15.7 C
تهران
سه شنبه, ۲۹. اسفند , ۱۴۰۲

پیامی به هواداران جبهه ملی

شرکت در یک همایش رسمی هواداران جبهه ملی از فرصت‌های کمیابی بود که روشن‌بینی سازمان ‏دهندگان کُنگره سازمان‌های جبهه ملی در امریکا فراهم آورد. هواداران فراوان جبهه ملی که هیچگاه ‏سازمان درستی نیافته‌اند از پنج شش دهه پیش نیروئی نامشخص ولی محسوس را در سیاست ایران تشکیل ‏داده‌اند و من از همان فردای ۲۸ مرداد بهترین راه عادی و سالم کردن سیاست را در ایران بازآوردن ‏جبهه ملی به جریان اصلی سیاسی ایران دانستم. نخستین کوشش من در این زمینه سلسله مقالاتی زیر ‏عنوان نامه سرگشاده به هواداران جبهه ملی بود که در آن فضای تبدار نخستین ماه‌های پس از بیست و ‏هشت مرداد مانند قطره بارانی در تابستان به زمین نرسیده بخار شد. ‏

‏ هشت سال بعد در بحران سیاسی-انتخاباتی سال ۴٠/ ۶۰ و در آستانه اصلاحات ارضی، یکی از ‏بزرگترین انقلابات اجتماعی ایران، همراه گروه کوچکی از جوانان که برخی اعضای جبهه ملی بودند ‏کوشیدم یک برنامه سیاسی در جهت اصلاحات برای جبهه ملی تدوین کنم.‏‎‎‏ گفتگوهای پایانی درباره آن ‏برنامه در دیدارهائی در خانه دکتر غلامحسین صدیقی انجام گرفت. قرار بود آن برنامه در کُنگره جبهه ‏ملی طرح شود که من طبعا در آن شرکت نداشتم. اما آن کُنگره وقت برای چنان مسائلی نداشت. برنامه ‏را به کناری انداختند زیرا بیشتر، نوشته یکی از نویسندگان روزنامه اطلاعات بود و اطلاعات را ‏گروه‌هائی در جبهه ملی تحریم کرده بودند.‏ ‏ ‏

‏ در یک دو ساله ٣٩-۴١/ ۶۲-۵۸ شاه برای بیرون جستن از بحران همه سویه و زیر فشار از بیرون و ‏درون، آماده سپردن قدرت به جبهه ملی بود. شرایط او و پاره‌أی دلائل رهبری جبهه را خلیل ملکی که ‏هوادار این راه حل و رساننده پیام بود در خاطراتش آورده است و امروز بحث در اینکه رهبران جبهه چه ‏اندازه در ندیده گرفتن پیشنهاد شاه حق داشتند بیهوده است. آنچه مسلم است جبهه ملی از ١٣٣۲ به بعد با ‏هیچ سازشی موافق نبود و تا انقلاب‌اسلامی و گردن نهادن بی‌قید و شرط به رهبری خمینی، در دشمنی ‏رفت. ‏

‏ پس از آن تجربه کوتاه از دنبال کردن کوششی که از سوی کسانی بسیار موثر‌تر از من نیز بی‌نتیجه بود ‏دست کشیدم و به رشته درآمدن نیروهای هوادار مصدق را در جریان اصلی سیاست ایران به آینده‌أی ‏واگذاشتم که گذشت روزگار به همه ما آموزش بیشتری بدهد.‏

‏ بدنبال انقلاب‌اسلامی که بیشتر پیروزمندانش را زخمی و حتا زخمی‌تر از شکست خوردگان گذاشت، ‏به نظر می‌رسید که آن آینده رسیده است. اگر بنا بر عبرت می‌بود چه درسی سنگین‌تر از جمهوری‌‏اسلامی می‌شد تصور کرد؟ اما گذشت دو دهه و بیشتر نشان داد که چندان تکانی به ذهن‌ها داده نشده است. ‏گذشته از انگشت شماری روانهای حساستر، هیچ کس لازم ندیده است دمی از پاک کردن حسابهای ‏تاریخی و پاک کردن حساب با تاریخ بازایستد یا حتا در تصویر سراسرسیاه یا سفید خود از تاریخ ‏همروزگار (معاصر) ایران دستی ببرد. امروز خود چنین دعوتی شاید پیشدرامد و نشانه دگرگونیهای ‏ژرفتر باشد.‏

‎* *‎‏ ‏‎*‎

آنچه جبهه ملی را بیست و پنج سال از جریان اصلی سیاست ایران بیرون نگهداشت و به دامن خمینی افکند ‏مذهبی شدن کامل سیاست در ایران پس ار ١٣۲٠/ ۱۹۴۱ بود که حزب توده و رهبران جبهه خود در آن ‏سهم بسزا داشتند. تا جنبش مشروطه، سیاست در ایران موضوع قدرت بود؛ و نبرد قدرت تا مرگ و ‏زندگی می‌کشید. جُنبش مشروطه از نبرد قدرت دورتر رفت و حق و باطل را وارد نبرد سیاسی کرد. دو ‏اردو برسر ارزش‌هائی جنبه تقدس یافته با هم می‌جنگیدند. از پیروزی مشروطه‌خواهان تا رضا شاه، ‏طبقه سیاسی ایران باز به بندوبستهای هر روزی و ائتلافهای ناپایدار خود بازگشته بود؛ ولی رضا شاه با ‏ناشکیبائی و سخت کمانی و بی مدارائیش در برابر مخالفان، راه سازش را بر سیاست در ایران به مقدار ‏زیاد بست.‏

‏ هجوم نیروهای انگلستان و شوروی در دومین سال جنگ جهانی ، به نیروهائی که از رضا شاه شکست ‏خورده بودند بویژه مشروطه خواهان سنتی و کمونیستها و روحانیان فرصت تلافی داد و آنها بی‌مدارائی ‏در سیاست را تا بالاترین زیاده‌رویها رساندند. انکار تا حد خیانت شمردن اصلاحات ژرف رضا شاهی، ‏که جامعه ایرانی را در مسیر تاریخی تازه‌ای انداخت، هر بازمانده خرد و انصاف را در بحث سیاسی از ‏میان برد و فرایند مذهبی شدن سیاست را کامل کرد: خود را برحق و جز خود را باطل شمردن؛ مخالف ‏را دشمن انگاشتن، و دشمن را از هر امتیاز و حقی‌بری دانستن. در جامعه‌أی بی‌بندوبار و بی بهره از ‏فرهنگ و زیر ساخت دمکراتیک ، سیاست ، جنگ فراگیر ‏total war‏ با وسائل دیگر شد . ‏ ‏ ‏

‏ درآمدن سیاست به جنگ مذهبی و رویاروئی یزدان و اهریمن، با خود مقدسات و تابوهایش را نیز آورد ‏که نیاز به باریک شدن و تمیز دادن را از میان می‌برد و تفکر را قالبی می‌کند. نمادها جای استدلال را ‏می‌گیرند زیرا هر اشاره به آنها دریچه را بر سیل عواطف معینی می‌گشاید. یک نام یا واژه برای بردن ‏یک لحظه کفایت می‌کند. نشستن ایمان بجای اندیشه، و یقین بجای جستجو، گفتمان ( دیسکور ) و فرایند ‏سیاسی را برای همرائی و سازش نامساعد می‌سازد. کسانی که با نمادها می‌اندیشند و در هرچه ‏رویاروی خویش، چهره دشمن را می‌بینند چه وقتی برای سازش دارند؟ هنگامی که سخن از مقدسات ‏است از رسیدن به توافقی برسر اصول، از توافق کردن بر موافقت نکردن، چه می‌توان گفت؟ اصلا در ‏مسائل ایمانی چه جائی برای اصول همگانی می‌ماند؟ ‏ ‏

‏ ‏ ۲۸ مرداد روند رادیکال شدن سیاست را پیشتر برد و سیاست را از عنصر سازش ( مصالحه ) که ‏بهمان اندازه عنصر دیگر یعنی مخالفت اهمیت دارد تهی‌تر کرد. پادشاهی پیروزمند به حذف سیاسی – و ‏در مواردی فیزیکی – شکست‌خوردگان پرداخت، در حالیکه شرایط پیروزی آن ایجاب می‌کرد که راه ‏آشتی و مرهم نهادن بر زخمها در پیش گرفته شود. شکست‌خوردگان در برابر ، عنصر ضروری “کربلا” ‏را با شهیدان و مظلومان و لعنت شدگانش، بر سیاست مذهب‌زده و مذهب شده‌ی آن دوران افزودند و ‏گفتمان سیاست در طیف گسترده‌أی از روشنفکران و طبقه متوسط ایران رنگ کربلائی به خود گرفت.‏

‏ “کربلا” اوج و تبلور روحیه مذهبی است با جنبه نمادین و عاطفی آن که جا برای هیچ چیز دیگر نمی‌‏گذارد. هواداران جبهه ملی و همه مخالفان چپ رژیم پادشاهی، حتا آنانکه بر خود جبهه شوریده بودند، ‏‏۲۸ مرداد را به “پارادیم” اصلی سیاست ایران درآوردند – واژه کلیدی در گفتار و اندیشه، و معیار اصلی ‏پسندیده و ناپسند. جامعه یا هیات سیاسی ‏polity‏ ایران در دو سوی ۲۸ مرداد قرار گرفت. یکی خوب بود ‏و نیاز به هیچ بازاندیشی بنیادی نداشت و اگر هم اشتباه کرده بود گناهش با دیگری بود و هرچه اشتباه ‏بزرگتر، گناه آن دیگری سنگین‌تر؛ و آن دیگری اصلا شایستگی خوب بودن نمی‌داشت، و نه با آنچه ‏می‌کرد بلکه با آنچه می‌بود، یعنی محکوم بود باشد، قضاوت می‌شد. روشن است که ۲۸ مرداد در اینجا ‏از نظر نقش مرکزی که در گفتمان نیروهای مخالف رژیم پادشاهی یافت مورد نظر است و به چند و چون ‏آن پرداخته نمی‌شود. هرکس می‌تواند نگاه خود را داشته باشد و هیچ نمی‌باید از یادآوری همیشگی آن ‏خودداری کنند. ‏

‏ ‏‎* * *‎

‏ زخم شکست ۲۸ مرداد نه تنها با پیروزی ۲۲ بهمن بهم نیامد که ژرفتر نیز شد. رژیم پادشاهی در ‏انقلاب باخت و بد هم باخت. ولی میوه پیروزی را آخوندها چیدند، و ناچار این رژیم شکست خورده بود ‏که پیروزی را به آخوندها داد، و نه کسانی که در همان نخستین روزهای تابستان ١٣۵٧ رهبری مذهبی ‏را پذیرفتند و همچنان تا پایان پذیرفتند. برای هواداران جبهه ملی، مانند بسیاری از چپگرایانی که در ده ‏پانزده ساله گذشته از کعبه‌های خود در اروپای باختری و آسیای دور و کارائیب بریدند و به ملیون ‏‏(اصطلاحی که هواداران مصدق برای خود بکار می‌برند ) پیوستند، بار سرزنش را در جای دیگری جز ‏‏۲۸ مرداد و رژیم پیشین نمی‌شد گذاشت. از آن چپگرایان، دلیرترینشان هنگامی که شکستهای دیگری در ‏جاهای دیگر نیز پیش آمد بخشی از مسئولیت را به گردن خود گرفتند و به ریشه‌یابی فاجعه انقلاب‌‏اسلامی رفتند.‏

‏ اما از ملیون کمتر کسانی آماده بوده‌اند نگاه منصفانه‌تری بر سرتاسر تصویر بیندازند و دیالک تیک ‏ویرانگر حکومت و مخالفانش را در بُن‌بست مصیبت‌بار سیاست ایران در شش دهه پادشاهی پهلوی ببینند ‏‏( اینکه چه اندازه هریک در شکل دادن به دیگری سهم داشته است ). بیست و دو ساله گذشته بسیاری از ‏آنان را، زیر تاثیر تلقین و تکرار، در ارزیابیهای سراسر حق بجانب پابرجاتر کرده است. در میانشان کم ‏نیستند که هنوز کابوس انقلاب و جمهوری‌اسلامی را به سرنگون کردن شاه می‌بخشایند و از سهم خود در ‏آن دلشادند. ‏ ‏ ‏

‏ این حق بجانبی و خرسندی اخلاقی و سیاسی که به بیگناهی پهلو می‌زند و هر نیاز به ژرف اندیشی را ‏از میان می‌برد در بیست و چند ساله گذشته جبهه ملی را به مقدار زیاد از گفتمان با ربط و سازنده سیاسی ‏دور کرده است. ادبیات جبهه ملی بیشتر یا توجیه و ستایش بوده است یا حمله و محکوم کردن؛ پرستش ‏شخصیت و ترور شخصیت به آسانی گروه‌های بزرگی از هواداران مصدق را به سیاست تک موضوعی ‏کشانده است ( معادلی بر اقتصادهای تک محصولی ) و در زمینه‌هائی با اهمیت بسیار به غفلت دچار کرده ‏است.‏

‏ جبهه ملی برخاسته از جنبش مشروطه بود و تا انقلاب‌اسلامی برای آرمان‌های آزادیخواهانه مشروطه‌‏خواهان در صف اول می‌جنگید. از تابستان ١٣۵٧ مشروطه‌خواهی در سیاستهای رهبران جبهه ملی، ‏به استثنای یکی که به آن وفادار ماند و طردش کردند، فراموش شد. مشروطه را در پادشاهی خلاصه ‏کرده‌اند و پادشاهی نیز نام پهلوی دارد و با کربلا، حتا “هولوکاست” یکی گرفته می‌شود. این بیزاری ‏در میان بسیاری از هواداران جبهه ملی تا جائی رسیده است که همراه با چپهای تندرو، پرچم شیرو ‏خورشید نشان را که پرچم مشروطه‌خواهان بود و ربطی به پادشاهی پهلوی ندارد انکار می‌کنند. ( در ‏همه جا چنین نیست و تالار کُنگره به پرچم شیر و خورشید آراسته بود).‏

‏ این بی‌توجهی به مشروطه‌خواهی بر بی‌میلی تاریخی جبهه ملی به ورود در گفتمان توسعه و تجدد ‏افزوده شده است. پادشاهی پهلوی یک دیکتاتوری اصلاحگر و به اصطلاح سده هژدهمی ‏enlightened‏ ‏یا روشنرای بود. این اصطلاح را نخست درباره پترکبیر بکار بردند (ولتر که از ستائیدگانش بود و تاریخ ‏او را نوشته است) و روسیه نخستین کشور “توسعه نیافته” بود که با یک دیکتاتوری اصلاحگر روبه توسعه ‏نهاد – چنانکه تقریبا همه کشورهای توسعه نیافته در سه سده بعدی تجربه کرده‌اند. با آنکه نویسندگان و ‏گویندگان فراوانی در میان ملیون یا منکر هر توسعه ‌أی در دوران پهلوی شدند یا بیشترینه، آن را به ‏عنوان ظاهری و وابسته، شایسته توجه ندیدند، باز سهم انکارناپذیر آن دوره در هر اندازه و گونه توسعه ‏که جامعه ما به آن رسیده است، بر بی‌میلی یاد شده دامن زد. سازمان‌ها و محافل بیشمار جبهه ملی ‏ضرورتی در اندیشه کردن در توسعه و تجدد که مساله مرکزی جامعه ایرانی است و چپ و راست و ‏جمهوری و پادشاهی نمی‌شناسد نمی‌بینند.‏

‏ نهادن ۲۸ مرداد در قلب گفتمان سیاسی، تا جائی که در کُنگره کسانی به آسودگی ادعا کردند شرط ‏دمکرات بودن محکوم کردن ۲۸ مرداد است ( پیش از ۲۸ مرداد و در بقیه جاهای جهان چه تعریفی برای ‏دمکرات بودن داشتند و دارند؟ ) نگذاشته است که جبهه ملی سازمان یابد. گروه‌بندی سیاسی را می‌باید ‏برگرد یک سلسله ایده‌های مرکزی و یک برنامه سیاسی ساخت و ۲۸ مرداد و دو سال و نیمه حکومت ‏مصدق با همه اهمیتی که بدان می‌دهند به چنان کاری نمی‌آید ( یکی از سازمان دهندگان کنفرانس با دقتی ‏مذهبی تصحیح کرد که دو سال و هشت ماه بوده است و هر روزش اهمیت دارد ).‏

‏ ما مشروطه‌خواهان نوین در این بیست و دو سه ساله پس از انقلاب‌اسلامی در پرتو تجربه‌های ‏گرانبهائی که حکومت کردن و مسئولیت سیاسی و تاریخی داشتن به انسان می‌دهد، و زیر ضربه یک ‏انقلاب‌سیاسی و فرهنگی که ابعاد واقعی و هراس‌انگیز مشکل تجدد و توسعه ایران را بر ما آشکار کرد ‏‏(ما که خود را آگاهان و کارشناسان می‌دانستیم ) هر چه را که جبهه ملی واگذاشت گرفتیم و توانگر شدیم.‏ ‏ ‏

‏ پیش از همه خود مشروطه بود که در گذشته نامی از آن می‌بردیم و می‌گذشتیم ( این نویسنده از آن ‏زمره نبود ). مشروطه یک انقلاب فرهنگی و سیاسی دیگر و بسیار مهمتر بود که تاریخ ایران نو با آن ‏آغاز می‌شود. ما مشروطه را در معنای واقعیش، جُنبش ناتمام تجدد و مدرنیته ( به معنی نوشدن و مدرن ‏شدن فرهنگ و نظام ارزش‌های جامعه، از جمله نظام حکومتی و فرهنگ سیاسی ) و نوسازندگی ‏modernization‏ ( به معنی نوشدن نهادها و زیرساخت و سازماندهی جامعه ) گرفتیم و به سرانجام ‏رساندنش را وظیفه اصلی نسل کنونی دانستیم. برای ما آرمان رساندن ایران به پای کشورهای پیشرو ‏جهان که مشروطه‌خواهان در رویای دیرباورشان می‌دیدند با دیکتاتوری، اگرچه روشنرای، بدست نمی‌‏آید ؛ و آرمان مردمسالاری که مشروطه‌خواهان باز در رویای دیر باورشان می‌دیدند بی‌ توسعه و ‏نوسازی زیرساختها – آموزشی، اقتصادی، قضائی، ارتباطات – میسر نیست. تمرکز ما بر مشروطه‌‏خواهی با بیداری تازه جامعه ایرانی بر جُنبش مشروطه ( “جامعه مدنی همان جنبش مشروطه است” ) ‏پاداش یافته است.‏

‏ ۲۸ مرداد برای ما نیز رویداد تاریخی عبرت‌انگیزی بود، مانند روزهای بسیار مهمتر دیگر سوم ‏شهریور و ۲١ آذر که استقلال و یکپارچگی ایران را داشت به تمامی از میان می‌برد. ولی ما بجای تاریخ‏، مسائل ساختاری ایران را در مرکز توجه خود نهادیم و بجای گذشته به اکنون و آینده پرداختیم و به ‏اصرار از دیگران خواستیم که تاریخ را فراموش نکنند و به رضای دلشان هر روز به یادما بیاورند، اما ‏از زندان آن بیرون بیایند. ما کوشیدیم حزبی را پایه گذاریم که شایسته نام خود باشد و به کار امروز ‏مبارزه و فردای بازسازی ایران بخورد. تلاش ما پایان نیافته است و پیچیده‌تر از آن است که هرگز پایان ‏یابد. ما می‌باید پیوسته نگران تحولات و روند‌ها باشیم که مهلتی برای وارد کردن جدل تاریخی در بحث ‏سیاسی نمی‌گذارد. تا آنجا هم که به تاریخ ارتباط دارد آماده پذیرفتن هر نظریه مستند و منصفانه هستیم و ‏خواهیم کوشید همراه نسل برآینده‌أی که بی‌بهره از درگیری عاطفی و حزبی با گذشته، تاریخ این صد ‏سال را، همچنانکه تاریخ پیش از آن، ملی خواهد کرد برویم. این پرداختن ما به مشکل تجدد و ‏نوسازندگی ایران نیز آشکارا بازتاب مساعد خود را در جامعه ایرانی یافته است.‏

‏ حتا کنار گذاشته شدن از صفت “ملی” که از مشروطه‌خواهان دریغ می‌شود و تعریف‌های اختصاصی از ‏آن می‌کنند به سود ما بوده است. ما ناسیونالیست هستیم، در یکی از پرشورترین دوره‌های بیداری ‏احساسات ملی ( به معنی واقعی و نه اختصاصی ) یا ناسیونالیستی ملت ایران.‏

‎* * *‎

‏ در هواداری از مصدق یا جبهه ملی هیچ تضادی نه با مشروطه‌خواهی است ( به معنی جنبش تجدد و ‏ترقی و جامعه مدنی ایران، ) نه با قرار دادن تجدد ( مدرنیته ) و نوسازندگی ( مدرنیزاسیون ) در مرکز ‏گفتمان ( دیسکور ) ملی، و نه با ویژگی ناسیونالیستی این گفتمان ( به معنی دفاع از یکپارچگی و استقلال ‏ایران و هویت متمایز ایرانی ) . جبهه ملی بهمان اندازه بر این گفتمان حق دارد که هرکس دیگری؛ و اگر ‏کسانی از آن غفلت کرده‌اند ربطی به سُنتهائی که جبهه ملی از آن برآمد ندارد. این هواداران می‌توانند ‏مخالفت خود را با پادشاهی و با نام پهلوی نگهدارند ولی آن را به دشمنی و کینه کور نکشانند؛ مشروطه ‏را چنانکه مشروطه‌خواهان می‌شناختند و می‌شناساندند تعریف کنند، و همه تکیه را بر عنصر ‏آزادیخواهانه به زیان عنصر ترقیخواهانه که همان اندازه حیاتی است نگذارند. و می‌توانند سیاست را با ‏تاریخ یکی نگیرند. سیاست زنده است و دگرگون می‌شود و می‌توان آن را بهتر گردانید. تاریخ را نمی‌‏توان تغییر داد و تنها می‌توان به دلخواه تعبیر کرد. سیاست را می‌توان از زندان تاریخ بیرون کشید و ‏برتاریخ، و بر تجربه‌ها و دانستگیهای نو ساخت. تاریخ را می‌توان پیله‌ای برای سیاست کرد و، ناتوان ‏از تکرار کردنش، از شکستی به شکست دیگر افتاد.‏

‏ کسانی مانند این نویسنده با گفتار و نوشتار بسیاری از روشنفکران مصدقی و جبهه ملی ( میان این دو ‏ظاهرا تفاوتی پیدا شده است ) جز اختلاف نظرهائی برسر تاریخ، هیچ مساله اساسی ندارند. آن ‏روشنفکران همه خواهان برقراری مردمسالاری و حقوق بشر در ایران هستند؛ به ضرورت امروزی ‏کردن فرهنگ و جامعه و اقتصاد و سیاست ایران، از جمله کوتاه کردن دست دین از حکومت و سیاست، ‏باور دارند؛ از استقلال و یکپارچگی ایران در عین شناختن حقوق سیاسی و فرهنگی اقوام و مناطق ایران ‏دفاع می‌کنند؛ هوادار سرنگونی رژیم اسلامی از راه مبارزه سیاسی مردمی، یعنی پرهیز از خشونت، ‏هستند. پاره‌ای از آنها حتا در موضوع شکل حکومت سختگیری نمی‌نمایند و تاکید را بر استوار کردن ‏روحیه و نهادهای دمکراتیک می‌نهند که موضع مشروطه‌خواهان نیز هست – آنجا که شکل حکومت را، ‏مانند همه نظام سیاسی، به رای مردم وامی‌گذارند و پیشاپیش خود را متعهد به فرمانبرداری از مردم می‌‏دارند. ‏

‏ اکنون اگر ۲۸ مرداد چنان اهمیتی دارد که همه این نزدیکی‌های فکری را می‌باید قربانی آن کرد و از ‏تلاش مشترک برای تحقق بخشیدن به آرمانهای جُنبش مشروطه که میراث صد ساله و هنوز زنده همه ‏ماست، و ناتوان کردن غریزه استبدادی و بی مدارائی که هنوز در جملگی گرایش‌های سیاسی ایران ‏نیرومند است، دست کشید موضوعی است که بیشتر بستگی به روشنفکران و بیداران در جبهه ملی دارد.‏

———————————————–‏
نوشته بالا گسترش یافته سخنرانی در کِنگره سازمان‌های جبهه ملی در امریکاست که در روزهای ۲۶ تا ۲۸ مه ۲٠٠١ در سان هوزه کالیفرنیا ‏برپا گردید.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر