15 C
تهران
جمعه, ۳۱. فروردین , ۱۴۰۳

زمانی برای خوشبینی، زمانی برای هشیاری

پس از چند سال خاموشی کمابیش، گفتگوی اتحاد نیروهای سیاسی مخالف رژیم اسلامی باز بالا گرفته ‏است. گرمای روزافزون پیکار سیاسی در جمهوری‌اسلامی طبعا بسیاری را در صف مخالفان گرمتر کرده ‏است. در میان بدبینان حرفه‌أی نیز می‌توان کسانی را یافت که فروپاشی یا ازهم پاشیدگی جمهوری‌‏اسلامی را احتمال دورردستی نمی‌دانند. دو عامل دیگر نیز به یاری آمده است.‏

‏ رادیو و تلویزیونهای اندرکنشی ‏interactive ‎‏ که با شنوندگانشان در ایران گفت و شنود زنده دارند نمونه‌‏های جاندار و گاه تکان دهنده‌أی از احساسات مساعد ( بگذریم از موارد انفجارهای احساساتی ) بسیاری از ‏ایرانیان را به وارث پادشاهی پهلوی نشان داده‌اند – چنانکه بدترین دشمنان نیز نمی‌توانند انکار کنند که یک ‏سرچشمه جوشان پشتیبانی از پادشاهی مشروطه در ایران هست و نیروی آن هر چه باشد، عاملی است که ‏می‌باید در سیاست ایران به شمار آورده شود. با همه بی‌میلی و مقاومتی که هنوز در طیف گسترده‌أی از ‏مخالفان پادشاهی دیده می‌شود انکار نمی‌توان کرد که پادشاهی مشروطه دست کم یک گزیدار ‏ با ‏اعتبار برای ایران آینده است. ‏

‏ تا این اواخر که دسترسی مستقیمی به افکار عمومی ایران نمی‌بود موافقان احساس می‌کردند که چنان ‏سرچشمه‌أی هست و مخالفان احساس می‌کردند که نیست. دشمنانی هم بودند که بهتر می‌دانستند و تصمیم ‏خود را از دوازده سیزده سالی پیش گرفتند که جمهوری‌اسلامی مطمئن‌ترین وسیله جلوگیری از برقراری ‏احتمالی پادشاهی مشروطه در ایران است و می‌باید آن را بهر بها نگهداشت و با میانه‌روی و بی‌میانه‌روی، و با اصلاحات و بی‌اصلاحات از آن دفاع کرد. امید آنها در اصل به رفسنجانی بود، سپس بر ‏خاتمی افتاد و با بی‌اثری روزافزون او می‌رود که به رفسنجانی برگردد. ‏

‏ این شناخت، به مخالفانی که از دشمنی کور سال‌های انقلاب و پیش از انقلاب بدرآمده‌اند کمک کرد تا ‏پیشگامی و آمادگی همیشگی مشروطه‌خواهان را برای رسیدن به پاره‌أی توافق‌های اصولی برای برقراری ‏یک دمکراسی لیبرال – دمکراسی محدود به حقوق بشر – در یک کشور یکپارچه با جمعیتی که نابرابری و ‏تبعیض، آن را هر روز با از هم پاشیدگی تهدید نکند، به یاد آورند. زیرا نمی‌باید فراموش کرد که ‏مشروطه‌خواهان از همان دو سه ساله پس از انقلاب بی‌توجه به موازنه نیروها و درجه پشتیبانی واقعی یا ‏فرضی خود و دیگران از اصل چندگرائی در پیکار با جمهوری‌اسلامی دفاع می‌کردند؛ و تا آنجا می رفتند ‏که به هواداران خود هشدار می‌دادند که از روزی که احساس قدرت بی منازع کنند بترسند و از هم اکنون ‏در پی همکاری نیروهای گوناگون در مبارزه باشند.‏

‏ عامل دوم، دوران تازه فعالیت وارث پادشاهی پهلوی است که برای برطرف کردن دشواریها و ‏پیچیدگیهای حقوقی و بویژه سیاسی، و حتا تشریفاتی، که یک تصمیم شتابزده مشاوران سال‌ها پیش پدید آورده ‏بود، نام رسمی خود را رضا پهلوی و نه شهریار ایران اعلام کرده است و مناسبات رو به گسترش و حیاتی ‏خود را با دگراندیشان از حالت ناممکن پیشین بدرآورده است. برای آن دگراندیشان دیدار آشکار با شهریار ‏ایران عملی نمی‌بود ولی با رضا پهلوی چنان نیست. ( آنها که در رضا پهلوی احساس کوچک شدن می‌‏کنند، آیا توجه دارند که چه اهانتی در این طرز تفکر نهفته است؟ مگر نام انسان مهمترین نشانه او و ‏هویتش نیست؟ چرا رضا پهلوی می‌باید از نام خود بگریزد و در پشت عنوانی قرار گیرد که پیوسته توجیه ‏و استدلال لازم دارد؟ ) ‏

‏ این ورود فعال به میدان تلاش سیاسی، که فرا آمد مستقیم ندای مردمی از ایران بود که از رادیوها و ‏تلویزیونهای بیرون پخش می‌شد با روشنتر شدن وضع در جمهوری‌اسلامی همزمان شده است و جای هیچ ‏سخن دوپهلو و اقدام نیمه کاره‌أی نیست. جریان اصلی مخالف در بیرون با آرزوی مردم در درون که ‏سرنگونی این رژیم را می‌خواهند بر رویهم همگام است. دوم خرداد به بن بست قانونی خود رسیده ولی تا ‏به آنجا برسد شرایط پیکار آزادی ایران را فراهم‌تر از پیش گردانیده است. امروز آسانتر از گذشته می‌توان ‏گفت که راهی جز سرنگون کردن رژیم اسلامی برای مردم نیست و اگرهم سه چهار سالی می‌شد ‏سرنگونی را با اصلاحات گام بگام پیش برد دیگر چندان اصلاحاتی نمانده است که از آن سخنی بتوان گفت ‏و حزب‌الله با هیچ چیز جز خیزش مردمی از میدان بدر نخواهند رفت.‏

‏ در پهنه جهانی نیز سرمستی جنبش اصلاحی دوم خرداد که مانند یک داروی آرامبخش، وجدانهای گناهکار ‏دوستان غربی رژیم را آسوده می‌کرد و همچون یک شاه کلید در دست شبگردان دلال پیشه، هر در بسته بر ‏رژیم را می‌گشود به بیداری ناخوشایندی رسیده است. دست کم در اسکاندیناوی گفتگوهای این نویسنده با ‏مقامات حکومتی که بهمراه چند تن از سران حزب مشروطه ایران در ماه‌های ژانویه و فوریه صورت ‏گرفت جای تردید نگذاشت که اروپا در موضوع حقوق بشر کوتاه نخواهد آمد و اگر هم تلاش نه چندان ‏امیدوارانه خود را برای کمک به جریان اصلاح‌طلبی در حکومت‌اسلامی ادامه می‌دهد با پافشاری بر ‏حقوق مردم ایران خواهد بود. سخنان و اعلامیه‌های رهبران اروپائی، از جمله در تهران در یک ماهه ‏گذشته تاییدی بر این موضع اروپا بوده است و می‌باید امیدوار شد که در جامعه اروپائی، همه ایتالیا و ‏فرانسه نیستند. ‏

‏ در امریکا نیز می‌توان انتظار داشت که گروه تازه که کاردیده‌ترین و حرفه‌أی‌ترین تیم حکومتی امریکا ‏در دهه‌های اخیر است هرچند هنوز سیاستهای خود را اعلام نکرده، برخلاف حکومت کلینتون، سیاست ‏خارجی را با روابط عمومی اشتباه نمی‌گیرد و خیال ندارد به نمایش‌ها خرسند باشد. روشن است که به سبب ‏طبیعت ناهنجار رژیم اسلامی، هر سیاست جدی در برابر جمهوری‌اسلامی از سوی هر کشوری باشد به ‏سود دراز مدت مردم ایران در پیکارشان با حزب‌الله تمام خواهد شد.‏

‏ بر این دو پایه – شناخته شدن سهم و جایگاه مشروطه‌خواهان از سوی عموم دگراندیشان که با ورود ‏نیرومند وارث پادشاهی پهلوی به میدان برجسته‌تر شده است؛ و یکسره شدن پیکار سیاسی در ایران – که ‏سخنرانی درباره اصلاحات را خارج از موضوع می‌سازد، و رو به پیکار سرنگونی می‌رود – می‌توان ‏امروز بیش از گذشته به ساختن زمینه‌أی برای یک همرائی ( کانسنسوس ) درمیان بخش بزرگتری از ‏مخالفان امیدواریهائی داشت. اتحاد هنوز دورتر از اینهاست.‏

‎* * *‎

‏ پس از پیام اخیر وارث پادشاهی که بسیار اثر خوبی گذاشت و “بلیتز” تبلیغاتی پس از آن، محافلی از ‏سلطنت‌طلبان که چند سالی را به کناره‌جوئی یا انتقادهای تلخ و بدتر از آن گذرانده بودند گرم شده‌اند و ‏انتظار می‌رود که شمار بیشتری از آنان و نیز مشروطه‌خواهان دل‌سرد فعالتر شوند. فعال شدن از هر سو ‏که باشد و بهر علت که باشد به حال مبارزه کلی سودمند است و جای بحثی نیست. اما هشداری به همه این ‏گروه‌ها می‌باید داد: با همه امیدبخش شدن موقعیت بهیچ روی نمی‌توان گفت که پیروزی در چند قدمی ‏است. آنچه روی داده است و می‌دهد پیروزی را مطمئن‌تر ساخته است – همین و بس. مردم ایران پیکاری ‏دراز که پیوسته دشوارتر و خطرناکتر خواهد شد در پیش دارند و روشن نیست که تا کی می‌باید قربانی ‏دهند و سختی برند. پیام‌ها و “بلیتز” تبلیغاتی هر روزی نیست و اگر باشد اثری نخواهد کرد. تلاش برای ‏گرد هم آوردن گروه‌ها و افراد پراکنده پر از سرخوردگیها بوده است و باز می‌تواند باشد.‏

‏ کسانی که از چنین دورنمائی خوششان نمی‌آید اگر انتظار داشته باشند که به زودی به مقاصد خود – هر ‏چه هست – برسند یا هر روز انگیزه تازه‌أی به آنها داده شود باز دل‌سرد خواهند شد و هربار دل‌سردی بر ‏روحیه مبارزان تاثیر بدتری خواهد گذاشت. چنانکه در همه این سالها، راهی بهتر از پایداری و مبارزه ‏سازمان یافته نبوده است و نیست. ‏

‏ یک جنبه منفی دل‌گرم شدن پاره أی از این محافل، می‌تواند مسابقه‌أی برای نزدیک شدن به “مرکز قدرت” ‏باشد .کسانی عادت کرده‌اند شاه را در مرکز و بر فراز همه چیز ببینند و هر چه هم او بگوید که شاه نیست ‏و تنها اگر مردم توانستند و خواستند به پادشاهی مشروطه، پادشاهی پارلمانی که در آن همه اقتدار حکومتی‏، برخاسته از مردم و در دست نمایندگان مردم خواهد بود؛ یا رهبر نیست و به عنوان یک شهروند منتها ‏شهروندی با نام و موقعیت استثنائی برای آزادی میهنش می‌کوشد برایشان تفاوتی نمی‌کند. آنها شاه می‌‏خواهند و رهبر؛ و شاهی که رهبر باشد، و ستادی تشکیل دهد و همه کارها از آن ستاد اداره شود و افراد ‏مستقیما با شاه-رهبر و دست کم با ستاد رهبری او یا گماردگانش تماس داشته باشند و گزارش بدهند و ‏دستور بگیرند و بهر وسیله تقربی، اگرچه به گماردگان بجویند. چنین روحیه‌هائی در گذشته بارها آزمایش ‏خود را داده است ولی ریشه‌کن کردنی نیست و هیچ نمی‌توان مطمئن بود که با همه پیامدهای زیان آورش ‏در طول تاریخ باز به صورت هنجار ( نرم ) عمومی طیف هوادار پادشاهی درنیاید؛ و کیست که بتواند ‏خود را از وسوسه مرکز قدرت بودن نگهدارد؟

‏ اینهمه تا هنگامی که پای ما به ایران نرسیده است زیاده‌رویهای پاره‌أی افراد و گروه‌های هوادار ‏پادشاهی خواهد بود و به اجتماع بزرگتر ایرانیان خارج سرایت نخواهد کرد. ولی این روحیات می‌تواند ‏آسیب‌های کوتاه مدت و درازمدت بزند؛ هم به پیکار ما با رژیم اسلامی و هم به پیکار مهمتر ما برای ریشه‌‏دار کردن فرهنگ شهروندی و مردمسالاری. هنوز گروه‌های بزرگی از مردم ما گاه با کوتاه بینی و ‏آمادگی خود به چنگ زدن در هر فرصتی که پیش آید، خوشبین‌ترین کسان را اندیشناک می‌سازند. ‏فرهنگ سیاسی که چنان رفتارهائی را تشویق می‌کند ‏‎ ‎برای آینده ایران در هر رژیمی خطرناک خواهد بود.‏

‏ گرایش افراد پراکنده به پیوند دادن خود به یک رهبر و تصمیم‌گیرنده نهائی قابل فهم است. زنان و مردانی ‏در چهارگوشه جهان، در صدها شهر، هرکدام می‌خواهند کاری بکنند یا دست کم خودی بنمایند. ولی آیا می‌‏توان تصور کرد که مرکزی برای پاسخ دادن ساده به آنها – بسیج و راهنمائی و برطرف کردن اختلافات هر ‏روزی به جای خود – در پیرامون آن رهبر و تصمیم‌گیرنده نهائی بوجود آید؟ کدام ستادی است که از ‏برقراری ارتباط دوسویه با معنی، یعنی ارتباط تشکیلاتی، با چنین توده نامشخصی که بسیاری نیز معلوم ‏نیست چه در پشت سر دارند برآید؟ ‏

‏ سخن گفتن از ستاد و شورای هماهنگی و رهبری آسان است ولی آیا ما می‌خواهیم وارث پادشاهی پهلوی ‏را به صورت رئیس یک سازمان ناقص و ناساز که بزرگی دعوی خود را با خردی امکاناتش جبران می‌کند ‏درآوریم؟ یا می‌خواهیم کسانی به نام او و صرفا به اعتبار بستگی به او سررشته کارها را در دست گیرند ‏و در میان خود و با دیگرانی که زیر بار چنان ترتیباتی نمی‌روند، پیوسته در کشاکش باشند و بسا ‏امکانات، ناچیز بماند و بسا کارها از جریان درست خارج شود؟

‏ این سخنان پیش‌بینی نیست؛ یادآوری گذشته‌های نه چندان دور و رویدادهائی است، نه یک بار و دو ‏بار، که در حافظه تاریخی کوتاه ما اهمیت و معنی خود را از دست داده‌اند و از هم اکنون کسانی در ‏آرزوی تکرار آنها در جامه‌های دیگر هستند. ‏

‏ آرزومندان ارتباط مستقیم و “پیوست با مرکز قدرت” طبعا با گروه‌بندیهای سیاسی نظر خوشی ندارند و ‏سازمان‌ها و احزاب را اگر نه زیان‌آور، بیهوده، می‌شمارند. ما در این سالها بسیار شنیده‌ایم که حزب و ‏سازمان سیاسی بد است چون میان افراد اختلاف می‌اندازد و آنها را از هم جدا می‌کند. این سخن درست ‏است و اصلا سودمندی حزب در مرزبندی میان آنهائی است که می‌خواهند باهم برای پیشبرد هدفها و ‏برنامه معینی و نه صرفا رسیدن به ریاست و رهبری کار کنند، با آنهائی که در چنان چهارچوبی نمی‌گنجند. ولی همان کسان از ضرورت ده‌ها و صدها گروه‌بندی، که به ناچار کوچک و بی‌اثر خواهند بود ‏دفاع می‌کنند. سازمان‌های سیاسی منظم‌تر دست کم در میان خود بر سر اصول اختلافی ندارند. ‏

‏ به این منطق گمراه می‌باید پاسخ داد که گروه‌بندیهای نیرومند را نه به چشم رقیب – که نیستند – بلکه به ‏عنوان بهترین وسیله بسیج سیاسی می‌باید نگریست. سازمان‌های سیاسی ریشه‌دار، می‌توانند مبارزه و ‏مبارزان را در همه حال – و نه تنها در روزهای آفتابی که همواره نمی‌پایند – نگهدارند و افراد با ارزش ‏برای مبارزه را در همه حال از پراکندگی حفظ کنند. رابطه مستقیم جز برای گروه کوچکی که امکاناتی ‏دارند غیر عملی است؛ ولی ارتباط پایگانی ( سلسله مراتبی) تشکیلاتی را می‌توان برای توده‌های میلیونی ‏نیز برقرار کرد.‏

‏ این گرایش به شکستن و اتمیزه کردن هواداران به نام ارتباط مستقیم با رهبر، در تناقض آشکار با سخنان ‏خود وارث پادشاهی پهلوی است که هم بهتر از بسیاری از هواداران پرحرارت، محدودیتهای خود را ‏می‌شناسد و هم بیشتر از بسیاری از آنان به اثبات اعتبارنامه دمکراتیک خود پایبند است. تاکیدات مکرر او ‏به اینکه “ازمن نپرسید برای شما چه می‌توانم بکنم بلکه شما چه می‌توانید برای خودتان و کشور بکنید” ؛ و ‏اصرار همیشگیش به اینکه رهبر و رئیس حزب و تشکیلات نیست، از همین جاست. او بهتر می‌داند که از ‏هم اکنون می‌ باید پایه‌های یک پادشاهی مشروطه را گذاشت، پادشاهی پارلمانی را که همه چیزش بسته به ‏رای مردم است، و نه هرکس یک رای یک بار؛ و تنها بخت او در این است که اکثریتی از مردم ایران، با ‏دودل‌یها و بدگمانیهائی که به همه کس و همه چیز پیدا کرده‌اند متقاعد شوند که او حقیقتا مدافع ارزش‌ها و ‏کارکردهای دمکراتیک است و مانند همه کسان دیگری نیست که تابش گرمای محبوبیت عمومی متورمشان ‏کرد – با همه پیامدهای اخلاقی و فیزیکی آن.‏

‎* * *‎

سخن گفتن از ستاد و شورای هماهنگی و رهبری آسان است ولی آیا ما می‌خواهیم وارث پادشاهی پهلوی ‏را به صورت رئیس یک سازمان ناقص و ناساز که بزرگی دعوی خود را با خردی امکاناتش جبران می‌کند ‏درآوریم؟ یا می‌خواهیم کسانی به نام او و صرفا به اعتبار بستگی به او سررشته کارها را در دست گیرند ‏و در میان خود و با دیگرانی که زیر بار چنان ترتیباتی نمی‌روند، پیوسته در کشاکش باشند و بسا ‏امکانات، ناچیز بماند و بسا کارها از جریان درست خارج شود؟

‏ دمکراسی و روحیه دمکراتیک ، آنهم برای مردمی مانند ما با هسته سخت اقتدارگرائی و رهبر پرستی که ‏زیر پوسته نازک و نورس دمکرات منشی مان دست نخورده مانده است ، باکتاب و سخنرانی ، هر اندازه هم ‏مکرر ، برقرار نمی شود . پرورش دمکراتیک نیاز به ورزیدن و ورزاندن دارد و در میان گرد و خاک ‏سیاستگری هر روزه به دست می آید . تجربه به ما می گوید که برای زیستن در امنیت و بهروزی ، چاره ‏ای جز یک حکومت دمکراتیک و جامعه باز نیست ، ولی غریزه ما به راه حلهای میانبر ، به آویختن به این و ‏آن رهاننده ، گرایش دارد . ما دیده ایم که که رهاننده ، اگر حقیقتا زورش به گرگ برسد شبانگه با کاردش ‏آهنگ گلوی گوسفند را می کند ( روان گوسفند هر چه می خواهد از او بنالد ) ؛ ولی درس تاریخ نخستین ‏قربانی هر هیجان ماست.‏

‏ اکنون ، و در شرایطی که هنوز گروه تملق گویان و به خدارسانندگان دلیلی نمی بینند که هنرهای خود را ‏به نمایش گذارند ، می باید بر فرایند دمکراتیک پای فشرد . از همین جا می باید جلو انحرافات را حتا در ‏سطح کوچک هواداران پادشاهی گرفت . ما بسیار مانده است که قدرتی بشویم ، ولی از هم اکنون می توانیم ‏رو به تباهی کنیم و بگذاریم بدترین عناصر و بدترین روحیه ها در میانمان پرورش یابند . هر گرایش ‏سیاسی ایران ، هر چه هم کوچک ، می باید از همین جا برخطر رشد عادات استبدادی هشیار باشد.‏

‏ رهانیدن ایران تنها به دست گروههای بسیار بزرگی از خود ایرانیان ، با گرایشهای گوناگون میسر است و ‏مباد که یک گرایش – اگرچه خود ما باشیم – انحصار افتخارات و قدرت را داشته باشد . با همه خوشبینی ها و ‏امیدواریها که هیچ قصد فرونشاندنش نیست ما بیرونیان بخش کوچکی از جامعه ایرانی هستیم و ما هواداران ‏پادشاهی ، می باید بسیار تلاش کنیم و بسیار هوشیارانه و صمیمانه تلاش کنیم که پشتیبانی گروههای ‏بزرگتری را در درون و بیرون به دست آوریم . نستالژی و گریه و فریاد ، عنصری جدانشدنی در سیاست ‏است بویژه در “سالهای وبائی” مانند این سالها ؛ ولی جای کار منظم تشکیلاتی با برنامه و سخن روشن بهم ‏پیوسته ای را که تاب موقعیتها و مسائل پیچیده ملی را بیاورد – نه هر روز و هر جا به مناسبت چیزی گفتن ‏و به فراموشی شنوندگان امیدوار بودن – نمی گیرد. ‏

‏ نام آور بودن و محبوبیت داشتن ، اگرچه نسبی ، مزایای بزرگی برای هر گرایش سیاسی است . ولی هیچ ‏چیز جانشین شبکه أی از افراد که آماده کار منظم درازمدت هستند نخواهد شد . محافل و افراد پراکنده أی که ‏گاهگاه به تماس مستقیم به فعالیتی بیفتند سودمندی و پایندگی محدودی دارند ؛ و اداره آنان به صورت یک ‏شبکه ، هم به دلیل نبود امکانات و هم به دلیل ناسازگاریهایشان با یکدیگر ، عملا نا ممکن خواهد بود . حتا ‏سازمانهای سیاسی جا افتاده با تشکیلات منظم گاه و بیگاه با بی انضباطی ها و تکرویها و کارشکنی های ‏درونی روبرویند.‏

‏ ما در کنسرتهای اخیر یک خواننده محبوب آن سالها پیاپی جمعیتهائی را دیده ایم که هرگز در بیرون گرد ‏نیامده بودند – و با پرداخت پولهائی که باور نکردنی می نماید . از نستالژی و اشکریزان و فریاد و غلیان ‏احساسات نیز در این کنسرتها چنان سیلابی روان شده است که تا مدتها – اگر هرگز – هیچ رهبر و رهاننده ‏ای که به چشم آید ، آن را تجربه نخواهد کرد . نه خود آن خواننده و نه جمعیتهائی که در هر شهر تالارهای ‏بزرگ را پر کردند کمترین انتظاری نداشتند که این سیلاب احساسات ، کوچک ترین معنی و اهمیت سیاسی ‏داشته باشد.‏

‏ برای ما هواداران پادشاهی نه تنها سازمانیابی خودمان ، بلکه سازمانیابی هماوردانمان در میان دیگر ‏مخالفان رژیم غنیمتی است . لازم نیست به دوتوکویل برگردیم که نخستین بار اهمیت احزاب سیاسی را در ‏دمکراسی یاد آور شد – هرچند چنان بازگشتی در فرصت دیگر بی مناسبت نخواهد بود . جامعه سیاسی ‏‏”اتمیزه” زاینده هرج و مرجی است که برابر نمونه اشتباه ناپذیر ارسطو ، به استبداد می انجامد . بی احزاب ‏نیرومند ، یا حکومت بسیار ناتوان خواهد شد یا بسیار پرقدرت ؛ چندگاهی سررشته کارها به دست هوچیان ‏و هرج و مرج طلبان خواهد افتاد تا اقتدارگرایان و دیکتاتورها به انتظام امور برخیزند . بهمین ترتیب در ‏شرایط کنونی ، سازمان نداشتن یا ، به احتمال بسیار بیشتر ، نخواهد گذاشت کارها به جائی برسد، یا بهر ‏حال مبارزه را از عنصر دمکراتیک آن تهی خواهدکرد.‏

‏ زمان تمرین دمکرات منشی اکنون است که قدرتی در میانه نیست وگرنه فردا در هنگامه جنگ برسر ‏قدرت با این روحیه ها که اینجا و آنجا می بینیم و با این تصور ساده شده ای که از دمکراسی داریم امید ‏چندانی به یک نظام مردمسالار نمی توان داشت . دمکراسی را تنها با رای اکثریت تعریف کردن شعار دادن ‏است . برای آنکه اکثریت بتواند رای بدهد و بتواند همیشه رای بدهد مکانیسمها و فرهنگی لازم است که از ‏مسئولیت فردی شهروندان آغاز می شود ، از صفات و فضیلت های مدنی ، که یک توده بی شکل دستخوش ‏باد حوادث و آرزومند رهاننده و پیشوا بدان نخواهد رسید. اینهمه که از جامعه مدنی و سازمانهای مدنی ‏گفته می شود به معنی وجود روحیه عمومی مسقل و سازمان پذیری جامعه است. با جامعه مدنی، دیگر از ‏پیوند مستقیم رهبر و توده سخن نمی توان گفت.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر