12.6 C
تهران
شنبه, ۳. آذر , ۱۴۰۳

رابرت نازیک

نازیک مانند برخى از روشنفکران زمان خود به گرایش سیاسى جنبش چپ نو (the new left) و نیز سوسیالیسم سوق پیدا کرد. اما به تعبیر ادوارد فسر – که صاحب کتابى درباره نازیک است و نوشته اش در مورد وى یکى از منابع اصلى گفتار حاضر است – پس از آشنایى با آثار مدافعان سرمایه دارى از قبیل اف. اى هایک، لودویک فان میزس، مورى روت بارد و این راند از آن اندیشه ها و گرایش دست کشید و کانون تأملات و فعالیت هاى فلسفى اش را از مباحث فنى اى که در آن دوره بر فلسفه تحلیلى غالب بود متوجه نظریه سیاسى ساخت. نتیجه این تحول اولین و مشهورترین کتابش بود به نام آنارشى، دولت و اتوپیا که در سال۱۹۷۴ به چاپ رسید.

رابرت نازیک (Robert Nozick) در سال ۱۹۳۸ در بروکلین به دنیا آمد. در دانشگاههای کلمبیا و پرنستون تحصیل کرد.

نازیک از نخستین سالهاى تحصیل استعداد خود را نشان داد، خاصه در اوایل دهه۱۹۶۰ که در پرینستن تحصیل مى کرد و به راهنمایى کارل همپل (۱۹۰۵ – فیلسوف آلمانى، آمریکایى) از رساله اش راجع به نظریه تصمیم دفاع کرد.

وی از ۱۹۶۹ در هاروارد تدریس کرده و همکار جان راولز، نویسنده کتاب معروف «نظریه عدالت» بود. در سال ۱۹۸۵ به عنوان استاد کرسی آرتور کینگزلی پورتر (۱) در فلسفه منصوب شد.

رابرت نازیک در کنار جان راولز یکى از دو مهمترین و پرنفوذترین فیلسوفان سیاسى در سنت تحلیلى انگلیسى – آمریکایى محسوب مى شود. در حالى که راولز به نظام سازى در مورد لیبرالیسم مساوات طلبانه چپ سیاسى پرداخت، نازیک همین کار را در خصوص لیبرتاریانیسم ناظر به اقتصاد بازار سنت راست انجام داد. او اندیشمندى با علایق متنوع بود و به رشته هاى فلسفى بیرون از نظریه سیاسى نیز بویژه در معرفت شناسى و مباحث متافیزیکى مربوط به هویت شخصى یاری هاى مهم رساند.

نازیک تا هنگام مرگش در ژانویه سال۲۰۰۲ در دانشگاه هاروارد به تدریس اشتغال داشت.

اندیشه

نازیک مانند برخى از روشنفکران زمان خود به گرایش سیاسى جنبش چپ نو (the new left) و نیز سوسیالیسم سوق پیدا کرد. اما به تعبیر ادوارد فسر – که صاحب کتابى درباره نازیک است و نوشته اش در مورد وى یکى از منابع اصلى گفتار حاضر است – پس از آشنایى با آثار مدافعان سرمایه دارى از قبیل اف. اى هایک، لودویک فان میزس، مورى روت بارد و این راند از آن اندیشه ها و گرایش دست کشید و کانون تأملات و فعالیت هاى فلسفى اش را از مباحث فنى اى که در آن دوره بر فلسفه تحلیلى غالب بود متوجه نظریه سیاسى ساخت. نتیجه این تحول اولین و مشهورترین کتابش بود به نام آنارشى، دولت و اتوپیا که در سال۱۹۷۴ به چاپ رسید.

کتاب آنارشى، دولت و اتوپیا در کنار کتاب نظریه اى در باب عدالت جان راولز عموماً یکى از دواثر کلاسیک بزرگ فلسفه سیاسى قرن بیستم در سنت تحلیلى محسوب شده است. در واقع این دوکتاب موضوع فلسفه سیاسى را در مکتب تحلیلى که پیش از راولز و نازیک کمتر بدان توجه مى شد احیا کردند. کتاب نازیک همچنین علاقه وتوجه به مفهوم حقوق (rights) را که نقشى محورى در نظریه سیاسى داشت از نو زنده کرد بویژه در نسبتى که با اندیشه سیاسى لیبرتاریانیسم واجد بود.

لیبرتاریانیسم:

لیبرتاریانیسم (Libertarianism) که نباید آن را با لیبرالیسم برابر شمرد نوعى فلسفه سیاسى است که مى گوید نقش دولت در جامعه باید به شدت محدودشود و به حمایت سیاسى، دفاع ملى و اداره دادگاههاى حقوقى منحصر گردد. بسیارى ازلیبرتاریانها در دفاع از دیدگاههایشان به ملاحظات اقتصادى و جامعه شناختى از جمله منافع رقابت بازار، ساز و کارهاى درونى اى که دیوان سالاریهاى دولتى را به ناکارآمدى و محدود شدن رقابتها سوق مى دهد، تلاشهاى کم ثمر دولتى در پرداختن به مسائلى از قبیل فقر و بهره کشى و جزاینها متوسل مى شوند. نازیک این موارد را قبول دارد اما دفاع اصلى او از این نگرش سیاسى از نوع اخلاقى است.

نازیک در اینجا بر این اصل اخلاقى اساسى امانوئل کانت (فیلسوف آلمانى ۱۸۰۴-۱۷۲۴) تکیه مى کند که «با انسانها، چه در نسبت با خود و چه در ارتباط با دیگرى همواره به مثابه غایت و نه هرگز به عنوان وسیله، رفتار کن». این نظر بر شأن و شرافت ذاتى و مستقل هر انسان پاى مى فشارد و معتقد است که انسان به عنوان موجودى صاحب عقل و خودآگاهى و اختیار شأن و منزلتى ذاتى دارد ونمى توان با او مثل یک شىء رفتار کرد یا اراده او را در جهت خاصى سوق داد. نازیک در همین مسیر انسانها را موجوداتى مى داند که صاحب و مالک خویش اند (self-owners). این اندیشه که سابقه آن در فلسفه سیاسى لااقل به جان لاک (فیلسوف انگلیسى ۱۷۰۴-۱۶۳۲) مى رسد حاکى از آن است که افراد صاحب خویش اند صاحب بدنها، توانایى ها و کار و تخصص شان و به اعتبارى صاحب حاصل کار و تخصص شان. در واقع فرد صاحب همه آن چیزهایى است که یک برده دار مدعى است در نسبت با بردگان صاحب آنهاست. گرچه نظریه مالکیت بر خویش در واقع بردگى را پدیده اى خلاف حق و قانون مى شمارد و آن را فاقد توجیه استوار مى داند زیرا هیچ فردى در مقام موجودى که صاحب ومالک خویش است نمى تواند به مالکیت فردى دیگر درآید. در واقع بسیارى از لیبرتاریانها دلیل مى آورند که جز با پذیرفتن اصل مالکیت بر خویشتن هیچ راهى براى توضیح و تبیین این موضوع وجود نخواهد داشت که چرا برده دارى بد است. مسأله صرفاً این هم نیست که بدى بردگى به سبب رفتار بد برده داران با بردگان است زیرا یک برده دار خوش قلب نیز هنوز یک برده دار است. دلیل بد بودن برده دارى در این است که برده دارى مستلزم نوعى دزدى است دزدیدن یک شخص از خودش. مسأله برده دارى در نزد نازیک امرى صرفاً تاریخى نیست زیرا وى رابطه دولتهاى حداکثرى مالیات گیر با شهروندان را در قالب اصطلاحات مربوط به برده دارى که شکل نوینى پیداکرده است تحلیل مى کند. اما اگر افراد صاحب منزلت ذاتى اند (همان طور که کانت معتقد بود) و صاحب خویش، به تعبیر نازیک این نتیجه به دست مى آیدکه آنان حقوقى (rights) دارند بویژه (و در اینجا باز به پیروى از لاک) حقوق مربوط به حیات، آزادى و ثمرات کار و تلاش شان. نازیک تصریح مى کند که این حقوق به گونه اى اند که بر اعمال و رفتار دیگران در نسبت با فرد موانع و محدودیت هایى ایجاد مى کنند (side-constraints). مثلاً حق حیات این محدودیت و مانع را براى دیگران و حریم امنیت را براى فرد ایجاد مى کندکه دیگران از لحاظ اخلاقى این حق را ندارند که او را بکشند یا اعضاى بدنش را با اعمال زور جدا کنند و به بدن شخص دیگرى پیوند بزنند. تا اینجا مناقشه انگیز به نظر نمى رسد. چیزى که در اینجا موجب مناقشه واختلاف نظر شده این است که نازیک اخذ مالیات را هم اخلاقاً جایز نمى شمارد و آن را در زمره بهره گیرى نابجا از حاصل کار و تلاش افراد محسوب مى کند. طبق این دیدگاه اخذ مالیات از طرف دولت در حکم حدى از برده دارى است بنابراین استدلال که دولت با در اختیار گذاشتن منفعت هایى از قبیل امنیت اجتماعى، رفاه و نظایر اینها به شهروندان، این اجازه و این حق را هم به آنها مى دهد که از بخشى از حاصل زحماتتان بهره ببرند، یعنى هر شهروند در این نوع نظام صاحب بخشى از حاصل زحمات شما مى شود و این با اصل مالکیت بر خویش ناسازگار است.

بر این اساس، برنامه هاى گوناگون دولت رفاه لیبرال، غیراخلاقى است نه تنها به این خاطر که ناکافى یا ناقص اند بل به این سبب که آنها شهروندان چنین حکومتى را برده مى سازند. در واقع تنها نوع دولتى که بنابر نظر نازیک توجیه اخلاقى دارد همان است که وى از آن به دولت حداقلى (minimal State) یا دولت شبگرد (night – watchman) اصطلاح مى کند، دولتى که به دید او به حمایت سیاسى و نظامى از شهروندان مى پردازد اما نباید درشیوه هاى زندگى مردم دخالت کند. چنین دولتى به عقیده نازیک نمى تواند به شهروندان دیکته کند که چه بخورند وچه بنوشند و چه بکشند، زیرا چنین کارى با اصل مالکیت فرد بر بدن خویش ناسازگار است. همچنین نمى تواند چیزهایى را که شهروندان چاپ مى کنند یا مى خوانند تحت کنترل داشته باشد. خلاصه آنکه دولت حداقلى نازیک اصولاً کارى با فکر و فرهنگ مردم نمى تواند و نباید داشته باشد اما چنین دولتى چنانکه بریان مگى هم خاطرنشان کرده است ربط چندانى به واقعیات موجود ندارد گرچه شاید به عنوان یک الگوى نظرى در فلسفه سیاسى بتواند مطرح گردد. آیا دولت حداقلى نازیک به آنارشیسم و هرج و مرج نمى انجامد؟ گفته اند که فعالیت هاى حتى یک دولت حداقلى نیز مستلزم اخذ مبلغى مالیات است.

آیا این حد از اخذ مالیات در رده نوعى برده دارى قرار نمى گیرد؟ فسر عقیده دارد که نازیک این طور فکر نمى کند. او بر آن است که به دید نازیک حتى اگر یک جامعه پر هرج ومرج هم وجود داشته باشد نه تنها امکان ظهور یک دولت حداقلى در آن وجود دارد که حقوق افراد را از بین نبرد بلکه چنین دولتى اخلاقاً نیز باید به وجود آید.

دیدگاه نازیک در مورد منشأهاى دولت یادآور سنت قرارداد اجتماعى در اندیشه سیاسى آن گونه که کسانى چون هابز، لاک، روسو، و در تفکر معاصر، راولز آن را مطرح ساخته اند.

زیرا در نظر نازیک هیچ عاملى جز آنچه افراد آزادانه و بنا بر اختیار خویش براى حفظ بیشتر حقوق شان انجام مى دهند نهایتاً شکل دهنده دولت حداقلى نخواهد بود و این یعنى نوعى قرارداد و نه منبعى که شخص یا گروهى آن را به صورت انحصارى منشأ دولت یا زمامدارى خویش قلمداد کنند. جزئیات روند شکل گیرى دولت در تحلیل نازیک بسیار متفاوت با تحلیل هاى دیگر مربوط به قرارداد اجتماعى است. و از همه مهمتر اینکه نازیک برخلاف سایر نظریه هاى مربوط به قرارداد اجتماعى معتقد است که حقوق افراد از هیچ گونه قرارداد اجتماعى نتیجه نمى شوند بلکه سابق بر آنها هستند یعنى پیش از هر نوع قرارداد اجتماعى وجود دارند و مؤلفه هایى براى شکل گیرى قراردادها به حساب مى آیند.

عدالت گسترى:

اغلب منتقدان دولت حداقلى لیبرتارین از این ناخرسند نیستند که این دیدگاه جاى زیادى به حکومت اختصاص نمى دهد بل از این قضیه خرده مى گیرند که این دیدگاه جاى بسیار کمى براى حکومت قائل است. آنها بخصوص این نظر را مطرح مى کنند که براى گسترش عدالت به چیزى بیش از دولت حداقلى نیاز است.

در این زمینه فى المثل دیدگاه جان راولز و پیروانش مطرح است که براى گسترش عدالت و توزیع ثروت جایگاه خاصى قائل است.

پاسخ نازیک به این انتقاد بیانگر «نظریه استحقاق» او راجع به عدالت است. به گمان نازیک سخن گفتن راجع به عدالت توزیعى وگسترش عدالت (distributive justice) گمراه کننده است زیرا به زعم او مستلزم آن است که نوعى مرجعیت مرکزى وجود داشته باشد که سهم افراد جامعه را از ثروت و درآمدهاى اقتصادى که پیش از توزیع وجود دارند در میان آنها «توزیع کند» گویى که افرادى که صاحب این اقتدار و مرجعیت هستند از «نیرویى آسمانى» برخوردارند. در واقع به دید نازیک توزیع عدالت چیزى نیست که دولت حداقلى بخواهد عهده دار آن شود بلکه در دایره انتخاب اخلاقى فرد هست که فى المثل بخشى از حاصل فعالیت هاى اقتصادى اش را به افراد دیگر جامعه ببخشد.

نازیک براى تشریح نظریه استحقاق خود و دفاع از آن، از مثالى – که معروف شده است – راجع به بازیکن بسکتبال ویلت چمبرلین استفاده مى کند. او مى گوید جامعه اى را تصور کنیم که در آن توزیع ثروت بر پایه مفهومى غیراستحقاقى (non-entitlement) از عدالت مثلاً توزیع برابر ومساوى ثروت انجام شود و آن را D1 مى نامیم. بنابر نظر نازیک مخالف اوباید بپذیرد که این نوع یا نحو توزیع، عادلانه است زیرا وى به طرف مقابل خود این اجازه را داده که خود چنین روشى را اتخاذ کند.اکنون فرض کنیم که ویلت چمبرلین یکى از اعضاى این جامعه است و این قرارداد را با تیمش ببندد که فقط در صورتى بسکتبال بازى خواهد کرد که هر کسى که به تماشاى بازى او مى آید ۲۵ سنت (یک چهارم دلار) در صندوق مخصوصى که نزدیک محل بازى قرار دارد بیندازد. حال فرض کنیم که یک میلیون نفر تصمیم مى گیرندکه این بازى را ببینند.نتیجه یک نوع توزیعى جدید خواهد بود ( به نام D2 ) که در آن چمبرلین ۲۵۰ هزار دلار بیش از هر یک از تماشاچیان دارد، توزیعى که از الگوى D1 تخطى مى کند.

حال آیا D2 عادلانه است؟ آیا چمبرلین استحقاق این پول را دارد؟ پاسخ صریح نازیک این است که بله دارد. چون هر کسى که درطرح D1 قرار داشت استحقاق آن شرایط را داشت (یعنى ۲۵ سنت بدهد و بازى را ببیند) هیچ بى عدالتى در گذر از D1 به D2 وجود نداشته است. به علاوه هر کسى که ۲۵ سنت داد و از D1 به D2 گذر کرد این کار را آزادانه و به دور از هرگونه جبر و زور انجام داده است و لذا محلى براى اعتراض و شکایت نمى ماند. کسانى هم که نخواسته اند بازى چمبرلین را ببینند هنوز ۲۵ سنت خودشان را دارند پس باز هم جایى براى شکوه و شکایت نیست. اما اگر هیچ مبنایى براى شکوه از بى عدالتى وجود ندارد پس اساساً هیچ بى عدالتى اى رخ نداده است.

به هر روى، نازیک همه نظریه هاى غیراستحقاقى راجع به عدالت را نادرست مى داند. در واقع نازیک طرح هایى مانند D2 را عادلانه مى داند ولو آنکه مانند طرح هاى D1 ساختار و الگوى مشخصى نداشته باشند.

در مجموع مى توان استنباط کرد که دیدگاه هاى نازیک بیش از اندازه متمرکز بر فرد و فردیت و مالکیت فردى است و گرایش آن به عدالت در قیاس با دیدگاه هاى کسانى چون راولز چندان قوى نیست.

اوتوپیا:

نازیک دولت حداقلى را «الهام بخش و نیز درست» مى داند و آن را نوعى اوتوپیا وحکومت آرمانى محسوب مى کند. به گمان او در میان همه نظام هاى سیاسى تنها نظام مبتنى بر دولت حداقلى است که مى تواند زمینه را براى آنکه هر شخص یا گروه دیدگاه خود را راجع به جامعه نیک تحقق بخشد فراهم سازد. غالباً عقیده بر این است که لیبرتاریانیسم مستلزم آن است که هر فرد باید برپایه اصول سرمایه دارى رفاه جویانه زندگى کند. در مقابل، برخى دیگر از جمله ادوارد فسر معتقدند که چنین نیست. بنابر این دیدگاه دوم، لیبرتاریانیسم صرفاً مستلزم آن است که فرد به هر نظام و دیدگاه متعهد شد نبایدآن را به زور بر هیچ کس دیگرى بدون رضایت وى تحمیل کند. اگر افراد یا گروه هایى بخواهند بر طبق اصول ومبانى سوسیالیست یا مساوات طلبانه زندگى کنند مطابق با اندیشه نازیک مى توانند چنین کنند اما این نباید مستلزم آن باشد که مردم تحت زور و فشار قرار گیرند تا در استقرار چنین جامعه و حکومتى شرکت کنند. به گمان نازیک حکومت حداقلى بدین ترتیب «چهارچوبى براى اوتوپیا» یا جامعه آرمانى فراهم مى سازد و نظامى فراگیر ایجاد مى کند که در درون حد ومرزهاى آن هر تعداد روایت اجتماعى، اخلاقى و دینى از جامعه آرمانى مى تواند تحقق پیدا کند. به گمان نازیک حکومت ونظامى که وى الگوى آن را پیش نهاده است این قدرت را دارد که گروه هاى مختلف سیاسى و اقتصادى و دینى و جز اینها را در کنار هم قرار دهد وزندگى توأم با صلح را مستقر سازد و این به دید وى دلیل دیگرى در تأیید دیدگاه او است.

نگاهی به آثار

اگرچه نازیک نخست با انتشار دو مقاله «مسأله نیوکامب (۲) و دو اصل انتخاب» و «اجبار» در،۱۹۶۹ مشهور شد، اولین کتاب وی، «آنارشی، دولت و اتوپیا» (۱۹۷۴) در دفاع از اختیارگرایی، تاکنون مهمترین اثر وی محسوب شده است. پس از آن، آثار دیگری از وی منتشر شده که عبارتند از: «تبیین های فلسفی» (۱۹۸۱)، «زندگی بررسی شده» (۱۹۸۹) ـ که در این اثر وی اظهار می کند که اصلاً خودش را یک اختیارگرا نمی داند ـ و «سرشت عقلانیت» (۱۹۹۳).

آنارشی، دولت و اتوپیا:

«آنارشی، دولت و اتوپیا» با این کلمات آغاز می شود: «افراد حقوقی دارند، و کارهایی هست که هیچ شخص یا گروهی نمی تواند برای افراد انجام دهد، مگر اینکه به حقوق آنان تجاوز کند.» این جمله سه نتیجه دارد: ۱ـ دفاع از دولت حداقلی؛ ۲ـ نظریه ای درباره عدالت اقتصادی؛ و ۳ ـ بینشی اتوپیایی درباره جامعه.

دعاوی نازیک در مخالفت با آنارشیست ها این است که وجود دولت حداقلی (یا همان دولت «نگهبان شب» در لیبرالیسم کلاسیک) با حقوق طبیعی (منفی) فرد درخصوص زندگی و آزادی و مالکیت سازگار است. وی در دفاع از این مدعا از استدلال یک «دست نامریی» استفاده می کند تا نحوه ظهور دولت را نشان دهد.

در وضع طبیعی لاک، افراد این حق طبیعی را دارند که از خود دفاع کنند و متجاوزان به حقوقشان را مجازات کنند. نازیک استدلال می کند که چنین مردمی به نحو معقولی در گروههایی گردهم خواهند آمد تا مطالباتشان را در مورد عدالت متحقق سازند. آژانسهای حفاظتی تجاری هم به دنبال آن خواهد آمد و نازیک می گوید که چنین آژانسهایی در هم ادغام خواهند شد یا فدراسیونهایی را تشکیل خواهند داد تا یک «آژانس حفاظتی مسلط» به وجود آید. از این سخن برمی آید که لازم نیست همه افراد در آنچه نازیک «یک دولت فراـ حداقلی» می نامد، شریک باشند. با این همه، به اعتقاد نازیک، آژانس حفاظتی مسلط این حق را دارد که مانع افراد در اعمال حق طبیعی مجازات گردد، به شرط اینکه با ارائه خدمات حفاظتی آن را جبران کند. بنابراین، در نهایت، آژانس حفاظتی دو شرطی را که نازیک برای قوام یک دولت کافی می داند، تدارک خواهد دید؛ یعنی تقریباً اجبار مشروع را دردرون قلمرو خویش منحصراً از آن خود می کند و حفاظت را تقریباً برای همه تمهید می کند. بدین ترتیب، یک دولت حداقلی می تواند، بدون ضایع کردن حقوق افراد، به وجود آید.

به عقیده نازیک، او مبرهن کرده که دست کم یک دولت حداقلی موجه است.

اما شاه بیت اختیارگرایی نازیک، «نظریه عدالت توزیعی» وی است. نازیک استدلال می کند که یک دولت بیش از دولت حداقلی، مانند دولت رفاه، حقوق مردم را نقض خواهد کرد. نظریه عدالت نازیک یا «نظریه استحقاق»، سه جزء دارد: الف ـ اصول عدالت در کسب اولیه مالکیت؛ ب ـ اصول عدالت در انتقال آن و ج ـ اصول عدالت در اصلاح آن، که تخطی ها و تجاوزهای مربوط به دو اصل اول را اصلاح کند. اصل عدالت در کسب بطور کامل بیان نشده است، اگرچه نازیک اظهار می کند که آن باید این عنصر لاکی را داشته باشد که تملک فرد نباید شرط جزء سوم را بدتر کند. به جای آن، نازیک بیشترین توجه خود را به اصل عدالت در انتقال مالکیت متمرکز کرده و معتقد است که انتقال مایملک [ از فردی به فرد دیگر] صحیح است، اگر و صرفاً اگر داوطلبانه و اختیاری باشد. عقیده وی این است که فقط نظریه او حرمت آزادی را نگه داشته است. او ادعا می کند که بقیه نظریه ها «از طریق مثال معروف او»، «پیشکار بی حال»، شکست خورده اند. نازیک در این مثال ادعا می کند هر الگویی از دارایی که مطابق با نیازهای افراد باشد، به ناچار با دادوستد آزاد و اختیاری و رفتار بخشش آمیز افراد از بین خواهد رفت. پس تنها راه اجرای یک الگو، «مداخله مدام» در زندگی افراد است؛ یعنی تنها راه عملی کردن یک الگو، جلوگیری از برخی انتقالها یا توزیع مداخله آمیز مالکیت است. نازیک حتی نظام مالیاتی و پرداختهای رفاهی را رد می کند، چرا که آن نظام برخی از مردم را بدون انتخاب و مزد، و به خاطر منفعت دیگران، مجبور به کار می کند. بدین ترتیب، مالیات برابر با کار اجباری می شود. بنابراین هر دولت گسترده تر از دولت حداقلی حقوق فرد نسبت به آزادی را نقض خواهد کرد: جامعه سوسیالیست اعمال کاپیتالیستی را در میان افراد عاقل و بالغ ممنوع خواهد کرد.

بخش سوم طرح نازیک اثبات این است که دولت حداقلی الهام بخش حقوق نیز است. او در اینجا روشن می سازد که منظور از اختیارگرایی، تمهید یک سلسله حقوق و وظایف بنیادین برای جامعه است، اما مردم می توانند وارد هر نوع ترتیبات اختیاری شوند.

بنابراین، نازیک استدلال می کند که هر گروهی می تواند هر نوع جماعتی را تأسیس و دایر کند، به شرط اینکه آنان منابع و امکانات داشته باشند و دیگران را مجبور به ملحق شدن به جماعت خویش نکنند.

با این وصف، اختیارگرایی به منزله «چارچوبی برای اتوپیا» در نظر گرفته شده که در آن افراد می توانند مدل اتوپیای خویش را با مشارکت دیگر هم مشربان خود بازی کنند.

آرای نازیک، ادبیات انتقادی عظیمی را ایجاد کرده است. منتقدان بر این باورند که تمام وزن نظریه وی بر روی توجیه کسب اولیه حقوق مالکیت فردی قراردارد، ولی نازیک در این نقطه ضعیف است و به ندرت از اصل عدالت در کسب دفاع می کند و در باره آن اظهارنظر می کند. همچنین با توجه به فرضیات بسیار محکم درباره آزادی فرد که نازیک با آنها آغاز می کند، منتقدان تردید دارند که وی حتی از عهده توجیه دولت حداقلی هم برآمده باشد. نازیک هیچ پاسخی به این انتقادها منتشر نکرده است.

تبیین های فلسفی:

دومین کتاب نازیک، «تبیین های فلسفی» است که به طور بی حد و مرزی درباره مباحثی درمابعدالطبیعه، معرفت شناسی و فلسفه ارزش تألیف شده است. درحالی که وی در اینجا مطالب مهمش را به موضوع هویت شخصی و مبانی اخلاق اختصاص داده، نحوه مواجهه وی با دانش و شکاکیت بیشترین توجه را به خود جلب کرده است.

دانستن چیزی، به درستی، چه تفاوتی مثلاً با حدس زدن دارد ؟ در تحلیل سنتی از دانش، دانش عبارت از عقیده درست و موجه است. درحالی که به نظر می رسد آن دیدگاه با «مثالهای گیتیر (۳) » رد می شود: گاهی ما می فهمیم که برخی عقاید با آنکه موجه اند، غلط اند؛ واین گام کوتاهی در درک این واقعیت است که یک عقیده موجه ممکن است از روی حسن تصادف یا شانس درست باشد.

برای اجتناب از چنین مشکلاتی، نازیک نظریه «ردیابی حقیقت» را عرضه می کند. این یک نظریه برون گرایانه است و رویکرد خودنازیک نوعی معتبرگرایی است که درآن، بطورکلی، یک فرد اگر عقاید درستش را به شیوه ومکانیسم معتبر و قابل اعتمادی خلق کرده باشد، دارای دانش است. نازیک معتقد است که اگر «S می داند که P…»، پس چهار شرط ذیل فرداً ضروری ومشترکاً کافی اند:

(۱) P درست است.
(۲) Sمعتقد است که P.
(۳) اگر Pدرست نبود، S به آن معتقد نمی شد.
(۴) اگر P درست بود، S به آن معتقد می شد.

گزاره های شرطی (۳) و (۴) جای توسل به توجیه در تحلیل سنتی را می گیرند. اینها بیشتر به عنوان گزاره های شرطی خلاف واقعیت تفسیر می شوند تا مستلزمات مادی. با استفاده از جهانهای ممکن معناشناسی درمورد گزاره های شرطی خلاف واقعیت، شرط سوم را می توان چنین خواند: درجهانهای ممکن محدودی که P درست نیست، S به Pمعتقد نمی گردد. اگر عقیده شما اتفاقاً درست است، دریک جهان ممکن محدودی شما هنوز اعتقاد خواهید داشت، حتی اگر آن غلط باشد. لذا عقیده در مواجهه با شرط سوم شکست می خورد ودانش شمرده نمی شود.

اینک می توان دریافت که چرا نازیک نظریه خود را «ردیابی حقیقت» می نامد: دانش مستلزم این نیست که شما به حقیقت معتقد گردید، بلکه مستلزم این است که عقیده شما حقیقت را درمیان جهانهای ممکن محدود ردیابی کند. شرطهای سوم و چهارم مستلزم این هستند که شما نه تنها به حقیقت معتقد گردید، بلکه در موقعیت های مشابهی که آن غلط است، بدان معتقد نشوید، و در موقعیت های مشابهی که آن درست است، بدان معتقد شوید.

تحلیل نازیک پاسخی به دیدگاه شکاک درباره دانش، دراختیار وی می گذارد. اگر ما بپذیریم که شمانمی توانید بدانید که اکنون مغزی در یک خمره روی آلفای قنطوروس (۴) نیستید، پس ظاهراً از آن برمی آید که شما نمی توانید چیز دیگری را بدانید، مثلاً این را که شما اکنون بر روی زمین می خوانید. درپاسخ به این استدلال شکاک، نازیک می گوید استدلال وی این را پیش فرض می گیرد که دانش محدود و محصور در لوازم منطقی دانستن است و درحالی که تحلیل خود وی از دانش نشان می دهد که این پیش فرض غلط است.

اصل محدودیت، ایده نسبتاً ساده ای است . اگر شما بدانید که P…، و اینکه P منطقاً دربردارنده q…، پس مطابق اصل محدودیت نتیجه گرفته می شود که شما می دانید که q… شکاک، برعکس، از این اصل استفاده می کند تا استدلال کند که ما هیچ دانشی نداریم. اگر من بر روی زمین می خوانم، پس منطقاً نتیجه گرفته می شود (و من می دانم که نتیجه گرفته می شود) که من مغزی دریک خمره روی آلفای قنطوروس نیستم .

بنابراین مطابق این اصل، اگر من می دانم که درحال خواندن بر روی زمین ام، پس می دانم که من مغزی در یک خمره نیستم . اما شکاک ادعا می کند که من نمی دانم که در حال خواندن بر روی زمین هستم. درواقع، من نمی توانم چیزی درباره مغایرت وتناقض بودن من به عنوان یک مغز دریک خمره برروی آلفای قنطوروس، بدانم.

این اصل در ادعای شکاک یک اصل مرکزی است، اما براساس تحلیل نازیک، اصل غلط و نادرستی است . نازیک خاطرنشان می کند، اینکه یک فرد مطلبی را می داند یا نه، به نحوه تغییر عقاید وی درمجموعه ای از جهانهای ممکن محدود بستگی دارد. اما جهانهای ممکن مطابق با مطلب موردنظر متفاوت تلقی می شوند. ازاین رو من می توانم بدانم که P…، و بدانم که Pشاملq…، بدون اینکه بدانم که q… و بدین ترتیب استدلال شکاک نقض می شود.

واما یک پاسخ صریح؛ منتقدان استدلال می کنند که تحلیل نازیک از دانش باید رد و طرد شود. چون تحلیل وی نتیجه ویژه ای دارد، که من می توانم ربط «Pو q» را بدانم بدون اینکه یکی از طرفهای ربط q را بدانم، چرا که مجموعه جهانهای ممکنی که درآنها «Pوq» درست است، غیر از مجموعه جهانهای ممکنی است که در آنها «q» درست است. اگرچه خود نازیک به این نتیجه اشاره کرده است، از نظر بسیاری آن، برهان خلف رویکرد وی است.

زندگی بررسی شده و سرشت عقلانیت:

«زندگی بررسی شده»، سومین کتاب نازیک، کتابی است درباره زندگی کردن و آنچه در زندگی مهم است. این اثر بیشتر در برخورد ومواجهه با جهان فلسفی نوشته شده است. اما چهارمین کتاب نازیک، سرشت عقلانیت (۱۹۹۳) بازگشت به موضوعاتی همچون نظریه تصمیم و عقلانیت و همچنین مطالبی درباره مباحثات جاری درسنت تحلیلی ا ست.

نازیک که نخستین کسی بوده مسأله نیوکامب را به جهان فلسفی عرضه کرده و اثرش یک اثر کلاسیک درنظریه تصمیم باقی مانده است، برتمایزمیان نظریه تصمیم مستدل و مستند ونظریه تصمیم علّی تأکید می کند. در «سرشت عقلانیت»، وی ایده جدید «فایده نمادین (سمبلیک)» را معرفی می کند: ممکن است عمل یا تصمیمی نمادین باشد، مثلاً مبین احساس یانگرشی باشد، اما با وجود داشتن منزلت یک نماد، ممکن است که درآثار ونتایج ارزش چندان زیادی نداشته باشد. نازیک به منظور ایضاح مطلب متذکر می شود که برای برخی از مردم قانون به حداقل رساندن درآمد به منزله شیوه نمادین کردن ایده کمک به فقرا و مستمندان، احتمالاً دارای ارزش باشد، اگرچه آن به عنوان سیاست حاصل و ثمری نداشته باشد. از نظر نازیک، خردمندانه عمل کردن مضمون و مفاد«به حداکثررساندن تصمیم و ارزش» است، امری که حاصل جمع وزین فایده علّی ومستدل و نمادین است.

پاورقی ها:

۱- “Arthur Kingsley porter
۲) “Newcomb,s Problem
۳) Gettier examples
۴) “Alpha centauri”

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر