چهار دهه پس از انقلاب ایران سوز بهمن ۵۷ و باز و رسوا شدن مشتهای آسمان کوب قوی و گونهگون، شبح پهلوی بر فراز آسمان ایران میچرخد؛ شبحی که از جانهای مشتاق برخورداری و آزادی دلربایی میکند. چهار دهه پس از سقوط شاهنشاهی پهلوی، چرا ایرانیان هر بار که به خیابان میروند، روح رضاشاه را فرامیخوانند و از نوه او میخواهند که در کسوت شاه ایران به کشور بازگردد؟ چهار دهه پس از بیرون کردن شاه فقید و خانوادهاش به دست «امت انقلابی» و ترور اعضای خانواده و نزدیکان خاندان پهلوی، چه شده است که آن خانواده اینک اینگونه هدف مهر و توجه ایرانیان قرارگرفته است؟
واقعیت ایران امروز این است که ایرانیان چون به تاریخ معاصر خود مینگرند، ایران دوران پهلوی را چونان پردیسی خوش و خرم میبینند که در میانه تباهی قجر و جهنم جمهوری اسلامی چشم آنان را مینوازد. عامه مردم که بر عقل سلیم تکیهدارند و همچون روشنفکران گرفتار ایدئولوژیهای پنهان کننده واقعیت نیستند، طبیعتاً از این مشاهده نتیجهای بدیهی میگیرند. چهار دهه پس از جمهوری اسلامی، ایرانیان نه آزادترند، نه برخوردارتر، نه محترمتر، نه امنتر، نه قدرتمندتر و نه مستقلتر.
ایرانیان در سیمای ایران عصر پهلوی تنها یک تجربه تاریخی نمیبینند، بلکه نقشه راه پس گرفتن ایران و دوباره ساختن آن را هم میبینند. هر انسان عاقلی درمییابد که تفاوت شگرف ایران عصر پهلوی با قبل و بعد آن نمیتواند تصادفی باشد. در اندیشه و منش نخبگان عصر پهلوی که ایران را با رهبری رضاشاه و محمدرضا شاه ساختند، چند اصل راهنما میتوان دید: ایرانگرایی، توسعهگرایی، واقعگرایی، آزادیگستری و حاکمیت قانون.
نخبگان عصر پهلوی فرزندان راستین عصر مشروطه بودند. تجربه پهلوی درواقع واکنش نخبگان ایران به بحران اندیشه مشروطهخواهی در انتهای دوره قجر در برخورد با مسائل ایران بود. در انتهای عصر قجر، ایران در آستانه تجزیه بود و بحرانهای اقتصادی-سیاسی خارج از کنترلشده بودند. ناگزیر، نخبگان ایرانی با توجه به شرایط خاص ایران، به بازاندیشی در مسئله مشروطهخواهی و بومی کردن آن پرداختند. به این معنا، منش و روش نخبگان عصر پهلوی تجربهای اصیل و ایرانی در اندیشه و عمل سیاسی در ایران بود.
پهلویها ایران گرا بودند. ایران مرکز توجه شاهان پهلوی و نخبگان آن عصر بود. هدف آنها بهبود وضع ایرانیان و بازگرداندن عظمت ایران بود؛ اما اندیشه پنجاهوهفتی ارتجاع سرخ و سیاه، ائتلاف شوم اسلامگرایان، مارکسیستها و تجزیهطلبان یا اساساً به ایران التفاتی نداشت و ندارد یا ایران را سکوی پرشی برای خدمت به جنبشی فرا ایرانی میدید و میبیند، یا دشمن ایران و در پی پارهپاره کردن آن بود و هست.
پهلویها توسعهگرا بودند. ایران را بهسرعت ساختند. زمانی که ایران را ترک کردند، تولید سرانه ناخالص داخلی ایران از تولید سرانه ناخالص داخلی ترکیه و کره جنوبی نهتنها بالاتر بود بلکه با سرعت بیشتری هم در حال رشد بود. چهار دهه بعد از استیلای اسلامگرایان، تولید سرانه ناخالص داخلی ایران به قیمت ثابت همچنان از پیش از انقلاب پایینتر است. چنته مارکسیستها حتی از اسلامگرایان نیز خالیتر است و هر جا به قدرت رسیدهاند، فقر و بدبختی را توزیع کردهاند. تجزیهطلبان نیز جنگ داخلی و ویرانی را وعده میدهند نه توسعه و رفاه را.
پهلویها واقعگرا بودند و جهان را میشناختند؛ به محدودیت توان داخلی و بینالمللی ایران واقف بودند و بر اساس آن برنامهریزی میکردند؛ اما پنجاهوهفتیها گرفتار مالیخولیا بودند و هستند. یکی به دنبال انترناسیونالیسم پرولتری و مبارزه با امپریالیسم جهانی بود و دیگری به دنبال هلال شیعی و مبارزه با استکبار جهانی و فراهم کردن مقدمات ظهور. آنیکی هم در کشوری چون ایران که از نظر نژادی و فرهنگی درهمآمیخته است، به دنبال قطعهقطعه کردن کشور و درست کردن کشورکها بر اساس خلوص نژادی است.
ایران عصر پهلوی درزمینهٔ آزادیها در تاریخ ایران بینظیر بود. آزادیهای زنان، آزادیهای مذهبی، آزادیهای جوانان، آزادیهای اقتصادی و آزادیهای اجتماعی در طول تاریخ ایران نظیر نداشت و از نظر سیاسی نیز ایرانیان عصر پهلوی از قبل و بعد خود آزادتر بودند.
ایرانیان به منطقه که مینگرند، جمهوریهایی را میبینند که عمدتاً برای شهروندانشان فقر، سرکوب، بیثباتی و فلاکت به ارمغان آوردهاند. چه جمهوریهای اسلامی در عراق و افغانستان، چه جمهوری بعثی در سوریه و جمهوری قوم-مذهب محور در لبنان. حتی در جمهوری لائیک ترکیه نیز اردوغان اسلامگرا از دل صندوق رأی برآمده و ترکیه را به بزرگترین زندان روزنامهنگاران در جهان بدل کرده است و نرخ تورم سر به فلک میکشد. در مقابل، پادشاهیهای منطقه نمونههای خوبی از میانهروی، ثبات و رفاه اقتصادیاند و حتی محافظهکارترین پادشاهی منطقه نیز بهسرعت در حال رها شدن از قیود سنن محدودکننده در زمینه آزادیهای اجتماعی است. در خاورمیانه، پادشاهیها شهروندانشان را خوشبختتر کردهاند.
ایرانیان وقتی به رقبای گفتمانی پهلویها در ایران کنونی مینگرند، باز کفه ترازو به نفع پهلویگرایی سنگینی میکند. شاهزاده رضا پهلوی که این چهار دهه از میراث پهلوی محافظت کرده، در میان ایرانیان شخصیتی محبوب است و حتی بدترین دشمنانش نیز نتوانستهاند در زندگی سیاسی و اخلاقی و مالی او نقطه سیاهی پیدا کنند؛ ناچار به تمرین یوگای او گیر میدهند. آنچه او به ایرانیان وعده میدهد، یک دموکراسی سکولار و فرصت رفراندوم برای تعیین نوع نظام است. در مقابل گروههای اسلامگرا نهایتاً نسخهای از همین تباهی کنونی را ارائه میکنند. چپگرایان هم باید به سابقه سیاهشان نهفقط در ایران که در جهان تکیه کنند و تجزیهطلبان جنگ داخلی را وعده میدهند.
شاهزاده رضا پهلوی میتواند طیف عظیم پادشاهیخواهان و پهلویگرایان را در ایران تحت رهبری خود متشکل کند. در مقابل، گروههای جمهوریخواه سخت متشتت و فاقد چهرههاییاند که حتی در میان خود جمهوریخواهان و پنجاهوهفتیها از اعتبار فراگیر برخوردار باشند.
صدا زدن پهلویها تنها نشانه نوستالژی به گذشته ازدسترفته نیست؛ نقشه راهی برای ساختن آینده ایران است. ایرانیان امروز هم میدانند چه نمیخواهند و هم میدانند چه میخواهند. ایرانیان به دنبال قرار دادن دوباره قطار ایران روی ریلیاند که ایران پیش از انقلاب ایران سوز بهمن بر آن قرار داشت: ریل ترقی و تمدن.
سعید قاسمینژاد
برگرفته از ایندیپندنت فارسی