمیگردد که نخستین جامعه شهروندی در جهان است، با استقلال امریکا سیر جهانگیر خود را آغازکرد. جامعه هلندی با همه اختلاف مذهبی، ریشه در خاک و خون داشت. در امریکا بود که نخستین بار انسان آزاد، گذشته از بستگیهای سرزمینی و قومی، با حقوق برابر با انسانهای دیگر وارد یک قرارداد اجتماعی شد که اصول آن در اعلامیه استقلال آمده است ـ با آن آغاز تکان دهنده و دورانساز : ” ما مردم ….” این قرارداد اجتماعی که مردمسالاری از آن برخاست از پایه با آنچه روسو میگفت و پایه فلسفی توتالیتاریسم شد تفاوت دارد.
روسو فرایافت حق را به عنوان مالکیت از حقوق رم گرفت و به نتیجه توتالیتر آن رسید. در حقوق رم فرد انسانی بر پایه آموزه ( دکترین ) رواقی، دارای حقوق فطری یا طبیعی شناخته میشد که بسیار بیش از حقوق الهی است که مذاهب ابراهیمی به انسان میدهند. تدوین حقوقی فرایافت حقوق طبیعی، پیشرفت سیاسی شگرفی بشمار میرفت. ولی حقوقدانان رمی این حقوق را مانند هر دارائی دیگری واگذار کردنی میشمردند .انسان آزاد است و میتواند خود را به بردگی بفروشد یا به خداوندگاری قیصر گردن گذارد. روسو این فرایافت را گرفت و با اختراع “اراده عمومی” یعنی واگذاری آزادانه حقوق فردی به هیئت اجتماعی در یک “قرارداد اجتماعی” تصوری، راه را برای از مارکس تا لنین و هیتلر و مائو گشود. هیئت اجتماعی فرضی روسو، مانند هر ماهیت انتزاعی دیگری، به آسانی ابزار دیکتاتوری توتالیتر گردید.
پدران انقلاب امریکا لاک را بجای روسو گذاشتند و جدا نشدنی بودن حقوق فطری یا طبیعی فرد انسانی را در مرکز طرح تازه خود قراردادند. از آن پس با همه فرازندگی موج ناسیونالیسم، قرارداد اجتماعی در صورت دمکراتیک خود به معنی سود مشترک شهروندان و رضایت حکومت شوندگان، مبنای پذیرفتنیتری برای تشکیل یک جامعه شهروندی ( افراد دارای حقوق جدانشدنی ) شده است. شور ملی و پیوند آب و خاک و بستگی خونی، رشتههای نیرومندی هستند که افراد یک ملت را بهم میپیوندند ولی احساس مشارکت در یک جامعه همسود، هر روز آنها را به انجام وظایف شهروندی تشویق میکند و نیاز به زور را در اداره جامعه به کمترین میرساند.
ایرانی در دمکراسیهای باختری میتواند بر این مبنا خود را شهروند آن جامعهها بشمار آورد و به نمادها و نهادهای آنها احترام بگذارد. چنین “قرارداد اجتماعی” به ایرانی بودن او آسیبی نمیزند. در واقع هنگامی که کشورهای دمکراسی لیبرال هیچ مانعی در ایرانی ماندن او نمیبینند و ویژگیهای ملی او را گرامی میدارند و گاه از خزانه عمومی به نگهداشت و پیشبرد آن ویژگیها، حتا فعالیتهای سیاسی نامربوط به کشور میزبان و برضد رژیم ایران که طرف بازرگانی آنهاست، کمک میرسانند از چه تضادی میتوان سخن گفت؟ ما ایرانیان با آن فرهنگ مشهورمان بایست در این کشورهای ” دمکراسی بورژوازی و صوری” میزیستیم تا باور کنیم که چنین روحیه و رفتارهائی امکانپذیر است.
* * *
آشنائی دیرپای با اجتماع یهودی ایرانی لوس آنجلس و آشنائی تازه تر با اجتماع یهودی ایرانی نیویورک، ابعاد گستردهتر هویت و ایرانی بودن را بر کسی که سالهاست در میان ایرانیان در هر جا میگردد آشکارتر کرده است. یهودیان ایرانی از دو نسل پیش آغاز به مهاجرت از ایران کردند و در سالهای انقلاب و حکومت اسلامی آنقدر از ایران گریختهاند که جز اندکی از آنان در میهن نماندهاند. آنها در بیشتر زمانها از یهودستیزی پنهان و آشکار مذهبیان متعصب، و توده عوام حساس در برابر هر تفاوت، و روشنفکران و سیاسیکاران چپگرا و ملیون فلسطینی اندیش رنج بردهاند. کشوری که تاریخ بزرگی جهانیاش با رواداری مذهبی آغاز شد و بیش از همه با یهودیان مهربان بود، نتوانست آن سُنت را همواره نگهدارد و گاه و بیگاه یهودیان را آماج تبعیض و سرکوبگری میساخت. در دوران صفوی بویژه شاه عباس دوم، و در دوران قاجار بویژه ناصرالدین شاه، بیشتر یهودیان ایران را بزور شمشیر مسلمان کردند. اگر یهودیان میتوانستند دین خود را نگهدارند امروز بیست و پنج درصدی از ایرانیان یهودی میبودند ـ همان نسبت که احتمالا در دوران صفوی داشتند.
با چنین پیشینهأی انتظار بیگانگی از یهودیان ایرانی امریکا داشتن بیجا نیست. مهاجران و پناهندگان یهودی در آن کشور چنان جا افتادهاند که ایرانیان دیگر غبطهشان را میخورند. ترکیب رفاه و آزادی بیسابقه، احساس تازه برابری حتا برتری، دل هر یهودی را میتواند از آن میهن دور دست که فرمانروایانش چنین دشمنی با هرچه یهودی میورزند برکند. آنها در پیرامون یهودی-امریکائی خود هیچ کم و غمی ندارند؛ دست در دست یهودیان امریکائی که در همبستگی و سازماندهی از دیگر امریکائیان درگذشتهاند ، از هر گروه ایرانی دیگر جز بهائیان سازمان یافتهترند و کمترگروه قومی در امریکا به پایشان میرسد. انجمنهای گوناگونشان که در فدراسیونی گرد آمدهاند در هر زمینه و هر موقعیت آمادهاند به یاری بشتابند ( از گرفتن دست بیچیزتران تا فراهم کردن جهیزیه و پرداخت هزینه جشن عروسی و کمک هزینه درسی و درمانی ). بسیج مالی fund raising که یک جنبه همیشگی زندگی اجتماعی یهودیان ایرانی است به آنان همه گونه امکانات میدهد.
بیشتر ایرانیان پس از بیست و سه سال و نابود شدن و دست بدست شدنهای دارائیشان چشمداشت پس گرفتن آن را از آخوندها و لاشخورهای نظام اسلامی ندارند و یهودیان، مانند بهائیان، از همه کمتر. از اینرو نمیتوان در دلبستگی آنان به سرزمین مادری که گاه بیننده را به شگفتی میاندازد از شائبه مالی سخن گفت. این دلبستگی را در همه جا میتوان دید، در دارا و ندار و پیر و جوان؛ وبویژه در میان سالخوردهتران با سوز و اشتیاقی همراه است که در دیگر ایرانیان کمتر به آن بر میخوریم. عشق یهودیان ایرانی در امریکا به موسیقی ایرانی، لوس آنجلس را پایتخت موسیقی ایران کرده است و از پابندی آنان به آداب و رسوم ملی ایرانی بسیار شنیدهایم ( احتمالا در کمتر خانواده ایرانی دیگری رسم “حنابندان” هنوز دوام آورده است ). این پابندی بیتردید قسمتی به استواری استثنائی زندگی خانوادگی یهودیان برمیگردد که بسر بردن در “گتو”ی فیزیکی و روانی نسلها و سدهها، در آن سهم بزرگی داشته است. خانواده و نیایشگاه، دژهای اقلیت بیحقوقاند.
دلبستگی یهودیان به ریشههای تاریخی، عاطفی و سیاسی بر میگردد: سه هزار سال زیستن در ایران و فرو رفتن در زندگی و فرهنگ ایرانی؛ فرصتهائی که برای نخستین بار در پادشاهی پهلوی به یهودیان داده شد و اجتماع یهودی را از محله بیرون آورد ؛ کمکهای حکومت ایران به یهودیان اروپائی ( سفارتهای ایران هزارن گذرنامه ایرانی به یهودیان دادند و آنها را از کورههای آدمسوزی هیتلری رهانیدند ) و عراقی، که پس از اعلام حکومت اسرائیل، مانند عموم کشورهای دیگر عربی هزار هزار از خانمان خود رانده شدند و ایران به آنان پناه داد و گروههای بیشماری را که میخواستند کمک کرد تا به اسرائیل بروند؛ مناسبات نزدیک ایران پادشاهی با اسرائیل که دنباله طبیعی یک دوستی دو هزار و پانصد ساله بود. اینهمه طبعا یهودیان را اگرچه در بهشت امریکائیشان، ایرانی نگهداشته است ( به گفته ظریفی، آقای هوشنگ توزیع از شخصیتهای مهم تئاتری ما، ایرانیان در لوس آنجلس، شهر خودش، به “تمدن بزرگ” محمد رضا شاه رسیدهاند ).
به شدت ایرانی بودن، یک جنبه هویت یهودیان ایرانی است، به شدت اسرائیلی بودن، به معنی پشتیبانی بیدریغ از اسرائیل جنبه دیگر آن است و پس از این هردو، امریکائی بودن میآید. یک یهودی نوعی ایرانی در امریکا به آسودگی این هر سه است. ایرانی و اسرائیلی و امریکائی در او با هم میزیند. زبانش در خانه و به فراوانی در محیط کار، فارسی است؛ با دیگر ایرانیان از هر باور دینی، آمیزش دارد؛ نوروز و سیزده بدرش ترک نمیشود؛ آداب دینی یهود را بجا میآورد. شنبهها همانگونه به کنشت میرود که مسیحیان یکشنبهها به کلیسا. هانوکا و شمعدان هفت شعله را در برابر نوئل و درخت کاج و هدیههای زیر آن گذاشته است و گله کودکان خود را از نداشتن بابا نوئل برطرف کرده است. در زندگی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی امریکا با نفوذ روزافزون درگیر است.
سیاست او ضدیت با جمهوریاسلامی، پشتیبانی خاموش و محافظهکارانه از کارزار مردمی در ایران ( مبادا که بازماندگان اجتماع یهودی در ایران بیشتر آزار ببینند ) و تاثیرگذاری بر سیاستهای امریکا در جهت حفظ موجودیت اسرائیل است. این سیاستها بجای خنثی کردن هم، یکدیگر را تقویت میکنند. او هیجگاه ناگریز به گزینش یکی بردیگری نبوده است. پشتیبانی از اسرائیل یا درگیری با سیاست امریکا از ایرانی بودنش نمیکاهد. زیر هردو پرچم شیر و خورشید و امریکا حرکت میکند. در انتخابات به کاندیداهای دو حزب امریکا، بیشتر به دمکراتها رای میدهد و هوادار پادشاهی مشروطه در ایران است. شهروند موثر و سودمندی است که دیگر ایرانیان میتوانند چیزهائی از او بیاموزند.
یهودی نوعی ( تیپیک ) ایرانی در امریکا مذهبی است، بسیار بیشتر از مسلمان زادگان، ولی نه بنیادگرا. برای مردمی که مذهب و قومیتشان یکی است و یکی را بیدیگری از دست خواهند داد بیاعتنائی به مذهب بسیار دشوارتر از مسلمانانی است که از بیست و چند سالی پیش دارند فکرهای دوباره میکنند. مذهبیترین یهودیان، اجتماع فرعی یهودی مشهور به مشهدیها در نیویورک است که در بجای آوردن آداب دینی تا حد جدا افتادن از جهان پیش رفته است. این یهودیان اگرچه به زور اسلام آورده بودند، نسل در نسل دین خود را در نهان نگهداشتند و اکنون در مهاجرت امریکا به جبران تقیه نسلها، از آن سو افتادهاند.
ما در جهانی “ودائی” زندگی میکنیم. در جهان بینی ودائی هندوان، همه چیز به همه چیز پیوسته است. ولی انسان میبایست منتظر تکنولوژی بماند تا مصداق عملی جهان ودائی را ببیند. در این جهان بهم پیوسته، انسان یک بعدی و یک هویتی، ناهنگام و پرت افتاده است. جهانگرائی ( گلوبالیزاسیون ) که میدان یک شکست دیگر مطلقگرایان مذهبی و مارکسیست شده است، جائی برای این محدودیتها نمیگذارد. مردمان بیشمار به آسانی در فضاهای گوناگون جا میافتند و حرکت میکنند. احتمال برخوردی میان این فضاها و ضرورت گزینش میان آنها هست ولی حکم کلی نمیتوان داد. در هر مورد میباید بنا بر اوضاع و احوال آن عمل کرد.
ایرانیانی که تابعیت کشورهای دیگر را پذیرفتهاند، بیش از همه در امریکا و کانادا که آزادمنشترین رفتار را با بیگانگان دارند، تا کنون از این آزمایش سربلند بیرون آمدهاند. همسان شدن آنان با میزبانان و پناهدهندگانشان چیزی از ایرانی بودنشان نکاسته است. اگرهم کار چندانی در زمینه ایرانی بودن نمیکنند تفاوتی با بیشتر ایرانیان دیگر ندارند. آنها حتا اگر به ایران بر نگردند در آینده ایران سهم بزرگی خواهند داشت. مهارتها و آگاهیهای تازهای که بدست آوردهاند به صورتهای گوناگون در خدمت توسعه ایران خواهد بود. دیرماندنشان در بیرون برخلاف تصور، پیوند ملی را سست نکرده است. نسل ج.ان ایرانی در بیرون در پی یافتن ریشههای خویش است. این پدیده را بویژه در امریکا میتوان دید. جوانان ایرانی در آن کشور، روبرو با رقابت گروههای تنگاتنگ قومی دیگر، ناگزیرند با یکدیگر ارتباط بیشتری داشته باشند و بهم کمک کنند. ایرانی بودن برایشان مزیتی و ضرورتی است.
نسبت بیگانهپرستی دادن به چنین مردمان پویائی که بسیاریشان مایههای سربلندی ایران هستند نادرست است؛ شکاف میان ایرانیان را بیشتر میکند و بر نسل سوم مهاجران که به آسانی میتوانند در آن جامعهها حل شوند تاثیر منفی میگذارد. اگر درپی پک کردن حسابهای شخصی و سیاسی نباشیم و بکوشیم سرمایه ملی را که در بیرون، این دو سه میلیون مهاجر و تبعیدی هستند، نگهداریم میباید موقعیت تازه ایرانی و شرایط تازه ایرانی بودن را دریابیم. ایرانیان پناه برده به جامعههای بیگانهستیز اروپائی، بویژه میباید تفاوت ژرف پیرامون خود و ایرانیان امریکائی را درنظر بگیرند. در امریکا سهم اجبار به مراتب کمتر و عامل داوطلبانه به مراتب بیشتر است. ایرانی ماندن، بهر درجهأی، در چنان پیرامونی، جای قدرشناسی دارد.