17.8 C
تهران
پنجشنبه, ۳۰. فروردین , ۱۴۰۳

اصلاح‌دینی سپری شده است

‏‏ ‏ تاریخ اصلاح‌دینی در ایران شیعی ـ از سده شانزدهم به این سو ـ به سده نوزدهم بر می‌گردد. اصلاح‌‏دینی به معنی سازگار کردن دین با جهان همروزگار است و در جامعه و فرهنگی دینمدار، مادر همه ‏اصلاحات شمرده می‌شود. ایران سده نوزدهم در تکانه برخورد با اروپای جهانگیری که برتری نظامیش ‏تنها جلوه‌ای از توانائیهای بهت‌آورش بود، برای نخستین بار خود را نیازمند اصلاحات یافت. آشنائی ‏با اروپا و اقتباس از آن یک رهیافت ( اپروچ ) آسان می‌نمود، ولی تجربه‌های شکست خورده پیاپی نشان ‏می‌داد که مساله از آن فراتر می‌رود. می‌بایست اصلاح را به ریشه‌ها برد و ریشه همان دین بود.‏

‏ دین بسیاری چیزهاست: آموزه یا دکترین است که پایه دین است؛ فولکلور مذهبی است که بیشتر جای ‏آموزه را می‌گیرد. ولی در عمل، عنصر مهمتر آن “روحانیت” و دستگاه مذهبی است؛ قدرتی است که ‏آن دستگاه به چنگ آورده است و کنترلی است که بر جامعه دارد. روحانیت است ( عنوانی که علمای ‏پیشین پس از آشنائی ایرانیان با علم اروپائی به خود دادند و بهان اندازه نامربوط است ) که آموزه یا ‏دکترین را دستکاری می‌کند و فولکلور مذهبی را تشویق و از آن بهره‌برداری می‌کند. دین در جامعه ‏مانند هر جنبه دیگر زندگی اجتماعی، اساسا در قلمرو سیاست و قدرت تحقق می‌یابد. این مهم نیست که ‏سیاست و قدرت در آموزه‌های یک دین چه جائی داشته باشد. در شرایط مساعد، هر پایگان دینی، هر ‏روحانیتی، به همان‌گونه رفتار می‌کند. مسیحیت و اسلام نمونه‌های خوبی هستند.‏

‏ در ایران نیز مانند هرجای دیگر، اصلاح‌دینی به معنی باز‌اندیشی موقعیت روحانیت در جامعه می‌بود. ‏کسانی می‌خواستند بر قدرت آن بیفزایند و استدلال می‌کردند که “مذهب هرچه بیشتر” راه موثر رویاروئی ‏با خطر اروپاست. با کاربرد بیشتر و سختگیرانه‌تر مذهب به دست کسانی که از همه صلاحیت بیشتر ‏دارند یعنی روحانیان، ایران خواهد توانست به قدرتی بازگردد که جامعه اسلامی در آن دوران زرین ‏اسلام می‌داشت ـ هنگامی که دین در کاملترین صورت و معنی خود اجرا می‌شد. اگر هم پیامبر و ‏امامان صدر اسلام دیگر نبودند، “علمای امت” ( به معنی مذهب ) بودند که بسیار پیش از آنکه پیدایشان ‏شود در یک حدیث نبوی ـ از صدها هزاری که در یک دوران هزار ساله بی‌هیچ کنترل، نقل یا ساخته شد ـ ‏درباره‌شان گفته شده بود “علمای امتی افضل من انبیاء بنی‌اسرائیل .”‏

