دوستی گرامی و ناهمراه از خانواده چپ پس از خواندن نامه دبیرکل سازمان مشروطه خواهان ایران به رییس جمهوری امریکا ( راه آینده شماره ۳۷ مرداد ۷۷ ) در یادداشتی به تاسف بر موضع تندرو و “سکتاریستی” سازمان خرده گرفته بود چرا که آن نامه بوی نامهربانی به خاتمی می دهد و به حکومت امریکا هشدار داده است که در برقراری رابطه با جمهوری اسلامی شتاب نکند زیرا به رغم سخنان میانه روانه رییس جمهوری اسلامی تجاوز به حقوق بشر به دست آن حکومت به بدترین صورتها ادامه دارد و نیز خواسته است که پولهای توقیف شده ایران به حکومتی که نماینده مردم ایران نیست داده نشود. دوستان دیگری در همان خانواده صفحات بیشمار روزنامه ها را در بیان سرخوردگی خود از این که خاتمی در سوگ و بزرگداشت دژخیمی همچون لاجوردی سخن گفته است سیاه کردند. در امریکا دوستان خانواده مشروطه خواه و گرایشهای در سوی راست آنان کوشیدند تظاهراتی به اعتراض بر حضور او در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به راه اندازند و رادیو صدای ایران لوس آنجلس بر سر پخش سخنرانیهای او در امریکا که تصمیمی درست بود به حملات و بد زبانیهای معمول اجتماعات پرجمعیت تر ایرانی در بیرون دچار آمد و باز جوی های مرکب در بحث از خوبی و بدی خاتمی بر صفحات روزنامه ها سرازیر شد.
این سودا زدگی چپ و راست که خاتمی را در مرکز بحث گذاشته است جز هدر دادن انرژی ها و گمراهی نمی آورد. هنگامی که هنوز از زنان و مردان جدی شنیده می شود که با آمدن خاتمی دیگر جای سختگیری به جمهوری اسلامی نیست یا با آمدن خاتمی هیچ تغییری روی نداده است و اگر هم روی داده به فریبکاری است چگونه می توان از گمراهی دم نزد؟
در این میان آنان که به نام دگرگشت گام به گام و آرام جامعه ایرانی عملا از پیکار کنار کشیده اند دست کم از یک تحلیل جامعه شناختی درست آغاز می کنند و از آن نتایجی می گیرند که اگر همه از فرسودگی تبعید برنخاسته باشد بهرحال با حسابگری های سیاسی شان سازگارتر است – در همان سالهای تاراج بیدریغ منابع ملی به ریاست رفسنجانی نیز بسیاری از ایشان همین استدلال ها را با اعتقاد کمتر پیش می کشیدند. مساله اصلی برای همه این گروه امید بستگان به خاتمی شوق حضور در صحنه سیاست ایران است. آنها در ناشکیبایی خود به آسانی به آرزوپروری wishful thinking نیز می افتند – چنانکه بیشتر پیش می آید. یکی از مهمترین حسابگریهای سیاسی پاره ای گروهها و عناصر مخالف از ۱۹۸۹ به بعد که جز به ندرت اشاره ای بدان نشده “امتیاز”ی است که نسبت به پاره ای دیگر از مخالفان – بیشتر در خانواده راست – احساس می کنند و راه بازگشت خود را هموارتر می بینند.
اما انکارکنندگان دگرگونگی (استحاله) ژرفی که در جامعه ایرانی روی داده است و حکومت خاتمی گوشه ای از آن به شمار می رود جز آویختن به نظریه های توطئه تکیه گاهی ندارند. اگر گروه نخست برای راه یافتن به میدان سیاست ایران بی تاب است و می تواند ناخوشایند ترین رویدادها را نادیده بگیرد این گروه دوم چنان در فضای تبعید پابند شده است که از خوشایند ترین رویدادها نیز نادیده می گذرد. هر دو به یک اندازه از مداخله واقعیت ها در حسابها یا عادتهای سیاسی خود ناشادند. انعطاف پذیری افراطی مخالفانی که موقتا ولایت فقیه را نیز می پذیرند تا از مانندهای نهضت آزادی عقب نمانند همزاد خود را در انعطاف ناپذیری افراطی مخالفان دیگر و جدیتری می یابد که حوصله تحلیل وضع پیچیده و تناقض آمیزی را که در ایران پیش آمده است ندارند و نمی خواهند از همگنان عقب بمانند.
در عالم واقع که از نظریه پردازیهای ما بالاتر است جامعه ایرانی از زیر دارد بیست ساله گذشته را واژگون می کند، دوستان افراطی راست هر چه بخروشند؛ و نظام حکومتی ایران راهی جز تسلیم و بی آبرویی برای کسانی که برای پا نهادن در صحنه درون بیتابند نمی گذارد – دست کم تا آنجا که می توان دید و خود بیتابان نیز همه از بازگشت دم می زنند و باز نمی گردند. قدرتهای خارجی نیز اگر به جمهوری اسلامی سخت نمی گیرند نه برای پیش انداختن دگرگشت دمکراتیک و گل روی خاتمی است. اروپاییان پیش از او نیز سی چهل میلیارد دلاری با دادن اعتبارات گوناگون به گرداندن چرخهای تاراج و سرکوبگری کمک کرده بودند. آنها منطق سیاست و روابط بین المللی را بهتر از سرورانی می فهمند که هیچ امتیازی را به رژیم بیش از اندازه و پیش از موقع نمی دانند. در ماجرای سلمان رشدی اگر از این منطق سخاوتمندانه نیروهای مخالف پیروی شده بود حکومت بریتانیا نمی توانست دولت جمهوری اسلامی را وادار به چنان عقب نشینی سازد و شرمساریش را بر ننگ بیفزاید.
به همین ترتیب اگر حکومت امریکا در این اوضاع و احوال بر شرایط الیگارشی آخوندی گردن می نهاد و تحریم را بر می داشت و پولها را – مختصری که از هزینه های داوری و حساب سازیهای انبارداری و ادعای خسارتهای راست و دروغ بیشمار مانده است – پس می داد آیا جز نیرومند کردن سرکوبگران و پاداش دادن به هواداران استراتژی سرسختی در آن الیگارشی هنری کرده بود؟ ما اگر می گوییم اکنون که آخوندهای حاکم با نارضایی حتی در صفوف هواداران خود روبرویند هنگام سختگیری بر رژیم اسلامی است از آنجاست که دست نیروهای استبداد و فساد را ناتوانتر می خواهیم. خاتمی و نیروهای جامعه مدنی این چند گام لرزان را نیز به برکت تنگناهای سیاسی و اقتصادی توانسته اند. برای توسعه سیاسی ایران کدام بهتر است، انصارحزب الله سیر و انبوه یا بی پول و رو به کاهش؟ دراین خشکسالی اعتقادی که سراپای نظام جمهوری اسلامی راگرفته است پاداشهای مادی برای اوباش حزب اللهی هر چه کمتر بهتر.
* * *
در ایران هفته های اخیر چرخش رویدادها چنان بوده است که می باید هر دو نظریه افراطی در باره خاتمی را از نو زیر پرسش ببرد. از سویی شدت تعرض متقابل نیروهای وضع موجود ( محافظه کار اصطلاح بسیار آبرومندی در سنت سیاسی انگلوساکسون است که نمی توان در باره تردامنانی همچون خامنه ای و رفسنجانی به کار برد و آنان را با “ادموند برک” یا دیزرایلی در یک ردیف گذاشت) و از سوی دیگر واپس نشینی داوطلبانه سازشکارانه اصلاحگران در حکومت پرسشهای تازه ای برای هر دو گروه پیش می آورد.
بستن روزنامه های آزاداندیش و دستگیری روزنامه نگاران و نویسندگان که هنوز ادامه دارد با لت و کوب (ضرب و شتم ) وزیر فرهنگ و وزیر پیشین کشور آغاز شد. آن وزیران نه ازمحبت مسیحاوش که از ناچاری، گونه دیگر خود را عرضه داشتند و ضربه های بعدی پیاپی فرود آمد. همزمانی این تعرض پردامنه با بحران افغانستان وگشایش محدود دیپلماتیک به غرب نشان از یک استراتژی و یک همرایی تازه دارد. جناح های حکومت با بهره گیری از تب ساختگی جنگ در بده بستانی به هزینه آزاداندیشان و جامعه مدنی به سازش یا دست کم آتش بسی رسیده اند که میدان عمل رییس جمهوری را در بیرون باز تر و ساختار رسمی قدرت را در درون استوارتر می گذارد. در همه هفته های بگیرو ببند از رییس جمهوری و وزیران یک زمزمه ناخرسندی نیز شنیده نشده است. برعکس وزیر فرهنگ اظهارخشنودی کرده است که روزنامه توس (جانشین “جامعه” بسته شده) سرانجام بکلی بسته شد. گردانندگان توس به وزیر فرهنگ بدگمان بودند و اندک اندک انتقاداتی را از دوران رفسنجانی آغازکرده بودند.
دراین فضای تازه مقدمات انتخابات مجلس خبرگان بی سر و صدا و بی مشارکت چنانکه کارگردانان آرزو دارند انجام می گیرد. تنها نگرانی مسئولان آن بوده است که شمار نامزدها کمتر از نمایندگان باشد که آن را هم با سرازیر کردن عوامل خود چاره کرده اند. در باره شمار رای دهندگان از هم آغاز زمینه چینی کردند که کم بودن آن نشانه بی اعتمادی به رژیم نیست ( در همان حال که انبوهی رای دهندگان انتخابات ریاست جمهوری را نشانه سرسپردگی مردم به رژیم وانمود می کنند) و تا آنجا رفتند که گفتند اصلا رای مردم لازم نیست و فقیهان مجلس را می باید تنها خود فقیهان برگزینند- چنانکه کسی جز قاضی صلاحیت برگزیدن قاضیان را ندارد. مسلم است که اگر “وشاورهم فی الامر”مبنای دمکراسی بلکه عین دمکراسی باشد و “سقیفه بنی ساعده” و بیعت را همان انتخابات آزاد همگانی قلمداد کنند به آسانی می توان چنین تعبیرات دمکراتیکی نیز کرد.
اگرکسانی از همان آغازمی گفتند که با خاتمی مساله در جمهوری اسلامی حل نشده است و مبارزه را در همه جبهه ها می باید شدت بخشید نه از آنرو بود که تفاوتهای بزرگ او را با دیگر رهبران رژیم آخوندی و تفاوتهای بزرگی را که با آمدن او در حکومت اسلامی پدید آمده است نمی پذیرفتند. ولی آنها از همان هنگام می دیدند که او چه از نظر اعتقادی و چه خلق و خو کسی نیست که کار را بر سر سیاستها و حتی اصول به رویارویی بکشد. او بیشتر کنش پذیر یا “پاسیو” است و هیچ برای بهم زدن نظامی که خود پرورده دامن آنست نیامده است. ازاین گذشته تکیه بر قانون که ریسمان محکم اوست جای حرکت چندانی در نظام ولایت فقیه برایش نمی گذارد.
شیدایان خاتمی، آنها که از بزرگداشت او از لاجوردی چنان بهم بر آمدند، اکنون در برابر همدستی اش در سرکوب به نام قانون می باید به کسانی که پس از انتخابات دوم خرداد نیازی به تغییر استراتژی نمی دیدند اندکی حق بدهند. به نام دوری از گرایشهای سکتاریستی نمی توان با رژیمی چنین تبهکار از در سازش و ملایمت در آمد. هم امریکاییان حق دارند که سخنرانی و مصاحبه های رییس جموری را – با همه میانه روی و نوگرایی که در اوست – برای تغییر سیاستهاشان بس ندانند، هم ما حق داریم از دنیا بخواهیم که برقراری روابط عادی را با رژیم آخوندی مشروط به پیشرفت در جبهه حقوق بشر در ایران سازند و به نام یاری دادن به خاتمی کسانی را تقویت نکنند که قدرت را قانونا و در واقع در دست دارند و از خاتمی نیز برای پیشبرد برنامه کارشان بهره برداری می کنند.
و آن مخالفان سرسخت که پیچیده ترین موقعیتها را با یک دو ضرب المثل توضیح می دهند چگونه می توانند انکار کنند که در خرداد سال پیش یک دگرگونی بزرگ در سیاست ایران روی داد که برخاسته از دگرگونیهای بزرگ جامعه ایرانی و به کمک فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی از هر سو بود. اینهمه مبارزه ساینده و فرساینده در سرتاسر دستگاه حکومتی آنهم با مداخله لایه های روزافزون اجتماعی که مرگ هر نظام خودکامه ای است، دست زدن به خشن ترین تاکتیکها برای وارونه کردن تحولات یک سال و نیمه گذشته و پذیرفتن خطر ایستادگی و سرپیچی عناصری از جامعه مدنی ایران همه برای فریب دادن امریکا یا اجتماع ایرانی بیرون بوده است؟ آیا امریکاییان به سادگی یا سرازپانشناختگی پاره ای مخالفان رژیم اند که بی گرفتن هیچ امتیازی پا بر مصالح استراتژیک خود بگذارند؟ یا اجتماع ایرانی بیرون با چنین سطح پیچیدگی و ظرافت sophistication چنان بازی پیچیده و ظریفی را لازم دارد، و اصلا چنین بازی خطرناکی با موجودیت یک رژیم لرزان، به فریب دادن عناصر حاشیه ای در بیرون می ارزد؟ دوستان ظاهرا در ارزیابی اهمیت و تاثیر “بیرون” اندکی به مبالغه افتاده اند.
* * *
بحث سیاسی اگر برای گذراندن وقت یا زندگی نباشد برای یافتن و نشان دادن راه عمل سیاسی است. کسان آزادند که هر احساسی در باره خاتمی داشته باشند. ولی ما با تصمیم های دراز مدت و کوتاه مدت درباره آنچه می باید برای آن کشور انجام داد روبروییم. با جمهوری اسلامی چنین که هست ــ با زشتی روزافزون واقعیت آن ــ چه می باید کرد؟ مساله مبارزه نه با شعار مرگ بر خاتمی به اصطلاح مبارزان راستین حل می شود و نه با قلمفرسایی مسالمت جویان درباره فضیلت های او. هر نگاه سطحی و بی پیشداوری، از آنگونه که در گزارشها و تفسیرهای بیگانگان به فراوانی می توان یافت، نشان می دهد که وضع ایران از همه نظر رو به وخامت می رود و خاتمی و همکارانش در برابر نیروهای وضع موجود به اصطلاح محافظه کاران از کار چندانی برنمی آیند و اصلاحات همچنانکه اصلاحگران از خود توان ایستادگی ندارند و فشار از بیرون نیز لازم است.
همچنین هر نگاه سطحی به جامعه ایرانی از برآمدن لایه های اجتماعی و روندهای نیرومند اندیشگی و سیاسی خبرمی دهد که دولت را چالش کرده است و گذشت زمان و موازنه قوا به سود اوست. در همین قدرت نمایی موج تازه سرکوبگری، نیرومندی این لایه ها و روندها را همان اندازه می توان دید که ترس فرمانروایان را. جوانان و طبقه متوسط ایران ( زنان و دانشجویان بویژه) و عمده آنچه نیروی کار جامعه ایران را می سازد با این رژیم و فرمانروایان در کشاکش وجودی است؛ آن بطور طبیعی می ماند، این به زور نابودیش را عقب می اندازد. بخش بسیار کوچکی از جمعیت در سرزمینی که همه چیز می تواند داشته باشد بخش بسیار بزرگی را از هر خوشبختی بی بهره کرده است – بیشترین بدبختی برای بیشترین تعداد درست به خلاف فرمول بنتام. در هیچ کشوری چنین وضعی پایدار نمی ماند.
مشروطه خواهان بر پایه این واقعیات بدیهی – به این معنی که درسیاستگزاری نیازی به بحث آن نیست نتایج زیر را گرفته اند:
۱- راه یافتن گروهی اصلاحگر و پشتگرم به افکار و آرای عمومی به ساختار رهبری جمهوری اسلامی از ضرورت مبارزه با رژیم نکاسته است زیرا ماهیت رژیم همان است و قدرت اصلی در دست عناصری است که به سبب پیشینه و طرز کار خود و به سبب آنچه هستند و نمایندگی می کنند می باید هر چه زودتر از صحنه سیاسی ایران کنار روند.
۲- به همین دلیل سرنگونی جمهوری اسلامی همچنان می باید هدف مبارزه بماند. مصلحت اکنون و آینده ایران در این است که سرنگونی بی آشفتگی و خونریزی صورت گیرد چنانکه در عموم سرنگونیهای دهه گذشته بوده است. با اینهمه نمی توان مردم را منع کرد اگر در برابر زیاده رویهای حکومت به تنگ آیند و کار را به آشوب و خشونت بکشانند.
۳- وجود نیروهای آزادیخواه و نوگرا چه در حکومت و چه در جامعه بطور کلی بهترین پایندان سرنگونی بی خونریزی رژیم آخوندی است. خاتمی و همفکران او رقیبان ما نیستند و تا آنجا که به پیشبرد فرایند و نیروهای دمکراتیک در ایران یاری دهند هیچ آسیبی به مبارزه نمی زنند. حمله به آنها و همصدا شدن با حزب الله و مجاهدین خلق و موضع گرفتن در برابر مردمی که از او پشتیبانی می کنند به امر ما هیچ خدمتی نمی کند. اینکه خاتمی که بوده است و چه خیالاتی دارد نا مربوط است زیرا ما با روندها و نیروهایی در جامعه ایران سروکار داریم که خاتمی به عنوان برنده انتخابات دوم خرداد فراورده آنهاست و اگر از آنها جدا شود و آنها را از دست بدهد دیگر قابل این بحثها نخواهد بود. تا آن هنگام ما هدفها و موضوعات حمله ی باربط تری داریم ( تنها تفاوتی که نسبت به پیش از دوم خرداد در روش ما پیدا شده است ).
۴- ورود در بازی سیاسی جناحهای گوناگون رژیم به سود ما نیست. ما نه در رژیم آخوندی هوادار گروهی هستیم نه آگاهی کافی از آنچه در راهروهای قدرت می گذرد داریم. نامه نگاری به سران حکومت و گشودن دفتر در تهران و نوشتن مقاله در روزنامه های ایران و مصاحبه با آنها را به دوستانی می گذاریم که لابد از ما واقعگرا تر و ایرانگرا ترند یا به عواملی ارزانی می داریم که چنانکه در اینجا و آنجا به سربلندی می گویند با ازخودگذشتگی نزدیک به قهرمانی از موضع مشروطه خواهی با ماموران دست چندم جمهوری اسلامی طرح انتقال مسالمت آمیز قدرت را به این سو می ریزند.
۵- بر عکس ورود در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران به سود همگانی است و می باید بطور جدی در برنامه روزانه فعالیتهای ما قرار گیرد. پشتیبانی از روزنامه نگاران دگراندیش و دانشجویان و زنان مبارز ایران برای ما می باید دست کم همان اهمیت را بیابد که سالگردها و مراسم سنتی. اگر پشتیبانی ما از روند نوگرایی و دموکراسی به سود عواملی در حکومت هم باشد گو باش و اگر پاره ای از آن مبارزان نمی خواهند یا نمی توانند پا به پای ما در “سکولاریسم” بیایند گو نیایند. امروز زمان این کشاکشها نیست و فردا به احتمال زیاد جای آن نخواهد بود – اینگونه که جامعه ایرانی تحول می یابد.
۶- در جبهه سیاست خارجی می باید از سختگیریهای دیپلماتیک و اقتصادی بر جمهوری اسلامی حمایت کرد تا مانند موضوع سلمان رشدی در جهت حقوق بشر ناگزیر به دادن امتیاز شود. به هیچ نام نمی باید مردم ایران را از تنها پشتیبانی خارجی که دارند و با هیچ مصلحت ملی در تعارض نیست بی بهره داشت. (سروصداهای بنیاد ۱۵خرداد و پیشنمازهای چند شهر و سرمقاله های چند روزنامه را در اینکه فتوا به قوت خود باقی است نمی باید جدی گرفت. از آن گویاتر سکوت سران تراز اول رژیم در برابر تعهدات رسمی وزیر خارجه ایران است. آخوندها در این موضوع یکی از ارزانترین و درعین حال دشوارترین عقب نشینی ها را کردند).
* * *
نمی باید انتظار داشت که جنگ لفظی بر سر خاتمی در میان بیرونیان پایان گیرد. از همه گذشته این یکی از آسانترین و در دسترس ترین موضوعات برای نوشتن است. اما شاید بشود امیدوار بود که عناصر سازمان یافته تر بیشتر به اقدامات عملی و نه تنها صدور اعلامیه بیندیشند. هنگامی که پای عمل به میان آید بسیاری اختلاف نظرهای سخنسرایانه (رتوریک) بیرنگ خواهد شد. پیکار آزادی و ترقی در جمهوری اسلامی پایان نگرفته است. بگیر و ببندها جز مرحله دیگری در این راه پر نشیب و فراز نیست. نیروهای جامعه مدنی تنها یک دور را باخته اند و هنوز در میدانند. پشتیبانی از آنها مهمتر است تا از خاتمی که در صد تار عنکبوت بستگی های شخصی و اعتقادی و قانونی گرفتار است و اگر اهمیتی دارد به دلیل پشتیبانی آن نیروهاست. پیش از دوم خرداد چه کسی به یاد رییس کتابخانه ملی می بود؟