سفر به آمریکا؛ دام و یک فریب بزرگ!
اشاره:
در ۲۶ دیماه ۱۳۵۷، در نهایت شگفتی و ناباوری مردم، روزنامهها با بزرگترین تیتر تاریخ مطبوعات ایران، خبر دادند که «شاه رفت!».
بسیاری از تحلیلگران «انقلاباسلامی»، رفتن شاه از ایران را عامل اصلی تشویق انقلابیونِ هوادارِ خمینی و تسریع سقوط شاه و روی کارآمدنِ آیتالله خمینی میدانند. بهرحال، علل و عوامل انقلاب ۱۳۵۷، روایت دردناکی است که با وجود افشای اسناد و انتشار کتابهای فراوان، هنوز در هالهای از ابهام قرار دارد، در این میان، انتشار «خاطرات دکتر امیراصلان افشار»، آخرین رئیس تشریفات دربار و محرم و همراه محمدرضا شاه در آخرین روزهای زندگی، میتواند پرتوِ تازهای به علل و عوامل رفتن شاه از ایران باشد.
علی میرفطروس
– میرفطروس: من عکسی در آلبوم شما دیدم که بر روی جلد کتاب هم چاپ خواهد شد، عکسی از شاه که شما هم پشت سر اعلیحضرت دیده میشوید در مقابل مجّسمهء بزرگی از رضاشاه. این عکس، خیلی گویا و پرمعناست! گوئی که شاه از رضاشاه میپرسد: چه شد که چنین شد؟ این عکس در چه شرایطی گرفتهشده؟ کجا بود؟ تاریخ آن کی بود؟
– دکتر افشار: به نظرم ۲۲ دیماه ۱۳۵۷ بود. در آن روز، آخرین سفیری که استوارنامهاش را حضور اعلیحضرت تقدیم کرد، سفیر کشور سودان بود که به همراهی اعضای وزارت خارجه به تشریفات آمده بود و طبق معمول مراحل تشریفاتی، استوارنامهاش را تقدیم اعلیحضرت کرد. ایشان آمدند و شرفیاب شدند و استوارنامهشان را دادند و بعد هم کمی با اعلیحضرت صحبت کردند و رفتند. اعلیحضرت همیشه در چنین مواقعی لباس رسمی میپوشیدند. سالن بزرگی است در کاخ صاحبقرانیه که از در وارد میشوند و در اطاق رئیس تشریفات منتظر میشوند و بعد از آنجا شرفیاب میشوند و بعد از تقدیم استوارنامه، میروند. اعلیحضرت آن روز به اطاق مجاور رفتند و لباسشان را عوض کردند. لباس تیرهای را که صبح پوشیده بودند را دوباره به تن کردند. بعد که اعلیحضرت آمدند، با هم وارد اطاقی شدیم که در وسط آن، مجسّمهء رضاشاه را گذاشته بودند.
– میرفطروس: این مجسّمه چرا در وسط اطاق گذاشتهشده بود؟
– دکتر افشار: این مجسّمه را یک زن و شوهر مجسّمهساز معروف بلغاری ساخته بودند و چند روز قبل، آن را به دربار آورده بودند تا اعلیحضرت بیایند و این مجسّمه را بپسندند.
خودِ مجسّمهسازها هم آن روز آمده بودند و حاضر بودند و برنامه این بود که اعلیحضرت این مجسّمه را ببینند چون دیگر وقتی برای اعلیحضرت باقی نمانده بود. از آنجا که رد میشدیم، عکّاسهائی که از مراسم تسلیم استوارنامۀ سفیر سودان گزارش تهیـّه میکردند دنبال اعلیحضرت آمدند داخل آن سالن، اعلیحضرت جلوی این مجسمه ایستادند و آن را تماشا کردند و پسندیدند که روزنامهنویسهای حاضر از این جریان عکس برداشتند. اعلیحضرت جلوی مجسمه پدرشان ایستاده بودند و من در لحظۀ تماشای مجسّمه، در صورت اعلیحضرت ناراحتی عمیقی میدیدم. به هر حال عکس اینطوری برداشته شد. آن مجسّمه چه سرنوشتی پیدا کرد؟ و چه شد؟ خبری ندارم. چهرۀ غمگین شاه نشان میداد که ایشان در آن شرایط دشوار، با پدرشان دردِ دل میکنند.
چند روز قبل از عزیمت اعلیحضرت از ایران، من پیامی تهیـّه کرده و به ایشان نشان دادم و پیشنهاد کردم که بهتر است اعلیحضرت چنین مطالبی را بیان بفرمایند و به کارهای فوقالعادهای که در کشور صورت گرفته اشاره کنند تا مردم، بیشتر در جریان باشند. اعلیحضرت فرمودند: «این گفتهها مربوط به کسی است که بخواهد برای همیشه از کشور برود و با ملّت خود خداحافظی کند در حالی که ما بهزودی برمیگردیم. مگر هر بار که برای استراحت یا مذاکره به خارج میرفتیم برای ملّت پیام میفرستادیم؟!»
این نکته را هم باید اضافه کنم: چند روز قبل از سفر اعلیحضرت به خارج، «جرج براوُن»(وزیر خارجۀ سابق انگلستان) همراه «سر داود الیانس»(ایرانی مقیم انگلستان که به سلطان نساجی اروپا شهرت دارد) به تهران آمده و به دیدار اعلیحضرت رفت. روز بعد به من تلفن کرد و گفت قصد دیدار مرا دارد. از اعلیحضرت اجازه خواستم فرمودند بروید ببینید چه میگوید. به دیدار او در هتل هیلتون رفتم.«جرج براوُن» گفت:به اعلیحضرت پیشنهاد کردم حال که برای مدِت دو یا سه ماه به خارج از کشور میروید ما و شما که به اصلان افشار اعتماد داریم او تنها رابط شما با بختیار باشد که دستورات شما را به تهران بیاورد و پاسخ لازم را بگیرد.اعلیحضرت نیز این پیشنهاد را قبول فرمودند. ملاحظه میکنید که در اینجا هم وزیر خارجۀ سابق انگلیس میگوید: «حالا که اعلیحضرت برای ۲-۳ ماه به خارج از کشور میروند» که منظور همان ۲-۳ ماه موردنظر اعلیحضرت است…مسئلۀ سفر به آمریکا آنچنان برنامهریزیشده و مسلّم بود که حتّی آقای علی کبیری، آشپز اعلیحضرت که به دیدار فرزندش به آمریکا میرفت،با ما همراه شد!
همانطور که عرض کردم، اعلیحضرت معتقد بودند که: «سولیوان سوءنیـّت دارد و گزارش درستی از اوضاع ایران به کاخ سفید و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریکا ارائه نمیدهد؛ بنابراین لازم است که خودم به آمریکا بروم و با کارتر و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریکا ملاقات کنم و به آنها بگویم که اقدامات شما در بیثبات کردن ایران نه فقط برای ما بلکه برای تمام منطقه فاجعهبار خواهد بود».
در زمان کندی هم که حکومت اعلیحضرت موردانتقاد شدید دموکراتهای آمریکا بود، شاه با سفر به آمریکا و گفتگو با دولتمردان آن کشور، کندی و مشاوران سیاسی او را قانع کردند که مسائل ایران، آنچنان که برخی از مخالفان (و خصوصاً رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی) میگویند، نیست. با چنان سابقهای و با این هدف، سولیوان طی ملاقاتی با اعلیحضرت، موافقت دولت آمریکا را برای سفر اعلیحضرت اعلام کرد و تأکید کرد: «هواپیمای اعلیحضرت در فرودگاه «آندروز» نزدیک واشنگتن، به زمین خواهد نشست و از آنجا با هلیکوپتر به منزل دوست نزدیکتان «والتر آننبرگ» خواهید رفت…»
با این مقدّمات، اعلیحضرت از سفر به آمریکا راضی و خوشحال بودند و به من فرمودند: «در این صورت، حداکثر ۲-۳ ماه در سفر خواهیم بود، هدایائی تهیـّه کنید تا به میزبانهای خودمان بدهیم».
در تدارک سفر و تهیـّهء هدایا بودم که اعلیحضرت به من فرمودند: «کارتر پیشنهاد کرده، بهتر است که در سر راه آمریکا، دو سه روز هم به اسوان (مصر) برویم و در آنجا با انور سادات و جرالد فورد (رئیسجمهور سابق آمریکا) در بارهء قرارداد «کمپ دیوید» ملاقات و مذاکره کنیم…» گفتنی است که در برقراری صلح بین مصر و اسرائیل، اعلیحضرت نقش بسیار مؤثّری داشتند و انور سادات در مسافرتهای غیررسمی و محرمانه به ایران (که غالباً من به استقبالشان به فرودگاه میرفتم و ایشان در کاخ خصوصی والاحضرت شهناز در سعدآباد با اعلیحضرت ملاقات میکردند) اعلیحضرت به آقای سادات میفرمودند: «مصلحت مصر در اینست که با اسرائیل صلح کنید، چون بیشتر خطرات و ضررها، متوجـّه شما و ملّت مصر است و سایر کشورهای عربی فقط «رَجَز» میخوانند و دَم از جنگ میزنند»… انور سادات همیشه از این دوستی و حمایت اعلیحضرت نسبت به مردم مصر، ابراز امتنان میکردند و میگفتند: «مصر هرگز یاریهای اعلیحضرت را در جنگ ۱۹۷۳ فراموش نخواهد کرد». به همین جهت اعلیحضرت مسافرت به اسوان برای مذاکره با انور سادات را پذیرفتند.
با این مقدّمات، اعلیحضرت و شهبانو و همراهان به اسوان رفتند و در فرودگاه بینالمللی «اسوان» از طرف انور سادات و همسرش با تشریفات و احترامات بسیار، مورد استقبال رسمی قرار گرفتند. پس از ۳ روز، اعلیحضرت به من فرمودند: «مذاکرات ما تمامشده و سادات هم باید به یک سفر رسمی به سودان بروند، شما با سفیر آمریکا در قاهره تماس بگیرید و بپرسید که در چه روز و چه ساعتی ما وارد آمریکا میشویم». در لحظه، با سفیر آمریکا در قاهره تماس گرفتم و ایشان گفتند: با واشنگتن تماس خواهم گرفت و روز بعد، به من تلفن کرد و گفت: «متأسّفانه مقامات آمریکائی در حال حاضر، مسافرت اعلیحضرت را به آمریکا صلاح نمیدانند»!
…بدین ترتیب: با یک فریب بزرگ، اعلیحضرت را از ایران خارج کردند و بعد، مانع سفر اعلیحضرت به آمریکا شدند. با بیم و نگرانی، وقتی پیام سفیر آمریکا در قاهره را به عرض اعلیحضرت رساندم، با ناراحتی و حیرت فرمودند:
-«اینها با پدر من هم همین کار را کردند. پدرم مایل بود که در هند و نزدیک ایران باشد و این وعده را هم داده بودند، ولی در بمبئی انگلیسیها اجازه ندادند که پدرم حتّی از کشتی پیاده شود و از آنجا، او را به جزیرهء موریس بردند…من اشتباه کردم که به اینها اعتماد کردم و به اسوان آمدم!»…
در آن شرایط آشفته و عصبی، خودمان را در برابر یک توطئه یا فریب بزرگ میدیدیم و واقعاً نمیدانستیم که چه کنیم؟ هیچیک از دولتمردان آمریکا دیگر به تلفنهایم پاسخی نمیدادند. ما با مختصری لباس و وسایل سفر کوتاه از ایران آمده بودیم و هیچ آمادگی برای تحمِل این شرایط ناگهانی و نامنتظره را نداشتیم. طرز صحبت کردن اعلیحضرت هم حتّی عوضشده بود و دیگر وقار پادشاهی را نداشتند.
– میرفطروس: در تدارک سفر به آمریکا بعد از ملاقات سولیوان با شاه و دادن برنامهء دقیق سفر، آیا خودتان هیچ حسّی نداشتید که این سفر ممکن است سفر ِ آخرتان باشد؟
– دکتر افشار: الان اگر بخواهم کوتاه جواب بدهم، نه! اصلاً! من خیال میکردم که حْکماً و حتماً برمیگردیم. میرویم و برمیگردیم. شاید برای اینکه من در تمامت روز در تشریفات بودم و تظاهرات و شلوغیها را فقط از طریق رادیوتلویزیون میدیدم و میشنیدم، به همین جهت تصمیم اعلیحضرت برای سفر به آمریکا و مذاکره با کارتر را بسیار پسندیدم…من معتقد بودم که ریشهء این تحریکات، از خارج است. این، مسئلهء «بیبیسی» است. این، مسئلهء مسئولان دفتر ایران در وزارت امور خارجهء آمریکاست، بنابراین، اعلیحضرت بهتر دیدند که خودشان بروند و این قضیـّه را حل کنند و من فکر میکردم که چون حرفهای اعلیحضرت منطقی است و انقلابی که میخواست توازن خاورمیانه را به هم بریزد، با رفتن شاه به آمریکا راهحلی پیدا میشود تا نه تنها ما، بلکه حتّی خود غربیها هم از این آش زهرآلودی که داشتند میپُختند، صرفنظر کنند. اگر من حتّی یک ثانیه فکر میکردم که میرویم و برنمیگردیم، من اینجوری که خانه و زندگی و آثار عتیقه و ملک و املاکم را ول نمیکردم. من فقط با یک چمدان بیرون آمدم، فقط با یک چمدان. روز ۱۴ ژانویه ۱۹۷۹، یعنی دو روز قبل از اینکه با اعلیحضرت بیرون بیائیم، به زنم گفتم: خانم! من که برمیگردم، شما اگر الآن اسباب و اثاثیه را جمع کنید، من از این مستخدمین خجالت میکشم که خواهند گفت: «آقا دارد فرار میکند!» من میروم و برمیگردم…
میخواهم بگویم که اگر من نمیخواستم خانوادهام برود، برای این بود که مطمئن بودم که برمیگردیم چون نظر اعلیحضرت این بود که پس از ۲-۳ ماه برمیگردیم… من و اردشیر زاهدی چندین بار به اعلیحضرت گفتیم: اعلیحضرت! بهتر نیست که شما ایران را ترک نکنید؟ اعلیحضرت گفتند: «من باید بروم و با آمریکائیها صحبت کنم تا حداقل برای ثبت در تاریخ هم که شده، آیندگان بدانند که من تا آخرین لحظه میخواستم این مملکت را نجات دهم.»
به طوری که قبلاً عرض کردم: چند روز قبل از عزیمت اعلیحضرت از ایران، من به اعلیحضرت پیشنهاد کرده بودم که پیامی به ملّت ایران بفرستند و به کارها و خدمات گذشته اشاره کنند. اعلیحضرت فرمودند: «این گفتهها مربوط به کسی است که بخواهد برای همیشه از کشور برود و با ملّت خود خداحافظی کند، در حالیکه ما بهزودی برمیگردیم. مگر هر بار که برای استراحت به خارج میرفتیم، برای ملّت پیام میفرستادیم؟!». نکتهء دیگر اینکه اعلیحضرت ـ برخلاف سنّت معمول سفرهایش ـ تا آخرین لحظه از امضاء انتقال فرماندهی کلّ ارتش به قرهباغی خودداری کرده بودند، فقط در فرودگاه بود که به تقاضای مکـّرر قرهباغی، آن را امضاء کرده بود!
– میرفطروس: ولی چرا اینهمه شتاب در رفتن؟ چرا روز ۱۶ ژانویه و نه مثلاً در ۲۰ ژانویه؟ هواپیمای شاه که در اختیار اعلیحضرت بود، سولیوان میگوید که: «هی به ساعتم نگاه میکردم تا شاه هرچه زودتر ایران را ترک کند!»
– دکتر افشار سئوال خیلی خوبی است! اولاً: سخن سولیوان، بسیار مهمل و دروغ است! ثانیاً: به علّت اعتصابات من هرچه سعی کردم که با مصر تماس بگیرم ممکن نشد. ما قرار بود اول به اسوان برویم، چون کارتر از اعلیحضرت خواهش کرده بود که در سر راه آمریکا، این جمله را مخصوصاً تکرار میکنم، سر راه آمریکا برای اینکه نگفت راست بیائید به آمریکا، کارتر گفت: در سر راه آمدن به آمریکا، یعنی سفر آمریکا هم در برنامه هست، یعنی اینکه شما اول بروید اسوان و ببینید مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل در چه حالیست؟ و در آنجا با جرالد فورد (رئیسجمهور آمریکا بعد از نیکسون) و آقای سادات مذاکرات مربوط به صلح «کمپ دیوید» را دنبال کنید…بهطوری که عرض کردم این مذاکرات «کمپ دیوید» از موقعی به وجود آمد که سادات اسرائیل را به رسمیـّت شناخته بود. در موقعی که من در تشریفات بودم، سادات چندین بار به تهران آمد، البتّه نه به صورت دعوت رسمی، بلکه خیلی خصوصی و محرمانه که بنده به استقبال ایشان میرفتم و یکراست به کاخ والاحضرت شهناز در سعدآباد میرفتیم. اگر واقعاً کمک ایران نبود با ۱ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار، کانال سوئز اصلاً باز نمیشد، برای اینکه کانال سوئز دوباره باز شود، میبایستی کشتیهای شکسته و بمبارانشده را از آنجا بیرون میکشیدند و بعد ولیعهد ما (شاهزاده رضا پهلوی) به آنجا رفت و در مراسم افتتاح کانال سوئز شرکت کرد. این کمکها و محبـّتهای ایران به مصر بود. آقای سادات هم ـ البتّه ـ خیلی قدرشناس بودند…
با این سابقه، آقای کارتر از اعلیحضرت خواسته بود که به اسوان بروند و مذاکرات بین مصر و اسرائیل را دنبال کنند…امّا الآن که جریان گذشته و تمامشده، بنده میبینم این فقط یک دام و فریب بزرگ بود. به غیر از اینکه یک کسی را بخواهند بکَشند به جائی که بعداً در جای دیگر راهش ندهند! این نقشهء آقای کارتر و شرکای او بود که چطور اعلیحضرت را از ایران بیرون بکشند و بعد، خمینی را به ایران بفرستند. این بهترین راه بود…
– میرفطروس: با توجـّه به شرایط داخلی و بینالمللی، شما فکر میکردید که سفر شاه به آمریکا باعث آرامش و ثبات داخلی میشد؟
– دکتر افشار شلوغیهای ایران، بیشتر منشأ خارجی داشت. از خمینی در آن زمان، اصلاً خبری نبود و حتّی در سال ۱۳۵۵ او خواستار بازگشت محترمانه به ایران و رفتن بیسروصدا به قم شده بود. از این رو، ما فکر میکردیم که سفر اعلیحضرت به آمریکا باعث قانع کردن مقامات آمریکائی شود هرچند از مدّتی پیش، خصوصاً پس از سفر شاه به آمریکا در زمان کارتر و آن «افتضاح مهماننوازانه!» حس میکردیم که غربیها، دیگر اعلیحضرت را نمیخواهند. در واقع، استقلالطلبیهای اعلیحضرت و غرور و بلندپروازیهای ملّیشان، خوشآیند کشورهای اروپائی و آمریکا نبود! از این رو، مأموریـّت اعلیحضرت در سفر به آمریکا واقعاً «مأموریـّت برای وطنم» بود، یک مأموریـّت جنگی که چهبسا ممکن بود که موفقیـّتی در آن نباشد!
برگرفته از تارنمای علی میرفطروس
به روایت دکتر افشار: حملهکنندگان به شاه در محوطۀ کاخ سفید، چماقدارانِ سازمان کمونیستی«احیا»بودند.