‏ اصولیان از این گروه بشمار می‌رفتند. آنها در کارزاری تلخ و گاه خونین که هرجا پای استدلال باز می‌‏ماند دست طلاب و لوطیان به حرکت می‌افتاد بر اخباریان چیره شدند. آن جنگ بر سر “فقه پویا” ، به ‏اصطلاح اصلاحگران دینی امروزی، و فقه سُنتی در گرفت . اصولیان می‌گفتند فقها می‌توانند احکام ‏شرع را تاویل و با اوضاع و احوال سازگار کنند. اخباریان باب اجتهاد را در چهارچوب بسته‌تر قران و ‏حدیث می‌خواستند. اصولیان می‌دیدند که پیشرفت زمانه اختیار را از دست روحانیت بدر می‌آورد ‏و نگهداری قدرت‌، انعطاف‌پذیری بیشتر می‌خواهد. آنها برنده شدند و در همان نخستین دهه‌های سده ‏نوزدهم فقه پویا را نه به آزاداندیشی بلکه به نتیجه منطقی آن، نظریه ولایت فقیه، رساندند . اینکه اکثریت ‏بزرگ رهبران مذهبی در گذشته با ولایت فقیه مخالف بوده‌اند در عمل همان اندازه اهمیت دارد که ‏بیشترشان امروز یا با آن موافقند یا چیزی در مخالفت نمی‌گویند. مهم آن است که از فقه پویا، به خوبی ‏می‌توان چنین نظری را بیرون کشید؛ اسباب آن فراهم است: نقش بنیادی و مرکزی فقه که خود اصحاب ‏فقه پویا نیز در آن شک نمی‌کنند، و اختیار فقیه به دستکاری آن ـ نامش را، اجتهاد یا تاویل هرچه می‌خواهند بگذارند (هواداران امروزی فقه پویا در اثبات مُدرن شدن خود “هرمنیوتیک” را بکار می‌برند که ‏همه زور پسا‌مدرنیسم را پشت سر آن می‌گذارد) . انسان از استدلال کوتاه نمی‌آید. اگر زورش برسد به ‏آسانی می‌تواند مانند گرگ لافونتن در بالای رودخانه از گوسفند پائین رودخانه بهانه بگیرد که چرا آب را ‏می‌آلاید؟

‏ اصلاح‌دینی اصولیان، مشکل دین در جامعه آن روز را حل نکرد. اصلاحگران نمی‌توانستند گشاده‌تر ‏شدن دست رهبران مذهبی و انباز شدن روزافزون آنان را در حکومت، از مقوله اصلاح‌دینی بشمارند. ‏شیخیان، “شیعه کامل” را علم کردند که می‌بایست بالاتر از “علما” قرارگیرد . ولی اصلاح‌دینی، یک ‏مدعی پر توقع‌تر نمی‌خواست و کار شیخیان به جائی نرسید و همین بودکه راه را بر بابیان گشودند. ‏بابیان نخستین حمله گسترده را به روحانیت شیعه کردند ولی دست زدنشان به تروریسم، بهانه به دست ‏روحانیت داد که نه تنها آنان را درهم شکند بلکه موقعیت خود را نیرومندتر سازد. بابیگری پانگرفت و در ‏بهائیگری، برکنار از شیعیگری، تحول یافت. نیاز به اصلاح‌دینی شیعه برنیاورده ماند. اصلاحات دینی ‏سده نوزده، همه بازخوانی شیعیگری سُنتی بودند، و هیچ پاسخی به مساله واپس‌ماندگی جامعه ایرانی ‏نمی‌دادند که انگیزه اصلاح‌دینی می‌بود. ‏

‏ جمال الدین افغانی که شخصیتی ساختگی بود، مانند نامش، با پیام اتحاد اسلام خود که در واقع بازگشت ‏به یک گذشته تصوری و تکرار نشدنی بود تنها توانست بنیاد‌گرائی را پیشتر ببرد. شریعت سنگلجی دو ‏نسل بعد کوشید مذهب شیعه را از پاره‌ای خرافات بپیراید که ریشه‌ها را سُست می‌کرد، ولی روحانیت، ‏صف آراست و صدای تنهای او را خفه کرد. شریعتی خواست شیعیگری را از جامه سیاه صفوی آن ‏بدرآورد و در خلعت آغشته به خون انقلابیگری جهان سومی و “چپ شیک” دهه‌های پنجاه و شصت ‏بپوشاند. او بر پیراهنی کهنه، وصله‌ای تازه دوخت که همان اندازه ناهنگام ( آناکرونیستیک ) و از روح ‏زمانه، از آزادی پیش تازنده، بیگانه بود؛ و نه یک، بلکه دوگام خطرناک به پس بشمار می‌آمد. طرح او ‏با پانهادن بنیادگرائی خمینی به میدان، همزمان افتاد و در خدمت آن درآمد. خمینی سیاه و سرخ، هر دو را ‏از آن خودکرد. در ایران انقلابی دهه‌های شصت تا هشتاد، در فضائی که هیچ پسروی و زیاده‌روی ‏ناپسند نمی‌نمود و مردمان بیشمار آماده بلکه مشتاق بودند که خود را از زیور اخلاق و خرد و گاه زندگی ‏رها کنند، اصلاح‌دینی رادیکال شریعتی و خمینیی سرانجام به پبروزی رسید. ‏

‏ جنبش اصلاح‌دینی به این معنی که شیعیگری را در بستر پیشروترین گرایش‌های زمان بگذارند و توانائی ‏دوام آوردن در جهان آزاد شده از “میت” ( افسانه و پندار ) ها را بدان ببخشند، بیشتر از پیامدهای نا‏منتظر آن پیروزی است که چندگاهی آنچنان کامل می‌نمود و سخن آخر بشمار می‌رفت. پس از آن بود که ‏مردانی از دل حوزه و از دهلیزهای قدرت بیرون آمدند و به قلب مساله اصلاح دینی زدند ـ به اینکه ‏حکومت به نام که و به دست که می‌باید باشد؟ آنها برای آشتی دادن دین با علم و تکنولوژی ـ که بیان ‏مودبانه‌تر بیرون بردن علم از قلمرو دین است ـ مشکلی نداشتند. آن راه را اندیشه‌وران بیشمار از همان ‏قرون وسطا، نخست در جهان اسلامی و سپس در اروپای مسیحی، به بهای گزاف کوبیده بودند. ‏روحانیت شیعی ایران که همواره به قدرت اندیشیده است پس از آنکه صد سالی را به ایستادگی بیهوده در ‏برابر آموزش نوین گذرانده بود به آسانی می‌توانست از علم و تکنولوژی غربی اسباب پابرجائی قدرت ‏خود را بگیرد و هیچ دشواری در کنار آمدن با مظاهر مادی فرهنگ غرب نمی‌داشت. از این گذشته ‏سال‌ها پیش از آنکه اسلام بنیادگرا حکومت را دردست گیرد، جاده صاف کنانی مانند بازرگان در جبهه ‏مخالف، و همتایانش در دربار شاهنشاهی، به علم رنگ اسلامی داده بودند و آن را به حد خود پائین ‏کشیده بودند.‏

‏ دگرگونی ژرف پس از پیروزی توحید بر شرک ( می‌توان ادعاهای نظریه‌پردازان انقلاب را در ‏صورت مبتذل اصیل‌شان بکار برد ) در بیرون از جهان مذهب روی داد. جامعه‌ای که دین را برفراز ‏گذاشته بود نه تنها به واقعیت فاشیسم مذهبی، که فرا آمد هر حکومت دینی است، پی‌برد بلکه بی‌ربط ‏بودن گفتمان دینی از جمله اصلاح‌دینی را دریافت. مساله اساسا بد طرح شده بود. ایران سده بیستم ‏شباهتی به اروپای رنسانس و پیش از رنسانس نداشت و لازم نبود مشکل فرهنگی و فلسفی خود را در ‏گذار از همان مراحل بگشاید. برطرف کردن تضاد سُنت و تجدد با خشونت‌آمیزترین وسائل ودر ‏کوتاهترین زمان بر جامعه‌ای سده بیستمی ـ از بسیاری جهات مادی و فرهنگی ـ تحمیل شده بود. ‏روحانیت، خود راه را نشان داده بود: با اصلاح‌دینی یا بی‌اصلاح، پیشرفت از دینی که سودای حکومت ‏داشته باشد جداست.‏

‏ بحث فرهنگی، و اینکه همپای اسباب و ظواهر مادی تمدن غربی، ارزش‌های این تمدن را نیز می‌باید ‏گرفت برای گروهی که به کمک آن اسباب و ظواهر توانسته بود برکشوری مانند ایران سوار شود و پائین ‏نیاید زائد بوده است. برای جامعه‌ای نیز که عملا عرفی ( سکولار ) شده چنین بحثی پایان یافته است. ‏خود رهبری مذهبی هم می‌داند که با “ارزش‌ها”یش هیچ بخش با اهمیتی از جامعه ایران را نمی‌تواند پشت ‏سر خویش گردآورد. از ارزش‌ها به تباه‌ترین شیوه‌ها دفاع می‌کند اما نه از آن جهت که رستگاری جامعه ‏در آن ارزشهاست. ارزش‌ها نام محترمانه‌ای برای منافع، برای وضع موجود است. تصادفی نیست که ‏ضد ارزش را آخوندها به واژگان فارسی راه دادند. این اصطلاح بی‌معنی که چپ افراطی نیز بکار می‌‏برد، خط ناگذشتنی میان فرمانروا و فرمانبر، میان مجاز از یک سو و ممنوع و اجباری از سوی دیگر، را ‏می‌کشد. برای اصلاحگران دینی نیز آنچه در یک نظام ولایت فقیه ارزش بحث دارد سرچشمه قدرت است ‏ـ آیا یک عده آخوند که دیگر لازم نیست فقیه باشند حق الهی بر حکومت دارند؟ اما آنها با درگیر شدن در ‏چنین بحثی در واقع از جامعه اصلاحگران دینی بیرون می‌آیند و در صف بقیه پیکارگران جامعه مدنی جا ‏می‌گیرند. ‏

‏ دویست سال روشنفکران و بیداران ایرانی در آرزوی اصلاح‌دینی بودند تا ایران نیز مانند اروپا بتواند به ‏علم جدید دست یابد و نیروهای افراد جامعه را آزاد کند. در بیشتر این دویست سال آنچه از اصلاح‌دینی به ‏دستشان آمد فرورفتن بیشتر در باورهائی بود که مایه عقب‌ماندگی شمرده می‌شد. در انقلاب اسلامی، ‏کامیاب‌ترین جنبش اصلاح‌دینی به پیروزی رسید و آن روشنفکران و بیداران آرزو کردند که کاش اصلاح‌‏دینی روی نمی‌داد. امروز کسانی از یک موضع اصلاح‌گرانه به دین می‌نگرند ولی جامعه و زمان از ‏آنها درگذشته است. ما در ایران با توده مردمی که چشم و گوششان به دست و دهان رهبران مذهبی باشد ‏و باورهای دینی، ذهنشان را بر روشنرائی و روشنگری ببندد و برای خواندن و اندیشیدن نیاز به اصلاح‌دینی داشته باشند سروکار نداریم. عنصر دینی در حکومت در موضع دفاعی است ( در انتخابات اخیر ‏مجلس پس از آنکه آخوندهای شورای نگهبان انتخابات چند جا را باطل کردند مردم خشمگین در شهرهائی ‏سُنتی مانند خلخال ریختند و خانه امام جمعه را آتش زدند ). دین هرچه بیشتر برای مردم به قلمرو ‏خصوصی ـ بیشترش فولکلور مذهبی ـ می‌رود. آنچه رویای اصلاح‌گران دینی می‌بود بی‌مداخله آنان ‏تحقق می‌یابد. دیگر نیازی به اصلاح‌دینی در معنای پروتستانتیسم اسلامی نداریم. دهه‌ها می‌پرسیدند که ‏آیا یک جنبش پروتستان در اسلام با پاره‌ای احکام و سُنتهای تاویل‌ناپذیر آن ممکن است؟ امروز می‌پرسیم آیا چنان جنبشی در یک جامعه آزاد شده لازم است؟ آیا ما لوتری لازم داریم که تازه برایمان کشف ‏کند که می‌توان از دین تعبیرات و بازخوانیهای گوناگون ـ از همه سازگارتر با منطق آن، ولایت فقیه ـ ‏داشت ؟ کدام لایه جمعیت ایران است که برای فراهم کردن بهترین آموزش امروزی برای فرزندانش نیاز ‏به اصلاح‌گران دینی داشته باشد؟ کدام لایه اجتماعی ایران، پیشرفته‌ترین کشورهای غرب را جامعه ‏آرمانی خود نمی‌داند؟ ما هنوز بخش‌های قرون وسطائی توده خود را ـ مانند بسیاری جامعه‌های دیگر ـ ‏داریم، ولی بر رویهم ایرانیان در رسیدن به جهان همروزگار خود کمتر با موانع فلسفی و فرهنگی، ‏و بیشتر با موانع سیاسی و مادی روبرویند. ‏

‏ از اینجاست که دیگر اصلاح‌دینی نیز در جبهه سیاسی جنگیده می‌شود . اصلاحگران و محافظه‌کاران ‏مگر بر سر حق حکومت کردن، کشمکش عمده‌ای ندارند. ( از چند یادگار هزار ساله در الیگارشی ‏آخوندی که سخنانشان زنگ تفریح این نمایش غم‌انگیز است می‌توان گذشت). بالابردن سطح آموزشی، ‏گسترش همه سویه مناسبات با جهان بیرون، حقوق رو به افزایش زنان؛ در هیچ یک از این زمینه‌ها ‏نیست که دیواری میانشان کشیده شده باشد. حتا در امر “ناموس” که مساله مرگ و زندگی برای همه ‏اسلامیان از مالزی تا نیجریه است حکومت اسلامی هر روز کوتاهتر می‌آید. یک نماینده مجلس که از ‏نظریه‌پردازان انحصارگران است ( و سفرهای خاکسارانه گاه‌گاهی به لندن می‌کند ) تازگی به حال ‏دانشجویان دانشگاه دخترانه در قم دل سوزانده بود که از نبود دانشجویان پسر افسرده‌اند. او این پیام چند ‏سال پیش رفسنجانی را تکرار می‌کند که بهتر است انرژی جوانان در ماجراهای عشقی صرف شود تا به ‏اندیشه سیاست بیفتند. مقایسه‌ای کوتاه نه با افغانستان بلکه با دولت‌های نفتی خلیج فارس نشان می‌دهد که ‏چه اندازه مسائل در ایران حل شده است. ‏

‏ اصلاح‌گران و حزب‌الله از یک جا آغاز می‌کنند. هر دو حکومت را از آن خداوند می‌دانند. یک گروه ‏می‌گوید این حق به موجب ولایت مطلقه پیامبر به امامان و از آنها به علما ( که به موجب آن حدیث از ‏پیامبران بنی اسرائیل برترند ) می‌رسد، و رهبری که زمانی لازم می‌بود فقیه باشد و بعد به یک گردش ‏قلم دیگر چنان لزومی نداشت، ولایت مطلقه را از پیامبر می‌گیرد و در عین حال می‌بابد با رای عمومی ‏و انتخابات و رئیس جمهوری و مجلس سرکند.گروه دیگر می‌گوید این مردم هستند که حق الهی حکومت ‏به آنها می‌رسد. زور اکنون به دست گروه نخست است و بیش از اینها نمی‌توان در خاک ایران به این ‏مسائل پیچید. ولی کل بحث، با همه اهمیت سیاسی تعیین کننده آن، از نظر انتلکتوئل، نامربوط، اگر نه ‏خنده‌آور شده است.‏

‏***‏

‏ سپری ‏‎ passe ‎‏ شدن اصلاح‌دینی، هیچ به معنای بیربط شدن اصلاح‌گران دینی نیست. امروز آنها در ‏صف کارزار جامعه مدنی هستند و در شرایط کنونی ایران بیش از هرگروهی می‌توانند حکومت را از ‏اسلام سیاسی آزادکنند. چنانکه اشاره شد مساله مرکزی ایران اکنون مساله سرچشمه مشروعیت و اقتدار ‏حکومتی است. این کشاکشی است که در حوزه سیاست و در حوزه بحث سیاسی جریان دارد و هریک بر ‏دیگری اثر می‌گذارد و آن را تقویت می‌کند. انتخاب یک نامزد انتخابات رئیس جمهوری که به زبان ‏اصلاح‌دینی سخن می‌گفت آبشاری از استدلال‌ها را در این زمینه سرازیر کرد که به نوبه خود شمار بزرگی ‏روزنامه‌نگار-سیاستگر تازه را به میدان آورد. امروز آن سیاستگران، مجلس ششم را در نوردیده‌اند و ‏زندان‌ها از آنان پر شده است. ( از این نکته پرمعنی نمی‌باید گذشت که در یک نظام سیاسی آخوندی، راه ‏سیاست مگر به استثناها، از روزنامه‌نگاری می‌گذرد و حوزه سهم هرچه ناچیزتری در پرورش و به ‏صحنه فرستاذن سیاستگران دارد. )‏

‏ حکومت‌اسلامی بر آسیب‌پذیری خود در برابر انتقاداتی که از جبهه اصلاح‌گران مذهبی می‌شود آگاه ‏است و به دشواری می‌تواند با سلاح مذهبی با آنان در افتد. اصلاح‌گران را بیشتربه دلائل “قانونی” ‏پیگرد و زندانی می‌کنند. ولی در برابر انتقادات از موضع عرفی، بسیار دلیرترند. پیداست در حالی که ‏سخنگویان اصلاح‌دینی با همه اعتبار مذهبی و انقلابی، بدینگونه در آزار و پیگردند، سخنگویان عرفی ‏و غیرمذهبی با چه محدودیتهائی روبرو خواهند بود. در خود ایران عرفیگرایان یا عناصر غیر مذهبی در ‏سیاست، همتایان خود در جنبش اصلاح مذهبی و پیکار دلیرانه آنان را برای گشادگی بیشتر حکومت به ‏دیده احترام می‌نگرند. پایه اعتقادی اصلاح‌گران، همچنان دینی است و در امور انسانی بالاترین جا را ‏به احکام ابدی آن می‌دهد. ولی تعبیر آنان از نظر تاکتیکی به سود آزادی است. پیشینه آن اصلاح‌گران ‏چندان در حساب نمی‌آید که مبارزه را سُست کند. در ایران مردم به آنچه گفته و کرده می‌شود بیشتر ارج ‏می‌گذارند و بیش از پاک کردن حساب‌ها به پیشبرد آزادی و ترقی می‌اندیشند. اگر در بیرون کسانی بر این ‏قادر نیستند بر آنها می‌باید بخشود و آنان را به گذشته‌های نابودشان وا گذاشت. آنها دیگر نمی‌توانند ‏آسیب چندانی هم بزنند.‏

‏ آزادیخواهان در هرجا می‌باید خود را وامدار زنان و مردانی بدانند که جان و آزادی و بهروزی‌شان در ‏خطر هر روزه است و باز دست از “بازی مرگ” خود بر نمی‌دارند. کسانی که در میان ما برای رسیدن ‏به آزادی، و شناخت حق انسان ضرورتی به اصول جزمی دین نمی‌بینند، و حکومت را بی‌هیچ مقدمه ‏الهی به اراده مردم می‌بندند چند گام پیشترند و می‌توانند تا همه راه را با اصلاح‌گران دینی نروند؛ ولی ‏چنان نیست که نتوانند با آنان همزیستی داشته باشند و آنان را در میدان رقابت آزاد فردای ایران، ‏هماوردانی با ارزش نشمرند. پشتیبانی از چنین مبارزانی همکاری با رژیم نیست. چگونه می‌توان کسانی ‏را که بیش از خود ما قربانی سرکوبگری حزب‌الله شده‌اند با رژیم یکی گرفت؟ برعکس، به خوبی می‌‏توان عناصری را که به این زنان و مردان ـ برخی از آنان هم اکنون در بند رژیم ـ می‌تازند و بهانه به ‏دست قاضیان شرع می‌دهند تا به زندانشان اندازند دست کم به گمراهی خطرناک متهم کرد.‏

‏ ما دمکراسی اسلامی و جامعه مدنی اسلامی را چیزی بیش از تن در دادن به محدودیتهای زندگی در ‏فضای جمهوری‌اسلامی نمی‌شناسیم. کسان ممکن است به دلائل تاکتیکی چنین سخنانی بگویند و ممکن ‏است چنان سودپاگیری در نگهداری رنگ اسلامی زندگی سیاسی و اجتماعی داشته باشند که دمکراسی و ‏جامعه مدنی را نیز تنها در صورت اسلامی آن بپسندند. برای ما که نه محدودیتی در اندیشه و عمل داریم ‏و نه هیچ دلبستگی ویژه‌أی به پسوند اسلامی، مساله بسیار ساده‌تر است. یا دمکراسی و جامعه مدنی ‏همین است که پویاترین جامعه‌های انسانی در چهار صد ساله گذشته از پربار‌ترین تاریخ و فرهنگ ‏جهانی، فرهنگ یونانی-رومی-اروپائی، ساخته‌اند؛ و یا با آن تفاوت اصولی دارد. اگر همین است، هیچ ‏پسوندی نمی‌خواهد و هر پسوندی آن را مخدوش می‌سازد. اگر تفاوت اصولی دارد دمکراسی و جامعه ‏مدنی نیست و یکی دیگر از صورتکهائی است که در این سده بر چهره دیکتاتوریهای حزبی و نظامی یا ‏پیشواپرستی انداخته‌اند. اما امروز ما با این دمکرات‌های اسلامی جز در زمینه نظری ماجرائی نداریم. ‏اینها بحث‌های پس از جمهوری‌اسلامی است.‏

‏ در دهه هفتاد سده پیش ، سیاست ایران سراسر به رنگهای سپید یا سیاه بود. اگر چیزی را به دلخواه می‌‏یافتند عیبی در او نمی‌دیدند و در ستایش بی‌اختیار خود پیرایه‌هائی بر او می‌بستند که خودش را هم گم ‏می‌کرد؛ و اگر کسی اندکی از انتظاراتشان کم می‌آورد، دلائلش هرچه می‌بود، در حق به جانبی ‏تکبرآمیز خود تا نابودیش می‌رفتند. در ١٣۵٧ بارها فرصتی پیش آمد که مخالفان از گشایش فضا بهره ‏گیرند و مردم را پشت سر خود بیاورند، ولی از بیم اتهام خیانت که مانند برگ خزان از هرسو بهر سو ‏می‌ریخت هر فرصتی را بیهوده ساختند و آنها را که جرات کردند و به میانه پریدند لکه‌دار و تنها گذاشتند ‏و به خاطرخواه خود به دامن تندروترین و ضد‌دمکراتیک‌ترین مخالفان آویختند. امروز ایرانیان بهتر می‌‏دانند، و ترسی از این که میان بد و بدتر و اندکی بهترگزینش کنند ندارند. عمده آن است که بتوان از هر ‏بهبود و پیشرفت کوچکی مایه‌أی برای بهبود و پیشرفت کوچک و بزرگ دیگری ساخت. سه دهه پیش ‏بهبود و پیشرفتی در سیاست امکان نیافت زیرا ترس همگنان و منزه‌طلبی نگذاشت انرژی لازم در پشت آن ‏گرد آید. مردم دنبال کمال مطلوب بودند، ولی یکباره و مطمئن؛ و در جستجویش تا ماه آسمان رفتند. ‏امروز کمال مطلوبی در نظرها نیست و هر اطمینانی ممکن است ساده‌دلانه باشد. مردم به آنچه می‌توان‏، تا آن اندازه که لازم است، خرسندند و پیوسته بیشتر می‌خواهند. از اینجاست که با همه پس نشستن‌ها و ‏ناکامیهای دلشکن، و بی‌حرکتی نومید کننده، انرژی پشت اصلاحات سُستی نمی‌گیرد و عامل مردمی در ‏میانه می‌ماند.‏

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر