جمعه, ۱۴. آذر , ۱۴۰۴

گزارشی از همایش بزرگ مونیخ

راستش وقتی دعوت‌نامه از طرف دفتر شاهزاده رضا پهلوی برای شرکت در همایش مونیخ زیر عنوان «همکاری ملی برای نجات ایران» را دریافت کردم خوشحال شدم و بلافاصله جواب مثبت دادم.

با وجودی که می‌دانستم از فردای علنی شدن این دعوت از چپ و راست با تیرهای ملامت که برخی از سر غیض، برخی حسادت، برخی در چهارچوب خیانت یک کهنه سرباز چپ که به آرمانه‌ای خود پشت کرده موردحمله قرار خواهم گرفت! امری که فرصت به کسانی خواهد داد که سال‌هاست بزرگ‌ترین افتخارشان انتقاد کردن بر هر عمل و هرکسی است که در چهارچوب فکری آن‌ها نمی‌گنجد. بخصوص اگر آن‌کس از مجموعه خودشان باشد و تا حدودی شناخته‌شده با دایره وسیعی از دوستان.

اما من نه امروز که از دیرباز اندک استقلالی برای خودم در نظر می‌گرفتم و از بیان نظر ابایی نداشتم. حال نیز این‌که این افراد که بسیاری با عنوان ساختگی و برخی حرفه‌ای چه خواهند گفت و چه خواهند نوشت چندان برایم مهم نبود.

سال‌ها از ایجاد فضائی توأم با حسن نیت جهت گفتگویی سالم و سازنده بین نیروهای مخالف رژیم نوشته و گفته بودم. حال کنفرانسی بزرگ این امکان را برایم فراهم می‌ساخت که این پیام برآمده از دل را در ابعادی وسیع‌تر بگوش کسانی که دل درگرو عشق به میهن و اتحاد نیروهای اپوزیسیون باهم دارند برسانم.

صدای کوچکی باشم در بین صداها که در رسای آزادی فریاد می‌زند. با امکانی اندک، قلمی تنها! اما اراده‌ای خلل‌ناپذیر در عشق به آزادی و مردم. مردمی رنج‌دیده که همیشه به مهر آنان قلم‌زده و به ایران شکوهمند فردا اندیشیده‌ام.

شب بود که همراه دوستان به مونیخ رسیدیم. هتل پر بود از ایرانیانی که از سراسر دنیا برای این همایش آمده بودند. بیش‌ترینشان مدالی از نقشه ایران بر سینه داشتند. محیط برایم غریبه بود. سال‌ها عادت کرده به محیط چپ حال به‌عنوان «یهودا» قدم به محیطی می‌نهادم که پنجاه سال قبل سلاح بر کمر مرگ بر «شاه» گویان در مخالفت با چنین کسانی از خمینی حمایت می‌کردم و راه برای آمدن مردی می‌گشودم که دربان جهنم بود. مردی که مأموریتش به تباهی کشاندن یک سرزمین باستانی و ایجاد «ام القرای» اسلام بر ویرانه‌های آن و تبدیل یک ملت به امت بود.

مردی که کینه شتری به خاندان پهلوی داشت و مدرنیته را زهری می‌دانست که باعث انحراف جامعه وبی بند باری جوانان می‌گشت. مردی که قلم می‌شکست و در دانشگاه‌ها می‌بست.

ما اگرچه با ادعای نیروی تحصیل‌کرده و آزادی‌خواه، عدالت‌جو در میدان بودیم و ادعای نمایندگی طبقه کارگر و حمایت از حقوق زحمتکشان می‌کردیم! اما در بطن خود حامل همان عقب‌ماندگی تاریخی و ارتجاعی بودیم که قادر به درک روند آغازشده در جامعه برای بخشیدن سیمای متجدد به کشور و قرار دادن ایران در ردیف کشورهای پیشرفته جهان نبودیم.

 ابوالفضل محققی
ابوالفضل محققی

تمامی این تلاش‌ها را به نفوذ امپریالیسم جهانی به سرکردگی امریکا در ایران نسبت می‌دادیم. تخم لقی که مارکسیسم، لنینسم و اردوگاه سوسیالیسم در دهانمان شکسته بود و در عمل ما را به اردوی ضد امپریالیستی علم شده توسط خمینی پیوند می‌داد. پیوندی که به فاجعه روی کار آمدن جمهوری اسلامی منتهی گردید. فاجعه‌ای که هنوز ادامه دارد و هنوز شعار رنگ رو رفته مرگ بر امریکا نقطه اتصال این جریان‌ها با جمهوری اسلامی در قالب‌های مختلف است.

مردی تقریباً هم سن با من نزدیک می‌شود.«درود آقای محققی به جمع وطن‌پرستان خوش‌آمدی! من از کالیفرنیا می‌آیم نوشته‌های شما را در سایت گویا می‌خوانم قلم روانی دارید. خوشحالم که اینجا می‌بینمتان.» احساس خوشی در وجودم می‌پیچد. این در طبیعت هر انسانست که از دیده شدن و مورد تعریف قرار گرفتن خوشحال می‌شود.

 

خسته از راه طولانی کلن تا مونیخ ترجیح می‌دهم به اطاقم برگردم.

خسته از راه طولانی کلن تا مونیخ ترجیح می‌دهم به اطاقم برگردم. اطاقی کوچک اما راحت. بی‌خوابم، فردا به‌عنوان یک چپ سابق جمهوری‌خواه قراراست سخنرانی کنم. در محیطی غریبه که جز تنی آشنا در آنجا ندارم. همایشی که قریب به‌اتفاق آن را هواداران شاهزاده رضا پهلوی تشکیل می‌دهند. کسانی که سال‌ها بجای نشستن و صحبت کردن با آن‌ها به هم تاخته‌ایم. حال زمان چرخیده و مرا در جایی قرار داده که احساس می‌کنم می‌توانم نقشی ولو کوچک در جهت «نشاندن درخت دوستی و کندن نهال دشمنی ایفا کنم.» در کنار کسانی قرار گیرم که حداقل برای بخشی از آن‌ها که مانند من پیروزی بر دشمنی قهار چون جمهوری اسلامی را در گرو ائتلافی هرچه گسترده‌تر و در عملی متحدانه باهم جستجو می‌کنند قرار گیرم. باشد که باب فتحی گشوده شود.

افکاری گوناگون از هر سو در ذهنم می‌چرخد. افکاری که مرا عمدتاً به پروسه‌ای که طی کرده‌ام می‌رساند. به سال‌های که در قامت فدائی خلق مبارزه می‌کردم. به دوستانی که سال‌ها باهم یک هدف مشترک هرچند اوانگارد و در تقابل با ترقی اجتماعی، اقتصادی منطبق با نظم جهانی را در قالب دل‌بستگی به مارکسیسم، لننیسم در سیمای اردوگاه سوسیالیستی دنبال می‌کردیم. اردوگاهی که در برابر چشمان حیرت‌زده ما در فاصله اندک از شروع نقد گرباچفی و علنیت فروریخت. حال از آن شور و سرمستی کاذب جز آه حسرتی بر دل و افسوسی ناشی از حمایت جنایتکاری مرتجع بنام خمینی و درد حاصل از کشتارهای بی‌رحمانه رژیم چیزی بجا نمانده است. به‌روزها و سال‌های طولانی مهاجرت فکر می‌کنم به سال‌هایی که تولد کودکانمان را باهم جشن گرفتیم بر سر سفره هفت‌سین نشستیم و نهایت. سال‌ها سر مسائل سیاسی و ایدئولوژیک بحث‌وجدل کردیم. جدل‌هایی که گاه منجر به جدائی گردید. از جدل‌های سال‌های دور عبور می‌کنم، از جدائی و شقه‌شقه شدن سازمان که هرکدام خود را محق می‌دانستند و دیگری را به‌عناوین‌مختلف محکوم می‌نمودند. زمان نشان داد این دادوقال‌های فراوان ذهنی که محصول چند جزوه و احیاناً کتاب بود چگونه در ظرف زمان حل گردیدند. از رهبرانی که مخالفان فکری خود را خائن وسازشکار می‌دانستند جز خاطراتی مبهم و افرادی که عموماً پیر شده‌ایم کسان زیادی نمانده‌اند. بسیارانی همچنان صلب در اندیشه‌های خود. از هیاهوی اشرف دهقان، هیاهوی هادی، حیدر، برخی برگشتگان از فلسطین، در سیمای فدائیان اقلیت! تنها اعلامیه‌هائی مانده که گاه به‌صورت کمیک تراژیک هر از چندی سر از دیواری درمی‌آورند و بشارت حکومت کارگری می‌دهند؛ اما داستان ما وابستگان به فدائیان اکثریت، داستان باور ذهنی به سازمانی است که بر لباس واقع‌بینی پوشانده بودیم بی آن که واقع‌بینی و گشاده نظری بر آن حاکم باشد. سازمانی که با اتوریته کسی چون فرخ نگهدار که خود را میراث دار “جزنی”و “حمید اشرف” می‌دانست و می‌داند و رهبریش را آشکار و نهان اعمال می‌کرد و می‌کند بود. سازمانی با ته‌مانده‌ای از گرایش به چین بخصوص روسیه. لیک با همان غلظت سابق مخالفت با امریکا، اسرائیل و غرب. جریانی که با همین نگاه خود را به تشکل اصلاح‌طلبان حکومتی نزدیک‌تر از نزدیکی به جبهه آقای رضا پهلوی می‌بیند و در ته نگاه خود خامنه‌ای را مبارز ضد امپریالیست. نگاهی که در جنگ دوازده‌روزه جمهوری اسلامی با اسرائیل با علم کردن پرچم میهن‌پرستی و دفاع از وطن پشت سر رژیم صف‌آرائی کرد و هر کس که در این حلقه نبود خائن به وطن خواند.

جریان‌های ریزودرشت جداشده از سازمان فدائی چه «حزب چپ» چه انواع و اقسام جریان‌ها و یا افراد در کسوت جمهوری خواهان که ریشه فدائی دارند نیز در این امر باهم مشترک هستند و آن مقابله با جریان سلطنت‌طلبان و هواداران آقای رضا پهلویست. کسانی چون من که از این سازمان چپ بریده و در قامت مستقل یک جمهوری‌خواه از اتحاد با آقای رضا پهلوی حمایت می‌کنیم. میدانم که سخت موردحمله و شماتت قرار خواهیم گرفت. حکم یهودای داریم که گویا مسیح را به دیناری چند فروخته است. حال من در چنین فضائی با چنین گذشته‌ای در کسوت یک چپ سابق و جمهوری‌خواه فردا در همایشی که برگزارکننده آن شاهزاده رضا پهلوی است باید در رابطه با اتحاد و دوستی سخنرانی کنم. با خود زمزمه می‌کنم ترسی نیست.

“در معرکه عشق بیفکن سپر از دست

 کانجا بجز از سینه عاشق سپری نیست.”

 ابوالفضل محققی

برگرفته از ایران گلوبال

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر