19.8 C
تهران
جمعه, ۷. اردیبهشت , ۱۴۰۳

این دیگر آغاز پایان است

‎ ‎ ‎‏ رویدادهای با اهمیت بزرگ تاریخی را به ندرت می‌توان در زمانشان بازشناخت. بیشتر چنان ‏رویدادهائی بعدها اهمیت تاریخی خود را می‌یابند ، بدین معنی که شناخته می‌شوند. سال ١٣٧٩ /۲۰۰۰ ‏که به گفته ناظری، در جمهوری‌اسلامی با تیراندازی به رئیس انجمن شهر تهران آغاز شد و با بستن یک ‏گروه‌بندی میانه‌گیر به پایان رسید از آن سال‌هاست که بعدها در تاریخ اهمیت واقعی خود را خواهد یافت. تیراندازی به رئیس انجمن شهر تهران کار او را تمام نکرد و او هنوز کارها درپیش دارد، ولی به گفته یک ‏سخنگوی خون‌آشام حزب‌الله، یا حزب الله خون‌آشام، سرآغاز حذف دوم خرداد بود. بستن آن ‏گروه‌بندی میانه‌گیر – که نقش تاریخی خود را از دهه بیست / چهل به این سو، عرضه داشتن یک جهان‌‏بینی قرون وسطائی در بسته‌بندی ملی دانسته است؛ و بزرگترین پیروزی تاریخی خود را در فراهم ‏کردن دسته کاردی که خمینی با آن رگهای ایران را زد داشته است ( حتا در آنجا هم پرت افتادند و خود را ‏چاقوی بی‌دسته خواندند ) – سرآغاز هیچ چیز نبود ولی شاید پایان پاره‌أی توهمات برای پاره‌أی کسان ‏باشد.‏

‏ در میانه این دو رویداد، مجلسی که بزرگترین دستاورد انتخاباتی دوم خرداد بود، چه به دستور مستقیم ‏رهبر و چه با وتوی سرتاسری شورای نگهبان، از کار باز ایستاد و به اندکی بیش از یک انجمن بحث نه ‏چدان آزاد فرو افتاد؛ روزنامه‌های آزاداندیش‌تر که فضای سیاست ایران را در همان دو سه سال ‏دگرگون کردند، باز به صورت سرتاسری بسته شدند و روزنامه‌نگاران – در کنار روشنفکران دیگر – ‏چنان گروه گروه به زندان افتادندکه یک رکورد جهانی دیگر در کارنامه سیاه حکومت‌اسلامی نوشته آمد؛ ‏پیرامونیان اصلی رئیس جمهوری و پیشبرندگان برنامه اصلاحات یکایک برکنار یا روانه زندان شدند و ‏دادگستری، تور بزرگ خود را بهر کس و هر جا از جمله نمایندگان مجلس که گویا مصونیت پارلمانی ‏دارند گستراند. دیگر هیچ ماهی کوچک و بزرگی نمانده است که از این تور بتواند بگریزد. هر که سخنی ‏گفت یا دست به کاری زد که حزب‌الله را خوش نیامد در این تور افتاد یا می‌تواند بیفتد. زندانهای زنجیره‌‏أی جای آدمکشی‌های زنجیره‌أی را گرفت.‏

‏ از همه مهمتر فرایند اصلاحات، حتا اندیشه اصلاحات، از درون جمهوری‌اسلامی، پایان گرفت. ‏جنبشی که از ١٣٧۶/۱۹۹۷ با امیدهای بسیار و دستاوردهای نه چندان اندک براه افتاد، در سالی که گذشت ‏به گور سپرده شد. یک بخش قابل ملاحظه حکومت‌اسلامی، گروهی از سرسپرده‌ترین انقلابیان و ‏اسلامیان، که برای رهانیدن رژیم خود، برای نگهداشتن اعتبار ایدئولوژی و ایمانی که زندگی آنها را از ‏دهه‌های پیش از انقلاب شکل داده بود، پا پیش نهادند، به دیوار ناگذشتنی همان ایمان و ایدئولوژی ‏خوردند. کارد خمینی که دیگر به دسته میانه‌گیر نیازی نداشت و همچنان در دستهائی پلیدتر در کار بود، ‏رگهای آنان را، دست کم رگهای سیاسی آنان را، نیز زد. مانند بسا انقلابیان صمیمی دیگر پیش از خود، ‏آنان نیز به حقیقت دگرگونی ناپذیر فاجعه‌أی که بر خود و ملت خود آورده بودند پی بردند؛ و امروز، در ‏کنج زندان یا بر کرسی وزارت و ریاست، “دیگر فریب هم به سرابشان نمی‌برد .”‏

‏ اینکه این تازه‌ترین قربانیان انقلاب با زندگیهای خویش و رژیم خودساخته‌شان چه خواهند کرد و چه در ‏دل‌های بسیاری‌شان می‌گذرد مساله خود آنهاست. آنان نیز مانند هزاران خدمتگزار و سرسپرده رژیم ‏بناچار از نگرانی آینده خود و کشور خالی نیستند. اما اینکه مردم، در توده‌های ده‌ها میلیونی شان چه ‏واکنشهائی در لحظه‌هائی که پیش خواهد آمد نشان خواهند داد؛ وگروه‌های گوناگون و مراکز قدرت از ‏هرگونه، چه طرح‌ها در سر می‌پزند مساله همه ماست.‏

‎* * *‎

‏ آن سال ٧۶ / ۹۷ ‏‎ ‎به قول چرچیل “پایان آغاز” بود . یک سال پس از ضربت سنگین تحریم امریکا، رای ‏دادگاه برلین در پرونده کشتار “میکونوس،” جمهوری‌اسلامی ورشکسته را با بحرانی روبرو ساخت که ‏بی‌شباهت به ماه‌های پایانی جنگ عراق نبود. بهمراه دلائل شخصی و سیاست داخلی دیگر، آن بحران ‏سران رژیم را به اندیشه بهره‌گیری از فرصت انتخابات ریاست جمهوری برای کسب مشروعیت انداخت. ‏برگزاری انتخاباتی که دست کم سومین مرحله آن ( خواندن رایها، پس از دو مرحله اعلام نامزدی و ‏آزادی رای دادن ) کمابیش درست انجام گرفت، می‌بایست آن مشروعیت را در چشم مردم ایران و ‏جهانیان بالا ببرد. اما آنچه پس از انتخابات آمد باز شدن دریچه‌های سیل بند بود که حزب‌الله از پس از ‏شکست انتخاباتی مجلس بهر وسیله در پی باز بستن آنها بوده است و دیگر نه پروای مردم ایران را دارد و ‏نه جهانیان را. از آن سال بود که تسلط آهنین حزب‌الله بر جامعه شکست؛ و از آن فراتر، نومیدی و ‏دل‌مردگی ایرانیان، با اطمینانی به نیروی درونی خود و ناتوانی ذاتی حکومت‌اسلامی جانشین شد.‏

‏ حکومت اسلامی هیچگاه ماهیت یکپارچه أی نبوده است ولی پس از انتخابات ریاست جمهوری بود‏‎ ‎که ‏شکافهای ژرف از هرسو نمایان گردید و زخم آن کارد شروع کرد بر خود پیکره انقلابی بخورد. از آن ‏هنگام بود که مردم، چه در پای صندوقهای رای و چه در خیابان، خود را یافتند. استراتژی “کارگزاران ‏بساز و بفروشی” در نگهداری ثبات رژیم با بخش کردن منابع کشور میان هرکه می‌توانست مدعی قدرت ‏شود، و تنیدن تار عنکبوت مافیا برگرد نظام سیاسی و ساختار اقتصادی، به بُن بست ناگزیر خود خورد. ‏سه سال بازگشائی نسبی فضای سیاسی بس بود که انقلاب و جمهوری‌اسلامی را چنانکه همیشه بود و ‏مردمان بیشمار نخواسته بودند چشمان دروغگوی خود را باور کنند، تا پوشیده‌ترین لایه‌های رسوائی و ‏گندیدگی جنایت‌آمیز خود برهنه کند؛ و ترس مردم را از شکست ناپذیری و حتا خونخواری آن به مقدار ‏زیاد بریزد. اندک اندک ترس دوسویه شد؛ بیرحمی بیکرانه حزب‌الله به دشمنی بیکرانه عمومی خورد و ‏لرزه مرگ بر پشتها افتاد. ‏

‏ تا امیدی به اصلاحات از درون می‌بود مردم می‌توانستند در رویای اصلاحگران، و ملی-مذهبیان ( ‏چه از گونه میانه‌گیران زیانکار و هر دو جهان خود را از دست داده، و چه از گونه روشنفکرانی که نمی‌‏توانند بندهای عادت را از بال‌های اندیشه بردارند ) انباز شوند؛ می‌توانستند چند سالی هم به انتظار رسیدن ‏میوه‌های پیروزیهای انتخاباتی خود شکیبا بمانند و به خواندن روزنامه‌هائی که هر روز گوشه کوچکی از ‏پرده‌‌ها را سوراخ می‌کردند دل خوش دارند. در ١٣٧٩/ ۲۰۰۰ این شکیبائی حزب‌الله بود که بسر آمد؛ ‏میوه‌های تلخ شکستهای انتخاباتی در دهانهایی که کشوری چون ایران را بلعیده بودند رسید؛ و سوراخهای ‏فراوان پرده‌دریهای روزنامه‌ها به ناباورترین سرسپردگان انقلاب نیز نشان داد که چه رژیمی با چه ‏عناصری دارد شصت و پنج میلیون ایرانی را به چه پارگینی می‌اندازد. تشنگی دگرگونی در مردم، ‏جامعه را به تب شورش انداخت؛ حزب‌الله را از بستر آسوده کامرانیش بیرون کشید و رهبر اصلاحگران ‏را، یک روز پوزش خواهنده و روز دیگر هشدار دهنده، به دامن بدترین سران حزب‌الله و دریوزگی ‏پشتیبانی پدرخوانده مافیا باز آورد. پایان آغاز، شروع کرد که صفت آغاز پایان به خود گیرد. ‏

‎* * *‎

‏ چگونه است که می‌توان سالی را که “پاتک” یا حمله متقابل حزب‌الله بیشترین و آسانترین پیروزیهایش ‏را داشته است سال آغاز پایان شمرد؟ پاسخ در خود پرسش است. پتک حزب‌الله، ممکن بودن اصلاح ‏رژیم را از سرها بدرکرده است و ایران یا می‌باید دگرگون شود و یا در این پارگینی که بیست و دو سال ‏است برایش می‌کنند فرو رود. فرصت اصلاح از دست رفت؛ اکنون نوبت براندازی است و از آنچه می‌‏توان از ایران شنید و دانست، بسیار احتمال دارد که در صورتهای بدترش باشد.‏

‏ این شصت و پنج میلیون ایرانی که، با همه جمهوری‌اسلامی، تقریبا همه جوانترهایش ( بیش از هشتاد ‏درصد جمعیت ) باسوادند و با جهان بیرون آشنایند؛ و چهل درصد پزشکان و پنجاه در صد دانشجویان و ‏شصت در صد کارمندان و هشتاد در صد آموزشگرانش زنانند، افغانستان نیست که بدبختانه در پارگین ‏فرو رفته است. ایران درگیر جنگ داخلی، زیر تسلط یکی از تاسف آورترین کشورهای جهان در ‏همسایگی خاوریش، و در چنگال “افغانهای عرب” که مانند فرانکنشتاین، سازنده خود را نیز تهدید می‌‏کنند نیست. رژیم اسلامی درگیر نبردی هر روزه در جنگی فرسایشی با یک ملت است؛ ساختاری است در ‏حال از همپاشی، که امید گشایشش به یک سرکرده بی‌اعتبار شده اصلاحگران ولایت فقیهی است که جرات ‏نمی‌کند خود را دوباره به مردم عرضه دارد، و امید رهانیدنش به یک سرکرده رسوای دزدسالاران است ‏که جرات نکرد بر کرسی نمایندگی دزدیده شده خود در آن ردیف آخر بنشیند. حکومتی است به نام با بدنه‌‏أی که فرو می‌ریزد، و با نیرو های بسیار، بویژه از درون خودش، درکمین فرصتی که کارش را ‏بسازند. ‏

‎ ‎‏ درآمد نامنتظر نفت، ورشکستگی دستگاه اداری را عقب انداخته است ولی اقتصاد ایران از همان هنگام ‏رو به سقوط گذاشت که درآمد نفت در بالاترین بود و ضربه انقلاب‌اسلامی، بهای نفت را سه برابر کرده ‏بود. موضوع چند میلیارد دلار بیشتر و کمتر نیست، موضوع چند صد نفری است که نمی‌دانند با پولهای ‏خود و دارائی کشور که زیر دست و پایشان ریخته است چه کنند. اگر کسانی هنوز بر این باورند که ‏مردمی به سرکشی ثابت شده ایرانیان – دست کم در همین صد ساله – که از فروش سامان خانه خود آغاز ‏کرده به فروش فرزندان خود رسیده‌اند، باز این رژیم را تحمل خواهند کرد می‌توانند هر چیزی را باور ‏کنند. اکنون دیگر مساله مهم، حتا چه وقت نیست، چگونه است؛ این رژیم چگونه به پایان ناگزیر خود ‏خواهد رسید؟

‎* * *‎

‏ این روزها ایستگاه فضائی “میر” که زمانی از کمان تکنولوژی فضائی شوروی به بالاترین فرازها ‏پرتاب شده بود در سقوط ناگزیر و آتشین خود به اقیانوس آرام افتاد. سقوط ناگزیر جمهوری‌اسلامی چه ‏اندازه آتشین خواهد بود؟ شاید نیروهای بیرون بتوانند در پاسخ این پرسش نقشی داشته باشند. ما در ‏بیرون در نقش خود از هر سو مبالغه می‌کنیم. بزرگی اجتماع تبعیدی ایرانی – میلیونها – بخودی خود ‏اهمیتی دارد که نمی‌توان ندیده گرفت. با اینهمه در این سالها بسیار کسان بوده‌اند که بی‌اثری خود را ‏ضرب در این میلیونها کرده‌اند و بهانه آورده‌اند که هر چه هست در درون است – اگر به افسانه توطئه ‏نچسبیده بوده‌اند که “نگهشان داشته‌اند و به موقعش برشان خواهند داشت.” ‏

‏ دیگرانی نیز هستند که بزرگترین، اگر نه تنها، عامل پایندگی جمهوری‌اسلامی را در نبودن جایگزینی ‏در بیرون می‌دانند؛ انگار آن شصت و پنج میلیون تن در اطاق انتظار ما یک دو درصدی از بیرونیان ‏نشسته‌اند. ( دوستانی که بجای آلترناتیو ، بدیل بکار می‌برند هیچ ضرورتی در خوشاهنگ بودن واژه‌ها ‏نمی‌بینند؟ ) نیرومند‌ترین استدلال اینان مانند معمول، قیاسی است: در ایران ١٣۵۶ / ۱۹۷۷ همه ‏شرایط انقلاب فراهم بود؛ تنها هنگامی که ملی-مذهبی‌ها توانستند خمینی را به میدان بکشند پیروزی ‏بدست آمد. حتا اگر همه فرایند ساده‌گری را که در این استدلال بکار رفته است – مانند همه استدلالات ‏قیاسی دیگر – بپذیریم، در شرایط امروز ایران نه خمینی هست که او را جست، نه می‌توان او را اختراع ‏کرد، و نه با تجربه‌أی که یافته‌ایم ( آیا یافته‌ایم؟ ) ارزشش را دارد.‏

‏ ایران امروز در شرایط تمام عیار انقلابی است ولی آیا یک انقلاب‌اسلامی دیگر در انتظار ماست که باز ‏به انتظار ظهور نشسته‌اند؟ اگر پیام یا گفتمان انقلابی امروز همان نیست که بیست و پنج سال پیش می‌‏بود و اگر روشنفکران و طبقه متوسط امروز ایران چنین پشت به پدران معنوی خود کرده‌اند؛ و اگر ‏نیروهای مسلح ایران، از هر نام، همان نیستند که در آن نمایش غم‌انگیز شش ماهه پائیز و زمستان ‏‏١٣۵٧/ ۹-۱۹۷۸‏‎ ‎ بودند؛ هیچ مسلم نیست که یک شخصیت خمینی‌وار دیگر با همان فره‌مندی بتواند ‏هواداران را مشتعل، و بی‌طرفان را هوادار، و مخالفان را نخست بی‌طرف و سپس هوادار و سرانجام ‏مشتعل سازد.‏ ‎ ‎

‏ در میان غوغای آنان که از درماندگی رهاننده‌أی می‌جویند، و آنها که از درماندگی به یک رئیس ‏جمهوری مترسک ( که دیگر مترسک هم نیست و داروی آرامبخشی با تاثیر کاهنده است ) امید بسته‌اند و ‏از او می‌خواهند بار بی‌آبروئی رژیم اسلامی را چهار سال دیگر بر دوش‌های ناتوان خود بکشد، در ایران ‏بیست و دو ساله گذشته قدرتهائی پنهان و نیمه آشکار، پدید آمده‌اند که نه بدهی به هیچکس دارند، نه ‏منتظر کسی بویژه از بیرون مانده‌اند، و نه زیر بار کسی خواهند رفت. آنها در جا هستند و زورش را ‏دارند و در زمانش که خواهند یافت بکار خواهند برد. هیچ دشوار نیست تصور کسانی که هم اکنون در ‏بازی بسیار دشوار برقراری اعتماد، و آهنین کردن پیوندهایند و برای خود مسئولیتی بیش از هر کس ‏دیگری برای رهانیدن ایران از بی‌نظمی و از همپاشی جامعه می‌شناسند. ایران امروز جنگلی است که ‏احتمال دارد در آن زور برهنه بیش از هر عامل دیگری سخن آخر را بگوید. این واقعیتی است که در ‏همه حسابهای خود، حتا آرزوپروری‌هایمان، نمی‌باید فراموش کنیم.‏

‏ بسیار کسان در درون و بیرون ایران غم جامعه باز و مردمسالاری دارند. هنوز لایه‌های بزرگی از ‏روشنفکران ایران هیچ راه حلی را جز یک راه حل مردمی نمی‌خواهند. سخنی که بر زبان‌های صف مقابل ‏حزب‌الله است سخن جامعه مدنی و دمکراسی است. ایران دارای جامعه مدنی نیرومندی است که پیشینه‌‏اش نه به چهار سال که به صد سال پیش برمی‌گردد. ولی با پیکاری که از سال پیش بر مردم ایران ‏تحمیل شد، گروه‌های بسیار نیرومندی را در جاهای استراتژیک می‌توان تصور کرد که اولویت‌های دیگری ‏برایشان مهمتر است. ما در بیرون، هرچه هم از نزدیک وضع ایران را دنبال کنیم، نمی‌توانیم احساس ‏فوریتی را که چنان گروه‌هائی دارند دریابیم. آنها در شکیبائی آسوده بسیاری از ما انباز نیستند. ما بر سر ‏واژه‌ها، تاریخ پنجاه سال پیش، و بیش از همه پیشینه خود، می‌جنگیم. آنها درگیر یک نبرد مرگ و ‏زندگی‌اند. ‏

‎* * *‎

‏ در شرایط دگرگونی، اولویتهای دست‌درکاران اهمیت تعیین کننده دارد. ما در بیرون تا آنجا که به ‏خودمان اجازه دهیم می‌توانیم از دست درکاران دگرگونی باشیم و اولویتهای ماست که دامنه تاثیر ما را ‏تعیین می‌کند. روشن است که اگر گروه‌هائی در بیرون مثلا پیش از همه به این می‌اندیشند که به دیگران ‏مهلت سربلند کردن ندهند؛ یا کسانی ماندن در اوضاع کنونی را از هر دگرگونی که به میل آنان نباشد – ‏صرف‌نظر از مزیتهای آن – بهتر می‌دانند، اجازه ناچیزی به خود می‌دهند. آنها همین حالت حاشیه‌أی دو ‏دهه را نگه خواهند داشت و دلشان به چرخیدن در دایره کوچکشان خوش خواهد بود. ‏

‏ گونه گونی جامعه ایرانی و نیروها و گرایش‌هائی که در این جامعه در کارند از هر زمانی بیشتر شده است ‏زیرا جامعه از نظر سیاسی، درگیر‌تر، و از نظر دسترسی به آگاهی‌ها پیشرفته‌تر از هر زمانی است. ‏حتا آنان که – در یک سناریو بدبینانه ولی محتمل – به نام نگهداری نظم و یکپارچگی کشور و سرکوب فساد ‏و هر نام دیگر، قدرت مطلق خود را بجای جمهوری‌اسلامی بنشانند زود درخواهند یافت که در ایران ‏قدرت مطلق معنی نخواهد داشت – چنانکه در شرایط مبارزه نیز رهبری مطلق بیش از دعوی میان تهی ‏نخواهد بود. اگر در پیرامون جغرافیائی ما کشورهائی را بتوان یافت که برای چندگرائی ( پلورالیسم ) ‏ساخته شده‌اند ایران یکی از نخستین آنهاست.‏

‏ نیروهای مخالف در بیرون در این بیست و دو سال همه راه‌ها را رفته‌اند و اگر هنوز برخطا روند از ‏مقوله چیرگی عادت بر تجربه خواهد بود – اگر از مقوله سخت شدن ماده خاکستری نباشد. هیچ‌کدام آنها ‏پسنده نیستند و همه آنها در خطر جارو شدنند. ما یک وظیفه داریم و برگرد آن می‌باید همبسته شویم: دفاع ‏از دمکراسی و چندگرائی، در آینده و اکنون؛ در ایران و در اینجا. این به معنی اتحاد همه نیروها، حتا ‏اتحاد بخشی از آنها، نیست. کسی چشم‌داشت اتحاد ندارد. بسیاری گروه‌ها دمکراسی بر زبان دارند و ‏سلاح در جیب؛ پاره‌أی از آنان حتا از تعارف زبانی به دمکراسی نیز دریغ می‌ورزند. با آنان نمی‌توان ‏از دمکراسی دفاع کرد. گردآمدن برای دفاع از دمکراسی هیچ امتیاز دادن به یکدیگر نمی‌خواه ؛ ولی از ‏خویشتنداری و دوری از کشاکشهای نالازم و نامربوط ، هرچه بتوان می‌باید فراهم داشت.‏ ‎

‎ ‎ ‎ اختراع ملت‌های ایران، بویژه پدیده نوساز “ملت فارس” و از هم اکنون مرز کینه – و بعدها خون – میان ‏مناطق زبانی کشیدن؛ و هر مهاجرت کوچک درونی را در کشور، تجاوز به قلمرو ملی اهل زبان وانمود ‏کردن؛ و پیوسته دم از جدائی و حق تعیین سرنوشت در “کشور چند ملیتی که ستم ملی و مضاعف در آن ‏بیداد می‌کند” زدن ، برای نگهداشتن چند ده و چند صد تنی از هواداران شاید سودمند باشد ولی به ‏دمکراسی در ایران خدمتی نخواهد کرد. شوراندن مردم برضد یکدیگر وضعی پیش خواهد آورد که در آن ‏هر زیاده‌روی و سوء‌استفاده از قدرت، توجیه خواهد شد. سروران گرامی که از شش دهه پیش در این ‏شغل بوده‌اند -اکنون دارند به نسل سوم می‌رسند – چند بار تجربه، چند درس از‏‎ ‎تاریخ ایران ( تازه‌ترینش ‏قهرمان بازی ماه‌های نخستین حکومت‌اسلامی در شمال خاوری و باختر ایران، و سهم تعیین کننده آن در ‏استوارکردن دیکتاتوری نوپای حزب‌الله ) لازم دارند؟ تاریخ همین ده ساله اروپا بجای خود. ‏

‏ اولویتها چنانکه اشاره شد تعیین کننده است. اگر اولویت، دفاع از دمکراسی باشد، هر مساله دیگری را ‏در یک دمکراسی لیبرال مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای حقوق اقوام آن می‌توان حل کرد. ‏نمونه‌های زنده آن – همچنانکه نمونه‌های زنده راه‌حل ملیت سازان – در همین سرزمین‌های میزبان ما ‏فروان است. نیروهائی که دمکراسی از زبانشان نمی‌افتد آیا می‌خواهند آن را از میان آتش و خون جنگ ‏داخلی بیرون بکشند؟ چگونه می‌توان اراده استوار اکثریت این ملت را به دفاع از هر یک وجب این ‏نیاخاک ندید؟ چگونه می‌توان ندید که با همه ادبار جمهوری‌اسلامی هنوز اولویت اکثریتی از این مردم ‏نگهداری یکپارچگی ایران است؟ ‏

‏ دفاع از دمکراسی از هر ملاحظه ملی والای دیگری گذشته، مساله موجودیت خود این نیروهاست. آنها ‏اگر می‌خواهند فردا به ایران برگردند و اندکی از حرمت شخصی و سیاسی خود را نیز نگهدارند جز با ‏دمکراسی نخواهد بود؛ و دمکراسی در ایران بی کمک این‌همه ایرانی مهاجر و تبعیدی آشنا به فضای آزاد ‏غرب برقرار نخواهد شد. اما دمکراسی که نتواند موجودیت ایران را تضمین کند نخواهد پائید. اصلا آن ‏همرائی که پیش‌زمینه دمکراسی است – به معنی توانائی کارکردن نیروهای مخالف با یکدیگر بر سر ‏اصول – حاصل نخواهد شد.‏

‏ صد سال پیش نیز در اوضاع و احوالی یاس‌آورتر، مردم ایران آزادی خواستند اما آزادی را پیش از هر ‏چیز برای نگهداری موجودیت ملی خواستند؛ و مجلسی که از خیزش مردم روی کار آمد هیچ نقشی ‏مهمتر از دفاع از یکپارچگی ایران برای خود نشناخت. اگر دمکراسی به برآمدن جنبش‌های بنیادگرای ‏اسلامی کمک کند – چنانکه در کشورهای عربی است – یا به عوامل بیگانه یا عوامفریبانی که به نام ‏دمکراسی به تجزیه‌طلبان میدان دهد، به آسانی سرکوب خواهد شد. دمکراسی که نتواند از خودش دفاع ‏کند اصلا پا نخواهد گرفت. تصادفی نبود که کشورهای یکپارچه دارای حکومت‌های مرکزی نیرومند در ‏اروپا خاستگاه دمکراسی نوین بوده‌اند. خود برقراری دمکراسی به اندازه کافی دشوار و اختلاف انگیز ‏هست که دیگر با مسائل حل نشدنی ساختگی، پیچیده‌ترش نکنیم.‏

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر