25.7 C
تهران
جمعه, ۳۱. فروردین , ۱۴۰۳

گفتگوی تمدنها، گریز و کژراهه

سازمان ملل متحد، آنچه بنیادگزارانش پس از جنگ دوم جهانی می‌خواستند نشد، و در پنجاه و سه ساله ‏موجودیتش توانسته است تنها در صد کوچکی از آن انتظارات را برآورد. بیشتر وقت و بودجه آن صرف ‏نشستن و گفتن و برخاستن می‌شود. فاصله میان سخنان پر آب و تاب و ایده‌های والای آن با دستاورد‌‏هایش چندان است که گاه سودمندیش را به عنوان محلی برای رسیدن به توافق میان قدرتها و چتری برای ‏مداخلات انساندوستانه در کشورهای خودویرانگر، زیر تردید می‌برد . البته از سازمانی که چهارپنجم ‏اعضایش جهان سومی‌اند، بیش از این نمی‌توان انتظار داشت که سازمان بین‌المللی را به سطح اداری و ‏سیاسی و اخلاقی ملی برسانند.‏

‏ یک نمونه ظاهر‌سازیها و وقت کشیهای نمونه سازمان ملل متحدی، سال گفتگوی تمدنهاست، ۲٠٠١ ، ‏که بدنبال پیشنهاد خاتمی، رئیس جمهوری اسلامی ، اعلام شده است. این ترفند آشکار روابط عمومی که ‏برای بازگرداندن یک دولت نابکار ‏rogue ‎‏ به خانواده کشورهای متمدن سر هم شده بود، بر سازمانی که ‏اصلا با معیارهای مضاعف و نسبی بودن ارزشها کار می‌کند خوشایند افتاد. چه بهتر که تمدنهائی که به ‏اندازه فاصله جغرافیائی سرزمینهایشان از هم دورند با هم گفتگو داشته باشند؟ در ده ماهه گذشته باز ‏کسانی نشسته و گفته و برخاسته‌اند؛ کنسرتها و نمایشگاه‌ها و نمایش‌هائی ترتیب یافته است و رئیس ‏جمهوری اسلامی بهانه تازه‌ای برای سخنرانیهای میان تهی، و از آن مهمتر دیدار از امریکا، یافته است. ‏طرفه اینکه بزرگترین و دراماتیک‌ترین گفتگوی تمدنها در این سال، روز ١١ سپتامبر در نیویورک و ‏واشینگتن درگرفت و همچنان در افغانستان دنبال می‌شود.‏

‏ یک جلوه دیگر این گفتگو در کشور خود رئیس جمهوری مامور روابط عمومی به نمایش گذاشته شده ‏است. در شهرهای ایران نیروهای انتظامی او مردم را وحشیانه زدند و به زندان انداختند چرا که از ‏پیروزی تیم ملی فوتبال خود شادی می‌کردند؛ و درهای خانه‌های مردم را شکستند تا بشقابهای ماهواره‌‏ای را کشف و ضبط کنند. اما مسابقه‌های فوتبال صورت دیگری از گفتگوی مورد نظر است و بشقابها ‏پیامهائی از تمدنهای دیگر را به مردم می‌رسانند. رژیم پیشنهاد دهنده گفتگو با همه توان می‌کوشد ‏هرگفتگوئی را بیرون از حوزه رسمی کنترل شده خود ناممکن سازد و سازمان ملل متحد می‌بیند، و دلش ‏به نمایش بی‌معنائی که آثارش به چند ماه دیگر نیز نخواهد کشید دلخوش است. ادب و همفکری و اعتقاد ‏به نسبیت فرهنگی نمی‌گذارد که کمترین اشاره‌ای به این ناهمخوانیها بکنند.‏

‏ مانند بسیاری ایده‌های دیگر که از فرط بداهت جای اندیشه کردن نمی‌گذارند، گفتگوی تمدنها روپوشی ‏است که بر واقعیت ناسازگاری پاره‌ای تمدنها با تمدن امروزی و جهان همروزگار ما کشیده می‌شود. ‏اگر این عنوان پر آب و تاب را بردارند آنچه می‌ماند برخورد و دادوستد هرروزی نمایندگان تمدنهای ‏گوناگون در سطح فردی و جمعی است که هیچ عیبی ندارد و ضمن غنی کردن تمدن جهان امروزی، ‏برتری آن را سرانجام به پیروزی قطعی خواهد رسانید. اگر پیشنهاد دهندگان گفتگو قصدشان این می‌بود ‏صرفا می‌توانستند این برخوردها را آسانتر کنند. گزینش عنوان گفتگو نشان می‌دهد که قصد دیگر دارند‏‏. در حالی که در گفتگو، یک عامل برابری نهفته است، دادوستد می‌تواند نابرابر باشد و در بیشتر زمانها ‏نیز هست. گفتگو اگر برپایه برابری نباشد گفتگو نیست؛ گفتن یکی است و شنیدن یا تن دردادن دیگری. ‏

‏ مشکل گفتگوی تمدنها در همین فرض نخستینی است؛ در مسلم گرفتن اینکه ما با تمدنهای گوناگونی ‏سروکار داریم، هریک درجای خود با اعتبار، و می‌باید آنها را در کنار هم نگهداشت. گفتگو برپایه ‏برابر، بیشترینه‌ای است که می‌توان به آنها اجازه داد. منتها چون برابری تمدنها در جهان واقع برقرار ‏نیست و یک تمدن، برتری و جاذبه انکارنکردنی دارد، گفتگو را می‌باید زیر کنترل انجام داد که اتفاقا یک ‏تفاوت عمده تمدنها نیز هست. از میان آنها یک تمدن به کنترل همیشگی همه گیر نیاز ندارد. تجربه همین ‏‏”گفتگو”ی نزدیک به یک ساله مشکل را نشان داد ؛ یک تمدن ( جمهوری اسلامی ) هرچه را می‌توانست ـ ‏و چندان هم نبود ـ که در جعبه آینه‌اش بگذارد و بیشترش هم ربطی به تمدن اسلامی نداشت و از غرب آمده ‏بود به دنیا عرضه کرد، ولی با همه نیرو کوشید از هر برخورد توده‌های ایرانی با تمدن دیگر و برتر ‏جلوگیرد.‏

‏***‏

‏ این تمدنی که قرار است از موضع برابر با تمدنهای دیگر گفتگو کند چه دارد به آنها بگوید؟ طرف ‏گفتگو البته روشن است. خود پیشنهاد دهنده سال گفتگوی تمدنها آشکارا به تمدن غربی نظر داشت و به ‏افریقای زیر صحرا که این مزیت یگانه را دارد که زیر تمدن اسلامی هم هست نپرداخت. این تمدن غربی ‏است که می‌باید با آن وارد گفتگو شد، بدین معنی که دوستانه از آن انتقاد کرد و مزایای خود را دوستانه ‏به رخ کشید. در صد و پنجاه ساله گذشته چنین گفتگوئی میان تمدن اسلامی با رنگهای محلی آن، و تمدن ‏غربی درگرفته بوده است و از چهل سال پیش نویسندگان و سپس جنبشها و حکومتهای اسلامی گفتگو را به ‏هرجا که توانسته‌اند کشانده‌اند.‏

‏ طرف اسلامی این گفتگو با بهره‌گیری گسترده از منتقدان غربی تمدن غرب، سخت‌ترین حملات را ‏بدان کرده است، اما خودش چندان چیزی نداشته است که به رخ بکشد. طرف غربی در بیشتر این دوران ‏کوشیده است مودبانه و بنده نوازانه به تفاوتهای تمدنی اشاره‌هائی بکند و معیارهای متفاوت را در گفتگوی ‏تمدنها بپذیرد. روشنفکران معدودی در غرب از این روند سرپیچیده‌اند و به صراحت بیشتر به ‏گرفتاریهای تمدن اسلامی اشاره کرده‌اند. در جامعه‌های اسلامی نیز این تابو شکنی را اندک اندک و بیشتر ‏در میان مهاجران یا تبعیدیان آنها می‌بینیم. ‏

‏ آنچه در حملات یا انتقادات اسلامیان، از سُنتی تا رادیکال، قابل توجه است حالت دفاعی آن است. در ‏گفتگوی آنها هرچه هست نشان دادن کاستیهای تمدن غرب است نه برتریهای تمدن ( های ) اسلامی به ‏صورتی که توده‌های مسلمان هزار و چند صد سالی است آن را می‌زیند ( به استثنای موضوع بی ‏بندوباری که خواهد آمد. ) اگر هم سخنی در برتری است به گذشته دوری بر می‌گردد که از آن تصویری ‏سخت دستکاری شده و آرمانی می‌دهند. ( اگر روشنفکر مسلمان بخواهد کار روشنفکری کند و نه ‏دکانداری یا فرو رفتن در خرد متعارف، می‌باید به بررسی انتقادی همان گذشته خیالی بپردازد که آن را ‏هم داریم می‌بینیم. ) در زمینه آفرینشگری فرهنگی یا فراهم کردن بالاترین سطح زندگی برای بیشترین ‏مردم که در هر زمانی امکان‌پذیر بوده است سخن زیادی برای فرهنگ اسلامی نمانده است. حتا بن لادن‌‏ها در این زمینه ادعائی ندارند و در عوض منکر ارزش این دستاوردها می‌شوند. آنها بهشت آن جهان را ‏می‌خواهند و چه ضرورت که در این جهان به آن نزدیک شوند؟ خوشبختی و بدبختی در این جهان‌بینی ‏اهمیت ندارد. عمده آن است که جهان از گناه پاک شود یا به نظر آید که پاک شده است.‏

‏ این چیست که در تمدن غربی چنین آزار می‌دهد؟ از کتابها و پژوهش‌ها تا دشنام‌های بر سر منبر، آنچه ‏بیش از همه حساسیت اسلامیان از هر رنگ را می‌آزارد بی بندوباری در تمدن غربی است. آزادی که ‏بنمایه این تمدن است در جلوه‌های گوناگونش به زیاده رویهائی می‌کشد که هیچ طبع سلیمی را خوش نمی‌‏آید. بر این بی بندوباری بسیار انگشت نهاده‌اند و در اینجا می‌توان موقتا از تاکید بر این نکته خودداری ‏کرد که این بی بندوباری، عارضه ناپسند آزادی و گشادگی پسندیده‌ای است که تمدن غربی را به این ‏بلندیها رسانده است. اما اگر تمدن غربی فساد و بی بندوباری می‌آورد، جامعه‌های اسلامی، حتا در آن ‏زمانها که بدور از نفوذ غرب بودند، در همین زمینه حیاتی، از نظر اسلامیان، تا گلو در هر فسادی که ‏طبع فسادپذیر بشری از آن برآید فرورفته بودند. تفاوت در این بوده است و هست که مانند هر جنبه دیگر ‏تمدن اسلامی، عامل خشونت هم به درجات بالا بر فساد افزوده شده است. این درست است که جامعه ‏اسلامی که پایه‌اش بر جلوگیری است بهتر می‌تواند ظواهر را نگهدارد ولی فساد اگر هم به چشم نیاید ‏فساد است. از این گذشته اگر تنها با روشهای طالبانی بشود جلو بی بندوباری را گرفت آیا اصلا ارزش ‏دارد؟ ‏

‏ خود بی بندوباری در گفتگوی این دو تمدن یک مایه اختلاف است. بی بندوباری در جامعه غربی جنبه ‏زیباشناختی دارد ـ بیرون رفتن از اعتدال. در تمدن اسلامی، بی بندوباری، اساسا به معنی آزادی اندیشه ‏و گفتار، و برابری زن و مرد، در قلمرو حقوق جزاست؛ جنایتی است برضد امت. کیفر آزادی اندیشه ‏مرگ است و سخت‌ترین و وحشیانه‌ترین کیفرها در قلمرو رابطه زن و مرد مقرر شده است: سنگسار. ‏کدام جنایت است که از رابطه مرد و زن شوهردار بدتر باشد؟ حتا از دین برگشتگی ( الحاد ) با مرگ ‏آسانتری کیفر داده می‌شود. برتری تمدن اسلامی که پیوسته به رخ می‌کشند در این جاست: توانسته است ‏ذهن انسانی را به سنگ شدن محکوم کند، جلو مراوده آزاد و برابر زن و مرد را بگیرد و “بی بندوباری” ‏را جنائی کند.‏

‏ خرده‌های دیگری که بر تمدن غرب می‌گیرند، از مصرف گرائی، نابودی مجیط زیست، بهره‌کشی ‏سرزمینهای واپسمانده، ازخود بیگانگی و جدا افتادگی ‏‏ در برابر این گناه تمدن غربی رنگ ‏می‌بازد. اما آن خرده‌های دیگر که می‌گیرند در تمدنهای دیگر هم اگر توانش را داشته باشند هست . ‏تمدن اسلامی هم جهانگشائی و استعمار و بهره‌کشی و بردگی ( تجارت برده تا همین دویست سال پیش در ‏دست عربها بود ) می‌داشت؛ و هرجا جمعیت اسلامی از قحطی و بیماری همه جا حاضر جان بدر می‌‏برد و رو به افزایش می‌گذاشت محیط زیست را نابود می‌کردند، بی آنکه اسباب تمدن غربی را برای ‏باززائی آن داشته باشند. اگر جامعه‌های مسلمان مصرف‌گرا نیستند از آن روست که دستشان به بیش ‏از دهانشان نمی‌رسد و اگر محیط زیست، آنهم در یک دوره معین، در غرب زودتر از سرزمینهای ‏اسلامی آسیب دید از آنجا بود که مسلمانان زودتر و بسیار زودتر می‌مردند و هنوز به دانش غرب ‏دسترس نمی‌داشتند. از خود بیگانگی و جدا افتادگی در تمدن غربی بسیار بیشتر است و برخلاف جامعه‌های جهان سومی به حساسترین انسانها محدود نمی‌شود. تنهائی، یک پیامد شکنندگی نهاد خانواده در تمدن ‏غرب ، یک بلیه این تمدن ، است که اجتماعات انگاری ‏‏ هم چاره‌اش نیست. برتری تمدنهای دیگر ‏بر غرب در این زمینه را می‌باید نگهداشت.‏

‏***‏

‏ برنده جایزه نوبل ادبیات امسال، و. س. نایپال یکی از نویسندگانی است که گفتگوی تمدنها را جدی گرفته ‏است. او در نخستین ماه‌های انقلاب اسلامی به چهار کشور غیر عرب مسلمان در آسیا آمد و سفرنامه ‏‏”در میان مومنان” را نوشت که برای هر ایرانی تکان دهنده است و بیست سالی بعد باز به همان کشورها ‏رفت و برداشتهای خود را در سفرنامه‌ای دیگر آورد. هر دو کتاب تصویری از ورشکست اخلاقی و ‏سیاسی روشنفکران اسلامی می‌دهند ولی ایرانیان از آن میان بهتر بدرآمده‌اند. نایپال چند سال پیش یک ‏سخنرانی زیر عنوان تمدن جهانروای ما داشت که مجله اینترنتی ‏ ‎‏ آن را آورده است و ‏‏”تارنما” یا “سایت” پیوند آن را نقل کرده است. آوردن پاره‌هائی از آن نوشته به این گفتگوی تمدنها ‏رونق تازه‌ای می‌دهد:‏

‏ ” من تا یازده سال پیش به ایده تمدن جهانروا نپرداخته بودم. در آن سال به شماری کشورهای اسلامی ‏غیر عرب سفر کردم تا دریابم چه آنها را به چنان خشمی رانده است ‏‎…‎‏ در ١٩٧٩ روزنامه‌ها .. از ‏باززائی اسلام سخن می‌گفتند و برای کسی که از دور تامل می‌کرد این عبارت معما آمیز می‌بود. اسلام ‏که در سده گذسته و نیمه سده کنونی ( بیستم ) آشکارا چیزی برای پیروانش نداشته است در واپسین دهه‌‏های این سده چه می‌تواند به جهانی که اینهمه آموزش یافته‌تر و سریعتر است بدهد؟ ‏‎…‎‏ من در ایران و ‏پاکستان و مالزی و اندونزی سفر می‌کردم، کشورهائی که به یک دین بیگانه گرویده بودند‎… ‎در میان ‏مردمی که ناگزیر از دوبار سازگارکردن خود شده بودند ـ سازگاری با امپراتوریهای اروپائی سده نوزدهم ‏و بیستم ؛ و سازگاری پیشتر از آن با دین عربی.‏

‏ “تقریبا می‌شد گفت که من در میان مردمی بودم که دوبار مستعمره شده بودند، دوبار از خودشان بیرون ‏کشیده شده بودند. زیرا بزودی دریافتم که هیچ استعماری کاملتر از استعماری که با دین عربی آمد نبوده ‏است. مردمان مستعمره یا شکست خورده ممکن است به خود بی‌اعتماد شوند. در کشورهای مسلمانی که ‏از آنها سخن می‌گویم این بی‌اعتمادی همه قدرت دین را به خود گرفته بود. در دین عربی هر چه پیش ‏از آن، جاهلیت و باطل و کفرآمیز است؛ در دل و ذهن این مومنان جائی برای گذشته پیش از اسلامشان ‏نبود ‏‎…‎‏ هویت آنان کمابیش در دینشان جاگرفته بود ‏‎…‎‏ دینداری، معنی مالکیت حقیقت یگانه را می‌داد ‏‎…‎‏ آنچه در این ایمان بود یک گونه قضاوت می‌شد، هرچه بیرونش بود گونه دیگری. دین، ارزشها، ‏اعتقادات درباره کردار نیک، قضاوت انسانی را تغییر می‌داد ‏‎…‎

‏ ” من آئینها و پندارهای [ نیاگانم را که خوب آموخته بودم ] نداشتم؛ به آنها از فاصله می‌نگریستم؛ ولی ‏در عوض، ایده جستجو و اسباب دانشوری را بدست آورده بودم. برای من هویت، موضوع پیچیده‌تری ‏بود. بسیار چیزها در ساختن من رفته بود. ولی مشکلی با آن نداشتم. من می‌توانستم چهار یا پنج یا شش ‏ایده فرهنگی را در سر داشته باشم ‏‎…‎‏ اکنون با سفر در میان مسلمانان غیر عرب، خود را در میان ‏استعمار شدگانی می‌یافتم که از باورداشتن به آن زندگی گسترنده انتلکتوئل، زندگی گونه‌گون ذهن و ‏احساس، دانش گسترنده فرهنگی و تاریخی که من در آن سوی دنیا با آن بزرگ شده بودم عاری شده ‏بودند.‏

‏ “تا هنگامی که دین پابرجا می‌بود، تا هنگامی که به نظر می‌رسید چالش نشده است، دنیا سرجایش قرار ‏می‌داشت. ولی هنگامی که این تمدن پر قدرت فراگیرنده از بیرون پدیدار شد مردمان ندانستند چه کنند. ‏آنها تنها می‌توانستند به آنچه می‌کردند ادامه دهند؛ در دین پا بر جاتر شوند، بیشتر به خود آسیب برسانند ‏و از آنچه از عهده‌اش بر نمی‌آمدند رویگردانند ‏‎…‎‏ ‏

‏ “از آنجا که حرکت من در این تمدن از حاشیه به مرکز بوده است من احتمالا چیزهائی را که برای ‏دیگران روزمره است روشنتر حس کرده و دیده‌ام . یکی از اینها کشف این فرایافت مسیحی در کودکی ‏بود که به دیگران آن کن که می‌خواهی با تو کنند [ آنچه به خود نمی‌پسندی به دیگران مپسند ] . در آئین ‏هندو که من در آن بزرگ شدم چنین تسلائی نبود، و با آنکه هیچگاه ایمان مذهبی نداشته‌ام این ایده ساده ‏برایم خیره کننده بوده است: کامل به عنوان راهنمای رفتار انسانی. کشف بعدترم ‏‎…‎‏ زیبائی اندیشه پویش ‏خوشیختی بود. این ایده در قلب جذابیت تمدن جهانروا برای بسیاری کسان در بیرون یا حاشیه آن است ؛ ‏و چه زیباست که پس از دو سده [ از اعلامیه استقلال امریکا ] ‏‎…‎‏ دارد به ثمر می‌نشیند . ‏

‏ “تصور نمی‌کنم والدین پدر من در ترینیداد می‌توانستند این ایده را دریابند. بسیار چیزها در پویش ‏خوشبختی است: ایده فر ، مسئولیت، گزینش، زندگی انتلکت؛ ایده تلاش و کمال پذیری و دستاورد. این ‏یک ایده شگرف بشری است. پویش خوشبختی را نمی‌شود به یک نظام معین فروکاست. از آن نمی‌توان ‏تعصب بیرون کشید. ولی می‌دانیم که هست؛ و بهمین دلیل نظامهای انعطاف ناپذیرتر در پایان برباد ‏خواهند رفت.”‏

‏***‏

‏ فرهنگها گوناگون‌اند و باهم برخورد و دادوستد دارند و در این عصر جهانگرائی، بیش از پیش به ‏یکدیگر نزدیک می‌شوند. از این میان یک فرهنگ نیاز دارد که با تحمل شکستی قطعی، توهم بازگشت به ‏گذشته و امید به پیروزی از راه کشتار جمعی را از دست بنهد. می‌باید با شکست دادن طالبان و شبکه ‏ترور بین‌المللی، این واپسین ایستادگی مسلحانه در برابر پیشرفت را نیز کناری زد و جهان را برای ‏اندرکنش ‏ ‏ آزادانه تمدنها آماده کرد. نتیجه چنان اندرکنشی هیچ مطابق میل پیشنهادکننده سال ‏‏”گفتگو” نخواهد بود. در جهان غرب از معیارهای مضاعف و ادب بنده نوازانه به فرهنگ دشمنی که ‏میلیونها مهاجران خود را به جامعه‌هایشان فرستاده است خسته شده‌اند و می‌خواهند حقیقت این پدیده را ‏برای خود و برای مسلمانان باز کنند. در جامعه‌های اسلامی، روشنفکران، اگرچه در پناه دولت‌های ‏غربی، از خاموشی و تقیه و رفتار رمه وار خسته شده‌اند و می‌خواهند آنچه را که می‌اندیشند به زبان ‏آورند.‏

‏ گفتگوی فرهنگها ناچار در فضای نابرابر خود جریان خواهد یافت. یکی حتا برای انتقاد از دیگری ‏نیازمند خود اوست، زیرا آن دیگری در انتقاد می‌بالد و مانند این یک به حال مرگ نمی‌افتد. اروپای ‏مسیحی در جنگهای صلیبی حالتی مانند بسیاری از مسلمانان کنونی می‌داشت. با فرهنگی روبرو شده بود ‏که به برکت آشنائی با فلسفه و علم یونانی و تکنولوژی چینی از خودش پیشرفته‌تر بود و به جنگش ‏برخاسته بود. آن بخش پیشرفته‌تر اروپا که در آن جنگ، مسخ شدن مسیح را در خون آشامی مسیحیان ‏دیده بود، از دشمن خود فلسفه و تکنولوژیش را گرفت و دینش را به خود او واگذاشت. اندکی برنیامد که ‏رنسانس کوچک سده دوازدهم و رنسانس بزرگتر سده‌های پانزده و شانزدهم، اروپا و سپس دنیا را به ‏مسیری انداخت که می‌بینیم. ( همان زمانها بود که چنانکه صاحب نظری اشاره کرده است جهان اسلام از ‏رنسانس کوچک خود به به قرون وسطایش بازگشت. )‏

‏ اروپائیان نیز با چنگ و دندان به وضع موجود خود چسبیده بودند؛ و فریاد کفرستیز، و هشدار پرهیز ‏از تقلید شیوه‌های فسادانگیز مسلمانان مرفه‌تر و فرهیخته‌تر، اروپا را برداشته بود و مردی چون ‏فردریک دوم سرخ موی ( باربارسا ) امپراتور مقدس رومی-ژرمنی که دربار جهان میهنش در سیسیل یک ‏شهر جهانی و نیویورک قرون وسطا بود از سوی پاپ تکفیر می‌شد. آن رویاروئی دو فرهنگ، ابعادی ‏داشت که آرزوی محال بن لادن‌ها و خمینی‌هاست. در جهان اسلامی پاپی نیست و تکفیر اگر از سوی ‏یک دولت تروریست پی گرفته نشود اثر چندان ندارد. مسلمانان، قرون وسطای خود را پانصد سالی کش ‏داده‌اند و دیگر می‌توانند از آن، در واقع از خودشان، بیرون بیایند. ‏

‏ یک تمدن مدتهاست به پایان رسیده است و در جامعه‌های عاریتی نیز بیش از صد سال به ناسازی زیسته ‏است و سودی ندارد. می‌باید جامه مدرنیته را به تمامی برتن پوشید و به آزادی رسید. در این آزادی، بی ‏بندو باری هم خواهد بود و نابرابری و بی‌بهرگی. انسانها هرجا و هرچه بتوانند سو استفاده خواهند کرد. ‏تمدن غرب بهشت را به جهان نیاورده است ولی از هر بهشت تمدنهای جز خود درگذشته است و ‏دوزخهای آنها را نیز تحمل پذیرتر ساخته است. مهمتر از همه، به انسان توانائی عملا نامحدود تغییر ‏کردن داده است. گوهر این تمدن آمادگی برای دگرگونی است؛ مُدرن شدن، ذات آن است. از همین رو ‏هم هست که پسامدرن یک تناقض عبارتی ‏‎ oxymoron ‎است ـ پیش از آنکه سلاحی در دست ارتجاع ‏اسلامی یا مارکسیستی باشد. مدرنیته ایستادن و واپس افتادن برنمی‌دارد. انتقاد از مدرنیته در طبیعت آن ‏است. پسامدرن اگر به معنی ضدیت با آزاد فکری و برابری در حقوق، از دمکراسی انسانگرایانه، باشد ‏از مدرنیته بیرون رفتن است.‏

‏ باشندگان جهان سومی سرزمینهای این تمدن چه بیهوده به جهان روبه مرگ خود چسبیده‌اند؟ از این ‏فرصت چه بهتر برای انبازشدن در عوالمی که از آن زندگیهائی چون نایپال ساخته می‌شود؟ او حتا با ‏داشتن لقب سر در انگلستان، پیوسته درگیر مسائل فرهنگی است که هم میهنان و همنژادانش را در ‏ترینیداد و هندوستان از رهائی بازداشته است. ما نه لقب سر لازم داریم، نه در این سرزمینها خواهیم ‏ماند، ولی همه می‌باید آرزوی سلوک او را داشته باشیم.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر