بحث روشنفکری این روزها در مطبوعات پر خوانندهتر داخلی داغ است. این بحث بهانهای شد که از زاویهی دیگری به این سوژه بپردازیم.
ناهمخوانیهای اصطلاحات مربوط
اینجا وارد بحث مفصل ریشهشناسی اصطلاحات «انتلکتوئل» و «روشنفکر» نمیشوم، و مستقیماً به سراغ ایدهی اصلی نوشته میروم. در عصر مشروطیت پای کلمهی «انتلکتوئل» به فارسی باز شد، اما دیری نگذشت که به تقلید از ترکهای عثمانی به غلط معادل «منورالفکر» برایش اتخاذ شد، بااینهمه تحصیلکردگان فرنگرفته تا مدتها از همان کلمهی فرنگیِ انتلکتوئل استفاده میکردند. در واقع از همان آغاز یک تفاوتی بین دو اصطلاح در بین بهکاربرندگانش احساس میشد، اما باز هم کم بود: منورالفکر را برای تحصیلکردگان داخلی و معمولاً دیوانسالار استفاده میکردند، و انتلکتوئل، منورالفکری بود که از حاکمیت فاصلهاش را حفظ میکرد، تا اینکه احسان طبری فقید معادل «روشنفکر/روشناندیش» را ساخت که زود در فارسی جا افتاد و جای هر دو را گرفت؛ اما مشکل سر جایش باقی ماند.
در ایران هرگز نه منورالفکر و نه انتلکتوئل به کارکردی که در اروپا دارند، دست نیافتند. اصطلاحات روشنفکر و انتلکتوئل هم از آغاز بیشتر جای یکدیگر به کار رفته است. حال آنکه آنچه بر ذهن انتلکتوئل غلبه دارد، حس حقیقت است؛ و آنچه بر ذهن روشنفکر، بیشتر ایدئولوژی. برای یک تحصیلکرده هم که گاه در بین آن دو دنبال جایی برای خود میگردد، پیش از هر چیز حسّ شغل داشتن و گذران معیشت حائز اهمیت است.
در ایران روشنفکر در درجهی اول یک ایدئولوگ است.
روشنفکری، به ویژه در ایران در حکم حلقهایاست که بین آموزش، فرهنگ، هنر، زیباییشناسی، فلسفه و ایدئولوژیها و در نتیجه سیاست، ارتباط برقرار میکند. برعکس، انتلکتوئل کسی است که اندیشه و مفهوم میآفریند. روشنفکر اما یک توزیعکننده است؛ نشر دهنده یا یک فرد جمعآوریکننده. برای آسانتر شدن فهم مطلب، و قبول ریسک سادهانگاری، میتوان گفت ستوننویسان جراید و فضای مجازی اغلب در دستهی روشنفکران جا میگیرند. هنوز که هنوز است در ایران بااینهمه فشار و سانسور، مردم روزنامه و مجله میخرند که نظر ستوننویسان مورد اعتماد خود را بخوانند. بنابراین، ستوننویس یا روشنفکر نمایندهی انواع ایدئولوژیها در بازار آرا و عقاید است.
جایگاه روشنفکر از حیث جامعهشناختی
یکی از شروط اساسی برای شناخت فضای سیاسی-اجتماعی ایران، تعیین جای روشنفکر از نظر تاریخی و جامعهشناختی است. در پروسهی این تعیین کردن، نه باید او را دستکم گرفت و نه دربارهی جایگاه اجتماعیاش اغراق کرد؛ اما میدانیم که معمولاً هم تفریط و هم افراط میکنیم. علت دارد: پروژهی مدرنیزاسیون در ایران تا به امروز یک شیر بی یال و دم بوده است. بورژوازی در آن معنایی که در غرب پدید آمد در ایران به صورت یک طبقه هرگز شکل نگرفت. این بود که جای خالی طبقهی بورژوازی را ستوننویسان، مجلهنویسان و روشنفکران پر کردند. اینکه ما چه به شکل منفی، چه مثبت، جای مهمی به روشنفکر میدهیم از این خلأ جامعهشناختی ناشی میشود. حتی دیدهایم که روشنفکران گاهی از خود با عنوان طبقهی روشنفکران نام میبرند.
این روشنفکران از آغاز عصر مشروطیت و نشر جراید اول در خارج از ایران و بعد در داخل، بدون استثنا همه تحولخواه و خواهان تغییرات اساسی در ساخت سیاسی و اجتماعی بودند. هنوز انفکاکی عمده بین چپ و راست مطرح نبود. در ذهن همه دستیابی به فراوردههای عصر مدرن و در صدر آنها آزادیهای سیاسی اجتماعی اصل نخست بود. اگر در زمان پهلوی اول این روشنفکران برای اولین بار به دو گروه چپ و راست بخش شدند، به خاطر همزمانی با بربالیدن سوسیالیسم روسی در همسایگیمان بود. بااین همه، خیلی زود زیست مسالمتآمیز کنار یکدیگر را یاد گرفتند؛ و این سنت تا چاپ و نشر آخرین سنگر روشنفکری ایران در دورهی پهلوی، یعنی روزنامهی «آیندگان» ادامه یافت. با وجود این، روشنفکر چپ از همان آغاز فاصلهاش را با حاکمیت حفظ میکرد و تلاشش در این بود که لااقل هژمونی فرهنگیاش را در جامعه تأسیس و بعد حفظ کند.
در ایران رسم غلطی رایج است که تا کسی نویسنده یا شاعر یا فیلمساز نباشد، به او روشنفکر نمیگویند. البته این اشتباه رایج علت دارد: عرصهی فرهنگ در ایران منحصر به همین سه چشمهی داستان و شعر و فیلم است؛ اما در معنای اروپایی اینها نمایندگان انتلکتوئلیسم نیستند. بگذریم از اینکه در فرنگ هم امروز دیگر ژانپل سارتری پدید نمیآید.
پر شدن جای خالی روشنفکر با فضای مجازی
عصر ما، عصر هژمونی فضای مجازی است. عصری که حقیقت ارجوقربی ندارد و هرکس که تلفن همراهی در دست دارد، با گذاشتن یک پیام در اینستاگرام یا ایکس به مدت پانزده دقیقه روشنفکر میشود. امروز هر کسی را که فکر کنید، یک عده فالوور دارد؛ فالوورها به او «نویسنده» میگویند. امروز در ایران بیش از سه میلیون دانشجو داریم. همهشان به طور مداوم در همین شبکهها تفرج میکنند. این است که اصطلاحات روشنفکر یا منورالفکر را همانطور که در عصر مشروطیت به کار میرفت، امروز نمیتوانیم به کاربریم.
شاید از همین روست که برای جدا کردن این طیفها از یکدیگر اصطلاح دیگری را گاهی به کار میبریم. به جای روشنفکر، میگوییم «اهلقلم»، یا «اهل کتاب»(چه مفهوم کهنهای!) وقتی بگوییم: اهلقلم، آن هالهی قدسی گِرد روشنفکر را میزداییم و امکان تحلیلی مادّیتر را فراهم میکنیم. در واقع ایدهی این یادداشت این است که ما دیگر در عصری نیستیم که روشنفکر(ان) نقش تعیینکننده در امور اجتماعی داشته باشند. کسانی که هنوز از آنان مدد میجویند، متوجه چراییِ رواج سیلآسای شبکههای مجازی در جهان نشدهاند. پیشتر هم اغراق در مورد روشنفکر به این خاطر بود که بنیانهای جامعهشناختی، مثلاً طبقهی اجتماعی، نمود مادّی پیدا نکرده بود.
تداوم روشنفکری
اما به هر حال اینهمه هنوز موجب نمیشود که از خود مفهوم «روشنفکری» همچشم بپوشیم.
اگر به طور مداوم شرایط جامعهای را که در آن زندگی میکنیم با جامعهی دیگری که ایدهآل یا جلوتر میدانیم، مقایسه کنیم، ذهنمان حتی به ما اجازه نمیدهد که بررسی کنیم چرا این شرایط به این صورت رقم خورده است؛ زیرا به جای آنکه نگاه خود را بر بستر تاریخی از گذشته تا امروز بیاندازیم و بهسان یک دانشپژوه روی علل وضعیت فعلی به طور جدی تعمّق و تحقیق کنیم، بر این قیاس ساده تمرکز میکنیم که بهتر است شرایط چگونه باشد. حتی فهرستی از چیزهایی که فاقدش هستیم، تهیه میکنیم، و این برای نشان دادن روشنفکریمان کفایت میکند.
این حالتی است که بهخصوص وقتی پای صحبتهای کسی مینشینیم که به عنوان توریست یکی دو هفتهاش را در یکی از بلاد غرب گذرانده و بازگشته است، در سخنانش و نگاه متحیرش شاهد آن میشویم. این تیپ افراد با مقایسهی مداوم جامعهی خود با غرب -که آن را ایده آلیزه میکنند- همیشه فهرستی از کمبودها یا فقدانها را در آستین حاضر دارند، و دائماً با این لیست از آنچه در ایران وجود ندارد، لب به سخن میگشایند و کوشش میکنند از همانندان خود پیشی بگیرند. بنابراین گمان میکنند هرچه این لیست را بیشتر گسترش دهند، روشنفکرتر خواهند شد.
ادعا نمیکنم که نمیتوان از اینجور مقایسهها بری ماند. اینیک موقعیت انسانی است و برای همه ممکن است پیش بیاید. قیاس بین «غرب و ما» ذهن همهمان را درگیر کرده است.
اما به جای آنکه تلاش کنیم یک تعریف جامع و شستهورفته از روشنفکر بدهیم، شاید بهتر آن باشد که ببینیم یک روشنفکر فرضی در برابر چنین وضعیتی چگونه رفتار میکند. کسی که در مثال بالا متوجه این قیاس بلا اراده شده که ذهنش به آن متوسل میشود، یک گام به روشنفکری نزدیک شده است؛ زیرا آن ذهنیتِ قیاسمحور، سدّ بزرگی برای درک و تحلیل جامعهای است که در آن زندگی میکند.
از سمت ارزشهای بالای هنجاری به طرف خود نگریستن، حتی سادهترین دیدگاه تحلیلی را برای شناسایی شرایط موجود جامعهی ما دشوار میسازد. قوهی ادراکی ما وقتی در آنچه باید باشد، غوطهور شود، نمیتواند آنچه را که هست تشخیص دهد. نمیتواند علیت پشت آنچه را که هست تحلیل کند. حالا اگر چنین ذهنی در ضمن یک هدف سیاسی هم برای خود داشته باشد، به دلیل این عدم تحلیل، قادر نخواهد بود که یک سیاست راهگشا تولید کند.
این دقیقاً همان چیزی است که روشنفکر ایرانی را ناتوان کرده است.
از اول شروع کنیم: اگر بپذیریم که آگاهی از هر چیزی یعنی درک موقعیت آن چیز، پس میتوان نتیجه گرفت که هر چه بیشتر موقعیت چیزی را درک کنیم، نسبت به آن آگاهتر میشویم. از این نظر، روشنفکر ایرانی در واقع در خطر جدیِ از دست دادن هوشیاری خود قرار دارد. دلیل اصلی این امر ایدآلیسم بسیار قویِ اوست که علیتِ پشت آنچه را که هست، از زاویهی چیزی که باید باشد، مورد تحلیل قرارمیدهد: ما به دموکراسی نیازمندیم چون بیایید ببینید مردم کشورهای اسکاندیناو چه دموکراسی پیشرفتهای دارند، و از این قسم … ما در این مثال با یک ایدئالیسم کهنه روبرو ایم. چپ و راست هم ندارد. چون مکانیزم اندیشه اینجا -در هر دو جناح- بر هم منطبق میشود. برای چپِ نوعی؛ مارکسیسم، ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی فقط در سطح اطلاعات «چیزهای خوب» هستند، اما در زندگی روزانه، ایدئالیسم عملاً ذهنیت را رقم میزند.
روشنفکر ایرانی تبدیل به آقا معلمی شده است که مدام به جامعه میگوید که چگونه باید باشد، بدون آنکه از آن جامعه اطلاعات کافی داشته باشد. او نمیتواند بهطور کامل توضیح دهد که جامعهاش چرا اینگونه است، و وقتی میبیند جامعه آن طور که باید، نیست، از دست جامعه عصبانی میشود. صحبت نیّتها در میان نیست، سوءتفاهم نشود. چه بسا واقعاً او، در هر جبههای که هست، در آرزوی نجات جامعه است، اما بهقولمعروف، مسیر جهنم را با نیّات خوب فرش کردهاند.
روشنفکران اینچنینی –باز در هر دو جبهه– با تبلیغ و تحمیل این ایدهی خود، ناخواسته، جامعه را به یک راستگرایی سطحی محکوم میکنند. مسئله این است که وقتی آگاهی ارگانیک نشود (گرامشی)، نخواهد توانست تحلیل درستی ارائه کند. در عوض، جامعه را به ارتجاعگرایی و نادانی متهم میکند، اما دقیقاً نمیداند چگونه با ارتجاع و نادانی باید مبارزه کرد. ما از اینجور روشنفکرها کم نداشتهایم. اسمشان نوک زبانم است، اما برای اینکه بحث تبدیل به پولمیک نشود، بهتر میبینم در همین سطح تئوریک باقی بمانم.
رسالت روشنفکری در مقابله با فاشیسم
روشنفکری که با این همه یال و کوپال، مدارک تحصیلی، در همایشهای دانشگاههای باکیفیت، «هوش نامتناسب» خود را به رخ بکشد، اما برای جامعهای که دروازههای فرهنگ مردمشناسی به رویش بسته مانده است، گزینهای علیه فاشیسم ایجاد نکند، نه تنها بحران روشنفکران، بلکه بحران کشور است.
همهی ایدئولوژیها در این چهل پنجاه سالهای اخیر در جهان و ایران به سرعت در سراشیبی زوال افتادند، اما فاشیسم هرگز جایگاه اول خود را از دست نداد!
با این همه، حتی هنگام توصیف تاریکی، زبان و سبکی که استفاده میکنیم، باید بتواند تاریکی را روشن کند. دقت کنیم: خوانندگان ما، تنها همسنگرانمان نیستند… اما وقتی نه تنها در تاریکی نتوانیم ببینیم، بلکه در نور کامل نیز اعمیٰ باشیم، و ناتوان در یافتن زبان یا سبکی که بتواند با تاریکی صحبت کند و با آن ارتباط برقرار کند، خلئی پدید میآید که مانع اجتماعی شدن «میل» در معنای لاکانی میشود. شبیه مخزن آب زلالی میشویم که شیرش خراب است.
آنچه روشنفکر ایرانی به آن نیاز دارد، مردمشناسی است. سفری به قصبههای بلوچستان یا دهات کردستان، یا کرمان. یک دورهی موقت به تعویق انداختن خود، delet کردن برنامههای شخصی، و زندگی کردن در آنجاها؛ و نفس کشیدن با مردمشان. کوشش برای درک مسائل و هویّتهای نامتجانس اینهمه مردمان مختلف.
به نظرم بزرگترین انقلاب همین است. بازیابی و تحول روشنفکری، تحول جامعه، افتادن در مسیر جهانیشدن.
هوشنگ کوبان
برگرفته از اخبار روز