فهرست مطالب:
۱- شروع سخن
۲- موقعیت سیاسی ایران در عصر کنونی
۳- وقایع سال ۱۳۵۷ و نقش منفی غرب
۴- تغییرات عمده در سیاست بینالمللی پس از سال ۱۳۵۷
۵- استراتژی «صلح آمریکایی» و ابعاد آن
۶- شرایط موفقیت دکترین «صلح آمریکایی»
۷- مسئله ایران و دکترین «صلح آمریکایی»
۸- موضع سیاسی ایرانیان در قبال استراتژی «صلح آمریکایی»
۹- حاصل سخن
۱– شروع سخن
ایران، سرزمینی است که محل تلاقی دو جهان شرق و غرب میباشد. از لحاظ تاریخی، شرق یا سرزمین طلوع آفتاب از چین و ماچین تا هندوستان گسترش یافته و به ایران میرسید. غرب نیز از ایران شروع شده و به یونان و سپس اروپا، ادامه پیدا میکرد (غرب و شرق تاریخی). در قرن بیستم که مفهوم ایدئولوژیک شرق و یا غرب مورد استفاده نویسندگان قرار گرفته است، باز هم ایران یکی از مهمترین نقاط برخورد جهانهای شرق و غرب میباشد (غرب و شرق ایدئولوژیک). از این رو، کشور ایران از لحاظ «وضعیت میانه» (۱) همیشه دارای موقعیتی حساس بوده است، چنانچه از زمانهای باستان نیز در بین تمدنهای آسیایی (مانند چین و هند) و تمدن های اروپایی (مانند یونان و سپس روم) این وضعیت را حفظ نموده و در قرنهای نوزدهم و بیستم همچنان به اهمیت «وضع میانه» ای آن افزوده گردیده است (باید اضافه کرد که چه از لحاظ منشا تاریخی اقوام ایرانی و چه از لحاظ ایدئولوژی دولتی در قرون جدید، ایران جزو جهان غرب میباشد، با این نکته که ایرانیان همیشه در حفظ استقلال خود بودهاند). چنین وضعیتی را از جنبه جغرافیای سیاسی، «ژئوپلیتیک» (۲) مینامند.
ملت ایران متشکل از اقوامی است که از قدیمالایام در گوشه و کنار این سرزمین سکونت داشته و ضمن حفظ میراث های فرهنگی خود، فرهنگ یکپارچه ایرانی را ساخته و بارور کردهاند. این اقوام که مجموعاً ملت ایران نام دارند. ارتباطات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی گسترده و بهم تنیده ای با سایر ملل در حوضچه فرهنگی آسیای میانه و غربی داشتهاند که این ارتباطات دائماً تزاید یافته و به تبادلات فرهنگی وسیعی انجامیده است. از این جهت، تاثیر متقابل فرهنگ ایرانی و فرهنگ ملل مجاور شایان اهمیت ویژه میباشد که الزاماً به تأثیرات و پیآمدهای سیاسی انجامیده است و در آینده نیز همچنان خواهد انجامید (تاثیرات سیاسی توسط اقوام ایرانی مانند کُردها، آذریها و بلوچها و … بر ملل و اقوام همسایه و بالعکس، اهمیت خاصی در اوضاع سیاسی منطقه دارند). (3)
کشور ایران سرزمین وسیعی است که اقلیم های متفاوتی را از جهات جوّی، ارضی و تحتالارضی در بر میگیرد. در این سرزمین، منافع و معادن ارزشمند اقتصادی یافت میشود که برخی از آنها مانند نفت و گاز، ذغال سنگ، مس و غیره در سطح جهانی هم مطرح بوده و منابع درآمد ملی محسوب میگردند. از این رو منابع مزبور دارای ارزش استراتژیک بوده و در مجموع وضعیت «ژئو استراتژیک» (۴) ایران را در سیاست بینالمللی مهم تر میسازند. به نکات مزبور باید نیروی انسانی ملت ایران را افزود. نیروی مزبور که در سطوح مختلف از کارشناسان، کارورزان و پیشه گران، کارگران و نخبگان سیاسی تشکیل میگردد و در مجموع جمعیتی حدود ۴۰ میلیون را در بر میگیرد که بیش از نیمی از آن زیر ۲۰ سال هستند، امکانات فوق العاده عظیمی را برای اعمال روشهای سیاسی و اقتصادی در اختیار دارد که کمتر کشوری در آسیای غربی از آن برخوردار میباشد.
به دلایل فوقالذکر، ایران کشوری ثروتمند است و علاوه بر آن «مهم» بشمار میآید و به همین دلایل در سیاست بینالمللی و جلوتر از آن، در جریانهای سیاسی منطقه ای نقش و اهمیت شایان توجهی دارد. از جهات مزبور، اوضاع سیاسی ایران، ثبات یا عدم ثبات سیاسی آن و موضع سیاسی آن حساسیت داشته و هرگونه تغییری در موارد فوقالذکر، خواه و ناخواه تاثیرات آنی و دراز مدت را در اوضاع خاور میانه و آسیای غربی پدید میآورد. از این رو است که اوضاع ایران همیشه مورد توجه سایر ملل جهان، به خصوص قدرتهای بینالمللی است و در قرن اخیر مورد تاخت و تاز همآورد طلبان و مدعیان بینالمللی به منظور احراز برتری استراتژیک قرار گرفته است.
۲- موقعیت سیاسی ایران در عصر کنونی
در تاریخ معاصر، ایران مورد هجوم سیاسی دو قدرت جهانی یعنی روسیه تزاری و انگلستان بود. این دو کشور در تعقیب اهداف خاص سیاسی خود، کشور ایران را عرصه مبارزه ساختند. اهداف روسیه تزاری راندن به جنوب یعنی به خلیج فارس و نیز راندن به شرق یعنی به هندوستان بود. از این رو خطر بالقوهای برای تمامیت ارضی و استقلال کشور ایران بوده است (این خطر همچنان موجود است) روسیه شوروی نیز دو بار در ۱۹۲۱ و ۱۹۴۶ میلادی سعی در الحاق سرزمینی آذربایجان ایران به خود بوده و در سالهای اخیر از طریق احزاب و گروههای کمونیستی وابسته، کوشش نموده که هر مقدار میتواند جامعه ایرانی را به سوویتیسم و نهایتاً استقرار رژیم کمونیستی وابسته به مسکو متمایل سازد. سیاست مزبور بدون هیچگونه تغییری دهها سال است که توسط روسیه شوروی اعمال میگردد. انگلستان تا ابتدای قرن بیستم، ایران را به عنوان «دولت تامپون» (۵) میشناخت که حایل بین روسیه تزاری و منافع او در مستعمره هندوستان بود؛ اما از ابتدای قرن بیستم که نفت در ایران کشف شد، به اهمیت ایران برای انگلیس افزوده گشت.
به هر حال هر دو جنبه مزبور اشعار میداشت که ایران باید دارای ثبات سیاسی بوده و از حیات اقتصادی- سیاسی قابل ملاحظهای برخوردار گردد، در عین حال که «قوی» نباشد. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، موازنه مزبور بکلی بهم خورده و بنا به علل خارجی و نیز به علت قدرت یافتن استقلال اقتصادی، نظامی و سیاسی ایران، موازنه نوینی استقرار پیدا کرد که نمیتوانست منافع انگلستان را کاملاً نگهداری نماید. از این رو سیاست انگلستان در سالهای اخیر، تضعیف هر چه بیشتر ایران بود.
یکی از عللی که موازنه سیاسی فوقالذکر را بهم زد، حضور نظامی و سپس سیاسی ایالات متحده در ایران پس از جنگ دوم جهانی بود. ایران که از مبارزه دو حریف سیاسی دیرین یعنی انگلستان و روسیه و تلاش آن دو در کسب منافع بیشتر و نفوذ زیادتر در ایران رنج میبرد، به «نیروی سوم» یعنی آمریکا توجه یافت تا از آن به عنوان وزنه متعادل کننده در مبارزه دو نیروی دیگر و در جهت حفظ استقلال خود استفاده نماید. این سرنوشتی است که واقعیت سیاست در پیش پای دولتمردان ایرانی گذاشته و آنان را در طول سالهای اخیر به بازیهای سیاسی از این نوع مجبور ساخته، با این امید که موفق به حفظ تمامیت ارضی، استقلال و پیشرفت کشور خود گردند.
واقع بینی سیاسی (۶) به ما آموخته است که کشوری مانند ایران، با «وضعیت میانه» ای مشابه ایران که دشمنان استقلال و یکپارچگی آن را احاطه کردهاند، الزاماً به حکومت متمرکز قدرتمندی متوسل میشود تا از نفوذ بیگانگان جلوگیری کرده و تمامیت ارضی خود را حفظ نماید . سیستم موازنه قوای بینالمللی پس از جنگ دوم جهانی که بر اساس وجود دو ابر قدرت جدید و «قطبی شدن» سیاست جان شکل گرفت، وضع تازهای برای کشور ایران پدید آورد. «قطبی شدن» جان، نظم نوینی در سیاست بینالمللی آفرید که شرایط خود را به تمام کشورها، از جمله ایران تحمیل کرد. در این نظم، جای ایران بدون شک در جهان غرب بود و با وجود تمایل شدید ایرانیان به حفظ بی طرفی کشور خود، نمیشد از گرایش و هم پیمانی نظامی، سیاسی و اقتصادی با جهان غرب سر باز زد. این الگو نه تنها در گذشته، بلکه در آینده و تا آن زمان که جهان دارای دو قطب قدرتمند سیاسی است، همچنان برای کشور ایران صادق و لازمالرعایه است. در غیر این صورت، ایران به دامان شرق ایدولوژیک یعنی کمونیسم بینالملل سقوط میکند؛ زیرا کشور ایران مانند قطعه ای آهن در میانه دو قطب آهن ربا قرار دارد که درست در «وضعیت میانه» نشسته و تغییراتی در اوضاع آن و یا شدت و ضعف دو قطب، آن را از حوزه قدرت عمل یک قطب به حوزه قطب دیگر سوق میدهد. علل متعدد و فراوان هم پیمانی و عضویت ایران را به حوزه قدرت جهان غرب مدلل میدارند، بدین جهت باید ایران به هر صورت از خطر «لغزیدن» به حوزه قدرت شرق ایدئولوژیک محفوظ بماند. با این وجود، نباید تصور گردد که ایران میبایست همیشه «ضعیف» نگهداشته شود. الگوی مزبور که سیاست انگلستان در تمام قرن نوزدهم و بیستم بوده است، در هر حال مورد علاقه ایرانیان نیست و تلاشهای ملت ایران در جهت رشد و شکوفایی دخلی و ایفای نقش بینالمللی قدرتمند، نشان دهنده اراده و خواست آن ملت در جهت آرمانهای ملی است. در سالهای اخیر ایران به پیشرفت داخلی عظیمی دست یافت که انعکاس آن در سیاست خارجی اش بسیار محسوس بود.
حیثیت و نفوذ بینالمللی ایران نیز افرایش پیدا کرد و نقش قدرتمندتری را در سیاست خارجی به انجام رسانید.
این امر با سیاست کشورهایی که یک ایران «ضعیف» را طلب میکردند معارضه داشت. از این مبارزهای در گرفت که ابعاد آن به داخل کشور هم سرایت کرد و پس از مدتی بالاخره به سقوط رژیم شاه فقید و نظام سیاسی کشور منجر شد. نقش منفی غرب در این جریان امروزه کاملاً عیان گردیده و نقش خرابکارانه، تحریک آمیز و مزورانه شوروی نیز بر همگان روشن شده است.
۳- وقایع سال ۱۳۵۷ و نقش منفی غرب (۸)
به طور معمول انتظار میرفت که جهان غربی از کشور ایران و رژیم آن حمایت کامل سیاسی به عمل آورد و آن را تایید کند؛ زیرا پیروزیهای بینالمللی ایران بخصوص در جلوداری جبهه وسیع مبارزه با سوسیال امپریالیسم و کمونیسم بینالملل، دستاوردهای فراوانی به نفع تمامی مردم جهان آزاد به همراه آورده بود.
علاوه بر آن، ایران با داشتن هزاران کیلومتر مرز مشترک با شوروی و قدرت حفظ امنیت در خلیج فارس ثابت کرده بود که شایسته داشتن عنوان «جزیره امنیت و آرامش» در دریای طوفانی خاورمیانه میباشد؛ اما غرب وفا نکرد و علت این بی وفایی ظاهراً آن بود که رژیم شاه فقید دیگر قادر به حفظ ثبات سیاسی ایران نیست، بنابراین کوشش کاملی در تسریع سقوط آن به عمل آوردند؛ اما در باطن علل فراوانی برای این بی وفایی و عهد شکنی وجود داشت:
الف- رشد اقتصادی سریع و صنعتی شدن ایران: کشور ایران میرفت تا سریعاً خودکفا شده و با ایجاد زیرساختهای اقتصادی نیرومند، میزان اتکا به محصولات صنعتی غرب را کاهش دهد. از سوی دیگر در بازار خلیج فارس، مشتریهای پر و پا قرصی برای تولیدات صنعتی اش یافته و طرح وحدت آسیا یا «بازار مشترک آسیایی» را در سر میپرورانید
ب- استقلال رأی در امر نفت: کشور ایران در سالهای دهه ۱۹۷۰ نه تنها تصمیم گرفت خارج از حدود قرارداد کنسرسیوم به فروش مستقل محصولات نفتی و نفت خام خود دست بزند (این امر در دهه ۱۹۶۰ شروع شد) بلکه با سفارش ناوگان نفتی، انعقاد قرارداد خط لوله دوم انتقال گاز به شوروی و سایر نقاط اروپا (همان قراردادی که امروزه کشورهای اروپایی با شوروی بستهاند و بدون وجود شریک «مزاحم» دیگری آن را به انجام رسانیده اند) و تاسیس پالایشگاههای متعدد در کشورهای کره جنوبی، هندوستان و آفریقای جنوبی، استقلال رأی خود را در امور نفتی به اثبات رسانید و گسترش داد.
کشور ایران در نفت شمال انگلستان هم شراکت کرد و ۵۰% سهام آن را تعهد نمود و نیز حق مشارکت در اکتشاف نفت در گروینلند را به دست آورد. مسئله دیگر، «پتروشیمی» بود. در نقاط مختلف ایران صنایع پتروشیمی تأسیس شده و توسعه مییافت، به نحوی که در دهه ۱۹۸۰، ایران میتوانست یکی از بزرگترین تولید کنندگان محصولات متنوع پتروشیمی در جهان گشته و از این طریق نفوذ استراتژیک عظیمی را به دست آورد (9)
ج- توسعه قدرت نظام ایران: برنامه توسعه ارتش ایران برای دهه ۱۹۸۰، نیروی عظیم نظامی در منطقه خاورمیانه پدید میآورد که اگر ادامه مییافت میتوانست به کنترل آسیای غربی، خلیج فارس و دریای عرب منجر گردد.
به تمام مسایل فوقالذکر باید امر مهم دیگری را افزود که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در نیمه دهه ۱۹۷۰، اروپاییان و در رأس آنها، آلمان و فرانسه در چهارچوب جامعه اقتصادی اروپا تصمیم به ایجاد «سیستم پولی اروپا» گرفته و در دنباله تأسیس آن، شریکهای پولی قدرتمندی در خاورمیانه را جستجو کردند. ایران، عربستان و عراق سه کشور ثروتمندی بودند که با اروپاییان به مذاکره نشسته و توافق نمودند که تحت شرایطی درآمدهای نفتی خود را در «سیستم پولی اروپا» متمرکز کنند و در مقابل تکنولوژی صنعتی و مدرن دریافت نمایند. نظام مزبور با سیستم بانک جهانی و «توافقهای برتون وودز» (10) درگیری حاصل کرده و امنیت پولی و اقتصادی آمریکا و نقش رهبری آن را به مخاطره میانداخت و انگلستان هم در این مرحله با آمریکا دچار گرفتاری و رکود اقتصادی میگردید. از این رو، پروژه هایی در مراکز مطالعاتی و تحقیقات دو کشور اخیر بررسی شد تا به استقلال اروپای مرکزی و همدستی «اوپک» با آن خاتمه داده شود. در نتیجه، تعدادی پروژه در نظر گرفته شد که از نتایج آنها، تضعیف اوپک به عنوان یک سازمان مالی قدرتمند، تضعیف سیاست مستقل آلمان و فرانسه در رابطه با بانک جهانی، نفوذ هر چه بیشتر آمریکا در خاورمیانه، به خصوص عربستان و عراق و بالاخره سقوط رژیم شاه فقید را میتوان نام برد؛ اما چه طرحی میتوانست ثبات رژیم ایران را به مخاطره اندازد؟ به این سوال، «ژبیگنیف برژینسکی» مشاور امنیت ملی رییس جمهور آمریکا در سال ۱۹۷۶ پاسخ داد: احیای ایدئولوژی اسلامی تحت عنوان «بنیادگرایی اسلامی». (۱۱)
هنگامی که برای اولین بار موضوع طرح «هلال خضیب» و ضرورت اقدام متقابل غرب در برابر خطر هجوم سرخ در مطبوعات جهان انتشار یافت، اعتقاد همگان بر آن بود که رژیم ایالات متحده، دوستان و هم پیمانان خود را در منطقه مورد حمایت و تقویت قرار خواهد داد. «هلال خضیب» عبارت بود از یک منطقه که از پاکستان و افغانستان شروع شده و پس از ایران و خاورمیانه عربی به شاخ آفریقا یعنی سودان و سومالی ختم میگردید. برژژینسکی خاطر نشان میکرد که این هلال مورد هجوم سرخ است، بنابراین باید آن را در برابر این خطر محافظت نمود و به «هلال سبز» تبدیل کرد که بهترین مدافعه در برابر حمله سرخ است. چنین استدلال سیاسی که صغرا و کبرای خوب ولی نتیجه بدی داشت، منتهی به نظریه «تجدید حیات ایدئولوژی حکومتی اسلامی» که در غرب به «بنیادگرایی اسلامی» مشهور شده، گردید و بنابراین در دستور کار واشنگتن و لندن قرار گرفت. جمهوری اسلامی پاکستان که به سلسله وهابی عربستان و کمکهای مالی آن وابسته است، (12) یکی از محصولات «تجدید حیات اسلامی» از نوع سفارشی غرب بود. سقوط رژیم ایران نیز که استقرار رژیم اسلامی را به دنبال داشت، بخش دیگری از استراتژی اشتباه آمیز آنگلو آمریکایی بود. در ایران رژیمی بر سر کار آمد که به سرعت به بهترین محیط کشت میکروب کمونیسم بینالملل تبدیل شد و جهنمی آفرید که در آن، کمونیستها کارهای کلیدی و پشت پرده را در دست گرفتند.
سالها است که نظریه تجدید حیات اسلامی به عنوان بهترین راه مقابله با گسترش کمونیسم در خاور میانه مورد توجه کارشناسان و طراحان سیاست خارجی غربی قرار گرفته و حتی برخی از آنان همین امروز هم از آن حمایت میکنند (۱۳) . در حالی که ناظران محلی اذعان دارند که طرح «تجدید حیات اسلامی» ورشکسته شده و اصولاً ایدئولوژی اسلامی مردهتر از آن است که بتواند «احیا» گردد. این گونه استدلالات سیاسی، بیش از آنکه پایه و اصولی داشته باشد، عاری از مفهوم و غیر منطقی است. تنها نتایج عملی طرح مزبور آن بوده که کشورهای ایران و پاکستان از پیشرفت و مدرنیسم بازمانده و به خصوص ایران به قهقرا برده شده و سرمایههای مادی و معنوی ملی ایران به تحلیل رفته و در مقابل، کمونیسم در آن رشد کرده است. هم اکنون نیز ایران بر لبه پرتگاه تجزیه به دو منطقه نفوذ غرب و شرق قرار گرفته، امری که به هر صورت مورد موافقت نیروهای ملی نیست.
۴- تغییرات عمده در سیاست بینالمللی پس از سال ۱۳۵۷
بر عکس آنچه که بسیاری از جهانیان و بخشی از ایرانیان تصور مینمودند، رژیم اسلامی نتوانست به شعارهای اصلی خود یعنی آزادی و استقلال جامه عمل پوشاند و تنها موفق گردید که جمهوری اسلامی را به طور ناقص و آن هم نه در سراسر ایران، استقرار دهد. بانگ رسوایی و ورشکستگی سیاسی رژیم اسلامی تهران، قبل از آنکه یکسال از عمر آن گذشته باشد، به همه جهان پیچید و متعاقب آن، رژیم مزبور به ورشکستگی اقتصادی هم رسید. طراحان و حامیان درجه اول رژیم اسلامی در جهان غرب هر چه توانستند کردند تا از سقوط کامل آن جلوگیری به عمل آورند، زیرا چنین امری به منزله سلطه کمونیستها بر ایران بوده و یا حداقل به هرج و مرج منجر و به تجزیه می انجامید و جای پای شوروی را در ایران محکمتر میساخت. از این رو کمکهای مستقیم و غیر مستقیم به رژیم تهران ادامه یافت و هنوز هم ادامه دارد (۱۴) . طراحان استراتژی و حامیان رژیم اسلامی به سرعت دریافتند که رژیم مزبور نه تنها قادر به حفظ ثبات سیاسی کشور در منطقه نیست، بلکه آن را به تجزیه سوق میدهد و به عوامل جهان شرق امکان میدهد که نفوذ خود را در ایران افزایش دهند و بالاخره، منطقه خلیج فارس را دچار بحران سیاسی و نظامی میکند. امری که هم اکنون مورد بررسی مطبوعات و کارشناسان سیاسی است.
موضع سیاسی جهان غرب نسبت به رژیم اسلامی ایران در گذشته یکدست نبوده و هماهنگی نداشته است و حتی میتوان گفت موضوع جهان غرب نسبت به اکثر موارد و مسایل جهانی هماهنگ و یکپارچه نبود.
ایالات متحده در سالهای گذشته انتظار داشت که اروپا متحداً موضع یکپارچه ای علیه توسعه طلبی و تجاوز آشکار شوروی در گوشه و کنار جهان اتخاذ کند. در مقابل، اروپاییان (به خصوص آلمان در حکومت سوسیال دمکراتها و فرانسه در حکومت ژیسکاردستن) مستقیماً با شوروی به مذاکرات دوستانه ادامه داده و قرارداد خط لوله گاز سیبری به اروپا را منعقد ساختند (این موضوع مایه درگیری منافع آمریکا و اروپا شد) و در مورد یک تعداد از مسایل جهانی با شوروی به تفاهم رسیدند. تعویض حکومت در آمریکا، آغاز برنامه جدید بود که طبق اظهار رییس جمهوری آن، باید آمریکا مجدداً بر سر پا بایستد و در مقابل تهاجم کمونیسم بینالملل اقدامات قاطعی را انجام دهد. در آن هنگام اروپاییان با رژیم جمهوریخواه آمریکا کنار نیامدند تا آنکه بالاخره در اثر انتخابات جدید، رژیمهای قبلی سقوط کرده و رژیمهای دوست آمریکا در فرانسه و آلمان بر سر کار آمدند.
بلافاصله، مسئله «نظام پولی نوین اروپایی» هم ظاهراً ارجحیت خود را نسبت به مسایل مهمتر از دست داد. استراتژی جدیدی که اخیراً شکل گرفته و مرحله به مرحله به انجام میرسد، از عناصر اصلی آمریکایی، فرانسوی، آلمانی، انگلیسی، ژاپنی و اسراییلی برخوردار بوده و به تدریج به صورت یک «استراتژی درازمدت و ضد کمونیستی» جلوهگر شده است. این استراتژی دو سال است که در دستور کار است ولی به علت عدم همکاری اروپاییان، از کارایی لازم برخوردار نبود؛ اما اینکه همکاری قدرتهای بینالمللی جلب شده، جهان غرب میرود که بطور یکپارچه کمونیسم بینالمللی را در جبهههای متعدد به عقب راند و برتری استراتژیک خود را بر کرسی اثبات نشاند. البته این امری است که برخی از مراحل آن حتی سالها به طول میانجامد. این استراتژی عظیم را برخی از مطبوعات بینالمللی، «صلح آمریکایی» نامیدهاند.
موضوع بر سر آن است که مواضع شوروی در خاورمیانه یکی پس از دیگری از دست او خارج شده و شوروی مجبور شد که گام به گام عقب نشینی نماید. یکی از مهمترین مناطق نفوذ شوروی در حال حاضر ایران است. از این جهت باید استراتژی آمریکا و مشکلات اجرای آن و مشکلاتی که اجرای آن بوجود میآورد، مورد بررسی ما قرار گیرد.
۵- استراتژی «صلح آمریکایی» و ابعاد آن
برنامه استراتژیک جهان غرب طبق نظر منابع موثق و محافل سیاسی، برای مقابله با شوروی در خاورمیانه، دارای چند بُعد مختلف است که برخی از مراحل آن به انجام رسیده و برخی دیگر در دست انجام اند. این ابعاد از قرار زیر هستند:
الف- بُعد سیاسی: زدودن جاپای سرزمینی شوروی در خاورمیانه اولین هدف استراتژی مزبور بوده است. در پیامد این هدف متلاشی کردن قدرت نظامی متمرکز فلسطین در لبنان توسط نیروهای اسراییل به انجام رسید و به نیروهای سیاسی فلسطینی فهمانده شد که ایجاد دولت فلسطین، بدون حضور غرب امکان پذیر نبوده و فلسطینیها باید برای استقرار خود در سرزمین اردن و نوار غزه تحت نظارت و با توافق کامل غرب اقدام نمایند و عدم دخالت کامل شوروی در جریان جنگهای بیروت نه تنها منجر به از بین رفتن آبروی بینالمللی او گردید، بلکه نشان دهنده عقب نشینی او در این مرحله از جریانات سیاسی، از صحنه خاورمیانه بود. یکی دیگر از جاپای شوروی در خاورمیانه، سوریه است. مذاکرات با دولت سوریه ادامه دارد و آن دولت دائماً تشویق میشود که به جریان صلح جدید در خاورمیانه بپیوندد و حتی قراردادی مشابه با «کمپ دیوید» انعقاد نموده و در مقابل آن، پیمان عدم تجاوز از اسراییل و حس دوستی و کمکهای فنی از غرب دریافت دارد. پیشبینی میشود که بدین منظور سوریه ناچار است در طی یک فرآیند زمانی معین، از پیمانهای نظامی- سیاسی خود با شوروی دست برداشته و کارشناسان روسی را اخراج نماید.
احتمال میرود که چنانچه رژیم کنونی سوریه لجاج نشان دهد، از اوج قدرت ساقط شود و رژیم دیگری که تمایل به تجدید مناسبات با غرب و انعقاد قرارداد عدم تجاوز و مودّت و حسن همجواری با اسراییل دارد، سر رشته امور را در آتیه در دست گیرد. موضوع برخوردهای سومالی و اتیوپی نیز از مسایل درجه اول منطقه شاخ آفریقا است. هم اکنون کمکهای نظامی غرب در سومالی جریان داشته و تهاجم تازهای علیه اتیوپی در ناحیه «اوگادن» تدارک دیده میشود. همزمان با آن، سودان به عراق می پیوندد و تحت رهبری اصلی مصر، جبهه متحد دوستان غرب در خاورمیانه تشکیل میگردد که در درجه اول با حمایت مالی و سیاسی عربستان تغذیه میشود. در چنین صورتی، محور شمالی- جنوبی تهاجم شوروی در آفریقا که توسط لیبی رهبری میگردد، از حرکت سیاسی باز میماند و نمیتواند در صورت لزوم به کمک دوستان شوروی یعنی سوریه و جمهوری دمکراتیک یمن جنوبی بشتابد.
این تاکتیک، یکی از شاخههای گازانبر شوروی را در خلیج فارس از کار میاندازد و شاخه دیگر که از افغانستان به بلوچستان میباشد، ظاهراً بی دفاع میماند.
در میانه این گازانبر، کشور ایران قرار دارد که رژیم اسلامی آن، به سرعت در جریان برقراری مناسبات حسنه با جهان شرق است و از طریق کشور هندوستان و کره شمالی اسلحه و کالا دریافت میکند. شوروی در صدد است از این طریق به پیمانهای سیاسی- نظامی محکمی با رژیم اسلامی برسد که در سایه آنها نفوذ خود را در ایران کامل نماید و جبهه ضد غربی- چینی را تقویت کند.
چنانچه رژیم جمهوری اسلامی در ایران ساقط شده و یک رژیم متمایل به غرب در آن جا به قدرت برسد، گازانبر تهاجمی شوروی در خاورمیانه بکلی از کار افتاده و ضربه سختی در جریان توسعه طلبی ارضیاش به او وارد میگردد.
ب- بُعد نظامی: در صورت به موفقیت رسیدن جهان غرب در بُعد سیاسی طرح استراتژیک خود، سیستم موازنه قوای جهانی بهم نمیخورد، بلکه این پیروزی به حفظ برتری استراتژیک منطقه ای جهان غرب در رابطه با پیمان ناتو میانجامد. این جریان میتواند بر مذاکرات شرق و غرب در «کنفرانس امنیت و همکاری اروپا» تاثیر گذارد و وزنه جهان غرب را سنگینتر کند و در نتیجه به کسب دستاوردهای مهمی در زمینه انعقاد قراردادهای عدم تجاوز متقابل و تضمین امنیت اروپا توسط شوروی منتهی گردد. آنچه که در آن مرحله از مذاکرات اهمیت دارد، سرنوشت لهستان است.
پیروزی استراتژیک دیگر جهان غرب در خاورمیانه، حفظ امنیت خلیج فارس و منابع انرژی آن میباشد که توسط حفظ برتری استراتژیک منطقه ای در خاورمیانه ضمانت خواهد شد.
ج- بُعد اقتصادی: گسترش بهرهوری از امکانات اقتصادی در خاورمیانه و ایجاد یک منطقه اقتصادی که رشد همگونی در آن صورت میگیرد، بُعد اقتصادی استراتژی جهان غرب است.
جهان غرب از یکسو مایل نیست که خاورمیانه به یک قدرت اقتصادی جهانی تبدیل شود و از سوی دیگر نمیتواند نسبت به تمایل اقوام و ملل ساکن کشورهای این منطقه به رفاه و رشد بی اعتنا باشد. از اینرو، بر عهده ملل خاورمیانه است که درخواستها و نیازهای انسانی خود را در زمینه رشد اقتصادی به اجر در آورند و موافقت جهان غرب را در تأمین برنامه و تکنولوژی لازمه برای رشد، به هر ترتیب کسب نمایند. کوتاهی در این زمینه، به سلطه اقتصادی جهان غرب بر منابع خاورمیانه و در جا زدن ملل ساکن منطقه منجر خواهد شد. بهرهوری کشورهای صنعتی از منابع انرژی خاورمیانه نباید به سیاست «تسلیم و رضا» ی محض کشورهای خاورمیانه منتهی گردد تا جایی که به بندگان سیاسی تبدیل شوند. بهرهوری غرب میتواند متقابلاً با کمکهای تکنولوژیک و سیاسی لازم برای رشد معقول به کشورهای خاورمیانه تکمیل شود.
د- بُعد فرهنگی: حفظ حیثیت و برتری فرهنگی جهان غرب مهمترین زمینه بُعد فرهنگی در استراتژی «صلح آمریکایی» است. اهمیت مسئله مزبور در آنجا است که فرهنگ مارکسیستی از یکسو و فرهنگ فناتیسم اسلامی از سوی دیگر، در منطقه خاورمیانه مشتریان خوبی به دست آورده است. ارزشهای اجتماعی- سیاسی حاکم بر جامعه ایران دو جریان عمده فرهنگی را مشخص میدارد، «مارکسیسم» که هنوز در میان جوانان طرفدار دارد و به شکل شعار «مرگ بر آمریکا» توسط رژیم نیز تبلیغ میگردد و «فناتیسم مذهبی» که به تدریج به شکل «فاشیسم مذهبی» در آمده و ارزشهای قرون وسطایی، ضد تمدنی، ضد دمکراتیک و ضد حقوق انسانی را بر جامعه تحمیل کرده است. چنین الگویی، کمابیش در سایر کشورهای مسلمان هم یافت میشود. جهان غرب محتملاً مایل است که شیوههای زندگی غربی را در منطقه رواج دهد و رشد فرهنگی- سیاسی قابل ملاحظهای در این جوامع پدید آورد تا «مارکسیسم» نتواند بار دیگر به شکل «فلسفه ناجی گرایانه» ظهور یابد. موفقیت این طرح هنگامی کامل میگردد که شیوه «تزریقی فرهنگی» و یا «تحمیل فرهنگی» جای خود را به «تفاهم فرهنگی» و داد و ستد آرام ارزشهای فرهنگی بدهد و از روشهای عاجلانه و ضد انسانی جداً پرهیز گردد.
صفحه را ورق بزنید