16.7 C
تهران
پنجشنبه, ۶. اردیبهشت , ۱۴۰۳

اجزاء جنبش سبز همه به هم نیاز دارند

ناقوس فاشیسم صدامی، مرگ همه رهبران نسل اول را می‌زند ــ هرکدام به نوبت و با همکاری یکایک‌شان

تلاش ــ «حفظ نظام در مرحله کنونی گزینه‌ای واقعگرایانه است.» این گفته شما از آن مواضعی است که بی‌تردید، بازهم شگفتی‌ها و اعتراض‌های بسیاری را برخواهد انگیخت. با علم به این که این رژیم‌ اسلامی است که مانند هر رژیم خودکامه‌ای در سیاست‌های سی‌ساله خود سرنوشت حکومت خود را به سرنوشت کشور ـ تا درجه بقای آن ـ پیوند زده است، اولویت ما در اینجا چیست که از مسیر این «گزینه واقعگرایانه» دست‌یافتنی است؟ مگر نه این که کارکرد همین نظام و ساختار آن بوده است که کار را به جائی رسانده که حتا ماندن یا رفتن یک رئیس جمهوریش هم چنین بحران عظیمی ایجاد کرده است؟

داریوش همایون ــ “حفظ نظام در مرحله کنونی اولویتی واقعگرایانه است” حتی در همین صورت بیرون از بافتار context خود گویاست. مرحله کنونی و اولویت واقعگرایانه به معنی آن است که مبارزه مراحلی دارد و در هر مرحله می‌باید اولویت ویژه آن را تشخیص داد و آن اولویت می‌باید نه آرزو پرورانه بلکه واقعگرایانه باشد. من در همان گفتگوی پیشین‌مان اشاره کردم که پیروزی جنبش سبز در این مرحله شکست دادن احمدی نژاد است. روشن است که اگر آن جنبش بخواهد احمدی نژاد را شکست دهد نمی‌تواند با شعار سرنگونی و مرگ بر خامنه‌ای به آن برسد. باز همان جا گفته شد که جنبش سبز نیاز به متحدانی به ویژه در دستگاه حکومتی دارد تا بتواند پیش از هر چیز خودش را حفظ کند ولی شرطش این است که آن متحدان از خود جنبش سبز نترسند. شکست دادن احمدی نژاد اولویتی است که با گذشت هر روز فوریت بیشتر می‌یابد. امروز وقت بحث‌های نظری نیست. از خود خامنه‌ای نیز می‌باید کمک گرفت. او و پیرامونیانش را نیز می‌باید بیدار کرد. ناقوس فاشیسم صدامی، مرگ همه رهبران نسل اول را می‌زند ــ هر کدام به نوبت و به یاری یکایک‌شان.
این درست است که همه فجایع از خود این نظام است ولی همه امکانات دگرگونی را نیز از همین وضع موجود می‌توانیم درآوریم ــ مگر حکم دهیم که اینها بروند هر چه بشود بهتر است. اگر در رژیمی کار به اینجا رسیده باشد که ماندن یا رفتن رئیس جمهوری‌اش چنین بحرانی به پا کند روشن است که عوامل دگرگونی در آن فعال شده است. در آن گفتگو من به مردمی فکر می‌کردم که صد‌ها تن آنان به دلیل رفتن به تظاهرات و سردادن الله اکبر بی هیچ نشانی سر به نیست یا کشته شده‌اند؛ بی شمارانی به زندان افتاده‌اند، در زندان با گروهی از آنان رفتاری شده است که از مرگ بد‌تر است. البته روی سخن با مبارزان نستوه شهر‌های اروپا و امریکا نبوده است. همه جنبش سبز که آن مبارزان نستوه برایش مقاله می‌نویسند و تظاهرات می‌کنند از اعتراض به تقلب بزرگ در انتخاباتی برخاست که هیچ چیزش بیرون از چهارچوب نظام و برای از میان بردن آن نبود. ادامه آن مبارزه نیز تنها در چهار چوب نظام امکان یافته است و خواهد یافت. آن دو سه میلیون تن که تنها در تهران به خیابان‌ها ریختند و یک شعار بیرون از نظام جمهوری اسلامی ندادند دست کم به اندازه بیرونیان از طبیعت این نظام و کارکرد ساختار‌های آن آگاه بودند. گناه آنان و همه ما چیست که نسخه سرنگونی رژیم که اینهمه شعارش را می‌دهند همچنان پوشیده مانده است و نمی‌گویند؟
اینکه حفظ نظام در مرحله کنونی گزینه بهتری است به معنی مبارزه از درون همین سیستم است و من راه عملی‌تری در این مرحله نمی‌شناسم.

تلاش ــ آیا سخن فوق به این معناست که در چشم‌انداز، هیچ جایگزین دیگری نمی‌بینید، یا در نظام جمهوری اسلامی ظرفیتی برای چرخش به سمت مقدمات عبور به نوعی دمکراسی؟

د.ه. ــ ظرفیت‌های رژیم اسلامی بسیار است و اینکه کدام ظرفیت ــ نگهداری وضع موجود غارتگری و سرکوبگری، یا دگرگونی و احساس مسئولیت بیشتر به مردم و میهن ــ دست بالا را بیابد بستگی به نقش مردم خواهد داشت. همین بحران انتخابات ریاست جمهوری برای اثبات این نظر بس است. رژیم، از درون و بیرون و به ویژه در برابر مردم آسیب پذیر است؛ توانائی حفظ خود را به گران ترین بها نیز دارد.
نقش مردم تعیین کننده است. اما مردم بهتر است بر سر گزینه‌های واقعگرایانه خود بمانند. بد نیست در اینجا تکه‌ای از بلاگی از ایران بیاورم تا تصویر روشن تر شود:

“اجازه بدهید به عنوان کسی که به هیچ کدام از کاندیداها دلبتگی خاصی ندارم بگویم که بهتر است کمی متعادل‌تر رفتار کنیم. منتقدان جنبش نه منافقند، نه خینتکارند. آنها هم دلشان برای ایرانی ازاد میتپد. موافقین جنبش هم نه اسلامگراهستند، نه فاشیست .همه ما ایرانی هستیم. بیایید نقص تاریخی‌مان را در کار گروهی، در این جنبش تکرار نکنیم. ابتدا روی سخنم با منتقدان جنبش است. به یقین بعضی از رهبران جنبش کنونی (هرچند که رهبران اصلی مردمند) خود در سال‌های نه چندان دور جزیی از نظام سرکوب و خونریزی جمهوری اسلامی بوده‌اند .بسیار بد عمل کرده‌اند. شاید در سرکوب اعتراضات مردمی نقش داشته‌اند. در ایجاد جو خفقان دست داشته‌اند اما بیایید اجازه دهیم که هرکسی هم توان جبران اشتباهش را پیدا کند .شاید کروبی ، موسوی و .. جزیی از دستگاه سرکوب بوده‌اند اما اجازه دهیم حالا به روش انسانی عمل کنند تا حتی کسانی هم که سرکوبگر بوده‌اند به کلمه‌ای به عنوان آزادی ایمان بیاورند؛ بدانند که آزادی دروغ نیست. بدانند که ازادی خواهان قدرت بخشش دارند. کروبی و موسوی باید طعم بخشش منتقدان را بچشند تا به ازادی ایمان بیاورند و این شمایید که باید آن ها را ببخشید. روی دیگر سخنم با موافقین این جنبش (انقلاب سبز) است که شما هم لطفا در جواب هر انتقادی سعی در توهین کردن به انتقاد کننده و یا منافق و .. خواندن فرد انتقاد کننده نکنید. انتقاد جزیی از اصول دموکراسی است وبت ساختن از کسی که دوستش دارید همان بلایی را سر این جنبش خواهد اورد که ۳۰ سال پیش بر سر خمینی آمد و به خمینی احساس خدا بودن دست داد. همه ما یار ایران هستیم. به عنوان کسی که شاید بی طرف باشد این مطلب را نوشته‌ام و باز هم بیندیشیم که چگونه می‌توانیم بر سر هم داد نزنیم. صدایمان را فریاد نکنیم . بلکه فریادمان را بر خون ریزی‌ها و جنایتکاران خونریز بزنیم. به امید پیروزی، به امید آزادی .”

تلاش ــ برداشت دیگر آن است که: در پرتو تغییر گفتمان، پختگی و بلوغ روحیه عمومی به ویژه در میان سرامدان کشور در قشرها و گروههای سیاسی و فرهنگی، شرایط را به آن درجه‌ای مهیا می‌بینید که با عبور از مرحله کنونی، هیچ رژیم دیگری قادر به بستن کشور در بند خودکامگی نخواهد بود، حتا اگر در ظاهر آن چه که هست بماند؟

د.ه. همین طور است. آن قدر تغییر روی داده است که دیگر با یک زیرو روئی سر و کار داریم : تغییر نسلی، تغییر گفتمان، تغییر تکنیک‌های بسیج عمومی و تغییر در جهانی که از غفلت بیست ساله خود در برابر اسلامگرایان رادیکال بیدار می‌شود. جنبش سبز با یک استراتژی درست و پابرجا ماندن بر آن، با تمرکز بر شبکه‌سازی اجتماعی، و به یاری عناصری از خود این دستگاه حکومتی، خواهد توانست شرایط گذار به دموکراسی لیبرال را فراهم کند. در اینجا مقایسه رژیم‌های اسلامی و شاهنشاهی، و دوم خرداد و جنبش سبز به روشن شدن موضوع کمک می کند.
جمهوری اسلامی یک فلسفه حکومتی است ــ هر چند پا در هوا و خرد ستیز ــ و یک دستگاه حکومتی است که نمی‌تواند یک پارچه بماند. فلسفه حکومتی جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است. از ولایت فقیه چیز بهتری در نمی‌آید. این اشتباهی بود که در دوم خرداد کردند. اما اگر عامل مردم وارد مبارزه درونی دستگاه حکومتی شود. راه برای دگرگونی‌های بزرگ باز خواهد بود. رژیم شاهنشاهی پس از انقلاب مشروطه، و انحرافی از پاره ای اصول آن انقلاب بود و بر خلاف رژیم ولایت فقیه با دگرگونی دمکراتیک تضاد فلسفی نداشت. دستگاه حکومتی آن نیز ــ بجز رقابت‌های شخصی و سیاسی که همه جا به درجاتی هست ــ تا پایان یکپارچه ماند. مسئله در آن رژیم بازگرداندنش به اصول انقلابی بود که خود را اگر چه به ظاهر، دنباله آن می‌دانست و در زمینه‌های مهمی هم می‌بود.
در جمهوری اسلامی مسئله در خود اصول انقلابی است که رژیم دنباله آن است.. انقلاب به رهبری آیت‌الله‌ها و حجت‌الاسلام‌ها بود و حکومت نیز به دست آنها افتاد. آیت‌الله‌ها و حجت‌الاسلام‌ها طبعا حکومت اسلامی خود را می‌خواستند و همان هم شد و در میان سکوت همگانی همه اختیارات قانونی را به خودشان دادند ــ اسباب قدرت را هم با کشتار و سرکوبگری‌های بیکران باز در میان سکوت عمومی به دست آورده بودند. حکومت، اسلامی شد با حفظ ظواهر جمهوری، و با حکومت اسلامی هیچ کار نمی‌شود کرد. وقتی افراد معینی حق الهی دارند و با فتوای یک “آقا” می‌توان شرعا در زندان دست به چنان جنایات هولناکی زد و با مانند‌های ترانه موسوی چنان رفتاری کرد، انتظار تغییر نمی‌توان داشت، و هرج و مرج اجتناب‌ناپذیر و بحران‌های روز افزون یا به فرو پاشی خواهد انجامید، یا از هم پاشیدن، یا ضرب شصت نظامی. یا در بهترین سناریوّ، پیروزی جنبشی مانند جنبش سبز که راه مسالمت آمیزی برای برون رفت از بن بست جمهوری اسلامی بیابد..
جنبش سبز با دوم خرداد این تفاوت را دارد که نیروی مردم وارد مبارزه سیاسی شده است و این بار مبارزه سیاسی در نهایت برای فیصله دادن تضادی است که از نام خود رژیم سر می‌گیرد: جمهوری به معنی یکی از اشکال حکومت پارلمانی، با اسلامی به معنی حق الهی یک لایه اجتماعی به نام فقیه بر حکومت، به قول خودشان ولایت مطلقه. این تضاد که در سی سال گذشته به زیان جمهوری نادیده گرفته شد اکنون به لطف جنبش مردمی به صورت رژیم خورده است و دیگر نمی‌توان با آن بسر برد.

تلاش ــ بازگردیم به «جنبش سبز»، در پاسخهای قبلی شما به اهمیت و ضرورت هشیاری حامیان جنبش سبز در برابر چند خطر اشاره داشتید، که مایلیم در باره آنها توضیحات بیشتری بدهید. از جمله گفته‌اید: «جنبش به ناامیدی نیفتد!» شما شکست احمدی نژاد را گام اول پیروزی این جنبش دانسته‌اید. حال وی مراسم تحلیف و تنفیذ ریاست جمهوری تقلبی خود را بدون دردسر زیاد گذراند و احتمالاً کم و بیش موفق خواهد شد کابینه و وزرای خود را نیز از مرحله رأی اعتماد مجلس نیز بگذراند، در این صورت ــ گفته می‌شود ــ برداشتنش دیگر کار آسانی نخواهد بود. آیا جائی برای امیدواری هست؟ امیدواری که مانعی باشد بر سر راه از افتادن به راهها و شعارهای افراطی؟

د.ه. ــ هشیاری درست در چنین برهه‌هائی به کار می‌آید. پس از قربانی‌هائی که مردم داده‌اند جای نا امیدی هست و جای تکه تکه شدن جنبش در بحث‌های پایان ناپذیر هست و وسوسه تغییر استراتژی و افتادن به دام هر انحراف دیگر نیز. در نگاه اول گروه سپاهی- امنیتی توانسته است خیابان‌ها را از مردم بگیرد و ترس در دل بسیاری بیندازد. فرایند تشکیل کابینه دهم در جریان است. رئیس مجمع تشخیص و شورای خبرگان که از متحدان جنبش سبز بود از در آشتی با خامنه‌ای در آمده است تا خود و خانواده را نگهدارد. همه اینها هست.
ولی آیا همه چیز از دست رفته است؟ اگر به تصویر کلی بنگریم پاسخ را منفی خواهیم یافت. جنبش سبز در سه زمینه مهم کامیاب شده است:
نخست، یک توده بی شکل را که عادت کرده بود سرش به کار خود باشد و بزرگ ترین آرزوی جوانانش بیرون زدن از ایران بود به صورت جنبشی در آورده است که دارد با بهره‌گیری از تکنولوژی نوین، شیوه تازه‌ای از شبکه سازی و سازماندهی را به دنیا می‌آورد. جنبشی که نه تنها اعتماد از دست رفته ملت ما را به خود باز گردانده بلکه در سراسر جهان بازتاب یافته است. نام ایرانی اکنون با سرکشی در برابر زورگوئی مترادف شده است. دانش آموز امریکائی، به نقل از یکی از نویسندگان، هنگامی که می‌خواهد بگوید زیر بار نمی‌رود می گوید I am going Iranian (به راه ایرانی می‌روم.) و سرانجام، مردم را یک بازیگر فعال نبرد سیاسی در جمهوری اسلامی کرده است. از این پس سیاست در ایران میدان انحصاری جناح‌های حکومت نخواهد بود. مردم نیز وزنه‌ای هستند. بخشی از رژیم به آن پشتگرم است و بخشی دیگر می‌خواهد پشت آن را بشکند.
دوم، رژیم اسلامی را از بنیاد دو پاره کرده است. دیگر اصلاح طلبی سازشکار در برابر اصولگرائی نیست، حق مردم است در برابر دیکتاتوری فقیه،، جمهوری رژیم است در برابر اسلامی رژیم؛ و در جبهه‌ای دیگر، دار و دسته سپاهی-امنیتی برآینده است در برابر رهبری سنتی زوال یابنده. این جبهه‌ی دیگر البته ربطی به جنبش سبز نداشته است ولی جنبش اکنون به آن رهبری سنتی دلگرمی بیشتری برای مقاومت می‌دهد.
سوم، به “میت” (افسانه) ولایت فقیه پایان داده است. رهبر، سیاست پیشه منفوری بیش نیست، بازیچه دست فرماندهان پاسدار که میلیارد‌های فروش مواد مخدر کشف شده و واردات قاچاق را با کانتینر به لبنان می‌فرستند تا شستشو شود.

تلاش ــ باید از «چند پاره» شدن جنبش اجتناب و جلوگیری کرد! چگونه؟ در ائتلاف گسترده‌ای که در جنبشی به نام «سبز» بوجود آمده، آیا همه مثل هم فکر می‌کنند؟ آیا زیر فشار رژیم احتمال این نمی‌رود که چاره جوئی‌های متفاوت، مقدمه «چند پاره شدن» گردد؟

د.ه. ــ بزرگ‌ترین مسئولیت را سران جنش دارند. اگر آنها اصول خود را مصالحه نکنند می‌توانند همبستگی عناصر گوناگونی که جنبش را می‌سازند نگهدارند. پا برجائی بر اصول به آنان اجازه خواهد داد که تاکتیک‌های لازم را برای هر مرحله مبارزه درازی که در پیش است اختیار کنند. جنبش سبز می‌باید هدف‌های آزادیخواهانه خود را از درون نظام و بر پایه همین قانون اساسی دنبال کند. این سخن به معنی پذیرفتن تضادی است که می‌تواند جنبش را چند پاره کند ــ کسانی از طرف آزادیخواهی بیفتند و کسانی از طرف وفاداری به نظام. ولی این تضادی است برخاسته از تضاد خود جمهوری اسلامی، و ما ایرانیان استادان (و قربانیان) تضاد هستیم. ما بهتر از بسیاری دیگران می‌توانیم از چنین موقعیت هائی برآئیم.

تلاش ــ در بحث‌ها و استدلالهائی از سوی برخی از نیروهای عرفی‌گرا، سخن از این است که همه این‌ها ابزار و سکوی پرش است، یا به قول یکی از وبلاگ‌نویسان: «آقای موسوی یک پاگرد است برای پله‌های جنبش که باید به سکولاریسم و دمکراسی لیبرال برسد.»
خوب نیروهای عرفی‌گرای بیرون از چهارچوب نظام برای آقای موسوی و بیشتر از ایشان آقای رفسنجانی و… نیز می‌توانند پاگردی محسوب شوند. سران جمهوری اسلامی در استفاده از این دست «پاگردها» همه تجربه بیشتری دارند و هم امکانات فراوان. آیا این «بی‌اعتمادی» برای جنبشی که قرار است به پلورالیسم برسد که ذاتی دمکراسی لیبرال است، بیش از اندازه سنگین نیست؟ چگونه می‌توان با این بار سنگین به مقصد رسید؟

د.ه. ــ این سخنان که فلان کس پاگرد است که دوستانی در ایران از سر توجیه می‌گویند نا لازم است. اجزاء جنبش سبز همه به یکدیگر نیاز دارند و ضرورتی به پوزش خواهی و توجیه و پراکندن تخم بی اعتمادی نیست. بزرگ‌ترین توجیه پیوستن به جنبش سبز همین دار و دسته‌ای است که برای دست یافتن به قدرت و تاراج منابع ملی از هیچ جنایتی پرهیز ندارد. عمده آن است که در چهارچوب هدف‌ها و اصول جنبش سبز بمانند و همراه تحولات حرکت کنند. بی تردید هر جنبشی که از حق مردم بر حکومت بر خود دفاع کند در راستای عمومی دموکراسی لیبرال است. جای افراد در جنبش بستگی به صمیمیت و کاردانی‌شان دارد.
سران رژیم از هیچ چیز بیش از این شادمان نخواهند شد که آنچه آن دوست ناشناس در بلاگ خود آورده است بر سر جنبش سبز بیاید: “بیایید نقص تاریخی‌مان را در کار گروهی، در این جنبش تکرار نکنیم.”

برگردان از سامانه تلاش

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر