اعلان مبارزه نه اعلان جنگ

‏ بحران سازی از شگردهای معمولی حکومتهای به خطر افتاده است. کشاندن توجه مردم به مخاطرات ‏درونی و بویژه بیرونی، شیوه شناخته شده و بسا اوقات موثری است. حکومتهای فراوانی ‌ند که ‏انحراف افکار عمومی را تا دامن زدن به جنگ رفته‌اند. جمهوری‌اسلامی در این رهگذر از افراطی‌ترین ‏و بی‌مسئولیت‌ترین رژیمها بوده است و عملا از همان آغاز، چاره دشواریها و کاستیهایش را در سرگرم ‏داشتن مردم ( گروگان‌گیری دیپلماتهای امریکائی ) یا مجبور ساختنشان به پشتیبانی از خود یا دست کم ترک ‏مبارزه ( کشاندن عراق آماده جنگ، به حمله به خاک ایران ) دیده است. خمینی که استاد این تاکتیک بود تا ‏مرز مضحکه رفت و کوشید اثر نوشیدن جام زهر آتش‌بس با عراق را با غائله فتوای کشتن سلمان رشدی ‏از میان ببرد و در میان پیروانش کامیاب نیز شد.‏ ‏ ‏

‏ امروز در یکی از بدترین و ژرفترین بحران‌های رژیم اسلامی، انگیزه دامن زدن به خطر خارجی دست کم ‏همان اندازه است که در آن سالها می‌بود؛ و شگفتی نیست اگر می‌بینیم آماده‌اند تا هرجا بروند . پس از یک ‏دوره کوتاه پشتیبانی نمادین از پیکار ضد تروریسم بین‌المللی، حزب‌الله، به معنی مافیائی که قدرت را ‏در دست دارد، بار دیگر به اصرار در پی چالش امریکا بر آمده است. ( در گفتگو از حکومت در جمهوری‌اسلامی با توجه به اختلافاتی که میان دو جناح است، بویژه در سیاست خارجی، نمی‌توان از ماهیت یگانه‌ای سخن گفت و اصطلاحات دوم خردادی و جزب‌الله برای رساندن منظور، دقیق‌تر است ). در حالی که ‏دوم خردادیان، به معنی رئیس جمهوری و وزارت خارجه سخت کوشیدند از فرصت حمله امریکا به یک ‏دشمن منفور مردم ایران و افغانستان بهره گیرند و روابط با امریکا را بهبود بخشند، ولایت فقیه و ‏سخنگویانش از همان فردای هجوم هوائی به طالبان، حمله به امریکا را آغاز کردند. کسی آن حملات ‏زبانی را به چیزی نگرفت ولی از هنگام سرنگونی طالبان موضع جمهوری‌اسلامی دشمنانه شده است. به ‏خوبی آشکار است که در تهران نیز مانند بسیاری محافل اروپائی، انتظار پا درگل شدن امریکا را در ‏افغانستان می‌داشتند و اثر چندانی در نشان دادن حسن نیت نمی‌دیدند. ( امروز از یادها رفته است ولی در ‏یک ماهه پس از ١١ سپتامبر این هشدار برسر زبانها بود که افغانستان عراق نیست. اکنون که عراق نشانه ‏شده است همان صداها هشدار می‌دهند که عراق افغانستان نیست. ) ‏ ‏ ‏

در کنفرانس جناحهای سیاسی افغانستان در بُن نمایندگان جمهوری‌اسلامی مشکلی نتراشیدند و چیزی هم ‏بدست نیاوردند. سودبرندگان کمکهای رژیم در میان افغانان، طبعا خود را بیشتر به امریکا نزدیک کردند و ‏متحد اصلی رژیم اسلامی در افغانستان، حکمتیار، که بهمان اندازه طالبان منفور است، پاک کنار گذاشته ‏شد. از آن پس عناصری از سپاه پاسداران با همکاری رفسنجانی نخست به گریزاندن و پناه دادن طالبان و ‏القاعده و سپس مسلح کردن سالارجنگ ‏warlord‏ های سرکش در هرات و مزار شریف و پاره‌ای استانهای ‏دیگر افغانستان پرداختند . این زنگ خطری بود که امریکائیان نمی‌توانستند ندیده بگیرند . جمهوری‌اسلامی ‏در کار آن بود که با زیر بال آوردن القاعده درهم شکسته، رهبری شبکه تروریسم بین‌المللی را دردست ‏گیرد. امریکا جنگ را در افغانستان با هزینه‌های سنگین از طالبان و بن‌لادن برده بود و نمی‌توانست ‏صلح را به رایگان به جمهوری‌اسلامی ببازد. باز سازی افغانستان بی تحریکات خطرناک رژیم ولایت فقیه ‏نیز به اندازه کافی دشوار هست.‏

در خاورمیانه موضع رژیم اسلامی به همین اندازه سخت شد. گذشته از کمکهای هر روزی به سازمانهای ‏تروریستی و گرد آوردن نمایندگان آنان در کنفرانسهای تهران، جمهوری‌اسلامی میان ۵٠ تا ۸٠ تن اسلحه ‏از جمله سلاحهای ضد تانک به فلسطین فرستاد. سلاحها به دست فلسطینیان نرسید ولی پیام به همه طرفهای ‏ذینفع رسید. در واشینگتن پرده‌های پندار را کنار زدند و جمهوری‌اسلامی را از روی کردار آن و نه ‏لبخندهای روابط عمومی و ژستهای دیپلماتیک قضاوت کردند. به امید پیروزی میانه‌روان در جنگ قدرت ‏نشستن، بیهودگی خود را ثابت کرد. هر کمکی به جمهوری‌اسلامی بجای نیرومند کردن دست آنان به امثال ‏رفسنجانی و خامنه‌أی فرصت می‌داد؛ هر امتیازی به رژیم بر تندروی حزب‌الله می‌افزود. ‏

اینهمه بس نبود، رئیس مافیا در مقام مصلحت گزار رژیم یک پله بالاتر رفت و اسرائیل را به نابودی در ‏حمله اتمی اسلامی تهدید کرد. سخنان او بیش از موشی نبود که می‌غرید ولی در فضای حساس پس از ١١ ‏سپتامبر اثر خود را بخشید. برای امریکائیان چاره‌ای نماند جز آنکه ارزیابی دقیق‌تری هم از موازنه قدرت ‏واقعی در رژیم اسلامی و هم مقاصد نهائی سرانش بکنند. ‏

‎* * *

‏ سخنرانی تند رئیس جمهوری امریکا و “محور شرارت” ابروهای بسیار را بالابرده است و سروصدای ‏فراوان بلند کرده است. آن سخنرانی به مناسبت گزارش سالانه او به مردم امریکا درباره “وضع کشور” ‏ایراد شد و روال سیاست خارجی کشوری را که مستقیما زیر حمله است در چند ساله آینده روشن می‌کند. ‏پیکار ضد تروریسم بین‌المللی مولفه اصلی این سیاست است و آماجها نیز به نام آورده شده‌اند: سه کشوری ‏که درکار تولید سلاحهای کشتار جمعی‌اند به قصد آنکه در زمان مناسب آنها را مستقیما یا به احتمال بیشتر، ‏توسط سپاه بیشمار تروریستهای بنیادگرا بکار برند. از میان این سه کشور، کُره شمالی یک صادر کننده ‏سلاحهای کشتار جمعی است؛ عراق بیشترین انگیزه را برای وارد کردن یک ضربه کشنده تروریستی بر ‏امریکا دارد؛ و جمهوری‌اسلامی فعالترین حکومت تروریست و تروریست پرور در جهان است. ‏

‏ چه از خود آن سخنرانی و چه از سخنان بعدی مقامات امریکائی به خوبی بر می‌آید که جز احتمالا عراق ‏هیچ قصد لشگرکشی به جائی نیست. امریکائیان به نخوت قدرت متهم می‌شوند ولی قدرت امریکا نامحدود ‏نیست و با همه بی‌نیازی از کمک نظامی دیگران همه جا نمی‌تواند به تنهائی عمل کند. بوش در سخنرانی‌‏اش آنجا که به ایران پرداخت گفتار خود را عوض کرد. حکومت ایران تنها به دلیل تروریسم و پویش ‏سلاحهای کشتار جمعی نیست که نابکار ‏rouge ‎‏ و پاره ای از “محور شرارت” است ( در باره محوربه ‏درستی گفته‌اند که این سه گشور با هم اتحادی ندارند که محوری بسازند )؛ ایران کشوری است که به گفته ‏او یک گروه انتخاب نشده سرکوبگر بر مردم فرمان می‌راند. او طبعا می‌داند که از این بابت هردو پاره ‏دیگر “محور” بسیار بدتر از ایران هستند. او همچنین درباره هیچ یک از آنها “درخواستهای مذاکره ناپذیر ‏حرمت انسانی، حکومت قانون، محدودیت قدرت دولت، احترام به زنان، مالکیت خصوصی، آزادی ‏گفتار و رواداری مذهبی” را بکار نبرد. چنانکه پاول، وزیر خارجه امریکا در پاسخ اعتراضات مقامات ‏اروپائی گفت هنگامی هم که ریگان سخنرانی مشهور خود “امپراتوری شرارت” را ایراد کرد در اروپا و ‏شوروی همه بهم برآمدند ولی آن سخنرانی را مردم روسیه شنیدند و غرض اصلی آنها بودند.‏

‏ امریکا با این اعلان مبارزه که دست کم در مورد جمهوری‌اسلامی و کُره شمالی نمی‌باید با اعلان جنگ ‏اشتباه شود ؛ با گرفتن موضع روشن در برابر رژیم ولایت فقیه؛ و تاکید بجا بر درخواست‌های مذاکره ‏ناپذیر مردم ایران به عنوان امری که برای امریکا نیز اولویت دارد، مستقیما وارد سیاست ایران شده است. ‏بیست و سه سال رهبران حزب‌الله کوشیدند بهر بها امریکا را دور نگه دارند و تا درگیری مسلحانه نیز رفتد‏‏. اکنون امریکا چه در مانوورهای درونی رژیم و چه در رویاروئی مردم با حکومت اسلامی و کل گفتمان ‏سیاسی، حضوری فزاینده دارد. استراتژی مصلحت گزار حکومت و سردار بساز و بفروشی در این زمینه ‏برخلاف منظورش عمل کرده است. او و همدستانش می‌خواستند با افزایش تنش، تا مرز آتش افروزی، ‏نه تنها امکان برقراری رابطه با امریکا را از میان ببرند، بلکه رئیس جمهوری اهل سازش را از هر ‏کامیابی در سیاست خارجی بی‌بهره کنند. راه ندادن سفیر تازه انگلیس، با همه روابطی که آخوندهای حاکم ‏با لندن داشته‌اند، در همین جهت بود. هردو منظور حاصل شده ولی امریکا با همه اینها به صحنه آمده ‏است. ‏

‏ آنها همچنین امیدوار بودند با برانگیختن امریکا به یک اقدام حاد، چشم مردم را مانند جنگ عراق از وضع ‏تحمل ناپذیرشان برگردانند و درجه‌أی از یگانگی را به صفوف از هم گسیخته خود بازآورند. بوش در ‏اینجا نیز با سخنرانیش بخشی از آنجه را می‌خواستند به آنها می‌دهد ولی آنها با این شمشیر دودمی که هردو ‏لبه‌اش به مافیای حزب‌اللهیان زخم می‌زند چه می‌توانند بکنند؟ از سوئی مخالفان خاطر جمع‌تر شده‌اند و ‏از سوی دیگر جریان اصلی حتا در درون رژیم نمی‌تواند در شرایط یاس‌آور کنونی با پیام بوش – ازدست ‏نهادن سیاستهای ماجراجویانه و راه آمدن با درخواستهای مردم – مخالفت ورزد.‏

‏ واکنش مردم به سخنان بوش، حتا در آن نخستین روزهای گرمی احساسات می‌باید سران مافیا را بیش از ‏پیش نومید کرده باشد. ایرانیان در همه واکنشهای آشکار خود هجوم به ایران را تقبیح کردند، ولی نه چشمه ‏پشتیبانی از رژیم سرازیر شد نه دشمنی با امریکا. از امریکا ستیزان حرفه‌ای ، که در تلخی اشتباهات ‏همیشگی می‌جوشند و کف می کنند تا آرمندگان بر پر قوی مشیت امریکا و انگلیس که منتظر بمبهای ‏امریکایند بگذریم، کسی در بیرون و درون ایران تبلیغات آخوندها را جدی نگرفت. اگر ایران را خطری ‏تهدید می‌کرد همانا مافیای حزب‌الله بود. دست و پا زدنهای موشان غرنده در نمازهای جمعه بیهوده است. ‏امروز بیست و سه سال پیش نیست و جرج بوش را بجای صدام حسین نمی‌توان گذاشت. حتا برای ‏آرمندگان بر پر قوی مشیت بیگانگان، سخنان بوش می‌باید انرژی آفرین بوده باشد. پس از “محور ‏شرارت” و راه ندادن سفیر انگلیس آیا هنوز می‌توان برضد هر منطقی پافشاری کرد که این رژیم را قدرتها ‏نگهداشته‌اند و مبارزه سودی ندارد؟‏

‏ پوزشگران جمهوری‌اسلامی، و امریکا ستیزان وجودی ( اگزیستانسیل )، و آنها که در هیچ موقعیتی ‏اقدام قاطع را توصیه نمی‌کنند سیاست تازه امریکا را بی‌پایه و نقض غرض می‌شمارند. آنها تلاشهای ‏رژیم را برای برهم زدن افغانستان انکار می‌کنند. می‌گویند مگر جمهوری‌اسلامی نبود که برهان الدین ‏ربانی، رئیس جمهوری گوشه‌أی از افغانستان، را در بن واداشت که به توافقنامه گردن نهد؟ این درست ‏است ، ولی ربانی در آنجا با شورش وزیران خود روبرو بود و چاره ای جز گردن نهادن نداشت؛ و ‏دربرابر امتیازی که داد اجازه یافت در کاخ ریاست جمهوری در کابل بماند و در آینده نقش احتمالی او در ‏سست کردن حکومت موقت آشکار خواهد شد. یا می‌گویند مگر جمهوری‌اسلامی بیش از نیم میلیارد دلار ‏برای بازسازی افغانستان تعهد نکرده است؟ این هم درست است ولی برای حکومتی که دستمزد کارگران ‏دولتی را نمی‌تواند بپردازد و در کشوری که معلمان از پائین بودن حقوق خود اعتصاب می‌کنند از این ‏وعده‌های میان تهی بسیار می‌توان داد. آنچه نسیه نیست کمکهای مالی و تسلیحاتی آخوندها به سالار ‏جنگهائی است که با پادرمیانی تهران، حکومت موقت را در کابل به زبان پذیرفتنه‌اند تا بتوانند در عمل ‏سست کنند.‏

‏ دیگران مدعی اند که جمهوری‌اسلامی نمی‌تواند با جنگ امریکا مخالف باشد یا طالبان و القاعده را پناه ‏دهد زیرا آنها ضد شیعی هستند و افغانستان طالبان سرچشمه تریاک و هروئین بود و میلیونها افغانی از بیم ‏آن به ایران گریخته بودند. اما آیا حقیقتا آخوندها نگران گسترش اعتیاد در ایران هستند و به سختی افتادن ‏مردم، چه افغانی و چه ایرانی، برای‌شان اهمیتی دارد؛ یا اصلا به ملاحظات مذهبی جز به عنوان وسیله ‏پیشبرد منافع می‌نگرند؟ این بهانه‌ها همان اندازه بی‌پایه است که ادعای اینکه لحن تهدید‌آمیز بوش مردم ‏ایران یا دست کم دوم خردادیان را پشت سر رفسنجانی و خامنه‌ای خواهد آورد. این تحلیل گران نه ژرفای ‏شکاف و شکافها در دستگاه حکومتی جمهوری‌اسلامی را اندازه گرفته‌اند، نه کینه سوزان توده‌های مردم ‏ایران را به آخوندهای فرمانروا. این کینه‌أی است که تا آنجا که می‌توان به یادآورد هرگز در جامعه ما ‏نبوده است و مافیای حزب‌الله که سهل است مخالفان دوراندیش‌تر رژیم را نیز به هراس می‌اندازد. دو ‏هفته‌ای از آن سخنرانی نگذشته همه چیز در ایران به حال اول برگشته است. ‏

‏ سران مافیا نگرانیهای پاره‌ای مخالفان را ندارند. برای آنها خطر بزرگتر در این است که راه ورود ‏امریکا به صحنه ایران باز شود و بدتر از آن، بدست رقیبان‌شان باز شود؛ در این است که می‌بینند ‏کامیابی امریکا در جنگ همه از جمله خودشان را در منطقه سرجای خود نشانده است – بلافاصله پس از ‏هشدار بوش، جلو فعالیتهای حکمتیار را در ایران گرفتند و ادعا کردند که ١۵٠ فراری طالبان و القاعده را ‏دستگیر کرده‌اند. بیش از همه در این است که می‌بینند از هر سو به محاصره امریکا درآمده‌اند و اگر ‏امریکائیان صلح را نیز در افغانستان ببرند می‌باید با سرمشق کشوری ترقیخواه و آزادشده از بنیادگرائی، و ‏بدتر از همه احتمالا بازگشته به پادشاهی، در همسایگی خود سرکنند. آنها بهتر از پوزشگران خود می‌‏توانند دو سوی این معادله آشکار را ببینند.‏

‎* * *

‏ سیاستگزاران امریکائی در برابر ایران سیاستی بس ظریفتر از دو پاره دیگر “محور” گرفته‌اند. آنها تکیه ‏خود را بر کارزار مردم ایران نهاده‌اند. چند هفته‌ای پیش از بوش، رامسفلد وزیر دفاع، که بینش ‏استراتژیک را با چاره‌گری تاکتیکی یکجا دارد، در اشاره به پیکار گسترده‌تری که پیش روی امریکاست، ‏گفت ایران تفاوت دارد و مردم ایران درگیر مبارزه‌ای برای دمکراسی هستند. در کوتاه مدت، آنها به ‏ناچار می‌خواهند با دوم خردادیان کار کنند،که فرض بر این است که خواهد توانست به پشتیبانی مردم ‏ایران جناح حزب‌اللهی را واپس بنشاند و به آنچه بوش به عنوان درخواستهای مذاکره ناپذیر نامیده است ‏نزدیک شود؛ و آنگاه ایران دیگر سرزمین تروریست‌پرور نخواهد بود و در پی سلاحهای کشتار جمعی ‏برنخواهد آمد و به گشودن مسائل واقعی خود رو خواهد آورد. ‏

‏ آنها در ارزیابی حالت و خواستهای مردم ایران به خطا نرفته‌اند و به ناتوانی دوم خردادیان آگاه‌اند. با ‏اینهمه، تاکیدهای فراوان‌شان، همچنانکه اروپائیان، نشانه آن است که درحال حاضر آنچه بتوانند برای ‏تقویت یک جناج در برابر جناح دیگر خواهند کرد. تفاوت مهم در این است که امریکائیان تا آنجا نمی‌روند که ‏به سود مافیا تمام شود و اروپائیان تا آنجایش را نیز مشکلی ندارند. سبب البته آن است که اروپائیان از نفت ‏و دلارهای نفتی ایران نمی‌گذرند و جمهوری‌اسلامی بهشت غارتگران است.‏

‏ آن “درگیر بودن انتقادی” – حضور فعال به منظور عوض کردن -که سالهاست برگ انجیر اروپا برای ‏پوشاندن سیاست آزمندانه همکاری با مافیای اسلامی بوده است، می‌رود که تظاهر واقعی خود را در ‏سیاست تازه امریکا بیابد – اگر بتوانند پابرجا بمانند و به دام “لابی” جمهوری‌اسلامی در آن کشور نیفتند. ‏در آغاز سده گذشته یکی از پیشینیان برجسته بوش، تئودور روزولت، اندرز می‌داد که چوبدستی بزرگ ‏برگیر و به نرمی سخن بگوی. او که اکنون بزرگترین چوبدست تاریخ را در دست دارد سخن نیز به ‏درشتی می‌گوید. تئودور روزولت با مانندهای صدام حسین و رفسنجانی و کیم ایل سونگ سروکار نیافته ‏بود. ( نمی‌باید پنداشت که نابکاران تنها به این سه دولت محدود می‌شوند. ) پس از دو دهه و بیشتر سستی ‏و گریز در نخستین فرصت، و اقدامات نمایشی و نیمه کاره، امریکائیان می‌خواهند بایستند و از خود دفاع ‏کنند. کمتر کشوری می‌توان یافت که ١١ سپتامبر را از سر گذرانده باشد و به چنین جالتی نیفتد. خطر ‏مبارزطلبی و جنگ افروزی در چنین حالتی هست. ولی امریکا یک دمکراسی است با جامعه مدنی بسیار ‏نیرومند، و نظام سیاسی آن رویهمرفته می‌تواند جلو زیاده رویها را بگیرد. ‏

‏ با این سیاست، چنانکه اشاره شد امریکائیان خود را وارد کشاکش‌های سیاسی ایران کرده‌اند و ریسمان ‏نچاتی بسوی دوم خردادیان انداخته‌اند. اکنون این سازشکاران اصلاح‌ناپذیر می باید طبعا با جرات ‏بیشتری بتوانند از خود دفاع کنند . تغییر فضا تا جائی است که در ایران به آسانی می توان بار ملامت ‏رویاروئی با امریکا را به گردن مافیای حزب اللهی انداخت و از فلسطینی شدن سیاست خارجی ایران انتقاد ‏کرد . رفسنجانی و همدستان با همه رجزخوانیها در موضع دفاعی هستند. ولی جبهه دوم خرداد در گذشته ‏نیز از این فرصتها بسیار داشته است و هربار به میل خود تا پرتگاه رفته است. از رئیس جمهوری که تازه ‏به اندیشه انتشار پرستش نامه خمینی‌اش افتاده است بیش از اینها نمی‌توان انتظار داشت. او تا آنجا که ‏توانست در سه ساله اولش رفت، و رفتارش در دو ساله گذشته نشان می‌دهد که دیگر نیروئی در خود ‏سراغ نمی‌کند. ولی دوم خرداد نیروهای دیگر را نیز بیرون آورد.‏

‏ آنچه نیروی سوم یا جنبش گذار از دوم خرداد می‌خوانند و دانشجویان و اکنون معلمان، نمایندگان ‏فعالترش هستند امروز می‌تواند مطمئن باشد که یک دگرگونی استراتژیک به سود پیکار دمکراسی در ایران ‏روی داده است. گردش اوضاع به سود همه آنهائی است که مصالح ملی را بالاتر از هر چه دیگر می‌‏گذارند. فشاری که از بیرون انتظارش را می‌کشیدیم وارد می‌آید و هیچ باکی نیست. در برابر رژیمهای ‏سرکوبگری که به مدرن‌ترین اسباب سرکوبگری مجهزند و می‌توانند به آسانی مردم خود را به مرگ از ‏بیماری و گرسنگی محکوم کنند ( عراق و کُره شمالی ) یا سالانه میلیاردها دلار بی‌حساب در اختیار دارند ( ‏جمهوری‌اسلامی ) بی‌فشار و دست کم همکاری نکردن خارج به ندرت می‌توان به پیروزی رسید.‏

‎* * *‎

‏ در اجتماعات تبعیدی، کم نخواهند بود کسانی که پشتیبانی محدود از یکی از جناحهای رژیم را همچون یک ‏فریب تازه دوم خردادی خواهند دید: یکبار دیگر دنیا به بازی درونی جمهوری‌اسلامی می‌افتد و مردم را ‏فراموش می‌کند. چنین واکنشی را می‌توان فهمید ولی می‌باید تا پایانش رفت. امریکا در عراق و کُره ‏شمالی با چنین فریبی روبرو نیست و گروه مخالفان صدام حسین که برای کشاندن بمب‌افکن‌های امریکائی ‏به کشورشان مبارزه می‌کنند از این واکنشها نشان نمی‌دهند. اما امریکائیان در عراق با دو سه یا چند ‏حکومت که پیوسته درکار هم می دوند سروکار ندارند. در کُره شمالی اگر قرار است با کشوری دوست ‏باشند سفیرش را به بهانه‌های شگفت رد نمی‌کنند. اگر از وزیر خارجه امریکا بپرسند او بسیار شادمان خواهد ‏شد که در عراق و کُره شمالی نیز از این فریبها بخورد‌.‏

‏ آن مخالفان رژیم نمی‌توانند انتظار داشته باشند که کشوری مانند امریکا یا پاره‌ای اروپائیان نیز، از هر ‏فرصت برهم زدن تعادل حکومتی که آن را نابکار و به حال خود خطرناک می‌دانند در کشوری که مردمش ‏را دوست خود می‌شمارند بهره نگیرند. هیچ کس از جمله مردمی که در رای گیریهای پیاپی این پنج ساله ‏به یک جناح روی آورده‌اند شیفتگی ویژه‌ای به جماعت میانه کار و یک آب شسته‌تر ( با از پرده بیرون ‏افتادن پرونده گروهی از دوم خردادیان در این هم می‌باید شک کرد ) پیرامون رئیس جمهوری ندارد؛ و ‏خود او تنها مزیتی که برایش مانده آن است که رفسنجانی نیست. اما گشایشی هرچند کوچک پیدا شده است و ‏رژیم بهم ریخته است و چه بهتر که سرکوبگران، اگرچه به نظر کسانی نمایشی، گاهی هم به سر یکدیگر ‏بکوبند. ‏

‏ اگر ما تفاوتی میان رژیمهای عراق و جمهوری‌اسلامی نمی‌بینیم ناچار می‌باید انتظار داشته باشیم که ‏دنیا نیز – در واقع امریکا و انگلستان – با ایران همان رفتار عراق را داشته باشند و به احتمالی که نیرومندتر ‏می‌شود، به یک راه حل نظامی روی آورند. ممکن است بگویند که امریکا در خیال حمله به کُره شمالی با ‏همه شباهتی که با عراق دارد نیست و در ایران نیز نیازی به راه حل نظامی نخواهد داشت. اما کُره شمالی ‏سالی بیست و چند میلیارد دلار درآمد نفت ندارد و ممکن است با آمیزه‌ای از فشار و کمک، سرانجام دست ‏از صادرکردن تکنولوژی موشکی یا هسته‌أی بردارد -که توجه و منفعت اصلی امریکاست. از این مهمتر، ‏کُره جنوبی اجازه جمله به نیمه شمالی سرزمین ملی را نخواهد داد. چنانکه دیده می‌شود در جهان واقع ‏مسئولیتهای خطیر، سیاستگزاران نمی‌توانند با عواطف برانگیخته عمل کنند و ناگزیرند هر احتمال و ‏فرصتی را در شمار آورند. ‏

‏ در این تردید نمی‌توان داشت که هیچ مقامی در امریکا در اندیشه حمله به ایران نیست. چنان حمله‌ای ‏گذشته از هر چیز نالازم است. جمهوری‌اسلامی همان سیب گندیده خروشجف شده است که به دامن ‏شوروی نیفتاد که خود سیب گندیده بزرگتری می‌بود. کسی برای زمین زدن چنین رژیمی ملتی مانند ایران ‏را با خود دشمن نخواهد کرد. ایران یک کشور محوری است و زندگی پس از جمهوری‌اسلامی دراز خواهد ‏بود. بجای شکایت بیهوده ما نیز می‌توانیم از هر گشایشی، هر نقطه ضعفی در رژیم بهره‌برداری کنیم، ‏جهانیان را از باورداشتن ظواهر، از فریب واقعی برحذر داریم، جایگزین با اعتبارتری به مردم ایران ‏عرضه کنیم و هرچه می‌توانیم درخت را تکان بدهیم.

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر