15.7 C
تهران
پنجشنبه, ۱۰. فروردین , ۱۴۰۲

جهان هویت‌ها و وفاداری‌های چندگانه

‏‏‏ اجتماع بزرگ ایرانیان بیرون در زمانی که دارد به یک نسل می‌کشد از سه مرحله گذشته است. نخست ‏تبعید بود. به دنبال پیروزی انقلاب‌اسلامی، ایرانیان از هر گرایش و لایه اجتماعی، صد صد و هزار ‏هزار بهر ترتیب و عموما همراه با دشواری و مخاطره به بیرون زدند و از کشورهای میزبان پناه خواستند. ‏جز اقلیت کوچکی که از همان آغاز تصمیم خود را گرفته بودند بیشترشان دوران تبعید خود را کوتاه می‌‏شمردند. رژیمی که آنها را بیرون رانده بود ناهنگام ( آناکرونیستیک ) تر و نفرت‌آورتر از آن بود که در ‏کشوری مانند ایران بپاید. آنها مدتها در فضای ایران زیستند که با خود نگهداشته بودند. اما رژیم با همه ‏ناهنگامی و نفرت‌انگیزی، به یاری عواملی، مهمتر از همه سرکوبگری بی‌پروا و هزینه کردن تقریبا ‏همه اعتبار مذهب، پایدار ماند و تبعیدیان را خواه ناخواه وادار به جا افتادن در سرزمینهای تازه کرد.‏

‏ از این مرحله بود که مهاجرت جای تبعید را گرفت. هر که ایران را جای زندگی نیافت دل به مهاجرت ‏سپرد و سودای بازگشت را تا آنجا که به ملاحظات عملی مربوط می‌شود از سر بیرون برد. تبعیدی با نیمه‌‏أی از هستی‌اش در بیرون می‌زید و نیمه دیگرش در ایران و درگیر ایران است. مهاجر در گوشه‌أی از ‏زندگی‌اش جائی به ایران می‌دهد و خود را به سیلاب زندگی پرخروشی که پیرامونش جریان دارد می‌‏سپارد. خوراک و معاشران و موسیقی‌اش را بیشتر از زمینه ایرانی‌اش می‌گیرد ولی دیگر کار چندان به ‏بیرون از پیرامون واقعی خود ندارد. ‏

‏ جا افتادن درجات گوناگون دارد و در نهایت به همسانی حقوقی می‌انجامد. ایرانیان، بویژه در ‏سرزمینهای آزادمنش‌تر ، عموما آماده بوده‌اند برای آسان کردن گذران زندگی، تا پذیرفتن تابعیت ‏کشورهای پناه داده بروند. جوانان بویژه می‌خواهند در بازار کار با شرایط هر چه برابرتر رقابت کنند. ‏امروز ایرانیان بیشماری را می‌توان یافت که امریکائی، کانادائی، استرالیائی شده‌اند و در اروپا نیز به ‏شمار روز افزون صفت فرانسوی و انگلیسی و آلمانی ‏‎…‎‏ بر آنان افزوده می‌شود . این ایرانیان پدیده تازه‌‏أی در جامعه ما هستند. در گذشته کمتر از آن بودند که توجهی برانگیزند. همسانی از نظر حقوقی با خود ‏مسئله وفاداری را می‌آورد. ایرانی با پذیرفتن تابعیت کشور دیگر تعهداتی بیرون از ایرانی بودنش می‌‏پذیرد.‏

‏ برای مردمی درگیر پیکار و دست کم بیزار از نظام حکومتی خود، عموما در شرایط نامناسب، و بناچار ‏زودرنج و خرده‌بین، هر تفاوت، حتا نوانس یا تابشی، مایه گفتگو و کشمکش است. در نخستین سالها ‏کشاکش تبعیدی و مهاجر بود. تبعیدی، مهاجر را سرزنش می‌کرد که بیدرد است و مهاجر شانه بالا می‌‏انداخت که خیالبافی اندازه‌أی دارد. اکنون که ایرانیان به تابعیت بیگانه در می‌آیند و گاه رفتارشان غیر ‏ایرانی، که لزوما ضد‌ایرانی نیست، می‌شود سرزنش‌ها تلخ‌تر است. ایرانیان امریکائی در این میان ‏آماجهائی برجسته‌ترند . آنها در عین ایرانی بودن عملا امریکائی نیز هستند. به عضویت احزاب امریکا در ‏می‌آیند و پرچم امریکا را به علامت همبستگی ملی در برابر تروریسم بر می‌افرازند. اما در کنار پرچم ‏امریکا پرچم شیر و خورشید نیز هست و بیشتر ایرانیان عضو حزب جمهوریخواه امریکا از هواداران ‏پادشاهی پهلوی‌اند. ‏ ‏ ‏

‏ امریکا برای خارجی، فضائی است که مانندش را نمی‌توان یافت و ایرانی در امریکا رفتاری می‌بیند که ‏در اروپا تصورش را نمی‌توان کرد. امریکائیان دوست دارند امریکا را کشوری بنامند که نه بر خون و/ یا ‏خاک ، که بر “ایده” پایه گذاشته شده است: بر ایده حقوق جدانشدنی فرد آزاد انسانی. از اینجاست که بیگانه ‏در امریکا (یا کانادا) معنی ندارد. بیشتر امریکائیان خود نوامریکائی‌اند. ایرانی در امریکا ناگزیر ‏دلبستگی بسیار بیشتری می‌یابد تا در اروپا که حتا پذیرفتن تابعیت نیز او را از بیگانه بودن در نخواهد آورد ‏ـ اگر اصلا او را به تابعیت بپذیرند.‏

‏ درجه بالای همسان شدن ایرانیان در امریکا بهانه‌أی برای امریکا‌ستیزان حرفه‌أی شده است که حمله به ‏آنان را تا اتهام بیگانه پرستی برسانند. در کانادا نیز ایرانیان بهمان اندازه همسان شده‌اند ولی کانادا چنان ‏حساسیتهائی را برنمی‌انگیزد. ایرانیان در امریکا یا کانادا البته پروائی از این تصفیه حسابها ندارند. سبب ‏مهمترش آن است که مردم ما نیز دارند به مسئله هویت با دید مدرن‌تری می‌نگرند. ‏

‎* * *‎

‏ هویت در اینجا، به معنی رنگ پوست یا داغی بر چهره یا سرنوشت تغییر‌ناپذیر نیست. این برداشتها از ‏هویت به عصر پیش از مدرن بر می‌گردد، به دنیای تنگ فرد بی‌حقوق و بی‌فردیت. منظور از هویت ‏همان است که در ورقه شناسائی تجسم می‌یابد؛ تصوری است که انسان به عنوان عضو یک اجتماع بزرگ ‏از خود دارد و دیگران از او دارند. هرچه اجتماع بزرگتر و پیچیده‌تر می‌شود هویت نیز تحول می‌یابد. ‏زمانی هویت به خانواده گسترده یا تبار یا قبیله و آنهم پوشیده در “آئین” ( مذهب و فولکلور گرداگردش ) ‏محدود می‌بود. در افغانستان هنوز برای بسیاری مردم چنین است. سپس دولت، و صورت مدرن‌ترش ‏دولت-ملت، به هویت معنائی گسترده‌تر داد. ‏ ‏ ‏

‏ امروز در عصر جهانگرائی، بار دیگر با تحولی در معنای هویت، با فراتر رفتن مرزها و پیچیده‌تر شدن ‏مفهوم آن سروکار داریم. هویت تا عصر مدرن ( دنیای سده هفدهم و پس از عهدنامه وستفالی و جنگ ‏مذهبی ) با فرهنگ و رنگ غلیظ مذهبی آن یکی شناخته می‌شد. هنوز هم واپسماندگان جهان سومی در ‏همین پندارند. فرهنگ را با مذهب و هر دو را با هویت می‌آمیزند و به نام حفظ هویتی که بدین سان تقدیس ‏شده است در برابر تجدد ( مدرنیته ) و پیشرفت ایستادگی می‌کنند. ‏

‏ پدیده تابعیت چندگانه تنها یکی از جلوه‌های این پیچیدگی است. چند فرهنگی، جلوه ژرفتری از آن است. ‏انسان مدرن در جهانهای فرهنگی گوناگون می‌زید: فرهنگ ملی و فرهنگ جهانی، در واقع فرهنگ ‏غربی. اما دوام فرهنگ ملی در او به توانائی سازگاری آن فرهنگ بستگی دارد؛ اگر فرهنگ ملی ناهنگام ‏شود و نتواند با زمان پیش بیاید به عنوان موضوع بررسی و مصالح ساختن و باز ساختن، در موزه‌ها و ‏کتابخانه‌ها و بایگانی‌های او ـ که اتفاقا بسیار بهتر هم نگهداری می‌شوند ـ محفوظ می‌ماند اما عملا از ‏زندگی‌اش بیرون می‌رود. ملت، چه در مفهوم خون و خاک و چه به معنای قرارداد اجتماعی افراد دارای ‏حقوق جدانشدنی، شهروندان دولت-ملت، جای بالای خود را برای او دارد ولی زندگی سیاسی‌اش ‏دربرگیرنده است نه بیرون گذارنده. ‏‎ exclusive ‎‏ ‏

‏ فرایافت قرارداد اجتماعی میان افراد دارای حقوق جدانشدنی، آثار عملی پردامنه‌أی دارد و اگرچه به سده ‏هفدهم و بویژه هلند برمی‌گردد که نخستین جامعه شهروندی در جهان است، با استقلال امریکا سیر ‏جهانگیر خود را آغازکرد. جامعه هلندی با همه اختلاف مذهبی، ریشه در خاک و خون داشت. در امریکا ‏بود که نخستین بار انسان آزاد، گذشته از بستگی‌های سرزمینی و قومی، با حقوق برابر با انسانهای دیگر ‏وارد یک قرارداد اجتماعی شد که اصول آن در اعلامیه استقلال آمده است ـ با آن آغاز تکان دهنده و ‏دورانساز : ” ما مردم ‏‎….‎‏” این قرارداد اجتماعی که مردمسالاری از آن برخاست از پایه با آنچه روسو می‌گفت و پایه فلسفی توتالیتاریسم شد تفاوت دارد.‏

‏ روسو فرایافت حق را به عنوان مالکیت از حقوق رم گرفت و به نتیجه توتالیتر آن رسید. در حقوق رم ‏فرد انسانی بر پایه آموزه ( دکترین ) رواقی، دارای حقوق فطری یا طبیعی شناخته می‌شد که بسیار بیش از ‏حقوق الهی است که مذاهب ابراهیمی به انسان می‌دهند. تدوین حقوقی فرایافت حقوق طبیعی، پیشرفت ‏سیاسی شگرفی بشمار می‌رفت. ولی حقوقدانان رمی این حقوق را مانند هر دارائی دیگری واگذار کردنی ‏می‌شمردند .انسان آزاد است و می‌تواند خود را به بردگی بفروشد یا به خداوندگاری قیصر گردن گذارد. ‏روسو این فرایافت را گرفت و با اختراع “اراده عمومی” یعنی واگذاری آزادانه حقوق فردی به هیئت ‏اجتماعی در یک “قرارداد اجتماعی” تصوری، راه را برای از مارکس تا لنین و هیتلر و مائو گشود. هیئت ‏اجتماعی فرضی روسو، مانند هر ماهیت انتزاعی دیگری، به آسانی ابزار دیکتاتوری توتالیتر گردید. ‏

‏ پدران انقلاب امریکا لاک را بجای روسو گذاشتند و جدا نشدنی بودن حقوق فطری یا طبیعی فرد انسانی را ‏در مرکز طرح تازه خود قراردادند. از آن پس با همه فرازندگی موج ناسیونالیسم، قرارداد اجتماعی در ‏صورت دمکراتیک خود به معنی سود مشترک شهروندان و رضایت حکومت شوندگان، مبنای پذیرفتنی‌تری ‏برای تشکیل یک جامعه شهروندی ( افراد دارای حقوق جدانشدنی ) شده است. شور ملی و پیوند آب و خاک ‏و بستگی خونی، رشته‌های نیرومندی هستند که افراد یک ملت را بهم می‌پیوندند ولی احساس مشارکت در ‏یک جامعه همسود، هر روز آنها را به انجام وظایف شهروندی تشویق می‌کند و نیاز به زور را در اداره ‏جامعه به کمترین می‌رساند.‏

‏ ایرانی در دمکراسی‌های باختری می‌تواند بر این مبنا خود را شهروند آن جامعه‌ها بشمار آورد و به نمادها ‏و نهادهای آنها احترام بگذارد. چنین “قرارداد اجتماعی” به ایرانی بودن او آسیبی نمی‌زند. در واقع ‏هنگامی که کشورهای دمکراسی لیبرال هیچ مانعی در ایرانی ماندن او نمی‌بینند و ویژگیهای ملی او را ‏گرامی می‌دارند و گاه از خزانه عمومی به نگهداشت و پیشبرد آن ویژگیها، حتا فعالیتهای سیاسی نامربوط ‏به کشور میزبان و برضد رژیم ایران که طرف بازرگانی آنهاست، کمک می‌رسانند از چه تضادی می‌توان ‏سخن گفت؟ ما ایرانیان با آن فرهنگ مشهورمان بایست در این کشورهای ” دمکراسی بورژوازی و ‏صوری” می‌زیستیم تا باور کنیم که چنین روحیه و رفتارهائی امکان‌پذیر است.‏

‎* * *‎

‏ آشنائی دیرپای با اجتماع یهودی ایرانی لوس آنجلس و آشنائی تازه تر با اجتماع یهودی ایرانی نیویورک، ‏ابعاد گسترده‌تر هویت و ایرانی بودن را بر کسی که سالهاست در میان ایرانیان در هر جا می‌گردد ‏آشکارتر کرده است. یهودیان ایرانی از دو نسل پیش آغاز به مهاجرت از ایران کردند و در سالهای انقلاب ‏و حکومت اسلامی آنقدر از ایران گریخته‌اند که جز اندکی از آنان در میهن نمانده‌اند. آنها در بیشتر زمانها ‏از یهودستیزی پنهان و آشکار مذهبیان متعصب، و توده عوام حساس در برابر هر تفاوت، و روشنفکران و ‏سیاسیکاران چپگرا و ملیون فلسطینی اندیش رنج برده‌اند. کشوری که تاریخ بزرگی جهانی‌اش با رواداری ‏مذهبی آغاز شد و بیش از همه با یهودیان مهربان بود، نتوانست آن سُنت را همواره نگهدارد و گاه و بیگاه ‏یهودیان را آماج تبعیض و سرکوبگری می‌ساخت. در دوران صفوی بویژه شاه عباس دوم، و در دوران ‏قاجار بویژه ناصرالدین شاه، بیشتر یهودیان ایران را بزور شمشیر مسلمان کردند. اگر یهودیان می‌‏توانستند دین خود را نگهدارند امروز بیست و پنج درصدی از ایرانیان یهودی می‌بودند ـ همان نسبت که ‏احتمالا در دوران صفوی داشتند.‏

‏ با چنین پیشینه‌أی انتظار بیگانگی از یهودیان ایرانی امریکا داشتن بیجا نیست. مهاجران و پناهندگان ‏یهودی در آن کشور چنان جا افتاده‌اند که ایرانیان دیگر غبطه‌شان را می‌خورند. ترکیب رفاه و آزادی ‏بیسابقه، احساس تازه برابری حتا برتری، دل هر یهودی را می‌تواند از آن میهن دور دست که ‏فرمانروایانش چنین دشمنی با هرچه یهودی می‌ورزند برکند. آنها در پیرامون یهودی-امریکائی خود هیچ ‏کم و غمی ندارند؛ دست در دست یهودیان امریکائی که در همبستگی و سازماندهی از دیگر امریکائیان ‏درگذشته‌اند ، از هر گروه ایرانی دیگر جز بهائیان سازمان یافته‌ترند و کمترگروه قومی در امریکا به ‏پایشان می‌رسد. انجمنهای گوناگونشان که در فدراسیونی گرد آمده‌اند در هر زمینه و هر موقعیت آماده‌اند ‏به یاری بشتابند ( از گرفتن دست بیچیزتران تا فراهم کردن جهیزیه و پرداخت هزینه جشن عروسی و کمک ‏هزینه درسی و درمانی ). بسیج مالی ‏fund raising‏ که یک جنبه همیشگی زندگی اجتماعی یهودیان ایرانی ‏است به آنان همه گونه امکانات می‌دهد. ‏

‏ بیشتر ایرانیان پس از بیست و سه سال و نابود شدن و دست بدست شدنهای دارائی‌شان چشمداشت پس ‏گرفتن آن را از آخوندها و لاشخورهای نظام اسلامی ندارند و یهودیان، مانند بهائیان، از همه کمتر. از ‏اینرو نمی‌توان در دلبستگی آنان به سرزمین مادری که گاه بیننده را به شگفتی می‌اندازد از شائبه مالی ‏سخن گفت. این دلبستگی را در همه جا می‌توان دید، در دارا و ندار و پیر و جوان؛ وبویژه در میان ‏سالخورده‌تران با سوز و اشتیاقی همراه است که در دیگر ایرانیان کمتر به آن بر می‌خوریم. عشق ‏یهودیان ایرانی در امریکا به موسیقی ایرانی، لوس آنجلس را پایتخت موسیقی ایران کرده است و از پابندی ‏آنان به آداب و رسوم ملی ایرانی بسیار شنیده‌ایم ( احتمالا در کمتر خانواده ایرانی دیگری رسم “حنابندان” ‏هنوز دوام آورده است ). این پابندی بی‌تردید قسمتی به استواری استثنائی زندگی خانوادگی یهودیان برمی‌‏گردد که بسر بردن در “گتو”ی فیزیکی و روانی نسلها و سده‌ها، در آن سهم بزرگی داشته است. خانواده و ‏نیایشگاه، دژهای اقلیت بی‌حقوق‌اند.‏ ‏ ‏

‏ دلبستگی یهودیان به ریشه‌های تاریخی، عاطفی و سیاسی بر می‌گردد: سه هزار سال زیستن در ایران و ‏فرو رفتن در زندگی و فرهنگ ایرانی؛ فرصتهائی که برای نخستین بار در پادشاهی پهلوی به یهودیان داده ‏شد و اجتماع یهودی را از محله بیرون آورد ؛ کمکهای حکومت ایران به یهودیان اروپائی ( سفارتهای ایران ‏هزارن گذرنامه ایرانی به یهودیان دادند و آنها را از کوره‌های آدمسوزی هیتلری رهانیدند ) و عراقی، که ‏پس از اعلام حکومت اسرائیل، مانند عموم کشورهای دیگر عربی هزار هزار از خانمان خود رانده شدند و ‏ایران به آنان پناه داد و گروه‌های بیشماری را که می‌خواستند کمک کرد تا به اسرائیل بروند؛ مناسبات ‏نزدیک ایران پادشاهی با اسرائیل که دنباله طبیعی یک دوستی دو هزار و پانصد ساله بود. اینهمه طبعا ‏یهودیان را اگرچه در بهشت امریکائی‌شان، ایرانی نگهداشته است ( به گفته ظریفی، آقای هوشنگ توزیع ‏از شخصیتهای مهم تئاتری ما، ایرانیان در لوس آنجلس، شهر خودش، به “تمدن بزرگ” محمد رضا شاه ‏رسیده‌اند ). ‏

‏ به شدت ایرانی بودن، یک جنبه هویت یهودیان ایرانی است، به شدت اسرائیلی بودن، به معنی پشتیبانی ‏بی‌دریغ از اسرائیل جنبه دیگر آن است و پس از این هردو، امریکائی بودن می‌آید. یک یهودی نوعی ‏ایرانی در امریکا به آسودگی این هر سه است. ایرانی و اسرائیلی و امریکائی در او با هم می‌زیند. زبانش ‏در خانه و به فراوانی در محیط کار، فارسی است؛ با دیگر ایرانیان از هر باور دینی، آمیزش دارد؛ ‏نوروز و سیزده بدرش ترک نمی‌شود؛ آداب دینی یهود را بجا می‌آورد. شنبه‌ها همانگونه به کنشت می‌‏رود که مسیحیان یک‌شنبه‌ها به کلیسا. هانوکا و شمعدان هفت شعله را در برابر نوئل و درخت کاج و هدیه‌‏های زیر آن گذاشته است و گله کودکان خود را از نداشتن بابا نوئل برطرف کرده است. در زندگی ‏اجتماعی و اقتصادی و سیاسی امریکا با نفوذ روزافزون درگیر است. ‏

‏ سیاست او ضدیت با جمهوری‌اسلامی، پشتیبانی خاموش و محافظه‌کارانه از کارزار مردمی در ایران ( ‏مبادا که بازماندگان اجتماع یهودی در ایران بیشتر آزار ببینند ) و تاثیرگذاری بر سیاستهای امریکا در جهت ‏حفظ موجودیت اسرائیل است. این سیاستها بجای خنثی کردن هم، یکدیگر را تقویت می‌کنند. او هیجگاه ‏ناگریز به گزینش یکی بردیگری نبوده است. پشتیبانی از اسرائیل یا درگیری با سیاست امریکا از ایرانی ‏بودنش نمی‌کاهد. زیر هردو پرچم شیر و خورشید و امریکا حرکت می‌کند. در انتخابات به کاندیداهای دو ‏حزب امریکا، بیشتر به دمکراتها رای می‌دهد و هوادار پادشاهی مشروطه در ایران است. شهروند موثر و ‏سودمندی است که دیگر ایرانیان می‌توانند چیزهائی از او بیاموزند.‏

‏ یهودی نوعی ( تیپیک ) ایرانی در امریکا مذهبی است، بسیار بیشتر از مسلمان زادگان، ولی نه بنیادگرا. ‏برای مردمی که مذهب و قومیت‌شان یکی است و یکی را بی‌دیگری از دست خواهند داد بی‌اعتنائی به ‏مذهب بسیار دشوارتر از مسلمانانی است که از بیست و چند سالی پیش دارند فکرهای دوباره می‌کنند. ‏مذهبی‌ترین یهودیان، اجتماع فرعی یهودی مشهور به مشهدیها در نیویورک است که در بجای آوردن آداب ‏دینی تا حد جدا افتادن از جهان پیش رفته است. این یهودیان اگرچه به زور اسلام آورده بودند، نسل در ‏نسل دین خود را در نهان نگهداشتند و اکنون در مهاجرت امریکا به جبران تقیه نسلها، از آن سو افتاده‌اند. ‏

‏ ما در جهانی “ودائی” زندگی می‌کنیم. در جهان بینی ودائی هندوان، همه چیز به همه چیز پیوسته است. ‏ولی انسان می‌بایست منتظر تکنولوژی بماند تا مصداق عملی جهان ودائی را ببیند. در این جهان بهم ‏پیوسته، انسان یک بعدی و یک هویتی، ناهنگام و پرت افتاده است. جهانگرائی ( گلوبالیزاسیون ) که میدان ‏یک شکست دیگر مطلق‌گرایان مذهبی و مارکسیست شده است، جائی برای این محدودیتها نمی‌گذارد. ‏مردمان بیشمار به آسانی در فضاهای گوناگون جا می‌افتند و حرکت می‌کنند. احتمال برخوردی میان این ‏فضاها و ضرورت گزینش میان آنها هست ولی حکم کلی نمی‌توان داد. در هر مورد می‌باید بنا بر اوضاع ‏و احوال آن عمل کرد.‏

‏ ایرانیانی که تابعیت کشورهای دیگر را پذیرفته‌اند، بیش از همه در امریکا و کانادا که آزادمنش‌ترین ‏رفتار را با بیگانگان دارند، تا کنون از این آزمایش سربلند بیرون آمده‌اند. همسان شدن آنان با میزبانان و ‏پناه‌دهندگان‌شان چیزی از ایرانی بودنشان نکاسته است. اگرهم کار چندانی در زمینه ایرانی بودن نمی‌‏کنند تفاوتی با بیشتر ایرانیان دیگر ندارند. آنها حتا اگر به ایران بر نگردند در آینده ایران سهم بزرگی ‏خواهند داشت. مهارتها و آگاهی‌های تازه‌ای که بدست آورده‌اند به صورتهای گوناگون در خدمت توسعه ‏ایران خواهد بود. دیرماندن‌شان در بیرون برخلاف تصور، پیوند ملی را سست نکرده است. نسل ج.ان ‏ایرانی در بیرون در پی یافتن ریشه‌های خویش است. این پدیده را بویژه در امریکا می‌توان دید. جوانان ‏ایرانی در آن کشور، روبرو با رقابت گروه‌های تنگاتنگ قومی دیگر، ناگزیرند با یکدیگر ارتباط بیشتری ‏داشته باشند و بهم کمک کنند. ایرانی بودن برای‌شان مزیتی و ضرورتی است.‏

‏ نسبت بیگانه‌پرستی دادن به چنین مردمان پویائی که بسیاری‌شان مایه‌های سربلندی ایران هستند نادرست ‏است؛ شکاف میان ایرانیان را بیشتر می‌کند و بر نسل سوم مهاجران که به آسانی می‌توانند در آن جامعه‌‏ها حل شوند تاثیر منفی می‌گذارد. اگر درپی پک کردن حسابهای شخصی و سیاسی نباشیم و بکوشیم سرمایه ‏ملی را که در بیرون، این دو سه میلیون مهاجر و تبعیدی هستند، نگهداریم می‌باید موقعیت تازه ایرانی و ‏شرایط تازه ایرانی بودن را دریابیم. ایرانیان پناه برده به جامعه‌های بیگانه‌ستیز اروپائی، بویژه می‌باید ‏تفاوت ژرف پیرامون خود و ایرانیان امریکائی را درنظر بگیرند. در امریکا سهم اجبار به مراتب کمتر و ‏عامل داوطلبانه به مراتب بیشتر است. ایرانی ماندن، بهر درجه‌أی، در چنان پیرامونی، جای قدرشناسی ‏دارد.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر