-2 C
تهران
چهارشنبه, ۲۸. آذر , ۱۴۰۳

جمهوریت نظام در خدمت اسلامیت آن

  در یک زورآزمائی ساده میان شورای نگهبان و مجلس که در واقع میان رهبر و رئیس جمهوری بود ‏‏”جمهوریت”‏‎ ‎‏ نظام به آسانی و مانند همیشه در این زورآزمائیها به اسلامیت نظام باخت. ( با وامگیری از ‏اصطلاحات اسلامیهای از همه رنگ ) . رهبر به یاری همدست خود در شورای تشخیص مصلحت نظام ‏را در آن دید که قانون را چون خمیری در دست بپیچاند و آن اختیار ناچیز مجلس را در تعیین شورای نگهبان ‏از آن بگیرد. با این پیروزی، حکومت اسلامی باز هم اسلامی‌تر و به آرمان اسلامیان گوناگون نزدیکتر ‏شد: گروهی آخوند منصوب خود که کشور را به زیور حکومت شرع بدست شریعت‌مداران و شریعت‌پناهان ‏بیارایند. ‏

‏ رهبر انقلاب شکوهمند بیش از آن مرهون یاریهای اکثریت غیر آخوندی بود که در هنگام نویساندن قانون ‏اساسیش جمهوریت نظام را یکسره نادیده بگیرد. اگر همه به او می‌بود خلافت طالبانی را برقرار می‌کرد ‏که شکل ناب حکومت‌اسلامی است. اگر از همان هنگام قدرتی را می‌داشت که “چاقوهای بیدسته” به ‏اصطلاح لیبرال ( که در پرتی همیشگی‌شان دسته را با تیغه اشتباه می‌گرفتند ) و رمانتیکهای انقلابی چپ ‏‏( که “مرگ را سرودی” کرده بودند ) در چند ماهه بعدی به او سپردند، اصلا نیازی به ظواهر نمی‌دید. ما ‏آن ظواهر تا سالها چندان دست و پاگیر نمی‌بود و گاه می‌توانست مانند رای مجلس به پذیرفتن آتش بس ‏جنگ عراق، از آبروریزی بیشتر جانشین خدا بر روی زمین بکاهد. در چنان فرصتهائی بود که ولایت ‏مطلقه فقیه می‌گفت رای مجلس بالاتر از همه است. او با احکام ناسخ و منسوخ آشناتر از آن بود که اشکالی ‏در بیان نظرات متناقض داشته باشد. همه پرورش مذهبیش او را برای زیرپا نهادن اصول، حتا بالاترین ‏احکام دینی، به نام اقتضای موقع آماده کرده بود. از قرآن نقل می‌کرد که الله خیرالماکرین. اما در آن ‏پرورش مذهبی نیازی به فریبکاری نیز نیست. کنار هم گذاشتن اصول و احکام نفی کننده یکدیگر، خود، ‏اصلی تغییر ناپذیر بشمار می‌رود. ‏

‏ تا سال ٧۶ / ۹۷ جمهوریت نظام حتا از نظر عملی جای گله برای اسلامیت آن نمی‌گذاشت. انحصارگران ‏و ملی-مذهبیان و اصلاحگران در یگانه زیستی ‏symbiosis‏ بسر می‌بردند که از همزیستی بالاتر است. ‏میانه‌روی و عمل‌گرائی مشهور دوران بساز و بفروشی نیز از پایان دهه ۶٠ / ۸۰ مخالفان بسیاری را از ‏چپگرا و ملی و جمهوریخواه به راه میانه انداخت و زمینه آب شدن بعدیشان را در دوم خرداد فراهم آورد. ‏از اشتباه حساب آن سال با پدیدار شدن عامل مردمی، بحث جمهوریت نیز در کنار اسلامیت جمهوری‌‏اسلامی وارد شد ولی نه به عنوان برهم زننده بلکه مکمل یک نظام حکومتی که به سنت دو هزار ساله می‌باید ‏تنها روی دو ستون بایستد. ‏

‏ جمهوریت نظام آخوندی بدین ترتیب با اسلامیت آن در تضاد نیست؛ بخشی از آن است و می‌تواند در کنار ‏آن بسر برد. از نزدیک بیست و سه سال حکومت آخوند‌ها تنها سه سالی تنش جدی میان آن دو بروز کرد و ‏چندی است که با همکاری دو جناح دارند آن را به حال عادی برمی‌گردانند. جمهوریت نظام اسلامی، ‏همچنین بی‌معنی بودن تفاوتهای ظاهری اصطلاحات مربوط به شکل حکومت را می‌رساند. زیر نام ‏جمهوری یا پادشاهی همه گونه اش را می‌توان داشت ( با اینهمه سروران بسیار به این جمهوریت چسبیده‌‏اند ؛ نامش جمهوری باشد هرچه دیگر اهمیت چندان ندارد. ) در این سالها بسیار از جمهوری‌اسلامی به ‏عنوان‌‌‏oxymoron‏ یا تناقض عبارتی سخن گفته‌اند ولی ندیده ایم کسی درباره مثلا جمهوری سوریه چنان ‏صفتی بکاربرده باشد – یکی از نمونه‌های بیشمار. ‏

‏ بهمین ترتیب دمکراسی اسلامی که جنبش دوم خرداد وملی-مذهبی های کهنه کار نمایندگیش می کنند هیچ ‏تناقضی با جمهوری اسلامی محبوب هردوشان ندارد. اگر کسی بتواند دارای احساسات تند مذهبی باشد که ‏مربوط به خود اوست و سیاست خود را نیز بر آن بگذارد و زیرکانه یا ساده‌دلانه هم خدا و هم خرما را ‏بخواهد و به آسانی تا انقلاب‌اسلامی و حکومت آخوندی خواهد رفت. او می‌تواند بازرگان آسا هم قانون ‏اساسی جمهوری‌اسلامی را بپذیرد و هم پس از مرگ خمینی همه خرد و دلیری خود را گردآورد و ادعا کند ‏که آن قانون برای شخص خمینی نوشته شده است. منطق ملی-مذهبی او که از پایه بر “تشخیص مصلحت” ‏و چشم بستن بر اصول و واقعیتهای مزاحم نهاده شده است هیچ اشکالی در این نمی‌بیند که در امر اصولی، ‏آنهم نظام حکومتی -چنین استثنائی بگذارد. در زمان خمینی اصل بر ولایت فقیه است ولی پس از او نیست. ‏اما اگر نظام حکومتی تابعی از خمینی است و او ولایت فقیه را “تشریع” کرده است، و ملی-مذهبی‌ها و ‏دمکراتهای اسلامی نیز آن را به همان عنوان پذیرفته‌اند دیگر چه جای این یاوه‌هاست؟ اگر خمینی چنین ‏نظری می‌داشت خودش می‌گفت. ‏

‎* * *

‏ تناقض میان جمهوریت ( که دمکراتهای اسلامی درون و بیرون بجای عنصر دمکراتیک بکار می‌برند ) و ‏اسلامیت در واقع در همان دوره انقلاب گشوده شد. شخصیتها و گرایشها و سازمانهای سیاسی گوناگون به ‏نام دمکراسی و آزادی، بی چون و چرا و دربست، به رهبری یک آخوند که همه چیز را در اسلام خلاصه ‏می‌کرد گردن نهاندند و هرچه گفت کردند و عمومشان چه به عنوان بخشی از حکومت و چه مخالفان ‏وفادار، انقلاب و حکومتی را که او شکل داد تایید می‌کنند. تا آنجا که به این شخصیتها و سازمانها و ‏گرایشها مربوط می‌شود تناقضی در میان نیست و اگر هم باشد در خود آنهاست – همان خدا و خرما با هم. ‏جمهوری‌اسلامی، و مذهب در حکومت، و سیاست ملی-مذهبی یعنی همین. کسانی که تناقضی می‌بینند یک ‏راه بیشتر ندارند: بیرون زدن از تنگنای ملی-مذهبی و افسانه دمکراسی اسلامی و ساده‌اندیشی ریاکارانه آن. ‏

‏ در یک نظام سیاسی که مدافعان جمهوریتش در خدمت اسلامیت آنند و دمکراتهایش اسلامگرایانی از رنگ ‏دیگرند شگفتی نیست اگر مردمان از هرچه اسلامی در حکومت، و حکومتی در اسلام است به بیزاری ‏بیفتند؛ و جوانان رویکردی به به دین پیدا کنند که هشدارهایش را از زبان برخی آخوندهای بیرون از گود و ‏ملی-مذهبی‌های کاسه گرمتر از آش می‌باید شنید؛ و ابعادش را از شادیهای عرفیگرایانی که کار را به ‏ضدیت با مذهب رسانده‌اند. گروه اول از دورنمای آینده مذهب در ایران به خود می‌لرزد ؛ گروه دوم از ‏آنچه برداشته شدن یوغ مذهب از جامعه ایران می‌بیند نفسی به راحت می‌کشد. هردو گروه در این حق ‏دارند که آخوند و مذهب در سیاست ایران به پایانش رسیده است. دورانی که آغازش به هشتصد سال پیش ‏برمی‌گردد ، با حکومت اسلامی-آخوندی به فراز و نشیب نهائی خویش می‌رسد. ‏

‏ در سده دوازدهم ( میلادی ) و امپراتوری سلجوقی بود که فرایند تثبیت فقه اسلامی و بسته شدن درهای ‏اندیشه و جا افتادن پایگان ( سلسله مراتب ) آخوندی، اگر چه غیررسمی مانند شیعیان، به عنوان پیوند ‏حکومت مطلقه و مردم بی‌حقوق، به انجام رسید. سلجوقیان که از نظر فلسفه حکومتی حلقه رابط ساسانیان ‏و صفویان بودند ( در سیاستها و نوشته‌های نظام الملک بهتر از همه این امتداد را می‌توان دید ) در اوج ‏شکوفائی و برتری فرهنگی سیصد ساله ایران، نظام آهنینی را – میراث پیشینیان ساسانی‌شان – در صورت ‏اسلامیش به کمال رساندند که فرهنگ و جامعه را در تناقض ذاتی دین و دولت خفه کرد و پنجه آن با انقلاب ‏مشروطه از گلوی ایران برداشته شد.‏

‏ نظام الملک در ادامه سنت اردشیر و تنسر ( کرتیر همروزگار شاپور اول ) و انوشیروان، دین و دولت را ‏توامان ( همزاد ) می‌شمرد: قانون به معنی دین، و به تعبیر “روحانیتی” سراپا درآمیخته و فرورفته ‏ساختار قدرت؛ خشونت انحصاری در دست دولت پاسدار وضع موجود؛ جامعه بسته‌ای که محافظه‌‏کاریش در خدمت امتیازات است. او اولویت را به دولت می‌داد که خودش می‌بود. خمینی از همانجا آغاز ‏کرد و اولویت را به دین، در واقع روحانیت، داد که خودش بود، زیرا به محض آنکه دین در بافتار ‏context‏ قدرت قرار گیرد با روحانیت یکی می‌شود. هردو ، جامعه انسانی را که بنا بر تعریف، پویا و ‏بیقرار است در قالبی خواستند که هر چه هم بپاید “ناساز و بی‌اندام” و با طبیعت انسانی ناسازگار است. آن ‏تناقض ذاتی که ساسانیان را با همه شکوه درخشنده‌شان به چنان پایان بی‌شکوهی افکند در اینجا بود.‏

‎* * *

‏ قدرت حکومتی و اجرائی که انرژی جمعی یک جامعه است اگر برای خفه کردن آن انرژی بکار رود ‏بزرگترین تناقض است. همین تناقض بوده است که هشت سده رکود بر ملتی که با اینهمه گاه و بیگاه، در ‏جوششی از انرژی سازمان نیافته، خود را از دیوارهای آن نظام آهنین به بیرون می‌زد تحمیل کرد. مسئله ‏جمهوری‌اسلامی نیز در اینجاست و نه در بن بست مبتذل سیاسی و حکومتی در اوج آخوندبازی و قدرت ‏مذهب در سیاست؛ که دستگاه قضای روحانیت ( دریغ از نام دادگستری که بر قانون و عدالت آخوندی نهاده ‏شود ) سنگسار می‌کند و “جشنهای با شکوه” از تازیانه زدن جوانان در میدانهای شهرها برپا می‌دارد. ‏تناقض ذاتی رژیم ربطی به مشکل ایدئولوژیک، و جمهوریت در کنار اسلامیت ندارد. چنانکه در کشاکش ‏تعیین سه حقوقدان شورای نگهبان پیش آمد و در ترکیب کابینه خاتمی دیده می‌شود، جمهوریت نظام حد ‏اکثر ابروئی درهم می‌کشد و لندی می‌زند و مشکل ایدئولوژیک را به پایان خوش برای اسلامیت می‌رساند. ‏ ‏ ‏

‏ بحث جمهوریت و اسلامیت نشان می‌دهد که ما همچنان در خم کوچه اسلام در استراتژی پیکار و در ‏سیاست هستیم – هنوز مباحثات استراتژی تکیه به روحانیت کاملا پایان نیافته روایت تازه‌ای از همان نگرش ‏سُنتی به اسلام و روحانیت بر گفتمان بسیاری از مخالفان عرفیگرا چیره شده است. تا ده دوازده سالی پس از ‏انقلاب، جریان اصلی مخالف رژیم اسلامی، دربند عوالم پیش از انقلاب، همچنان به نقش تعیین کننده ‏روحانیت می‌اندیشید – همان روحیه خودباخته که در ماههای پایانی، سران رژیم پادشاهی را به قول ‏فردوسی به “لابه و گفتگوی” با آخوندها واداشت و سیاستگران شکست‌خورده پیاپی اشتباه کرده را به ‏استراتژی تسلیم به آخوندها راند. کسانی که هنوز سالها پس از پیروزی روحانیت می‌خواستند عملا به ‏رهبری خود روحانیت، آن پیروزی را ناچیز کنند گذشته از ناممکن بودن چنین آرزوئی، در دو جا اشتباه ‏می‌کردند.‏

‏ نخستین اشتباه در ارزیابی تاثیر مذهب در جامعه ایرانی و نقش رهبری ذاتی آخوندها ریشه داشت. بجز ‏دوره استثنائی رضا شاه، در طول سده گذشته از دستگاه پادشاهی که سیاستهایش در گیر نبردی به تناوب با ‏رهبران مذهبی بود گرفته تا نیروهای مخالفی که همه به درجات ، عرفیگرا بودند جملگی چشمی به رهبران ‏مذهبی داشتند. تنها نابترین مارکسیست-لنینیستها تا انقلاب در برابر این وسوسه ایستادگی نمودند ولی آنها ‏نیز سرانجام تاب نیاوردند و به جبران برخاستند. ‏

‏ با آنکه در نخستین نگاه، نقش روحانیت در جنبشهای مردمی سده گذشته ایران برجسته می‌نماید اگر از ‏نزدیکتر بنگرند جز در انقلاب اسلامی، در جنبشهای مردمی آن سده ابتکار در دست رهبران سیاسی بوده ‏است و آخوندها به آن رهبران نیازمند‌تر بوده‌اند. در انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت، رهبران ‏مذهبی نقش کمکی داشتند. حتا در انقلاب اسلامی نیز خمینی و آخوندهای انقلابی به جنبش اعتراضی پیوستند ‏و اگر با چنان ترکیب باورنکردنی سست عنصری و کوردلی، هم در دشمنان و هم دوستان خود روبرو نمی‌‏بودند نه آن جنبش به انقلاب نیازی می‌یافت و نه آنها به رهبری انقلاب می‌رسیدند. بیشتر قدرت آخوندنها ‏در سده گذشته از تصور نادرست دیگران برخاسته است. دیگران بوده‌اند که به طمع بهره‌برداری از آخوند ‏بازیجه او شده‌اند. انقلاب‌اسلامی زننده‌ترین نمونه بود. چه رهبران جنبش اعتراض ( بیشترشان از ‏طیف گسترده ملی-مذهبی ) و چه رهبری سیاسی به دست خود، آخوندها را تا ماه رساندند. ‏

‏ درهمان سده هرگاه یک رهبری نیرومند سیاسی با آخوندها درافتاد با همه احساسات مذهبی توده‌ها دست ‏بالاتر را یافت. مشروطه خواهان شیخ نوری را در میانه شادی همگانی به چوب‌دار رئیس شهربانی ارمنی ‏خود سپردند؛ رضا شاه پرده از چهره زنان برگرفت و آخوندهائی که مردم را به شورش می‌خواندند از ‏هیبتش خاموش شدند؛ مصدق با انگلستان درافتاد و هنگامی که آخوندهای متحدش با او درافتادند به آسانی ‏آنها را منزوی گردانید؛ محمد رضا شاه در روزهای بهترش به پشتیبانی مردمی، برنامه اصلاحات ارضی ‏را بر آخوندهائی که به جان زدند تحمیل کرد ( روستائیان آخوندهائی را که زمینهای تقسیم شده را غصبی ‏می‌شمردند از ده بیرون کردند و پس از مالک شدن زمینها آنان را بازآوردند. ) چه در انقلاب مشروطه و ‏چه در برداشتن حجاب، توده ایرانی بسیار از بیست و چند ساله گذشته مذهبی‌تر بود و دار زدن یک مرجع ‏تقلید یا برداشتن حجاب در آن زمانها امروز برای ما قابل تصور نیست.‏

‏ ‏‎* * *‎

‏ دومین اشتباه ارزیابی نقش مذهب و روحانیت در جامعه و سیاست ایران به انقلاب‌اسلامی بر می‌گشت. ‏پیروزی آخوندها در آن انقلاب چنان کامل بود که به دشواری می‌شد سیاستگران و استراتژهای شکست خورده و پیاپی اشتباه کرده را به بررسی نزدیکتر عوامل آن پیروزی خواند. آخوندها هماوردان خود را ‏یکایک و از روی گرده کلاسیک ( هر گروه به نوبه خود و به یاری دیگران ) شکست داده بودند زیرا به نظر ‏این شکست‌خوردگان، با تسلط بی‌قید و شرطی که مذهب بر ذهن و روان توده ایرانی دارد امکان دیگری ‏نمی‌بود. کسی زحمت این را به خود نداد که سهم اندازه نگرفتنی هر گروه را در پیروزی “اجتناب ناپذیر” ‏آخوندها اندازه بگیرد. شکست‌پذیری ‏defeatism‏ رژیم پیشین که در آن هنگام آشکار شد تا کجای پوسیدگی ‏رفته بود؛ یا آمادگی روشنفکران و طبقه متوسط ایران برای زیرپاگذاشتن خودشان پیش از هرچیز دیگر، ‏به آسانی از نظرها دور ماند.‏

‏ کسانی از تصور توطئه بیگانگان، خود عامل چنان توطئه‌ای برای نابودیشان شدند، یا کسان دیگری ‏رمه‌وار خویشتن را به جریانی سپردند که بی آنها چنان جریانی نمی‌شد. این درست است که آخوندها در ‏انقلاب نیرومند بودند و مذهب به یاری روشنفکران قدرتی تازه در جامعه یافته بود؛ ولی به آسانی می‌شد ‏در برابر موج بنیادگرائی ایستاد – چنانکه در جامعه‌هائی بسیار متعصب‌تر از ایران ایستاده‌اند. از این ‏گذشته ایران آن زمان با چنان سطح بالای رفاه و پیشرفت، هیچ به وضع یاس‌آور اقتصادی و سیاسی ‏کشورهای دیگری که صحنه انقلاب شده‌اند مانند نبود. ‏

‏ نرفتن به ژرفای انقلاب‌اسلامی بدین ترتیب یک دهه‌ای وقت بسیاری مبارزان را در تلاش برای جلب نظر ‏روحانیان که مستلزم دستکاری در پیام‌ها و برنامه‌های سیاسی بود تلف کرد. رهبران گمراه که شادمان از ‏استادی خود می‌پنداشتند سلاح را از دست دشمن گرفته‌اند کوشیدند هر چه نزدیکتر به زبان آخوندها سخن ‏بگویند و به ملی-مذهبی‌های درون و بیرون ماننده‌تر شوند. پیکار آنان محکوم به شکست بود زیرا در ‏مسابقه برای اسلامی جلوه کردن هیچ بختی در برابر “آیات” و حوزه‌های “علمی” نداشتند. اگر قرار باشد ‏مردم به دستاویز تعصبات اسلامی برانگیخته شوند و حساسیتهای مذهبی، حدود آزادی اندیشه و عمل را ‏تعیین کند خود آخوندها در این زمینه هم، صمیمی‌ترند، هم دست گشاده‌تری دارند و ناگزیر نیستند ‏شعارهای ترقیخواهانه نیز بدهند. استراتژی جنگ با سلاح دشمن و سخن گفتن به زبان او تنها به بی‌اعتباری ملی-مذهبی‌های بیرون افزود و بی‌شهامتی و ریاکاری، یا واپسماندگی‌شان را نشان داد. آنها، ‏نهضت آزادی‌وار، از دمکراسی و حقوق بشر دم می‌زدند و “ملت شیعه مسلمان ایران” از زبانشان نمی‌‏افتاد؛ غم ملت ایران می‌خوردند و بهائی و سُنی و یهودی و مسیحی را از شمول ایرانی و انسانی بیرون ‏می‌بردند و پیوسته بر بی‌اعتباری خود می‌افزودند. دنباله‌روانشان هنوز از بکار بردن لفظ ممنوع بهائی ‏می‌پرهیزند زیرا روحانیت می‌رنجد. چرخ حقوق بشرشان در اینجا به گل می‌نشیند. ‏

‎* * *‎

‏ تکیه بر اسلام و آخوند برای مبارزه با حکومت آخوندی نه در برابر استدلالهای مخالف، بلکه به سبب ‏بیهوده ماندن، اندک اندک از سکه افتاد. بزرگترین مدافعانش در ناکامی درگذشتند یا مدتهاست از نظر سیاسی ‏درگذشته‌اند و با آنکه هیج بخش کارسازی از روحانیت به آنها اعتنائی نکرده است به نامه‌نگاری و ‏فرستادن پیام ادامه می‌دهند. در حالی که از همان آغاز دهه ٧٠ / ۹۰ جامعه روشنفکری ایران، گفتمان ‏مذهبی را کنار می‌گذاشت و آخوندها و ملی-مذهبی‌ها افسوس می‌خوردند که مردم از دین برگشته‌اند بهره‌‏برداری سیاسی از دین هر روز نیمدار ( مستعمل ) تر جلوه می‌کرد. با اینهمه فرصت‌طلبی ریاکارانه و ‏گرایش مذهبی در سیاست پایدار ماند و هنگامی که دمکراتهای اسلامی در ایران سهمی در حکومت یافتند ‏گروه‌های روزافزونی از مخالفان، بسیاری از مارکسیست-لنینیست‌های پیشین، زیر درفش دفاع از ‏جمهوریت نظام در کنار اسلامیت آن بدان پیوستند. یکبار دیگر بحث به کژراهه کشیده شده است. ‏

‏ گذشته از نادرست بودن مفاهیمی مانند دمکراسی اسلامی و جمهوریت در کنار اسلامیت رژیم، پویاترین و ‏آینده‌سازترین لایه‌های اجتماعی، شامل جوانان، دمکراسی را بدون هیچ پسوند غیر دمکراتیک می‌‏خواهند. آنها که اینهمه از اسلامیت و جمهوریت دم می‌زنند حساب سیاسی درستی هم نمی‌کنند. رژیم ‏آخوندی تنها با چالش گروه‌های هوادار سرنگونی روبرو نیست که سروران دوم خردادی در بیرون اینهمه ‏از ناممکن بودن همکاری‌شان شادمانی می‌نمایند. در اینجا نیز حسابهایشان مانند همیشه اشتباه است. امکان ‏هماهنگی عرفیگرایان دمکرات همیشه هست. این درست است که همه کسانی که چاره را در پایان دادن ‏هرچه زودتر به رژیم اسلامی می‌بینند نمی‌توانند باهم کار کنند. ولی راه چنان همکاری میان کسانی که داغ ‏دست نشاندگی دشمن بر چهره ندارند و درپی ولایت فقیه خود نیستند آن اندازه هم که به خود دلخوشی می‌‏دهند بسته نیست؛ سیاست در درون و بیرون ایران روبه رشد دارد. ‏

‏ چالش اصلی از سوی جوانانی است، در توده‌های میلیونی‌شان، که نه سود پاگیر انقلابیان یک نسل پیش ‏را در رهانیدن انقلاب اسلامی و در واقع خودشان از بدنامی تاریخی دارند و نه شگردهای سوفسطائی ملی-‏مذهبی و دمکرات اسلامی‌ها سرشان می‌شود. آنها ملی هستند نه در معنای تنگ لیبرالهائی که از نداشتن ‏صفت مشخص، از سوی نویسندگان غربی بدین نام شناخته شدند؛ و احساس مذهبی‌شان هر چه باشد راهی ‏به قلمرو سیاست ندارد. دمکراسی و ناسیونالیسم برای آنان نیازمند میانجی اسلام نیست و فاصله‌شان با ‏اندیشمندانی چون مطهری وبازرگان و سیاستگرانی چون خاتمی و محفلیان نهضت آزادی هر روز بیشتر ‏می‌شود. ‏

‏ ‏‎* * *‎

‏ چنان نیست که جمهوریت نظام از این تازه‌ترین دور “رویاروئی”اش با اسلامیت شکست خورده بدرآمده ‏باشد. یک نماینده جبهه مشارکت پس از وادادن مجلس و رئیس جمهوری در کشاکش تعیین حقوقدانان شورای ‏نگهبان در مصاحبه‌أی با بی‌بی‌سی با خرسندی آشکار گفت مجلس گزندی در افکار عمومی ندیده است و ‏مردم به مظلومیت آن پی برده‌اند. یک هوادار ملی-مذهبی‌ها نیز در مصاحبه دیگری با رادیو صدای ایران ‏مدعی شد که مظلومیت ملی-مذهبیان سبب شده است که مردم به آنها روی آورند – مظلومیت به عنوان نقطه ‏قوت.‏

‏ این سخنان در واقع تکه‌هائی از سوگنامه یک گرایش سیاسی و مکتب فکری است که صد سالی پیش‌زاده ‏شد و دوسه دهه‌ای مجال یافت حرکت تجدد را کند و متوقف کند. ملی-مذهبیان اکنون با دستهای تهی از ‏دستاورد و کولبارهای سنگین از مسئولیت، برای خاکسپاری خویش به شنهای داغ صحرای زادگاهشان باز ‏می‌گردند. دست و پازنی برای زنده کردن پندار یا “میت” ١٣٠٠ ساله در عصر انقلاب ارتباطات که مجال ‏میت سازی نمی‌دهد واپسین نشانه زندگی گروه‌هائی است که شانه‌های لاغر خود را سپر سیلاب پیشرفت ‏کرده‌اند.‏

‏ بیداران و روشن‌بینان ایران دیگر نیازی به فرهنگی که یک سرش مظلومیت است، با احساس حق بجانبی ‏و طلبکاری جنایتکارانه‌اش، و سر دیگرش شهادت و خونخواری است، ندارند. مردم از سیاست خود ‏گشودن گره‌گاه‌های بهروزی و پیشرفت را می‌خواهند نه روضه‌خوانی را. جمهوریت و اسلامیت ‏خمینی ها، و ملی-مذهبی بازرگان ها برای زیست خود نیازمند جمهوری اسلامی است که بزرگترین یادمان ‏monument‏ و بزرگترین تابوتی است که توانستند برای خود بسازند. ‏‎*‎

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر