لزوم اتحاد و تشکل واحد مشروطه ایران
فهرست مطالب:
۱- فضیلت تشکل و اتحاد:
۱-۱ – تداوم امور
۱-۲- افزایش نیروی مادی و معنوی
۱-۳- فعالیت همهجانبهتر
۱-۴- تجمع تجربه و آگاهی
۲- لزوم اتحاد از سه دیدگاه:
۲-۱- ضرورت مبرم براندازی
۲-۲- الزامات سیاست خارجی
۳-۳- لزوم بازسازی و نوسازی ایران در چارچوب نظام مشروطه
۳- طیف جمهوریخواهی و سلطنتطلبی:
۳-۱- جمهوریخواهان
۳-۲- سلطنتطلبان
۴- بر نارساییها و کمبودهای خود غلبه کنیم!
۱- فضیلت تشکل و اتحاد:
در کار دستهجمعی، متحدانه و متشکل امتیازاتی هست که در کار فردی و پراکنده مردمان نیست. اهم این امتیازات ازاینقرارند:
– تداوم امور
– افزایش نیروی مادی و معنوی
– فعالیت همهجانبهتر
– تجمع تجربه و آگاهی
در زیر هر یک از اینها را اندکی شرح میدهیم:
۱-۱- تداوم امور: کار فردی و یا فعالیت گروههای پراکنده مردمان تداوم ندارد و با از بین رفتن (یا مرگ طبیعی) فرد و ازهمپاشیدگی گروه غیر متشکل مداومت آن نیز از بین میرود. حالآنکه در یک اتحاد تشکیلاتی و باانضباط، کارها استمرار مییابد و طرحها و هدفها دنبال میشود. بهویژه در مبارزات سیاسی که دشمن با زور، مخالفین خود را از بین میبرد اثربخشی کار فردی و گروههای پراکنده بینهایت کم است و در مقابل گروههای متشکل و به هم فشرده، هم بهتر میتوانند افراد خود را حفظ کنند و هم آنکه با نابودی بخشی از افراد خود، کاملاً سررشته کار را رها نکرده و مداومت و استمرار مبارزه را با بخشهای دیگر خود و یارگیریهای جدید تأمین میسازند.
۱-۲- افزایش نیروی مادی و معنوی: در اثر تعاون متشکلانه، نیرو و قدرت مادی و همچنین قدرت معنوی افراد افزایش مییابد. میزان این افزایش قدرت و نیرو حسابی نیست بلکه بیش از آن میباشد؛ یعنی اگر سه نفر هر یک به ترتیب ۳۰, ۴۰, ۵۰ کیلو را میتوانند بلند کنند، هنگامیکه باهم به تعاون بپردازند، میتوانند بهجای ۱۲۰ کیلو، ۱۵۰ یا بیشتر از آن را بلند کنند. آری در تعاون تشکیلاتی، بهویژه هنگامیکه مدبرانه باشد و از روی میل صورت گیرد، قدرت مادی و روحی جمع افزایش چشمگیری مییابد و میتواند کوهها را جابجا نماید و دریاها را به هم متصل سازد.
۱-۳- فعالیت همهجانبه: فرد یا گروه کوچک و پراکنده معمولاً میتوانند یک کار را خوب انجام دهند، حالآنکه در اتحادهای متشکل و سازمانی نیرومند، به جهت تقسیمکار میتوان مانند یک موجود زنده، بافتها و ارگانهای مختلفی را برای انجام داد کارهای اختصاصی و درنتیجه فعالیتهای همهجانبهتر به وجود آورد.
مثلاً در یک تشکیلات سیاسی نیرومند و وسیع میتوان هم مبارزه مسلحانه کرد، هم مبارزه سیاسی و تبلیغاتی و انتشاراتی را انجام داد و هم در بین گروههای صنفی گوناگون، فعالیتهای اقتصادی را سازماندهی کرد.
خلاصه، جمع متشکل و به هم فشرده میتواند از جوانب و جبههها و جناحهای گوناگون به دشمن حمله کرده و آن را ذله نماید.
۱-۴- تجمع تجربه و آگاهی: هر فرد میتواند تنها تا میزان معینی دانش و آگاهی و تجربه سیاسی داشته باشد. حالآنکه در یک گروه متشکل مرکب از هزاران نفر، تجربیات و مشاهدات اجتماعی و سیاسی از زوایای مختلف جمع میشود و شعور و آگاهی سیاسی جمعی را به وجود میآورد. در مورد اول ما با قطرهای از تجربه و آگاهی و در مورد دوم با دریایی از این قطرات جمع و فراهمشده است، روبرو هستیم. در اثر این شعور و تجربه و آگاهی جمعی و به هم فشرده است که آن دسته متشکل اشتباه کمتری میکند و با اشتباه کمتر، پیروزیهای بیشتری به دست میآورد و درنتیجه مورد اعتماد و احترام مردم قرار میگیرد و بهتدریج رهبری سیاسی آنها را حائز میگردد. خواص کار جمعی و متشکل در اثر تجربه میلیاردها انسان که درگذشتهاند و آنها که زندهاند، به اثبات رسیده و همه روز، از نو تجربه میشود و صحت آن تأیید میگردد.
پس شرط عقل نیست که ما چیزی را که از بدیهیات جهان بشر شمرده میشود، ازنظر دور بداریم و یا مورد بیتوجهی قرار دهیم. هرگاه به فراخور بزرگی و اهمیت خود به نیروی جمعی و متشکل معینی از انسانها نیاز دارد. ساختن یکخانه به مهندس، معمار، بنا و چند کارگر سازمانیافته، هماهنگ و متحدانه آنها محتاج است. سرکوب آلمان هیتلری و ارتش متجاوز آن به چندین میلیون قوای نظامی متفقین و همکاری صدها میلیون انسان در جهان نیازمند بود. حالا حساب کنید که برانداختن خمینی با صدها هزار نفر اجیر مسلح و دست داشتن بر بودجه مملکت و باآنهمه قساوت و بیرحمی که در ملایان حاکم دیده میشود، به چه نیرویی احتیاج دارد. مسلماً با همه نارضایتی و خشم ملت با گروههای کوچک موجود نمیتوان کاری از پیش برد. لزوم اتحاد و تشکل ملت هرروز بیشتر محسوس میگردد. چند سال پراکندگی و تفرّق بس است. در این چهار سال ما با دورهای از رشد مقاومتهای مردم روبرو بودهایم که هدف براندازی خمینی نبود، بلکه آرایش قوای ملت برای مبارزه مطرح بود؛ و خمینی هم در این مدت افتادنی نبود، زیرا هنوز نابکاری آن و درنتیجه انفراد داخلی و جهانی آن به این مرحله نرسیده بود. حالا خمینی به انتهای کار خود رسیده است و ما هم با گروههای کوچک و پراکنده به انتهای کار خود. اکنون وظیفه مبرمی که فرا راه ماست حمله عمومی به رژیم خمینی برای براندازی آن است؛ و این وظیفه، کیفیت جدیدی از تشکلهای مقاومت ملی را ضروری میسازد که باید با کمیتهای معینی به وجود آوریم. این کمیت باید جوابگوی آن کیفیت باشد یعنی بتواند تعرض عمومی به رژیم خمینی را برای براندازی نهایی و قطعی آن سازمان داده و رهبری نماید. حال که سخن بدین جا رسید، لزوم اتحاد را از سه دیدگاه فوق اندکی بررسی میکنیم.
۲- لزوم اتحاد از سه دیدگاه:
سه عامل اساسی ضرورت اتحاد و تشکل گستردهتر و کاراتر نیروهای میهنپرست و بهویژه قوای مشروطهخواه را ایجاب میکند:
۲-۱- ضرورت مبرم براندازی:
در فرآیند و جریان مبارزه ملی با رژیم خمینی سه مرحله وجود دارد:
یک- مرحله تفوق استراتژیک این رژیم.
دو- مرحله تعادلی استراتژیک.
و بالاخره- مرحله مغلوب شدن استراتژیک.
مرحله اول یعنی مرحلهای که دار و دسته خمینی در آن بر قوای ملت تفوق استراتژیک داشت به پایان رسیده است. این مرحله تنها سه چهار سال طول کشید و همین خود شایان توجه است؛ زیرا دشمنی به این قهِّاری و مکّاری را ملت هوشیار و مبارز ایران بیش از چند سال امان نداد و تفوق استراتژیک آن را رو به تعادل استراتژیک برد. اکنون این رژیم بهجای میلیونها طرفدار، میلیونها نفر دشمن دارد. تقریباً همه نیروهای سیاسی مملکت را که در ابتدا (بهجز مشروطهخواهان) با خود همراه کرده بود، ازدستداده است. دارو دسته خمینی با ظلم و ستمی که به همه طبقات مردم روا داشته، با نارضایتی، خشم و اعتراض یک ملت روبروست و دیگر تنها بهزور کشتار بیرحمانه مخالفی و معترضین سرپاست. در ممالک خارج نیز خمینی در انزوای کامل سیاسی فرورفته است و هیچکس در جهان نیست که حاضر باشد نابکاریها و جنایات آن را صحه بگذارد. در کشورهای مسلمان خمینی را آشکارا یک بدعتگذار میدانند که از اسلام و جهان اسلام خارجشده است. در افکار عمومی جهانیان بهقدری به رژیم خمینی نفرت وجود دارد که دولتها نیز پروای کمک و معامله با آن را ندارند. خلاصه کلام آنکه: رژیم خمینی تفوق استراتژیک اولیه خود را در برابر قوای ملی ازدستداده است.
اکنون آغاز مرحله تعادل استراتژیک فرارسیده است. تعادل استراتژیک بدین معنا است که دار و دسته خمینی دیگر نیروی ذخیرهای ندارند، حالآنکه ملت ایران و نیروهای رزمنده آن به دنیایی از نیروهای ذخیره متکی است که بهتدریج آن را از قوه به فعل درمیآورد تا سرانجام دشمن را به مرحله زبونی و مغلوبیت استراتژیک فرو غلطاند. تعادل استراتژیک بدین معنا است که دشمن نمیتواند دیگر ابتکار عمل برای حفظ خود را به دست آورد، ولی ملت نیز هنوز دارای آن نیرو نیست که آن را ساقط سازد.
آری، ملت محاصره کامل خود را توسط دشمن درهمشکسته است، ولی هنوز خودش توانایی محاصره کردن کامل دشمن را نیز به دست نیاورده.
در دوره چندساله تفوق استراتژیک دشمن، یک جریان در بین ملت رخ داد که طبیعی بود: نیروهای کوچک و پراکنده دست به مقاومت زدند و بهتدریج هزاران نفر در این گروهها متشکل شده و به انواع مختلف مبارزه را سازمان دادند. نیروهای سیاسی مختلفی از متحدین روزهای اول از دشمن جدا شدند و آنها هم در مقابل رژیم خمینی صفآرایی کردند. میلیونها نفر ایرانی در داخل و خارج به تجربه دریافتند که رژیم خمینی یک رژیم صلح، ملی، مردمی، آزادیخواه و سازنده و پیشرو نیست، بلکه بد آن را میخواهد و بسیار ظالم، مخرب، فاسد، ضد آزادی و ضد ملی است. لذا آنها خودبهخود به نارضایتی، خشم، اعتراض و مقاومت دست زدند. همه این عوامل یعنی مقاومت و مبارزه خودبهخودی مردم از یکسو، ایجاد گروههای بزرگ و کوچک رزمنده مشروطهخواهان و ریزش متحدین اولیه خمینی از سوی دیگر، مرحله تفوق استراتژیک دشمن را به پایان محتوم خود رسانیدند. طبیعی است در مرحلهای که شرح آن گذشت، ملت بهیچوجه قادر نبود، رژیم خمینی را ساقط سازد و اینکه برخی عناصر میگویند، اگر فلان و بهمان میشد ما فرصت سرنگون ساختن آن را داشتیم، گزافهگویی، خودستایی و خوابوخیالی بیش نیست. این عناصر به فرآیندهای سیاسی که در آن نیرویی بر نیروی دیگر غلبه میکند و طول زمان و شرایطی که برای جابجایی قدرت لازم است، واقف نیستند و فکر میکنند در هر زمان میشود، هر کاری کرد. درنتیجه آنها نه مرحله تفوق استراتژیک دشمن را درست فهمیدهاند و نه مرحله تعادل استراتژیک کنونی را. با پهلوانپنبه بازی نمیشود ملت محکومی را به حاکمیت بر دشمن رساند. این کار شعور سیاسی، فهم استراتژیک، قوه ابتکار، تاکتیک، درایت سازماندهی و بصیرت همهجانبه شرایط داخلی و بینالمللی و بالاخره قدرت متشکل و سازمانیافته کافی میخواهید.
بنا بر آنچه گذشت، ایجاد گروههای کوچک و پراکنده مقاومت در بین نیروهای ملی در مرحله تفوق استراتژیک دشمن، امری طبیعی بود و با در نظر گرفتن احوال سیاسی ایران تقریباً جز آن نمیشد کرد. ولی حرف بر سر این است که این گروهها دیگر کار ابزار مبارزه برای مرحله تعادل استراتژیک، مرحلهای که باید به مرحله مغلوب شدن استراتژیک و نابودی کامل دشمن بیانجامد، دست اتحاد به هم داده و در یک تشکیلات فراگیرتر و کاراتر متشکل شوند تا بتوانند کلید گشودن قفل کنونی باشند. با ایجاد چنین تشکلی مرحله تعادل استراتژیک بین قوای ملت و دشمن، بهسرعت به پایان خود میرسد، زیرا ملت به اساسیترین سلاح برای غلبه بر دشمن دست مییابد. با ایجاد چنین تشکلی از نیروهای ملی و مشروطهخواه ابتکار عمل در مرحله تعادل استراتژیک به دست ملت خواهد افتاد و آنکس که درنبرد دارای ابتکار عمل شد، گوی برتری و پیروزی را نیز در میدان خواهد ربود.
آری، ضرورت مبرم براندازی با احراز سریع تفوق استراتژیک بر دشمن، ما را ملزم میدارد که تمام نیروهای مشروطهخواه را عاجلانه اتحاد و ایجاد تشکیلی فراگیر، منضبط و رزمنده دعوت کنیم، گروههای کوچک خود یعنی کار ابزارهای دوره گذشته را به تاریخ بسپاریم و سازمانی واحد را حدادی کنیم که ستاد نبرد نهایی و پیروزی حتمی بر دشمن است.
۲-۲- الزامات سیاسی خارجی:
حضور و وجود چنین سازمان رزمنده و واحدی درصحنه، نقطه عطفی در محاسبات بینالمللی درباره ایران محسوب خواهد شد. روش خارجیان، منوط به روش ماست. اگر ما صفوف خود را فشردهتر سازیم و نیروی خود را افزایش داده و به خود تشکلی بدهیم که وزنه آن در کفه سیاست جهانی نتواند بهحساب نیاید، خارجیان حتی اگر قلباً موافق عوض شدن اوضاع ایران هم نباشند، ناگزیرند که ما را جدی بگیرند و به منویات ملت ایران ترتیب اثر بدهند. ولی این فرض که خارجیان قلباً تمایلی بهعوض کردن رژیم خمینی ندارند، فرض بدبینانهای است یعنی واقعیت ندارد. فرض دیگری که خوشبینان دارند این است که خارجیان دستاندرکار براندازی خمینیاند.
ما نه خوشبین هستیم و نه بدبین. ما باید واقعبین باشیم. واقعبینی سیاسی حکم میکند که وظیفه عاجل و وقفهناپذیر خود را در برابر ملت به انجام برسانیم و آن اتحاد، تشکل و انضباط است. واقعیت این است که ما با صدها گروه کوچک که هر یک افتخاری در تاریخ حیات سیاسی معاصر ایران محسوب میشوند، قادر نیستیم وظایف مرحله کنونی را به انجام برسانیم. در آن زمان که خمینی چیره بود، ما چارهای جز ایجاد اولین نطفههای مقاومت نداشتیم و طبعاً این نطفهها نمیتوانست ارگانیسمی رشد یافته، نیرومند و فراگیر باشد. ولی اکنون در دوران حیات و وظایف نطفهها به سر آمده است و پافشاری بر آنیک عمل ضد تاریخی است؛ زیرا وظیفه کنونی، ایجاد نطفههای مقاومت نیست، این دوره سپریشده است. وظیفه کنونی تمهید و تدارک تشکیلاتی سیاسی و نظامی برای تعرض استراتژیک است که تا براندازی رژیم خمینی امتداد مییابد. حرکت از این واقعیت است که فرج و برکت میآورد، زیرا خارجیان نیز سر علف نجویدهاند. آنها حساب میکنند که آیا ایرانیان قابل اهمیت هستند یا نه؟ که آیا آنها قادرند به دست خود آرایش قوا و تناسب نیروها را در ایران به هم بزنند یا نه؟ که آیا آنها دارای چنان قوای منضبط سیاسی هستند که بتوانند با براندازی خمینی بر اوضاع مسلط شوند یا نه؟ وجود صدها گروه کوچک و بزرگ رزمنده برای خارجیان نگرانی ایجاد کرده است، زیرا آنها در وجود هیچیک از آنها بهتنهایی قدرت براندازی خمینی را نمیبینند سهل است از عاقبت کار ایران هم باوجود اینهمه تشتت، خاطرجمع نیستند. آنچه قاعدتاً برای خارجیان بهحساب میآید، یکطرف مذاکره قوی است. با صد گروه نمیتوان سر میز مذاکره نشست. با یکی و دو تا هم اگر مذاکرهای کنند، هم اینان ضعیف و سستاند و هم به پر قبای دیگران برمیخورد و رنجش و نکوهش به همراه دارد.
این است که ما معتقدیم، واقعبینی سیاسی حکم میکند که اگر ما مشروطهخواهان حداقل و موقتاً در خارج از کشور و باوجود دو میلیون ایرانی آواره و به جان رسیده که در اکثریت عظیم خود طرفدار مشروطه است، جمع و متحد شویم، محاسبات بینالمللی به نفع ایران تمام خواهد شد و یک وزنه قابل اهمیت درصحنه سیاسی و آرایش قوای ایران به وجود خواهد آمد که نمیتوان به آن بی اعتناء بود.
۲-۳- لزوم بازسازی و نوسازی ایران:
امر بازسازی و نوسازی ایران خود یک ضرورت دیگر است که چرا ما مشروطهخواهان باید متحد و متشکل شویم؛ زیرا ما فقط طالب براندازی خمینی نیستیم، بلکه میخواهیم این براندازی بهگونهای صورت گیرد که به هدف ما یعنی استقرار نظام مشروطه منجر شود.
یک جمهوریخواه یا یک کمونیست هم الآن با براندازی خمینی موافق است ولی آیا آنها میخواهند، نظام مشروطه مستقر گردد؟ بدون تردید خیر! آنها هدفی دیگر دارند، حالآنکه ما با براندازی هدفی دیگر را دنبال میکنیم. بدینجهت از قدیم گفتهاند که هدف بر عمل مقدم است؛ یعنی هر عملی دارای غایت و هدفی است که قبل از عمل قرار دارد و عمل بهسوی آن معطوف است. عمل براندازی هم خارج از این قاعده نیست. برای ما مشروطهخواهان هدفی که مقدم بر عمل براندازی است، استقرار نظام مشروطه است که در آن احزاب در آزادی برای قبول مسئولیت بازسازی و نوسازی کشور رقابت کنند. نظام مشروطه در حقیقت یک دموکراسی است که بدون احزاب بزرگ و مردمی حرف پوچ است. اگر هدف ما چنین دموکراسی مشروطه است، باید این هدف را مقدم بر عمل خود بدانیم و از هماکنون با بسیج مردم و تشکل خود در سازمانی واحد و منضبط بهسوی آن هدف گام برداریم. ما نمیتوانیم بدون چنین تشکّلی براندازی را مبتکرانه از پیشبریم. در همان حال نیز ما نمیتوانیم براندازی را منفعلانه بپذیریم و سپس دست به ایجاد تشکّلی بزنیم که برای دموکراسی مشروطه و پاسداری از آن لازم است. هردوی این وظایف، براندازی و بازسازی ایران یعنی استقرار نظام مشروطه و دموکراسی واقعی چندحزبی باهم پیوند درونی دارند و تشکّلی که هماکنون از وحدت مشروطهخواهان به امر براندازی بپردازد، در جریان آن آبدیده و مستحکم گردد، نمونه رفتار حزبی برای دیگران باشد. اعتماد ملت را در مبارزه مرگ و زندگی با رژیم خونآشام خمینی جلب کرده باشد، تنها چنین تشکّلی در فردای پس از براندازی قادر است، ایران را بهسوی دموکراسی چندحزبی و ثبات سیاسی ببرد.
اگر ما مشروطهخواهان ایران پیش از فتنه خمینی دارای چنین سازمانی بودیم، بیگمان کشور بدین سادگی به دست مشتی ملای ازخدابیخبر و عامل دستنشانده نمیافتاد؛ زیرا حتی در آن صورت نیازی به دخالت ارتش هم نبود. این احزاب بزرگ سیاسی هستند که باید از حق حاکمیت، آزادی و منافع والای ملت ایران دفاع کنند. ملت مشروطهخواه و آزادیطلب ایران در آن روزگار سخت بیدفاع ماند و سنگر قانون اساسی بهسادگی به دست دشمن افتاد. بگذار از این درس تلخ تاریخ بیاموزیم و کاری را که از هماکنون ضرورت دارد به پشت گوش غفلتهای تازهتری نیندازیم. امروز اگر من و شما ملت مشروطهخواه باز دست به ایجاد تشکل سیاسی خود نزنیم، فردا چه کسی تضمین میکند که یک اقلیت ستمگر دیگر ملت ما را به کجراه مطامع و بدعتهای ماجراجویانه خود نکشاند؟ شاه و ارتش آن چنانکه تاریخ به اثبات رسانده است برای این کار کافی نیستند. آنها شرط لازماند ولی شرط کافی را باید در پیوند و جمع آنها با تشکل سیاسی خود ملت مشروطهخواه و رهبران آگاه و مسئول آن و شعور و شجاعت سیاسی اعضاء آن سازمان دانست.
۳- طیف جمهوریخواه و سلطنتطلبی:
مواضع نیروهای سیاسی حاضر درصحنه، بین جمهوریخواهی و سلطنتطلبی در نوسان است. لیکن این صورت کلی قضیه است. در حقیقت طیف وسیعی از عقاید چه بین جمهوریخواهان و چه بین سلطنتطلبان وجود دارد که ما ذیلاً به موشکافی و تحلیلی از آن میپردازیم. تجزیه این طیف به اجزاء متشکلهاش، نشان خواهد داد که ملت کجا قرار دارد. ما کجا قرار داریم و چه امکاناتی برای اتحاد کدام نیروها موجود است. همچنین باید دید که در میان آرایش نیروهای موجود، چه کسانی بخت موفقیت و پیروزی دارند.
تحلیل خود را از جمهوریخواهان آغاز میکنیم:
صفحه را ورق بزنید
۳-۱- جمهوریخواهان:
جمهوریخواهان برحسب حاکمیت و محکومیت دودستهاند: جمهوریخواهان حاکم و جمهوریخواهان محکوم.
۳-۱-۱- جمهوریخواهانحاکم
سردسته اینان خمینی است که از جامعه روحانیت شیعی برخاسته و فقیهی است که بخشی از ملایان را گردآورده و آن را «حزبالله» قلمداد میکند. داعیهدار و دسته خمینی بر «ولایتفقیه» مبتنی است. «ولایتفقیه» -آنگونه که خمینی تعبیر و توجیه میکند- اشعار میدارد که حاکمیت مشروع از آن خاندان محمد رسول اکرم است که پس از درگذشت پیامبر به ترتیب به دوازده امام شیعی انتقالیافته و با غیبت امام دوازدهم، این ولایت یعنی حاکمیت به فقها میرسد. در اینکه این داعیه تا چه حد بین خود شیعیان مورد افتراق است و در جهان تسنّن با چه مخالفتهای سختی روبرو است، وارد بحث نمیشویم و بیشتر به عیار «جمهوری» فقها میپردازیم. جمهوری طبق تعریف انتخاب آزاد حاکم یا حاکمین (رئیس مملکت) توسط شهروندان و تساوی همه آنها در حق انتخاب شدن است. ولی جمهوری فقیه در ایران، حق حاکمیت را یکبار برای همیشه از آن رده فقها دانسته و بنابراین بیشتر یک حکومت اشرافیت دینی است تا جمهوری.
در بین جمهوریخواهان حاکم هم یکدستی وجود ندارد: برحسب گرایش به قطبهای جهانی عدهای از ملایان طرفدار گرایش به غرباند و عدهای طرفدار گرایش به شرق. برحسب نوع اعمال حاکمیت دولتی عدهای «لیبرالتر» هستند و طرفدار نرمش، اعتدال و مدارای بیشتری میباشند، حالآنکه عدهای دیگر طرفدار شدت عمل، اختناق، استبداد رأی و اعمال زور میباشند. درمجموع «جمهوری اسلامی» ملایان در ایران خیلی زود چهره واقعی خود را نشان داد. این «جمهوری» نه با اسلام ربطی دارد و نه جز اختناق، جنایت، ویرانگری و برگرداندن مملکت به «دوره جهالت و تاریکی» حاصلی داشته است. خلاصه آنکه «جمهوری اسلامی» فقها را میتوان یک سیاست شکستخورده و رسوا چه در ایران، چه در جهان اسلامی و چه در افکار عمومی جهانیان دانست.
۳-۱-۲- جمهوریخواهان محکوم:
عده دیگری جمهوریخواه هم در کشور ما یافت میشوند که برای برانداختن خمینی تلاش میکنند تا «جمهوری» دلبخواه خود را برقرار کنند. ولی اینان نیز یکدست نیستند و به گروههای مختلفی منشعب میگردند.
* کمونیستها:
کمونیستها برای جمهوری سوسیالیستی خلق تلاش میکنند که باید جامعه را بهسوی کمونیسم ببرد. اینها هم بین خود به چند دسته تقسیم میشوند: عدهای طرفدار مسکو، بخشی پیرو چین و دستهای بهاصطلاح مستقل میباشند. بین آنها برحسب پیروی و یا وابستگی به اینوآن قدرت کمونیستی خارجی نزاع سختی در جریان است و امکان وحدت عمل بین آنها تقریباً صفر است.
* آنارشو- کمونیستهای اسلامی:
اینان گروهی هستند که خواستهاند اسلام را با مارکسیسم تلفیق دهند و یا مارکسیسم را در زرورقی پیچیده و آن را مطبوع جامعه مومنان و دینداران بنمایند. جمهوری موردنظر اینان یک «جمهوری اسلامی دمکراتیک» است. گویا در این جمهوری فقط خداوند حاکمیت دارد و بندگان همه مساوی هستند، بهنحویکه بر کسی تسلط ندارد. برای جلوگیری از بروز سلطه، لازم میدانند که مالکیت اشتراکی را رایج سازند. بدین دلیل جمهوری آنها یک مخلوق آنارشیستی از یکسو و یک معجون کمونیستی از سوی دیگر است. اینها هم بخت خود را آزمودند ولی شکست خوردند و رهبران آنها به خارج گریختند.
* دموکراتهای جمهوریخواه:
بخشی دیگر از جمهوریخواهان محکوم از کسانی تشکیلشده است که خواهان یک رژیم جمهوری مانند آنچه در برخی دموکراسیهای غربی بچشم میخورد، میباشند. آنها با «جمهوری» رده فقها مخالفاند، با جمهوری سوسیالیستی خلق سر موافقت ندارند و همچنین «جمهوری اسلامی دمکراتیک» هرجومرج طلبان اسلامی را رد میکنند. رهبران اینان پاکدلانه مقلد غرباند و فکر میکنند که سلطنت «معنی ندارد» و بهتر است که خود مردم رئیس مملکت را مانند کشورهای «متمدن» انتخاب کنند. آنچه آنها از آن واهمه دارند «دیکتاتوری» است و میدانند که «جمهوری اسلامی» خمینی، جمهوری سوسیالیستی خلق، جمهوری اسلامی دمکراتیک همگی در ماهیت امر یک نوع «دیکتاتوری» هستند. مخالفت صادقانه آنها هم با سلطنت به همین دلیل است، زیرا فکر میکنند، سلطنت با دموکراسی در یکجا نمیگنجد. روشنگری در این زمینه کمک خواهد کرد که پیشداوریهای این گروه از جمهوریخواهان جای خود را به تفاهم بدهد.
۳-۲- سلطنتطلبان:
ممکن است در بادی امر چنین به نظر رسد که سلطنتطلبان یک گروه یکدست میباشند. ولی چنین نیست. آنها هم دارای وجوه تفارق و جدایی خود میباشند و به شعب زیر تقسیم میشوند:
۳-۲-۱- سلطنتطلبان مخالف خاندان پهلوی
اینان به دور عدهای از دولتمردان و یا رؤسای بانفوذ خانوادهها و طایفههای «اشرافی» گردآمدهاند. آشکارا موافق مشروطه و ادامه سلطنت هستند، ولی در نهان با خانواده پهلوی و ادامه سلطنت در این خانواده مخالفت میورزند. یک عده از آنها از روی جاهطلبی به این کار مبادرت کردهاند، چون میل دارند بخت خود را در این فرصت تاریخی بیازمایند. یک عده از پهلویها و بهویژه محمدرضا شاه فقید گلهدارند که سیاستهای درستی را اعمال نکرده است و برخی نیز به «بیکفایتی» شاه فقید ایراد میگیرند که چرا با اقدامات شدید جلو ملایان و آشوبگران را نگرفت و صحنه را بهقصد خارجه ترک کرد. بزرگترین مشکل اپوزیسیون بهویژه مشروطهخواهان که در اکثریت قرار دارند، نق زدنها، گله گذاریها و مخالفتهای آشکار و نهان اینان میباشد.
بعضی افراد هم که از «شاه» انتظارات زیادی دارند و میخواهند او را مانند پادشاهان سابق ایران در نقش یک «قهرمان» ببینند که سوار بر اسبی بر مخالفین بتازد و تاج سلطنت را بر سر نهد، بهانهشان داشتن «عرضه» شده است. سرمنشأ اشتباه آنها، انتظارات ضد تاریخی است ولی گاه دیده میشود که گوش به زمزمه مخالفین خاندان پهلوی میدهند.
۳-۲-۲- سلطنتطلبان پارلمانی:
سلطنتطلبان پاکباز زیادی یافت میشوند که میخواهند شاه در ایران مانند ملکه انگلیس باشد. الگوی آنها سلطنت پارلمانی انگلستان است که در آن شاه صرفاً جنبه تشریفاتی دارد. آنها تفاوت بین سلطنت مشروطه (و آنهم در ایران که سنت چند هزارساله پادشاهی را پشت سر دارد) را با سلطنت پارلمانی در انگلیس درک نکردهاند. اگر منظور تعدیل قدرت شاه در برابر قدرت ارگانهای انتخابی ملت است، ما باید ابتدا قدرت تشخیص سیاسی ملت، شعور و فهم جریانها و فرآیندهای سیاسی مردمان و نهادهای اجتماعی دموکراسی را (مانند احزاب ملی و دمکراتیک) را به بالابرده و به وجود آوریم تا بتوان بهدوراز هرجومرجهای داخلی، عوامفریبیهای رایج در ایران و سرانجام خطر از دست دادن کشور و یا تجزیه ایران به چنین مهمی دستیابیم. درک تاریخ و فرهنگ ایرانی و مشکلات اجتماعی- سیاسی ایران و ویژگیهای آن به اتحاد با این عده کمک وافری خواهد کرد.
۳-۲-۳- سلطنتطلبانی که سلطنت رضاشاه دوم را قانونی میدانند
اینان در شرایط کنونی بزرگترین نیرو هستند و ملت مشروطهخواه هم اکثراً بر این موضع قرار دارد و میخواهد که شاه به ایران بازگردد، زیرا آزادی خود و نجات وطن را در ادامه مشروطه سلطنتی و قانونی میبیند.
ولی این نیروی وسیع هم یکدست نیست و در خود یک طیف دوگانه دارد:
۳-۲-۴ سلطنتطلبان محافظهکار:
اینها خواهان بازگرداندن «وضع سابق» اند. معایب و مفاسدی را که بهویژه در زمان محمدرضا شاه فقید در جامعه و دولت پیدا شده بود، نفی میکنند و یا به خاطر آنکه مخالفین سلطنت این معایب و مفاسد را «آگراندیسمان» و بزرگ کردند، حاضر نیستند، برای آن گوش شنوا داشته باشند. آنها به «آتوریته» و اقتدار شاه عادت کردهاند و دوست دارند همه مسئولیتها را به گردن او بیندازند. مشارکت آگاهانه در مشروطه سلطنتی در قاموس آنها مطرح نیست. برخی از عناصر صرفاً سد گذشته هم خود را در این جرگه جا کردهاند و میخواهند شاه را برگردانند باز به مفاسد گذشته ادامه دهند و بقیه ثروتهای غیر مشروع خود را از ایران خارج کنند.
باید به سلطنتطلبان محافظهکار گفت که این عناصر را در خود راه ندهند، چون روش عادتی و محافظهکارانه آنها یکچیز است و قاطی شدن با این عناصر فاسد یکچیز دیگر!
۳-۲- – سلطنتطلبان پیشرو:
اینها سلطنت مشروطه و قانونی رضاشاه دوم را قبول دارند ولی میخواهند که با معایب و مفاسد گذشته همراه نباشد. رژیمی که اینها طالباند نه «سلطنت پارلمانی» ملکه انگلیس است و نه سلطنت اقتداری محمدرضا شاه فقید. سلطنت رضاشاه دوم باید مردمی و دمکراتیک باشد ولی شاه هم نباید کاملاً از همه اختیارات مسلوب گردد. فساد درباری با رخنه گروههای نفوذ نباید تکرار شود. رهبری سیاسی مملکت باید توسط یک ارگان وسیع ملی از بزرگان ملت با شاه صورت گیرد. احزاب بزرگ ملی و سازنده و مسئول باید در پارلمان حضورداشته باشند و دولت حزبی را معین کنند. اصلاحات زیادی باید درزمینهٔ فرهنگ و تربیت اخلاقی کودکان و جوانان صورت گیرد. به همین نحو نیز باید اقتصاد مملکت از سیطره سرمایه خواران بیوجدان و غارتگران بیتالمال مصون بماند. خلاصه کلام: اینان خواهان یک «جامعه مشروطه نوین» هستند.
این بود طیف رنگارنگ دستههای جمهوریخواه و گروههای سیاسی مشروطهطلب. از این مختصر نتایج زیر حاصل میشود:
۱- مردم جمهوری فقها را آزمایش کردهاند و دریافتهاند که وقتی جمهوری آیتاللهها اینچنین باشد، وای به حال جمهوریهای دیگر. این است که یک زدگی و حتی نفرت نسبت به این جمهوری حس میکنند و حاضر هم نیستند جمهوریهای دیگری را به آزمایش بگذارند. دار و دسته خمینی هم بهسختی ریزش کرده است و حنای عوامفریبیهای آن دیگر رنگی ندارد. رژیم جمهوری او ساقط شدنی است و فقط یک مسئله زمان است.
۲- بین جمهوریخواهان بهطورکلی وحدت استواری نمیتواند به وجود آید، زیرا آنها از اساس باهم مخالف هستند. ولی بین سلطنتطلبان اختلافاتی اساسی وجود ندارد و اگر عدهای عناصر فاسد و بدنام که به سلطنتطلبی تظاهر میکنند، دور شوند و برخی بزرگان طایفههای ایرانی هوس سلطنت را از سر بدر کنند، مانع مهمی فرا راه اتحاد آنها وجود ندارد.
۳- اصلاحات اجتماعی واقعی و ضروری و تأمین آزادیهای وسیع و دمکراتیک بهخوبی میتوانند در چارچوب یک سلطنت مردمی جمع شوند و مشروطهای نوین را به وجود آورند. مردم ایران جز این نمیخواهند و مردم جهان هم خوشحال میشوند که خمینی بیفتد و بهجایش ایرانی آزاد و باثبات به وجود آید.
۴- اگر سلطنتطلبان ایران متحد و متشکل شوند، هم وجد و شعف ملت را به همراه خواهند داشت و هم با تشکل نیرومند خود قادر خواهند شد برخی از جمهوریخواهان را به اتحاد بکشانند و بدینسان با ایجاد یک جبهه واحد وسیع از نیروهای سیاسی مسئول و ملی، ضربات آخر را بر رژیم فرتوت خمینی وارد آورند.
۴- بر نارساییها و کمبودهای خود غلبه کنیم:
بنابراین سه ضرورت عمده است که ما اتحاد مشروطهخواهان آگاه و مبارز را در یک تشکل فراگیر واحد مطرح کرده و وظیفه مبرم کنونی همگان را حرکت هر چه سریعتر بهسوی ایجاد آن میدانیم. دوره مبارزات پراکنده به اتمام رسیده است و شرایط و الزامات داخلی و خارجی عاجلاً حکم میکند که ما سازمان سیاسی نیرومندی را از درون گروهها و شخصیتهای سیاسی بسیار زیاد مشروطهخواهاند حدادی کنیم. این وظیفه یک دِین تاریخی ما نسبت به ملت ایران است که وقفه برنمیدارد. سرپیچی از آن در حکم ادامه اسارت ملی و نابودی ایران است و کدام ایرانی باشرف و باوجدانی است که بخواهد اسارت کنونی ملت ایران حتی برای چند روز دیگر هم ادامه یابد؟ ما در خارج تنها گروهی آواره و انبوهی غمزده نیستیم، نه ما در همان حال نیروی بزرگی هستیم که انرژی رهاییبخش شایانی داریم. بگذار آوارگی و غم بزرگ ملی خود را به یک جریان انقلابی و سازمانیافته، به یک نیروی اصیل و قابلمحاسبه در جهت رهایی میهن مبدل سازیم و خشم فروداده را به صلای رسای نجات و سازندگی ایران تبدیل کنیم.
بگذار خوشحالی موقت دشمن را مبنی بر اینکه ما آوارگان و بلا دیدگان و پناهندگان به خارج یک توده بیاثر هستیم، با اتحاد و تشکل نیرومند واحد خود به ماتمی بزرگ مبدل گردانیم. بگذار با تجمع عقلهای بصیر و شعور و تجربه سیاسی هزاران ایرانی مشروطهخواه در یک سازمان، بهجای آنکه بازیچه چرخ حوادث باشیم، خود بازیگر فعال و حادثهآفرین تاریخ گردیم. بگذار کیفیت یک سیل خروشان و سد ناپذیر را با به هم پیوستن جویبارهای کوچک کنونی، در یک مسیل واحد، به وجود آوریم و با آن قلعه بههمریخته و سستبنیاد دشمن را درهم کوبیم. بگذار امکانات گروهی خود را در طبق اخلاص در میان گذاریم و با ایجاد یکقطب جاذبه از امکانات و قدرت متراکم، مردم مشروطهخواه و بلاتکلیف را از سرگردانی نجات دهیم و بهسوی سازمان رهبری کننده خود معطوف داریم.
بگذار برای رضای پروردگار و رضای ملت ایران، بر خودخواهیهای فردی و گروهی خود فایق شویم و پیش از همه از خود عیبجویی کنیم و بر یکدیگر در حسن گویی از دیگران سبقتگیریم.
بعد مسافتها و پراکندگی جغرافیایی ما در کشورهای خارج عامل بازدارنده اساسی در ایجاد تشکل واحد نیست، بلکه این نارساییها در ذهن خود ما و در تربیت ما ریشه دارد. بزرگترین عامل بازدارنده اتحاد ما دشمن نیست، دسائس خارجیان نیست، مسافتهای دور نیست، بزرگترین و مؤثرترین عاملی که ما را از تشکل واحد به دور داشته است، ضعف روحیه جمعی و انضباط تشکیلاتی است. «روحیه اداری» که در بسیاری از کارمندان ارتشی و سیویل دیده میشود، آنها را عادت داده است که از بالا فرمان بگیرند، حقوقی ثابت دریافت دارند و به روال عادی رتقوفتق امور کنند.
زمان، زمان روال عادی و کار اداری نیست. پند زمانه را به گوش کنید و به تقویت قوه ابتکار شخصی، فعالیت خودجوش و روحیه سیاسی خویشتن بپردازید. انشاءالله که ایران آزاد شد، شأن و مقام اداری شما هم محترم خواهد بود، ولی الآن هر ایرانی مشروطهخواه تنها در ازای لیاقت و فداکاری و انضباطی که در چارچوب سازمان سیاسی واحد مشروطهطلبان از خود بروز میدهد، جای خود را به دست میآورد؛ و این نقش جدید و اگر بخواهید انقلابی است که هر یک از ما باید مانند نوآموزی کوشا، یا بذل مساعی و ایثار فراگیریم. بعد از خدا، قدرت گروهی و باانضباط خود ماست که مشکلگشای همه کارها است.
پس بهصرف داشتن یک شاه، گشایش همه درهای فروبسته را از او نخواهیم. زمان، زمان تودهها و ملتها است. این ملت است که باید حق حاکمیت و آزادی تعیین سرنوشت خود را با استقرار مجدد قانون اساسی در ایران به دست آورد و نهاد وحدت ملی و مظهر موجودیت و استقلال خویشتن را به ایران بازگرداند. اجازه ندهیم ما را بیش از این با افسانه «چراغ سبز» افسون کنند، این «چراغ سبز» را خود ملت ایران مدتها است که به نیروهای رهاییبخش خویش نشان داده است و این ماییم که برای عبور و غلبه بر دشمن تجهیزات کافی نداریم. خوشبختانه شرایط برای ایجاد سازمان واحد مشروطهخواهان (حداقل در خارج از کشور) و غلبه بر ضعفها، کمبودها و نارساییهای موجود بسیار مهیا است. حقانیت و مشروعیت نظام مشروطه سلطنتی و لزوم استقرار مجدد آن در کشور با براندازی خمینی خونآشام، در بین توده ملت به ستوه آمده آشکارا عیان است. فشار اخلاقی این ملت مشروطهخواه دیر یا زود ما را به گرد هم جمع خواهد کرد و مقاومت ناوارد و غیرمجاز فرقه بازترین گروه را نیز در هم خواهد شکست. در طول مرحله چندساله گذشته خیلی از مسائل روشنشده است و گروهها و چهرههای حاضر درصحنه بهاندازه کافی خود را شناساندهاند. در همین زمان شعور و تجربه سیاسی مبارزین به نحو مطلوبی افزایشیافته است و کادرهای لازم برای سازمانی واحد تربیتشدهاند. پلاتفرم اتحاد جمهوریخواهان سند قانون اساسی است که با سادگی و یگانگی خود استوارترین و متینترین رشته پیوند ما به هم خواهد بود. انتقادات و برداشتها از گذشته و اصلاحات و پیشنهادات برای آینده همه در چارچوب همین پلاتفرم قرار دارند و میتوانند در درون یک سازمان واحد مطرح باشند. نکته مهم دیگری که اتحاد مشروطهخواهان را بهمراتب تسهیل میکند، بیاثری گروههای متفرق موجود است. همه این گروهها حس میکنند که ظرفیت کار آیی آنها به اتمام رسیده است و دیگر کیفیت مبارزاتی آنها جوابگوی وظایف مرحله کنونی نیست. بدین دلایل و با توجه به این شرایط مساعد است که ضرورت مبرم ایجاد یک تشکیلات سیاسی رزمنده، فراگیر و واحد از اکثریت عظیم مشروطهطلبان در خارج از کشور احساس میگردد. این تشکیلات با جلب خوشنامترین و کاردانترین عناصر میهنپرست و مشروطهخواه بهسرعت مورد اعتماد مردم قرار خواهد گرفت و به کانون فعالیت هزاران ایرانی مبارز و مشارکت سیاسی وسیع آنها مبدل خواهد شد. تنها با ایجاد چنین تشکیلاتی است که مشروطهخواهان میتوانند با دیگر گروهها و شخصیتهای سیاسی و مؤثر درصحنه حداقل برای براندازی و تشریکمساعی در جهت آن، وارد مذاکره شوند. حالآنکه بدون چنین سازمانی، گروههای موجود مشروطهخواهان نه جدی گرفته میشوند و نه آنکه توانایی آن را دارند که دیگران را به اتحاد ملزم سازند. در بهترین حالت آنها بازیچه دست اینوآن عنصر و شخصیت سیاسی قرار میگیرند و بانام آنها زد و بندها و معاملاتی فرصتطلبانه و سودجویانه صورت میگیرد که بهیچوجه جایز نیست.
مردم آواره و مبارز، مردمی که آرزوی دیدن ایران به دل آنها مانده است، مردمی که از عزیزان خود و گور پدران، مادران و فرزندان خود به دورافتادهاند، مردمی که بهشدت در جستجوی راهحلی برای نیل به آزادی کشور خود و دستیابی به حقوق اولیه و بدیهی خویشتناند، از چنین بازیهایی به ستوه آمدهاند. اجازه ندهیم که آنها در اثر ندانمکاری، غفلت نابخشودنی، بیاثری فرقهها و گروههای موجود و بازیهای برخی از سیاستمداران شناختهشده، پاک اعتماد خود را به مشروطهخواهان ازدستداده و سرانجام به این نتیجه رویآورند که «اصل انداختن خمینی است و هر کس که او را انداخت ما به دنبال او میرویم»!
این فکر که «خمینی برود ولی هر کس بجای او بیاید بهتر است!» فرجام بدی برای آزادی، استقلال و تمامیت ارضی مملکت ما در بردارد، زیرا در را حتی برای استقرار یک رژیم کمونیستی و یا تجزیه ایران باز میگذارد. مسئول این افکار نادرست و نتایجی که از آنها حاصل میشود، کیست؟ ما! مشروطهخواهان هستیم که باید با مبارزات ثمربخش و پیروزیهای قدمبهقدم و محسوس، با توضیح منطقی و قانعکننده مسائل به مردم، با جلب مشارکت وسیع آنها در مبارزهای که ابعاد ملی یافته است، نگذاریم چنین نتیجهگیریهای انحرافی در ذهن مردم رشد یابد مائیم که عاجلاً باید درک کنیم که دوران مبارزات گروهی به سر آمده و باید تمام مشروطهخواهان خارج از کشور را به زیر یک پرچم واحد گردآورد. بیگمان چنین تشکیلاتی نهتنها شور و شوق جدیدی به دلهای غمزده ایرانیان وطندوست در خارج از کشور خواهد افکند، بلکه مشعل فروزانی فرا راه سپاه روشنایی و آزادی در برابر قوای اهریمنی تیرهروزی و تاریکی در دست ملت قهرمان ایران خواهد بود.
برگرفته از مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۴، دیماه ۱۳۶۱
- ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
- بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی
بازگشت به صفحه اول