23.7 C
تهران
پنجشنبه, ۶. اردیبهشت , ۱۴۰۳

ما یک ایده برانگیزنده می‌خواهیم

در این کشاکش تمدنها که بخشی از جهان را با بخشی دیگر به جنگی در همه جبهه‌ها انداخته است اهمیت ‏یک نظام ارزشی، یک ایده بنیادی که برانگیزنده جامعه باشد آشکارتر می‌شود. برای ما که در پائین‌ترین ‏پله‌های نردبان پیشرفت ایستاده‌ایم اهمیت چنان نظام ارزشی، دیگر جای گفتگو نباید داشته باشد. ما به ‏عنوان جامعه می‌خواهیم به کجا برویم و به چه برسیم؟ برای این پرسش بیش از یک پاسخ هست و هرچه ‏هست در آن پاسخهاست. ‏

‏ در بیشتر جامعه‌ها در طول تاریخ، ایده برانگیزنده، آنجهانی بوده است. زندگی سراسر رنج شکننده و ‏آسیب پذیر در این جهان، دستخوش عناصر طبیعی و ناملایمات اجتماعی و زیر سایه همیشگی مرگ، ‏ارزش دلبستگی نمی‌داشته است، بویژه که پیشوایان و راهنمایان فکری نیز، عاجز از پاسخ دادن نیازهای ‏مردمان، آسانتر می‌یافته‌اند که یا پای مشیت چاره ناپذیر را به میان بکشند و مسئولیت را از خود و مردم ‏بردارند، و یا جبران این جهان را به جهان دیگر حواله کنند. یا همه چیز را مقدر، و کوشش انسانی را ‏بیهوده بشمارند، و یا این تسلی را بدهند که “بهشت و حورعین خواهد بود ” ــ برخورداری جاویدان از ‏لذتهای حسی ساده و مبالغه آمیز، جویهائی که بجای آب، شیر و انگبین در آنها جاری است، فانتزیهای ‏روانهای محرومیت کشیده. ( اگر وصف لذتهای بهشت مختصر است، در وصف عذابهای دوزخ از هیچ ‏تفصیلی فروگذار نکرده‌اند.)‏

‏ هراس از مرگ و نیستی، مردمان را آماده کرده است که به آسانی امید زندگی جاویدان پس از این چهان ‏ناپایدار را ( یکی از صفت‌های فراوانی که از ادبیات فارسی در نکوهش دنیا می‌توان به وام گرفت ) ‏بپذیرند و بیش از به‌سازی این زندگی چشم به راه آن باشند. انسانی که پیوسته به گوشش می‌خوانند که ‏بازیچه بی‌اختیاری در دست تقدیر بیش نیست و زندگی واقعی‌اش پس از مرگ خواهد بود سودی در بهتر ‏کردن این چهان ندارد. تا همین دویست سال پیش نفس پیشرفت و بهبود برای بیشتر مردم تصور کردنی نمی‌‏بود . انسان به جهان آمده بود که رنج بکشد. بایست این زندگی را تحمل می‌کرد. خوشبختی‌اش نه در ‏رسیدن به جاهای بالا در زندگی بلکه به عالم بالا در مرگ می‌بود؛ در این که “برگ عیشی به گور ‏خویش” بفرستد. ‏

‏ پاسخ غیر مذهبی به این پرسش را که ما در این جهان به چه کار آمده‌ایم؟ فیلسوفان از طبیعت بشری ‏گرفتند: انسان طبعا از درد می‌گریزد و در پی لذت است؛ فرض بر این بود که مردمان در این پویش لذت و ‏گریز از درد، جامعه‌ای لذت‌گرا و درد گریز می‌سازند. این پاسخ ساده با همه تکیه‌اش به طبیعت بشری ‏در توضیح بیشتر پدیده‌های تاریخی و اجتماعی در می‌ماند. طبع بشری همان است که فرض می‌شد ولی ‏در تعریف لذت و درد است که دشواری رخ می‌نماید. لذت یکی درد دیگری است. لذت یکی دردی است ‏که آن دیگری برایش به لذت تعریف کرده است.‏

‏ در اینجاست که اهمیت نظام ارزشی و ایده برانگیزاننده آشکار می‌شود. تعریف درد و لذت بستگی به ‏نظام ارزشی و ایده برانگیزنده دارد. مغزشوئی، کاشتنن آموزه‌ها در ذهن‌های سادهindoctrination ‎‏ ‏چیزی جز دستکاری در نظام ارزشی نیست. با این تکنیک‌هاست که توده‌های بزرگ انسانی چنان می‌‏کنند که سعدی گفت: ” دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد / با نفس خود کند به مراد هوای خویش .” در ‏آنچه کمونیست‌ها و نازی‌ها و اسلامی‌ها توانستند و می‌توانند با مردمان بیشمار بکنند چه توضیح دیگری ‏هست؟ مردمی که، در میلیونها‌شان، لذت خود را در نابودی دیگران، در نابودی خودشان، می‌بینند و به ‏واپسمادگی خود سربلندند درد و لذت را در نظام ارزشی ویژه خویش تعبیر کرده‌اند. ‏ ‏ ‏

‏ لذت‌جوئی و درد گریزی در فرهنگهای گوناگون هم ارز نیستند. در دین‌های ابراهیمی و بودائی، اصل بر‏گریزاز درد است. بودا از لذت می‌گریخت تا به رنج نیاز نیفتد. در آن دین‌های دیگر، بیم از عذاب جاویدان ‏در دوزخ، همه برنامه زندگی در جهان‌گذران را تعیین می‌کرد. فرایافت ‏concept‏ رستگاری در آن دینها و ‏نیروانا در آئین بودا برگرد همین گریز از درد دور می‌زند. “روحانیان” و راست آئینان آنان، در هر دینی‏، دست به قدرت یافته‌اند زندگی را بر مردم تحمل ناپذیر گردانیده‌اند ــ مردمی که اگر به خودشان گذاشته ‏شوند می‌خواهند از شادیهای زندگی برخوردار شوند. دو ایرانی، زرتشت در سده ششم پیش از میلاد (؟) ‏و بهاء الله در سده نوزدهم، دینهائی بنیاد نهادند که درد برترین ارزش آنها نیست. ولی تاریخ بشر را دینهای ‏دیگر رقم زده‌اند.‏

‏* * *‏

‏ رستگاری تا سده هژدهم و عصر روشنرائی، فرایافت مسلط بر تمدنهائی بود که جهان به آنها شناخته می‌‏شد.‏‎ ‎زندگی” پست کوتاه‎ ‎‏ ددمنشانه”‌ای که “توماس هابس” می‌گفت ارزش آن را نمی‌نداشت که آن جهان ‏را فدای این جهان کنند. البته همواره مردمان هوشمندی بودند که خیام آسا هشدار می‌دادند که این جهان را ‏می‌باید غنیمت شمرد؛ و مردمان زیرکی، بسیار بیشتر، بودند که دیگران را به رستگاری آن جهان می‌‏خواندند و خود کار این جهان را به هزینه آنان راست می‌کردند. اما آرمان انسانی در جهان‌بینی مرگ ‏اندیشی جستجو می‌شد که نمونه‌های تکان دهنده‌ای از آن را عطار در تذکره الاولیا آورده است ــ کسانی که ‏در جمع می‌گفتند من مردم و دست در بالین می‌کردند و سر بر آن می‌نهادند و در جای می‌مردند. شگفتی ‏اصلی در این داستانها آن است که پاره‌ای از آنها احتمالا راست بوده‌اند. ‏

‏ در همان سده هژدهم یک انگلیسی دیگر، جرمی بنتام، در طغیان خود بر زندگی پست کوتاه ددمنشانه‌‏ای که هابس می‌گفت، غایت جامعه و حکومت را بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان دانست. سده ‏هژدهم یا عصر روشنرائی، دورانی بود که فرایافت خوشبختی بر اذهان تسلط یافت؛ و سده‌ای بود که آنچه ‏را ما امروز افکار عمومی می‌نامیم آغاز کرد. روزنامه و کافه و “سالون” در شهرهای اروپای باختری ‏یک “فضای عمومی” بوجود آوردند که در بحثهای آزاد آن، رستگاری از بند تفکر مذهبی رهائی یافت. ‏از آن زمان بود که مردمان هوشمند، در کنار مردمان زیرک جائی برای خود در اذهان عمومی دست و پا ‏کردند. فرایافت خوشبختی جای رستگاری را در تمدن باختری گرفت.‏

‏ زمینه این جابجائی از سه چهار سده پیش از آن و نخستین گام‌ها بسوی جامعه مدرن به برکت فاصله‌ای ‏که بازگشت رنسانسی به یونان با مذهب انداخته بود فراهم می‌شد؛ و یونان درخشانترین و کامیابترین تمدن ‏‏”غیر مذهبی” جهان کهن است. یونانیان خدایان بیشمار خود را داشتند و آئینها و کاهنان خود را ، ولی ‏فلسفه در زندگی‌شان نخستین جا را داشت و چه فلسفه‌ای! در یونان از اصلاح دینی خبری نبود که برای ‏یک تمدن پیشرفته بی‌معنی است. هر چه بود گشودن درهای تازه بر اندیشه بشری بود و رسیدن به حقیقت ‏و زیبائی و انسان عادل. خدایان یونانی کاری به زندگی مردم نداشتند. مداخلات آنان در سرنوشت بشری با ‏عصر میتولوژی به پایان رسیده بود. هوش و خرد انسانی، دست ناپیدا و ثابت نشدنی الهی را از جهان کوتاه ‏کرده بود.‏ ‏ ‏

‏ نشستن خوشبختی بجای رستگاری، مقدم داشتن این جهان بر آن جهان، یک دگرگونی در نظام ارزشی، ‏و ایده برانگیزنده‌ای بود که غرب لازم داشت تا جهان و طبیعت را از نو بسازد. از نو ساختن طبیعت در ‏اینجا استعاره‌ای است. هر موجود زنده‌ای دستی در ساختن طبیعت به معنی شناختن و متناسب کردنش با ‏نیازهای خود دارد. ولی آنچه انسان از سه سده پیش با طبیعت کرده است، و در جاهای بسیار با پیامدهای ‏مصیبت‌بار، چنان ابعادی دارد که می‌توان استعاره از نو ساختن را بکار برد. ( به عنوان یک نمونه، ‏تحول طبیعی انسان و جانوران اهلی شده متوقف گردیده است ) پس از اعلامیه استقلال امریکا که پویش ‏خوشبختی را در کنار زندگی و آزادی، حق جدانشدنی انسان شناخت؛ و قانون اساسی دوازده سال بعد ‏فرانسه ( ١٧٩۸) که خوشبختی عمومی را غایت جامعه اعلام کرد، خوشبختی دیگر حق انحصاری اشراف ‏و “روحانیان” نمی‌بود. ‏

‏ ( قابل توجه است که تفاوت میان دمکراسی امریکائی با نظام اقتصاد بازار ، و “تعدیل و توازن ” آن که ‏می‌کوشد قدرت دولت را محدود کند، با دمکراسی تمرکزگرا‌تر و اقتدارگراتر اروپائی که در فرانسه بیش ‏از هر جا می‌توان یافت، از همان دو سند برمی‌آید. اعلامیه، الهام خود را از لاک می‌گیرد و پویش ‏خوشبختی را حق جدانشدنی فرد انسانی می‌داند؛ قانون اساسی، با الهام از هابس و بنتام که دنبال راه حل ‏‏”فرماندهی و تکنوکراتیک” مسئله می‌بودند، و البته روسو که فرد را در کلیت جامعه حل می‌کرد، ‏خوشبختی عمومی را غایت و در واقع وظیفه جامعه می‌شمارد. اینکه کدام دیدگاه آینده بزرگتری داشته ‏است نیاز به جستجو ندارد. )‏

‏* * *‏

‏ در فرایافت خوشبختی، مسئولیت نهفته است و مسئولیت با خودش بلندپروازی می‌آورد. ولی سقف ‏پروازها متفاوت است. بیشتر جامعه‌ها، مانند بیشتر مردمان، زندگی را همان‌گونه که هست و پیش آمده ‏است و می‌آید می‌زیند و نیازی به یک ایده برانگیزنده حس نمی‌کنند. نظام ارزشی یک جامعه واپسمانده، ‏یک کشور نوعی جهان سومی، برضد بلندپروازی عمل می‌کند. مردم در همه جا زندگی آسوده و رفاه می‌‏خواهند؛ ولی در جاهائی، بیش از آن را آرزو دارند ــ افتخار، قدرت و نفوذ، سرمشق قرارگرفتن. ‏

‏ ما در این چرخشگاه تاریخی که در کار زدودن جمهوری‌اسلامی و جهان‌بینی آخوندی از پیکر ملی هستیم، ‏پس از این نمایش دل به همزن نادانی و تبهکاری، آینده‌ای داریم و می‌باید به آن بیندیشیم. در موقعیت ما ‏ویژگیهائی هست که که نمی‌گذارد بهر چه پیش آید خوش باشیم. برای مردمی با پیشینه تاریخی و فرهنگی ‏ما خوشبختی و مسئولیت و بلندپروازی، واژه‌هائی سه هزار ساله‌اند. هنگامی که سه هزاره پیش در جامعه ‏ایرانی خود پا به تاریخ گذاشتیم، بیشتر رویکردهای ( اتی تود ) انسان مدرن را، جز در کنجکاوی انتلکتوئل ‏و شوق راه جستن به حقیقت، می‌داشتیم. اگر الزامات اداره چنان امپراتوری در آن زمان مجالی به ‏دمکراسی دولت-شهریونانی در نظام سیاسی ما نمی‌داد، در آزادمنشی و رواداری و پرهیز از برده ساختن ‏انسانها و جلوگیری از قربانی انسان و احترام به حقوق زنان از یونانیان نیز فرسنگها پیش می‌بودیم و از ‏جمله مانند آنها بیگانگان را بربر نمی‌شمردیم. ما تنها دینی را در جهان که انسان را نه تنها مسئول خود ‏بلکه مسئول پیروزی خداوند و نیروهای الهی می‌داند بوجود آورده بودیم.‏

‏ خوشبختی که یک ایده محوری تمدن باختری است در زرتشت نخستین پیام‌آور خود را یافت. او ‏سرود خوان نیکوئیها و زیبائیهای زندگی این جهانی بود و مردمان را نه به گردآوری توشه آخرت، که به ‏ساختن بهشت زمینی، می‌خواند. داریوش هخامنشی در شکر‌گذاری خداوندی که او را شاه آنهمه ‏سرزمینهای دور و نزدیک کرده بود از این بیشتر نیافت: “خدای بزرگ است اهورا مزدا که این آسمان و ‏زمین را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید…” یک شاهکار ادبی ، شاید کوتاهترین ‏شاهکار ادبی جهان.‏

‏ ما که زمانی همه اینها را داشته‌ایم – در همین سالهای پیش از انقلاب نیز ایران سرمشق کشورهائی می‌بود‏، مانند مالزی، که راه تند توسعه اقتصادی و اجتماعی را برگزیده بودند ــ در آینده خود چه می‌خواهیم ببینیم‏؟ هشتاد سالی پیش زنده کردن افتخارات باستان آرزوی ایرانیان شده بود؛ سوم شهریور آن خواب را به ‏بیداری سختی انداخت. سی سال پیش می‌خواستیم پنجمین قدرت غیر اتمی جهان بشویم؛ بیست و دوم بهمن ‏آن قدرت را “مثل برف آب” کرد. بیست سال پیش بلند پروازی گروه‌های فرمانروای ایران در صادرکردن ‏انقلاب اسلامی و رسیدن به قدس از راه کربلا بود که با سرکشیدن جام زهر در شنزارها و تالابهای مرزی ‏عراق فرو رفت.‏

‏ در پیرامون فرهنگی و جغرافیائی غم‌انگیز ما تقریبا هرچه هست گریختنی است. بدا به حال ما اگر باز ‏بخواهیم خود را از آنان بشمریم. تنها ترکیه است که یکبار دیگر در صد و پنجاه ساله گذشته سخن بدرد ‏خوری برای ما دارد. بخش مهمی از جامعه ترکیه می‌کوشد به اروپا بپیوندد و این از نظر روانشناسی کمک ‏بزرگی برای ماست. جهان اسلامی- خاورمیانه‌ای هنوز در مرحله پیش از کشف خوشبختی به عنوان ‏غایت زندگی است. چیرگی مذهب بر تفکر، و افتادن بختک گذشته بر اکنون و آینده، توده‌‌های عرب را در ‏خفقان هزار ساله‌ای نگه می‌دارد که بر خلاف ترکیه و بویژه ایران پایانی برای آن نمی‌توان دید ( ایران با ‏همه حکومت ارتجاعی مذهبی، تنها جامعه عرفیگرای جهان اسلام است، و همین بس که خود را از جهان ‏اسلام بیرون بکشیم و دیگر خود را با اسلام تعریف نکنیم. معنی عرفیگرائی جز این نیست ) .‏

‏ بینوائی این فرهنگ اسلامی-عربی را از بسا شاخصها می‌توان دریافت. اما یکی از آنها، آشکارترینش، ‏بس است: اندک بودن سرمشق‌های بزرگ انسانی، مایه‌های الهام، نامهائی که بویه پیشتر و بالاتر رفتن ‏را در مردمان بویژه در جوانان برانگیزند. مردان و زنان بزرگ در کشورهائی که امروز جهان اسلام ‏شناخته می‌شوند بسیار بوده‌اند. اما بیشتر آنان در واقع به این جهان عربی-اسلامی وصله شده‌اند و بهمین ‏دلیل از میانشان کسانی که بتوانند از صافی راست آئینی مذهبی بگذرند و مهر قبول مراجع سیاسی و مذهبی ‏را بخورند چندان نیستند. عرصه چنان تنگ است که در یمن به دختران دبستانی می‌آموزند که ملکه سبا ‏را که نامش در قرآن آمده است به عنوان سرمشق خود بشناسند و در ایران برای نامگذاری اسلامی لشگرها ‏و قرارگاه‌های سپاه پاسداران درمانده‌اند. صدها میلیون انسان با یکی دو کتاب و چند نام و یک خاطره ‏تاریخی دستکاری شده دوردست، رویاروی چالش‌های جهانی رفته‌اند که در هر سالش بیش از صد سال آنها ‏می‌آفریند.‏

‏* * *‏

‏ ما یک نسل پیش خواستیم آینده خود را به این خاطره تاریخی ببندیم و فرهنگ خود را با آن مرده ریگ ‏زنده کنیم، و مرگ آوردیم و نه از آن کمتر، ابتذال و بینوائی مادی و معنوی شرم‌آور. ایده برانگیزنده ما در ‏شهادت بیان شد که جوازهر تبهکاری و حماقتی است؛ و نظام ارزشی ما در وانهادن مسئولیت فردی و ‏سیردن سررشته کارها به نیروهای غیبی خلاصه شد که با انداختن سفره و سینه‌زنی و دست یازیدن به ‏ضریح و خوردن آجیل، مشکل گشائی می‌کنند ــ که اگر هم حاجت نیازمندان برنیاید، بهرحال منظور ‏فرمانروایان دستاربسربر می‌آید. استقلالی که به نامش آنهمه زیان مالی و سیاسی به کشور زدند، در فضای ‏دگرگون شده جهان پس از جنگ سرد که استقلال، کالائی ریخته بر سر بازار شده بود، ایران را به جائی ‏رساند که مردم نرخ سبزی و میوه را با دلار می‌سنجیدند. کشندگان سادات، افتخارات ملی ما بشمار رفتند ‏و نام کشتگان ناشناس و بیهوده یک جنگ تهاجمی شکست خورده زینت بخش کوچه و خیابانهای امت ‏شهیدپرور شد. ( از امت شهید پرور جز شهید شدن چه هنری ساخته است؟ )‏

‏ اینهمه حتا در گرماگرم انقلاب و جنگ بر ایرانی گران می‌افتاد. ما نه این افتخارات را لازم داریم نه ‏دریوزگی از سوریه و سازمانها تروریستی عرب را ــ دریوزگی که به بهای پرداخت‌های گزاف به آنها می‌‏شود ــ نشانه قدرت ملی خود می‌دانیم، نه زور شنیدن از قدرتمندان را استقلال می‌شناسیم. اسلام و ‏حکومت اسلامی و آخوند و جهان‌بینی آخوندی آنچه داشته است با قدرت تمام به مردم ما عرضه کرده است ‏و دیگر پاسخی برای این پرسش که ما در این دنیا به چه کاریم ندارد.‏

‏* * *‏

‏ از ایرانی نمی‌توان انتظار داشت که بی‌آرمان، بی‌بلندپروازی، باشد. ما به عنوان یک ملت نمی‌توانیم ‏سرمان را پائین بیندازیم و زندگی خود را بکنیم. تاریخ، و بهمان اندازه، جغرافیای ایران دست از ما ‏برنمی‌دارد. در سراسر سده نوزدهم و بخش بزرگتر سده بیستم، جغرافیا بود که سرنوشت ما را تعیین می‌کرد. از هنگامی که توانستیم به برکت سیاست خارجی استثنائی محمد رضا شاه از دهه چهل سده گذشته ‏مسئله حیاتی سیاست خارجی و امنیتی ایران را حل کنیم و خطر همیشگی از شمال عملا برطرف شد، وزن ‏خفه کننده تاریخ، تاریخ بد انتخاب شده، بر سیاست و فرهنگ ما افتاد. ما بخش به بُن‌بست رسیده ‌مان را آرمان خود ساختیم. در حالی که پس از صد سال آزمون و خطا و بیراهه و نیمه راهه رفتن داشتیم ‏سرانجام به شاهراه تمدن باختری نزدیک می‌شدیم، تصمیم گرفتیم باز پاره‌ای از جهان اسلامی بشویم. ‏

‏ اکنون به حالی افتاده‌ایم که برای پدران صد سال پیش ما چندان نا آشنا نمی‌بود. اما نقش تاریخ و ‏جغرافیای ما بسیار تفاوت کرده است. تاریخ دیگر برای ایرانی، تنها هزار و چهارصد سالی نیست که ‏گذشته از بخش کوچکتر خود به کار آینده ما نمی‌آید. با افزایش آگاهی و زیر تکان بیدارکننده انقلاب و ‏حکومت اسلامی آخوندی، مردم آموخته‌اند که دیگر در پی زیستن تاریخ نباشند و بهتر می‌دانند که چه ‏درسهائی از آن بگیرند ( اسلامی و آخوندی هرد و یکی است؛ جلوه راستین اسلام در قدرت، آخوندی است‏؛ آخوند است که در حفظ ظواهر شریعت بیشترین سود پاگیر را دارد و ظاهر شریعت است که در حکومت‌‏اسلامی است همه چیز است ). ‏

‏ جغرافیای ما که برای نسلهای پیاپی، لعنتی شمرده می‌شد امروز بزرگترین فرصتی است که داریم. ‏‏(وضع ما بی‌شباهت به لهستانی‌های آن زمان نبود. ظریفان می‌گفتند بر تابلو بزرگ آویخته بر دروازه ‏ورشو نوشته است “آماده معاوضه حاکمیت استفاده نشده با محل بهتر” ). در سرتاسر منطقه پهناوری که ‏یک سرش اورال است و سر دیگرش خلیج فارس، جای یک اقتصاد پویا و یک فرهنگ زاینده خالی است. ‏آسیای مرکزی و ایران یکبار دیگر می‌توانند در یک فضای اقتصادی و فرهنگی بهم بپیوندند. ایران ‏بار دیگر می‌تواند یک شاهراه بین‌المللی بشود و چیزهائی هم برای گذار از آن در میان باشد. توده‌های ‏بزرگی که در آسیای مرکزی و قفقاز و افعانستان دارند به یک معنی پا به جهان می‌گذارند، ایران پس از ‏جمهوری‌اسلامی را که همچون فنری رها شده، سرشار از انرژی خواهد بود برای رسیدن به بقیه دنیا، به ‏زندگی بهتر، لازم خواهند داشت. ‏ ‏ ‏

‏ ایران میان دو دریا با سیزده همسایه، از جمله در آن سوی خلیج فارس، بهترین ژئوپولیتیک یا سیاست ‏جغرافیائی را از شبه قاره تا مدیترانه در این منطقه دارد. همه راه‌ها می‌تواند، و در شرایط عادی می‌باید، ‏از آن بگذرد. زایندگی فرهنگ و توانائی بالقوه اقتصاد ایران رقیبی در این گوشه دنیا برای خود نمی‌شناسد. ‏ایران ناگزیر است آینده بزرگی داشته باشد. چشمه‌ای است که هزارها سال همچنان جوشیده است. مانند ‏چین و هند است که هر چه بشود، نیروی درونی شگرف آن هست؛ صد سال و پانصد سال رکود تاثیری در ‏آن ندارد و در نخستین فرصت از هر سو سرازیر می‌شود. ایران بسیار کوچکتر از چین و هند است و ‏بزرگی آن تنها در همکاری نزدیک با دیگران خواهد بود. گردش روزگار بار دیگر ایران را در مرکز ‏منطقه طبیعی ما قرار داده است. آسیای مرکزی و قفقاز باز با ما می‌توانند مستقیما و از نزدیک دادوستد ‏داشته باشند. ما بسیاری از آنچه را لازم داریم از یکدیگر می‌توانیم بگیریم و از مجموع ما بازاری پدید ‏خواهد آمد که در شمار مردمان و قدرت خرید و ظرفیت توسعه چیزی کم نخواهد داشت. ‏

‏ در خاور ما چین و هند، با همه دسترسی جهانی خود، به این مجموعه اقتصادی که به زور جعرافیا دارد ‏برگرد هم می‌آید نیازمندند ــ چه از نظر ارتباطی و چه اقتصادی، از بازار دادوستد تا منبع انرژی. “راه ‏ابریشم” افسانه‌ای بار دیگر واقعیتی در دسترس است و ایران در قلب آن قرار دارد. امکانات رشد برای ‏همه ما نامحدود، و به قول انگلیسی‌ها حدش به آسمان است. آنچه ما به عنوان یک ملت کالاساز و ‏بازرگان، نوجو و تشنه آموزش، و نشسته بر منابع اندازه نگرفتنی، در چنین فضای مناسبی لازم داریم، ‏همت شایسته اینهمه موهبتهاست: بلندپروازی همراه با اراده رسیدن و انجام دادن. ‏

‏ ایرانی، مانند هر ملتی که مغلوب تاریخ و جغرافیای خود نشده است، به این معنی که موقعیتهای ناسازگار ‏را دوام آورده است و از آفرینندگی باز نایستاده است، شایستگی بهترین سطح تمدنی را دارد که بشریت به ‏آن رسیده است. ما بیش از هر ملتی در تاریخ جهان نماینده پیروزی بر جغرافیا بشمار می‌رویم. از چهار ‏راه دو هزار ساله هجومها تا سده پانزدهم، به کشور پوشالی میان دو امپراتوری اروپائی در سده نوزدهم، ‏و غنیمت جنگ سرد در سده بیستم، جغرافیای ما در بیشتر تاریخ ما در قصد جان این ملت بوده است. ‏تاریخ ما نقشی مهربانتر از این نداشته است و از هزار و چهارصد سال پیشن برضد عنصر ایرانی و غیر ‏مذهبی ما عمل کرده است، تا جائی که امروز در سده بیستم گرفتار چنین حکومت باور نکردنی هستیم. ‏

‏ ناگفته پیداست که آرزوهای ملی ما در گذشته تناسبی نه با ظرفیت و توانائی بالقوه ما داشته است و نه حتا ‏نیازهای فوری ما را برآورده است. از این میان” بلندپروازی” بازسازی جامعه بر الگوهای اسلامی و ‏بسیج مسلمانان در زیر درفش “انقلاب باشکوه” یک نکبت تمام عیار بوده است و هر بازاندیشی آینده ما می‌ ‏باید از همین جا آغاز شود. ما به پائین‌ترین سطحی که می‌شد فرو غلتیده‌ایم و برای بالا کشیدن خود می‌‏باید از آنچه ما را به این روز انداخت فاصله بگیریم. یک نگاه به سخنان سیاستگران و روشنفکرانی که ‏هنوز دلمشغولی‌شان پیش انداختن گرایش ملی مذهبی است و تاخت و تازشان در میدان سیاست و اندیشه، ‏به اصلاح دینی ختم می‌شود نشان می‌دهد که چه اندازه کار داریم.‏

‏ رستگاری ما در بزرگی و تمایز ما خواهد بود،‎ ‎در والائی ‏excellence‏ ‏‎ ‎جامعه و سیاست و فرهنگ، و ‏زایندگی اقتصادی که کمک کند و همه مردمان این منطقه را بالا بکشد. پس از یک دوره طولانی که سطح ‏پائین اندیشه و اخلاق در راهنمایان فکری و سیاسی، جامعه ما را از شناخت والائی، از میل رسیدن به ‏بالاترین و بهترین ناتوان کرد و همت ملی ما را به پستی کشانید، شناخت والائی و رسیدن‎ ‎به آن، ایده ‏برانگیزنده‌ای است که ما را از گذشته و پیرامون نزدیک خودمان بدر خواهد آورد‎ ‎‏. ما ملت قابل ملاحظه‌ای هستیم. از سه هزار سالی پیش بر جهان دور و نزدیک تاثیر گذاشته‌ایم. در طول همین نسل بسیاری ، ‏از ما ادب آموختند و بیش از اینها خواهند آموخت؛ و بسیاری به دنبال‎ ‎‏ ما خود را به چاه انداختند.‏

‏ در ما آن اندازه مایه هست که هنوز بتوانیم به بسیاری دستاوردها شناخته شویم و بسیاری سهم‌ها در ‏پیشرفت بشریت بگذاریم. باید با همه نیرو به بالاترین‌ها برسیم و در جاهائی از بالاترین‌ها نیز درگذریم. اینها ‏رویاپروری و لاف بیهوده نیست. چند ملت در زیر چنین حکومتی می‌توانند اینهمه جوشش انرژی و ‏سرزندگی از خود نشان دهند؟

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر