جهان تبعید هیچ نیست اگر آشفتگی و سرگردانی نباشد: زیستن در بیرون و زندگی کردن در درون؛ تنگی نومیدکننده دست و فراخی بیزارکننده دهان؛ انرژی فراوان و میدان عمل ناچیز. پیداست که در اوضاع و احوالی که اساساً تحمیلی است و کمتر گزینشی در آن رفته است و سروکار داشتن کسانی که در یک فضای بزرگتر احتمالاً از وجود هم بیخبر میماندند انتظار چندانی نمیتوان داشت. مهاجر، زندگی در ایران را خوش ندارد ولی به صورتی یک پایش در ایران است و بهر حال پلها را پشت سر خود خراب نکرده است. تبعیدی برخلاف مهاجرِ به اختیار، با نظامی که او را ریشهکن کرده از بن مخالف است. فعالیت سیاسی را ــ اگر هم چندان به آن نپردازد ــ وظیفه خود میداند و مانند عادات روزانه مسلم میگیرد و اشکال کارش به همین برمیگردد؛ زیرا مخالفت و فعالیت سیاسی امر پیشپاافتاده نیست. پیامدهایش میتواند گران شود؛ کمترینش مبتذل کردن هرچه مبارزه و آلوده کردن فضای عمومی است.
ما، چند هزاری در میان این میلیونها که به درجات گوناگون بهعنوان مخالف شناخته میشویم، پس از سه دههای فعالیت سیاسی در تبعید هنوز خود را در وضعی مییابیم که میباید پارهای مقدمات و چیزهایی را که بدیهی میشمردیم تعریف کنیم: مبارزه، سرنگونی، خود مخالفت و مخالف. آیا هر برگزاری جلسه و نوشتن مقاله مبارزه است؟ آیا با این کارها میتوان رژیمی را در دهپانزده هزار کیلومتری سرنگون کرد؟ آیا هرکس در نشستی حضور یافت و دستی به قلم برد مخالف است؟ هنگامیکه به آشفتگی گیجکننده در پهنه مبارزات و فعالیتهای این گروه چند هزارنفری ــ در خوشبینانهترین تخمینها ــ مینگریم ضرورت تعریف مفاهیم «بدیهی» را ناگزیر مییابیم. فراوانی جلساتی که “کمیته اختاپوس” معروف را به یاد میآورند؛ نشستهایی که اگرچه آبرومند و سودمند، هرگز به سرنگونی رژیم نرسیدهاند، مخالفانی که بیشتر نیرویشان در جنگ با یکدیگر سپری میشود، بحثهایی که زیر عنوان مبارزه با رژیم، موضوعشان بیشتر تکرار گذشتهها و پیشبرد نظرات شخصی است؛ اینهمه نشان میدهد که میباید روشنتر به مسائل نگاه کنیم و هیچچیز را مسلم نگیریم.
از مخالف آغاز کنیم. مخالف کسی است که رژیمی مانند جمهوری اسلامی را نمیتواند تحمل کند. اینیک مخالفت سیاسی نیست، چنانکه با حکومتهای معمولی، حتی غیر دمکراتیک، پیش میآید. رژیم اسلامی نهتنها ایران را اندکاندک به نابودی میکشاند میخواهد ایرانی را از ایرانیت و انسان را از انسانیت بیندازد. مخالفت با آن وجودی است؛ بهعنوان مخالف نه همزیستی با آن میتوان داشت نه به ادامه آن میتوان کمک کرد. با این تعریف کسی که گرفتاری عمدهاش تبعیدیان دیگرند، یا پیوسته راهی به درون محافل حاکم میجوید، هر چه باشد مخالف نیست. او را میباید ندیده گرفت و اگر پاسخی هم به او لازم بود به موضوع پرداخت و نه خود او، زیرا بزرگترین آفت فضای تبعیدیان، شخصی شدن “مبارزه” بوده است ــ جماعت بزرگی درهم افتاده که چنان فضا را پائین آوردهاند که جز تاباور (پرطاقت) ترین روانها کسی رغبت به مشارکت ندارد.
مبارزه امر بدیهی تعریفنشده دیگری است. ما در بیرون به فرض که بدانیم برای چه مبارزه میکنیم از چه مبارزهای برمیآییم؟ نخست و از همه مهمتر به هدف مبارزه میباید پرداخت. هر هدف نهائی جز تغییر رژیم و جانشین کردن آن با یک نظام انسانی، با دمکراسی لیبرال، دمکراسی محدود به حقوق بشر، بیرون از تعریفی است که ما بهعنوان چنان مخالفانی میتوانیم داشته باشیم. بهتر کردن حکومت اسلامی و جابجا شدن رهبران آن، یا بازگشت به گذشتههای سپریشدهای که اگر نیروی زندگی میداشتند ما در تبعید نمیبودیم، یا جانشین کردن این رژیم با دیکتاتوری دیگر، اگر چهبهتر، هدف مخالف در معنی ما نیست. در میان ما سازشکاران (سازشکاری با سازش کردن، نه بر سر اصول تفاوت دارد؛ تفاوتش در همان اصول است)؛ و عوامل رژیم، بسیاریشان بی جیره و مواجب و بیخبر که با بیآبرو کردن سرتاسری مبارزه و رساندن ابتذال بیرون به معیارهای حکومتی، همان خاطرخواه دستگاه امنیتی رژیم را میکنند فراوانند. قدرتطلبان بهر بها و با هر وسیله نیز که با شنیدن بوهای خوش به جنبوجوش میافتند بسیار میتوان یافت، چنان کسانی را میباید در مقوله خودشان گذاشت و در شمار مخالفان نیاورد.
مخالفانی با چنین تعریف (و هر کس میتواند تعریف خود را داشته باشد) برای رسیدن به آن هدف نهائی چه میتوانند؟ روشن بودن استراتژی مبارزه در اینجا بسیار اهمیت دارد. نبرد مسلحانه و از آن بدتر دعوت امریکا به حمله به ایران را که آرزوی آشکار و نهائی بسیاری درماندگان و تجزیهطلبان و تشنگان بیاعتقاد (سینیک) قدرت است پیشاپیش میباید رد کرد. مخالفان رژیم، کسانی که از ایران آغاز میکنند و ازآنجا به مبارزه میرسند ــ و اینیک نکته کلیدی است و بر آن میباید درنگ کرد ــ جز پیکار سیاسی مردمی، پیکاری با وسایل سیاسی و به نیروی مردم، درواقع پیشروترین عناصر جامعه و هر نیرویی که در خدمت استراتژی درآید و به هدف نهائی آسیبی نزند، راهی نمیشناسند. مبارزه میباید هماهنگ با آن عناصر و در چهارچوب این استراتژی و با شناخت ابعاد گوناگون آن و بهرهگیری از هر فرصت باشد.
آن بخش استراتژی پیکار سیاسی مردمی را که به مخالفان بیرون برمیگردد میتوان زیر پنج عنوان آورد: سالم کردن فضای بیرون تا بتوان از کاری برآمد؛ سختتر کردن اوضاع بر رژیم در جهان خارج؛ آگاه کردن مردمی که به آنچه در کشور میگذرد دسترسی محدودتری دارند؛ پیشبرد گفتمان مدرن و جایگزین جهانبینی آخوندی و گفتمانهای ارتجاعی و مطلقگرای دیگر؛ و سرانجام گستردن شبکه ارتباطی مبارزه در درون و بیرون و درنهایت آماده شدن برای مرحله پایانی مبارزه و در بدترین صورت، برای «پس از پس از» جمهوری اسلامی.
هیچیک از این فعالیتها بهخودیخود به تغییر رژیم نخواهد انجامید و میباید ناامید شد و از مبارزه دست برداشت. تغییر رژیم اسلامی (برای رعایت آنها که از واژه سرنگونی میگریزند) برآیند مبارزات بیشمار، بیشتر در درون ایران و فشارهای بیرون و بیش از همه ناهنگامی anachronism و تباهی و ناشایستگی روزافزون حکومت آخوندی خواهد بود. دادن شعار سرنگونی، مبارزه نیست و مبارزه لزوماً به سرنگونی نخواهد انجامید و هیچ مشکلی هم در این نیست. ما هدفی روشن داریم ولی دامنه محدود کار در بیرون و گسسته از مبارزات درون را نیز ــ مگر غیرمستقیم ــ میدانیم و بیآنکه چشمداشت بیشازاندازه داشته باشیم تا آنجا که در توان ماست بر مبارزه تأکید خواهیم گذاشت. چنانکه ظریفی گفته است، نخست جامهدان آنگاه سفر.
تغییر رژیم در ایران روی خواهد داد و ما بهناچار دستی از دور بر آن خواهیم داشت. ولی مبارزه در هر جا هست و گاه در بیرون بیشتر کار میکند. این معنای «مبارزه، نه سرنگونی» است که هنوز پس از بیستوچند سال ابروهایی را بالا میبرد. ولی چهبهتر که همان در آغاز به این میرسیدیم که بجای دادن شعار سرنگونی، به مبارزه برای سرنگونی ــ مبارزهای که بیشتر فعالیتهای تبعیدیان ربطی به آن ندارد ــ میرسیدیم.
ژوئیه ۲۰۰۷
www.d-homayoun.info