11.7 C
تهران
پنجشنبه, ۱. آذر , ۱۴۰۳

موانع دمکراسی و تفاهم ملی در ایران

اکنون‌که ندای دمکراسی از هر سو به گوش می‌رسد تأملی بر مسئله تفاهم ملی لازم است زیرا کارکرد دمکراسی بسته به آن است. در جامعه‌ای که هر گروه با دیگری در کشاکش سازش‌ناپذیر باشد ممکن است دمکراسی چند گاهی بپاید ولی نمی‌تواند برقرار بشود. ما در ایران یک نظام دمکراتیک جاافتاده نداریم که بتواند بحران‌هایی مانند دهه‌های سی یا شصت امریکای سده گذشته را تاب آورد. فرایند برقرار کردن دمکراسی در جامعه ایرانی هنوز مراحل نخستینش را می‌گذراند و بی درجه‌ای از تفاهم ملی به‌جایی نمی‌رسد؛ اما تفاهم ملی از مسائل سیاسی و اجتماعی درمی‌گذرد و با فرهنگ ما به‌عنوان یک ملت و خلقیات ما به‌عنوان افراد انسانی سروکار دارد؛ ما در زندگی روزانه خود با آن روبروییم. ناتوانی ما از کار کردن با یکدیگر در قلب مسئله‌ای است که نه‌تنها مشکل دمکراتیک بلکه مشکل ملی ماست. ما نمی‌توانیم باهم کارکنیم چون به هم اعتماد نداریم؛ و به هم اعتماد نداریم چون کمابیش حق‌داریم. پای صحبت هر ایرانی بنشینیم داستان‌ها از بدعهدی و فریبکاری هم‌میهنان دارد. آن درجه روحیه مدنی و اخلاق اجتماعی که برای کارکرد درست یک جامعه لازم است در ما یافت نمی‌شود. ایرانی معمولی در برخورد با دیگری به او یا به چشم دشمن احتمالی می‌نگرد یا شکار. ما بیهوده این‌همه قربان صدقه یکدیگر نمی‌رویم. هیچ درجه تأکید برای نشان دادن حسن نیت و علاقه‌مان به دیگری بس نیست. بدگمانی عمومی به پایه‌ای رسیده است که می‌باید پیوسته در برطرف کردنش کوشید.

پیش از ورود در بحث یک روشنگری درباره دمکراسی لازم است. دمکراسی یک شیوه حکومت است؛ حکومتی است بسته به رأی اکثریت مردم. ولی در یک دمکراسی، همه گونه تبعیض و تجاوز به حقوق اقلیت امکان دارد زیرا اکثریت ممکن است چنان اراده کند و در بسیاری موارد هم اراده می‌کند. منظور ما از دمکراسی، حکومت اکثریت است در چهارچوب حقوق بشر، یعنی محدود کردن اراده اکثریت به اعلامیه جهانی حقوق بشر. در دمکراسی به این معنی، هیچ اکثریتی نمی‌تواند حقوق طبیعی حتا یک فرد را زیر پا بگذارد.

روحیه مدنی و اخلاق اجتماعی را که از آن سخن رفت در واژه اعتماد می‌توان خلاصه کرد، اعتماد به قول و اعتماد به اجرای قانون. اعتماد در زندگی ملی نقش اساسی دارد. اگر کمترینه‌ای از اعتماد در جامعه نباشد نهادهای سیاسی و مدنی لازم برای دمکراسی به قدرت کافی نمی‌رسد و رشد اقتصاد کند می‌شود. ما این را در تفاوتی که میان نظام بانکی غرب و مثلاً ایران می‌بینیم. به‌عنوان دو مثال بسیار مهم، در ایران چک‌بانکی بی‌معنی شده است؛ و بی گرو گذاشتن دارائی خود آن‌هم چند برابر، وام یا اعتبار نمی‌توان گرفت. روشن است که اقتصاد بدون اعتبار و نظام بانکی عملاً بدون چک چه حالی پیدا می‌کند. “فوکویاما”ی مشهور “پایان تاریخ” در کتاب دیگری به نقش اعتماد در توسعه اقتصادی می‌پردازد و میان آن دو نسبتی مستقیم می‌یابد. در هر جامعه‌ای بدگمانی و احساس ناامنی در مردم بیشتر باشد اقتصاد راکد‌تر است.

همین‌گونه است در سیاست. اگر مردم به یکدیگر نتوانند کمترین اعتمادی بکنند تنها با خودی‌ها حاضر به همکاری خواهند بود و تازه آن‌هم هرلحظه درخطر از هم گسیختن است. در میان ما هیچ‌کس نمی‌تواند مطمئن باشد که دیگری به وعده‌اش وفا می‌کند یا هر قانون یا مقرراتی را که به میلش نباشد زیر پا نمی‌گذارد. جامعه‌هایی که با هرج‌ومرج قانونی (به معنی روال پذیرفته‌شده کارها) و زورگویی اداره می‌شوند یا به مدت‌های دراز اداره شده‌اند به حالت اتمیزه درمی‌آیند؛ بدین معنی که نهادهای سیاسی و مدنی در آن‌ها ضعیف می‌شود. در غیاب روحیه و اخلاق مدنی و چهارچوب‌های اجتماعی و سیاسی مورداحترام همگانی، به‌جز حلقه تنگ دوستان و خانواده، هر کس ناچار است گلیم خود را از آب بدر برد.

فوکویاما در بررسی خود از آلمان (غربی) نمونه می‌آورد و در اینجاست که نقش سیاست، نهاد‌ها و کارکرد‌های سیاسی، در دگرگون کردن رفتار و خلقیات اجتماعی آشکار می‌شود. جامعه آلمانی که از فروریزی جمهوری وایمار و هولوکاست هیتلری در میانه ویرانی سرتاسری نیاخاک سر برآورد در جدول اعتماد از ایران کنونی نیز پائین تر بود. ما در نومید‌ترین لحظات خود نیز نمی‌توانیم به ژرفای آن سقوط و ازهم‌گسیختگی برسیم. پایه‌گذاری یک نظام دمکراتیک به رهبری کنراد آدنائر و یک اقتصاد آزاد همراه با “تور ایمنی” به رهبری لودویگ ارهارد، آلمان را در کمتر از یک نسل از نظر اعتماد، به کشورهای “عادی” جهان رساند که اقلیتی بیش نیستند. ما در ایران با وظیفه‌ای هم آسان‌تر و هم دشوار‌تر روبروییم. ایران نه از آن انضباط آلمان برخوردار است نه به چنان ویرانی همه‌سویه‌ای افتاده است. ولی پاسخ مسئله ما همان است ــ اصلاح سیاست، کارکرد‌ها و نهاد‌های سیاسی.

اعتماد در جامعه با حکومت قانون برقرار می‌شود. ولی حکومت قانون، خود بستگی به درجه‌ای از کنترل مردم بر حکومت دارد. بدین ترتیب به نظر می‌رسد که ما در ایران با یک دور باطل سروکار داریم. تا نتوانیم به درجه‌ای از همکاری و تفاهم با یکدیگر برسیم نیرویی به وجود نخواهد آمد که حکومت قانون را برقرار کند و به هرج‌ومرج قانونی و زورگویی پایان دهد و تا هرج‌ومرج قانونی و زورگویی در جامعه حکومت می‌کند شرایط برای همکاری مردم و درنتیجه دمکراسی فراهم نخواهد شد. ولی از آنجا که در موقعیت بشری دور باطل وجود ندارد و انسان سرانجام راهی به بیرون از بدترین بن‌بست‌ها پیدا می‌کند نمی‌باید ناامید بود. گروه‌های بزرگی از ایرانیان به‌اندازه کافی از تاریخ ناشاد ما درس گرفته‌اند که بتوانند در اندیشه و رفتار خود تغییرات لازم را بدهند. ما این تحول را در آمادگی روزافزون افرادی از گرایش‌های گوناگون به نگاه انتقادی بر خود و گفت‌وشنود با یکدیگر؛ و در جا افتادن ادب سیاسی که از لوازم روحیه مدنی است می‌بینیم. کسانی جز با دشنام و پرستش نمی‌توانند زندگی کنند ولی آن‌ها بقایای رو به پایان دوره‌ای هستند که یادآوریش آیندگان را شرمسار خواهد کرد و بیش از آنکه “زحمت کسی را بدارند عرض خود می‌برند.” این روحیه تازه، به‌ویژه رعایت ادب سیاسی و خودداری از حملات هیستریک به مخالفان و بکار نبردن زبان دشنام و اتهام در بحث سیاست و تاریخ، به بهبود و عادی شدن فرایند سیاسی می‌انجامد. البته نمی‌توان یک‌شبه کم و کاستی تاریخی جامعه ایرانی را برطرف ساخت. آن اندازه هست که به نظر می‌آید به آنجا رسیده‌ایم که این روند ناگزیر را شتاب بیشتری بخشیم.

* * *

تفاهم بیشتر میان ایرانیان که مقدمه همکاری مؤثرتر در مبارزه برای برقراری دمکراسی به‌اضافه حقوق بشر، یعنی دمکراسی لیبرال، است سه شرط دارد: نخست پذیرفتن اینکه ایران مال همه ایرانیان است و هر نظام ارزشی و جهان‌بینی که به تبعیض و بی حق کردن گروهی از مردم به دلیل تفاوت جنسی یا قومی یا گرایش‌های سیاسی و مذهبی‌شان بینجامد می‌باید از سیاست ما حذف شود. این شرط با همه‌گیر شدن اعتقاد به عرفیگرائی و جدا کردن دین از حکومت و سیاست که مقدمه حکومت است، دارد حاصل می‌آید که خود پیشرفت بزرگی است. شرط دوم، بیرون بردن تاریخ، به‌ویژه تاریخ هم روزگار، یعنی دوران پادشاهی پهلوی و انقلاب اسلامی (کسان آزادند هر چه آن را بخواهند بنامند) از مرکز بحث سیاسی است. ما برای تفاهم با یکدیگر لازم نیست درباره رویدادهای تاریخی که آخرینش، انقلاب اسلامی است باهم موافق باشیم. بیست سالی دیگر ملت ما چنان مشکلی نخواهد داشت. قصد ما از رسیدن به تفاهم ملی، نوشتن تاریخ این هشتاد یا صدساله نیست؛ توافق بر سر اصولی است که ایران آینده را می‌باید بر آن‌ها ساخت و همکاری در چهارچوب آن اصول است با حفظ عقاید خود در هر زمینه دیگر. ما نباید شرط تفاهم و همکاری را دست برداشتن دیگران ازنظرشان درباره رویدادهای تاریخی قرار دهیم. هیچ مانعی ندارد که دو سوی بحث تاریخی با همه اختلافات سخت و آشتی‌ناپذیر خود بر سر گذشته، بر این توافق کنند که آن گذشته، هر چه هم بد و خوب، برای کشانده شدن به آینده نیست. به زبان دیگر ما نه می‌توانیم و نه محکوم‌به آنیم که درگذشته زندگی کنیم و باید از گذشته‌ها هر چه هم برایمان عزیز باشند فراتر رویم. این البته جلو بحث درباره گذشته و یادآوری هرروزه آن را نمی‌گیرد و هر کس می‌تواند تاریخ خود را بنویسد و نتیجه‌های خود را بگیرد. آنچه کار ما را کمی آسان می‌کند آن است که گذشته همه را می‌توان به رخ کشید و آنگاه معلوم نیست چه کسانی بیشتر زیان خواهند کرد؛ اما این شیوه‌ها را همان می‌باید به زندانیان گذشته واگذاشت.

شرط سوم، درآوردن شکل حکومت از جنبه شبه‌مذهبی است که موافق و بیشتر مخالف پادشاهی به آن داده‌اند. پادشاهی در کنار جمهوری، یک‌شکل حکومت است و مانند جمهوری، ربطی به‌نظام سیاسی ندارد. این هردو شکل حکومت می‌توانند قالبی برای یک دمکراسی یا دیکتاتوری باشند؛ برتری ذاتی هم بر یکدیگر ندارند. درجایی این و در جای دیگری آن بهتر است؛ برای گروهی این و برای گروه دیگری آن ترجیح دارد. هیچ‌کدام به‌خودی‌خود خوب و بد نیستند و لازم نیست کسانی به آن‌ها حالت کفر و ایمان مذهبی بدهند. ما می‌بینیم یک عده که حتا نام مشروطه‌خواه به خود می‌دهند پادشاهی را تا حد آئین بالابرده‌اند و جنبه تقدس و پرستش به آن داده‌اند و عده دیگری هیچ عیبی را بالا‌تر از هواداری پادشاهی، اگرچه در صورت دمکراتیک پارلمانی آن نمی‌دانند. در یک‌سو اگر کسی از گل نازک‌تر به پادشاهان پهلوی بگوید رگ حزب‌اللهی‌شان که در بسیاری از ایرانیان هست، بالا می‌آید؛ در سوی دیگر بی‌هیچ احساس ناراحتی و در کمال بی‌گناهی به هواداران پادشاهی تکلیف می‌کنند که اگر واقعاً دمکرات هستند بیایند و از جمهوری دفاع کنند، حتا اگر جمهوری ملی مذهبی‌ها و دوم خردادیان باشد.

از این سه شرط، یک شرط دیگر بدر می‌آید و آن پذیرفتن نظر مردم است. در یک دمکراسی بهر حال مردم می‌باید نظر نهائی را بدهند و نمی‌شود به مردم تکلیف کرد که چه نظری بدهند. مردمانی که از روحیه مدنی و اخلاق اجتماعی بهره‌ای دارند می‌توانند رقابت آزاد را بپذیرند و اگر شکست خوردند منکر همه‌چیز نشوند. ما ایرانیان در تاریخ خود همه‌ی گونه‌های زیر پا گذاشتن و نادیده گرفتن نظر مردم را آزموده‌ایم. همین تاریخ صدسال گذشته ما پر از کسانی است که یا اصلاً رأی مردم را لازم ندانستند و حتا به حال کشور زیان‌آور شمردند؛ یا اگر هم دمکرات بودند، “هر کس یک رأی یک‌بار” را کافی دانستند و تا اکثریت آوردند جلو دیگران را گرفتند که مبادا بار آینده بازنده شوند؛ پر از کسانی است که وقتی در رقابت آزادانه باختند، یا منکر آزاد بودن رقابت شدند یا منکر خود رقابت و یا منکر حق و حتا انسانیت طرف برنده.

رسیدن به تفاهم ملی برای برقراری دمکراسی است. درنتیجه نمی‌توان از راه‌های غیر دمکراتیک به آن رسید. معنی این سخن آن است که نخست، تفاهم می‌باید بر سر اصول دمکراتیک و در میان کسانی که به آن اصول عمل می‌کنند صورت گیرد؛ و دوم، هیچ‌کس حق ندارد بیش از باور داشتن و عمل کردن به آن اصول از دیگری چشم داشته باشد. کسانی که پرستش یک شخص یا یک‌نهاد را تبلیغ می‌کنند و مشروعیت هر حرکتی را از آن شخص یا نهاد می‌جویند طبعاً از اصول دمکراتیک بی‌خبرند و نام مشروطه‌خواه (یا جمهوری‌خواه) را ندانسته بر خود نهاده‌اند. کسانی نیز که هواداری پادشاهی را هشتمین گناه کبیره می‌دانند و با جمهوری اسلامی، دست‌کم بخشی از آن نیز حاضر به همکاری و اتحادند، جمهوری‌خواهی را در همان قالب جبهه مشارکت تعریف می‌کنند.

در میان این دو گروه توده بزرگی است که می‌خواهد تفاهمی برای برقراری یک نظام سیاسی مردم‌سالار و در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست آن به دست آید تا هم مبارزه با رژیم را پیش ببرد و هم فردا در ایران از برآمدن دیکتاتوری در لباس پادشاهی یا جمهوری جلوگیری کند. برای این توده بزرگ، تاریخ ایران عرصه پژوهش است و به کار آموختن و عبرت گرفتن می‌آید؛ و پادشاهی و جمهوری، اشکال حکومتی هستند که بسته به کارکرد هواداران هرکدامشان و با توجه به اوضاع‌واحوال، در موقعش آزادانه به یکی از آن‌ها رأی خواهد داد و توسط نهادهای سیاسی و مدنی خود مراقب دائمی تحولاتشان خواهد بود. آنچه بیش از بحث‌های تکراری برای این توده بزرگ اهمیت دارد شناختن ارزش‌های دمکراتیک و شرایط کارکرد درست نهادهای دمکراتیک؛ و رسیدن به یک همرائی. consensus برای دفاع از آن ارزش‌ها و نهادهاست. این توده بزرگ با نشان دان خود، حاشیه‌نشینان غیر دمکراتیک را نیز به راه، به جریان اصلی سیاست ایران، خواهد آورد

دمکراسی مقدماتی دارد که اساساً در همه جامعه‌ها یکی است: وجود یک کشور که مردمانش به قبایل و مذاهب در حال جنگ با یکدیگر، از هم جدا نباشند و به درجه‌ای از هماهنگی و همبستگی ملی و نظم قانونی و امنیت خارجی رسیده باشد و یک طبقه متوسط اقتصادی و فرهنگی داشته باشد که برای برقراری و ماندگاری دمکراسی، حیاتی است. (طبقه متوسط فرهنگی را می‌توان با “اینتلیجنتسیا” معادل گرفت، همان‌که در ایران با انتلکتوئل اشتباه می‌کنند.) دمکراسی نیاز به‌جا افتادن فرایافت شهروندی دست‌کم در بخشی از جامعه دارد ــ شهروند به معنی انسان دارای حقوق، یا دست‌کم آگاه به حقوق خود. دمکراسی تنها در شرایط هماهنگی اجتماعی، به این معنی که اکثریتی قواعد بازی دمکراتیک را عمل کند و در پیشبرد نظرات یا منافع خود تا همه‌جا نرود، پایدار می‌ماند. ما در اینجا به اسباب و موانع دمکراسی در ایران توجه داریم. در ایران باوجود جمهوری اسلامی از مبارزه درراه دمکراسی می‌توان سخن گفت ولی دمکراسی جایی ندارد. حتا اصلاحگران بی‌اثر و بی آینده هم نماینده نیروهای دمکراتیک در جامعه نیستند زیرا خواهان دوام جمهوری اسلامی‌اند و در انحصارگری دست‌کمی از رقیبانشان ندارند. آن‌ها نیز تنها خودشان و خودی‌ها را می‌پذیرند و دیگران را کنار می‌گذارند؛ اما بحث درباره اصلاحگران را می‌باید رها کرد که اثر عملی ندارد.

برای آنکه دمکراسی در ایران برقرار شود و پایدار بماند می‌باید جایگزینان جمهوری اسلامی در همین مرحله مبارزه از خود تعهد به دمکراسی نشان دهند. تنها با یک مبارزه دمکراتیک می‌توان به دمکراسی رسید. اگر نیروهای جایگزین جمهوری اسلامی از پرورش و تعهد دمکراسی بی‌بهره باشند انتظار یک جایگزین دمکراتیک برای رژیم نمی‌توان داشت. ما از خود ایران آگاهی کاملی نداریم و امیدواریم مخالفان بی‌شمار رژیم بر سر دمکراسی مشکلی نداشته باشند، ولی در بیرون ایران گروه‌های مخالف، بازماندگان نسل انقلاب، بیشتر قبایل سیاسی هستند با همان بستگی‌ها و تعصبات قبیله‌ای و ناتوانی از رسیدن به همرائی، به‌اندازه‌ای که بسیاری را می‌توان یافت که ادامه وضع موجود را بر هر جایگزینی که مطابق میلشان نباشد ترجیح می‌دهند. در میان جمهوری‌خواهان به‌ویژه کسانی یافت می‌شوند که نشستن در کمیته‌هایی برای پیشبرد انتخابات آزاد مجلس مؤسسان و همه‌پرسی برای قانون اساسی دمکراسی لیبرال پس از جمهوری اسلامی را نیز در کنار مشروطه خواهان نمی‌یارند. این دمکرات‌های مترقی و آینده‌نگر ظاهراً اگر بتوانند، رستوران‌ها و اتوبوس‌ها را نیز مانند متحدان اسلامی پیشین‌شان جداسازی خواهند کرد. ترقی‌خواهی و آینده‌نگری آنان انسان را به یاد تجددخواهی ناصرالدین‌شاهی می‌اندازد.

گذاشتن مسائلی مانند شکل حکومت آینده در کانون بحث سیاسی؛ و پرده‌پوشی‌ها و نیمه حقیقت‌ها و دروغ‌پردازی‌هایی که برای به کرسی نشاندن یک دیدگاه متعصبانه از سوی محافلی بکار برده می‌شود، نوید خوشی برای آینده مبارزات و رقابت‌های میان گروه‌ها نیست. دیدگاهی که جز همه یا هیچ و سیاه و سپید نمی‌شناسد برای زندگی در دمکراسی آمادگی ندارد. ما در آینده ایران با وظیفه‌ای فوری‌تر از نگهداری ارزش‌ها و برقراری نهادهای دمکراتیک روبرو نخواهیم بود؛ اما بار سنگین بازسازی کشور و تصمیم‌های حاد و فوری که می‌باید گرفت فضای سیاست را چنان سیال خواهد کرد که راه برای همه گونه مدعیان درمان‌های فوری و چاره‌گری‌های به‌ظاهر ساده و میانبر گشوده خواهد شد. از شیفتگان دست نیرومند و مشت آهنین تا عوام‌فریبان چپ و راست میدان گشاده‌ای خواهند یافت که دمکراسی ناپایدار را زور ربائی highjack کنند. هر کار برای برقراری دمکراسی در آینده لازم است از همین جا باید کرد. اگر می‌پذیریم که دمکراسی با روحیه و عملکرد پایدار بر اصول و آمادگی برای سازش‌های عملی، ملازمه دارد می‌باید از همین‌جا این روحیه و عملکرد را در خود پرورش داد. پایداری بر اصول و آمادگی برای سازش‌های عملی به معنی درونذاتی کردن interiorization کثرت‌گرائی است؛ به معنی پذیرفتن این است که در یک دمکراسی لیبرال هیچ طرفی، اگرچه در اکثریت بزرگ، به همه آنچه می‌خواهد نمی‌رسد. برای رسیدن به همه آنچه می‌خواهیم می‌باید همه را بهر وسیله به خط و خاموش‌کنیم.

بسیار می‌شنویم که می‌گویند چرا انقلاب اسلامی به چنین توحشی افتاد؟ پاسخش این است که انقلاب ــ و هر دگرگونی ــ رنگ بازیگران و رهبرانش را می‌گیرد. با چنان انقلابیانی که بقایایشان را در درون و بیرون ایران هنوز به فراوانی می‌بینیم چه انتظار دیگری می‌شد داشت؟ اگر عبرت گرفتگان و برگشتگان از آن انقلاب، پس از بیست‌وپنج سال رنج و شکست و قربانی دادن و بی‌بهرگی، چنین نمایش‌هایی از بی‌مدارایی و یکسونگری و جمود فکری و خشونت می‌دهند (خشونتی که از زبان‌های دراز بی شنونده، به دست‌های کوتاه ناتوان نمی‌رسد) در آن سرمستی پیروزی جز آنکه کردند چه می‌توانستند؟ ما اگر نمی‌خواهیم پس از جمهوری اسلامی باز به پشیمانی بیفتیم نخست از خودمان آغاز کنیم. مسئله ما چیست، دمکراسی در ایران است یا به قدرت رسیدن خودمان، یا جلوگیری از به قدرت رسیدن کسانی که دوست نداریم؟

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر