هر ورقی که از ۱۶ سال سلطنت و چهار سال سردار سپهی و ریاستالوزرایی رضاشاه میخوانم، بیشتر به این مرد بزرگ دلبسته میشوم. او در ۱۶ سال پادشاهی کاری کرد که قجرها در یک قرن و نیم نتوانستند عشر آن را انجام دهند.
این مرد بایسته از طریق پارلمان شاه شد؛ نه اینکه دیوار را بر سر سلسله پیشین خراب کند و کوچک و بزرگشان را از دم تیغ بگذارد. همه شازدههای بالیاقت و دولتمردان وطندوست عصر احمدشاه و مظفر الدینشاه ادارهکننده دولت و ارگانهایش بودند؛ از مستوفیالممالک تا مخبرالسلطنه هدایت و از نصرت الدوله تا موتمنالملک و مشیرالدوله قدر دیدند و جایشان در صدر بود.
رضاشاه دانشگاه نرفته بود، اما آدمشناس یگانهای بود. او با اعزام یکصد و اندی دانشجو به خارج نسل بعدی دولتمردان را هم تربیت کرد و بسیاری از آرزوهای مشروطهخواهان و روشنفکران و آزاداندیشان را با دستخالی تحقق بخشید. تنها کافی است یادداشتهای بهرامی و یحیی دولتآبادی و آتابای و ذکاءالملک فروغی را بخوانیم تا شخصیت پهلوی اول را دور از تعصب و داوریهای بغضآلود بشناسیم.
او طی ۱۶ سال، کشور تراخم و کچلی و کلاه نمدی و گیوه و چاقچور را به سرزمینی نیمه مدرن تبدیل کرد که هم راهآهن داشت، هم دانشگاه، هم زنان با حشمت و سرفراز، هم رادیو و هم احترام در منطقه و جهان.
در میان محصلانی که او به خارج فرستاد یا بعد از رفتنش، فرزندش به خارج اعزام کرد، مردانی بودند که طی سالهای سلطنت او و ۳۷ سال سلطنت پهلوی دوم عهدهدار سنگینترین مسئولیتهای ملی بودند؛ هم در سیاست و هم در قضا، هم در عرصه پزشکی و صنعت و سازندگی، هم در امور مالی و هم درصحنه هنر. برجستهترین دولتمردان، استادان متفکران فعالان حزبی، وکلا و قضات دادگستری، صنعتگران نامور و پزشکان عالیقدر از میان آنها بیرون آمدند.
بهمرور با افزایش تعداد محصلان ایرانی در خارج، آنهایی که به وطن بازگشتند، نیز بنا به وصف حال و شخصیتشان چهره نمودند. در جمعشان کسانی بودند که چون مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سید تقی نصر، علی شایگان، حسین پیرنیا، عبدالله ریاضی، احمد رضوی، محسن عزیزی، عبدالحسین نوشین، محمد صفی اصفیا، مهدی بازرگان، خلیل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدایت، فریدون کشاورز، مجتبی مینوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، رادمنش، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، شاپور بختیار، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خیرخواه، جناب، جودت، غلامحسین صدیقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقایی، سحابی، بهنیا، ابتهاج، عمید، زنگنه، سنجابی، وکیل، فروتن، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فریور و…، میراث دار نسل پیش از خود شدند.
راستی چه معجزهای در کار بود که محصلان آن روزگار بدون توجه به مرام سیاسی خود، از آزاداندیشی و وطندوستی و احساس مسئولیت و درعینحال سعه صدر، بلندنظری و پاکدامنی بسیار گاه در حد وسواس برخوردار بودند اما نسلهای بعدی بهمرور حداقل چنین صفاتی را، کمتر آشکار کردند.
قانون اعزام محصل به خارج اول خرداد ۱۳۰۷ به تصویب مجلس شورای ملی رسید. متن کامل این قانون به شرح زیر در روزنامه رسمی منتشر شد:
ماده اولــ دولت مکلف است اعتبارات ذیل را برای اعزام شاگرد به خارجه اعم از مرکز و ولایات برای تکمیل تحصیلات در علوم و فنونی که از طرف دولت معین خواهد شد، در بودجه سنوات ذیل منظور دارد. از عده محصلان اعزامی باید همهساله لااقل صدی ۳۵ برای تحصیل فن تعلیم و تربیت اعزام شوند.
سال ۱۳۰۷: ۱۰۰ هزار تومان
سال ۱۳۰۸: ۲۰۰ هزار تومان
سال ۱۳۰۹: ۳۰۰ هزار تومان
سال ۱۳۱۰: ۴۰۰ هزار تومان
سال ۱۳۱۱: ۵۰۰ هزار تومان
سال ۱۳۱۲ و سنوات بعد: ۶۰۰ هزار تومان
تبصرهــ اعتباراتی که بهموجب قوانین مخصوصه اختصاص به اعزام محصلان به خارجه دارد و همچنین اعتباراتی که در بودجه ۱۳۰۷ وزارتخانهها به این نوع خرج تخصیص دادهشده است، باید در آتیه محفوظ بماند و اعتبارات مذکور در این ماده علاوه بر اعتبارات فوقالذکر خواهد بود.
ماده دومــ محصلان اعزامی باید واجد شرایط ذیل باشند:
الفــ داشتن تابعیت ایران و ایرانی بودن.
بــ دادن امتحان مطابق پروگرام مسابقه که از طرف وزارت معارف تهیه خواهد شد و نباید کمتر از پروگرام مدارس متوسطه باشد. دارندگان تصدیقنامه مدارس عالیه یا متوسطه یا فنی با تساوی سایر شرایط مسابقه حق تقدم خواهند داشت.
جــ تقبل اینکه در ممالک و در شعب علمی که از طرف دولت معین خواهد شد، تحصیل کنند و پس از فراغت از تحصیل و اخذ دیپلم ظرف مدتی که در خارج به خرج دولت تحصیلکردهاند، در شعبه تحصیلات خود به دولت خدمت کنند.
تبصرهــ اعلان مسابقه محصلان دو ماه قبل از موقع آن در تمام مملکت منتشر میشود.
ماده سومــ دولت مکلف است کلیه کسانی را که بر طبق این قانون فارغالتحصیل میشوند، در شعبی که مربوط به تحصیلات آنها است، مصدر خدمت کند و چنانچه از تاریخ مراجعت به ایران تا مدت شش ماه خدمتی به آنها رجوع نشد، میتوانند برای خود شغل دیگری تدارک ببینند ولی هرگاه بعداً تا مدت چهار سال استخدام آنها مورداحتیاج دولت واقع شد، به آنها اخطار میشود و پس از سه ماه از تاریخ اخطار باید حاضر به خدمت شوند؛ در این صورت اگر بلافاصله خدمتی ارجاع نگردید، دولت مکلف است مادام که خدمتی رجوع نکرده است حقوق رتبه آنها را پرداخت کند.
تبصرهــ مواد ۶۷ و ۷۳ قانون استخدام کشوری شامل حال محصلان مذکور نخواهد بود و دولت میتواند محصلان مزبور و همچنین کلیه کسانی را که از مدارس عالیه فارغالتحصیل شده و به اخذ دیپلم (از درجه لیسانس به بالا) نائلآمدهاند، بدون طی خدمت ابتدایی با رتبه ۳ اداری به خدمت بپذیرد و تا رتبه ۶ اداری آنها را پس از توقف دو سال در یک رتبه، به رتبه بالاتر ارتقا بدهد.
*پاورقی: بهموجب قانون ۲۱ آذر ۱۳۰۸، دارندگان دیپلم لیسانس مدرسه دارالمعلمین عالی با رتبه ۴ اداری به خدمت پذیرفته میشوند.
ماده چهارمــ وزارت معارف مکلف است محصلان اعزامی را در تحت مواظبت و مراقبت سرپرستهای مخصوص قرار دهد و حقوق سرپرستها و مخارج و مصارفی که به جهت این کار پیدا میشود، از اعتبارات مذکوره در ماده اول این قانون تأمین خواهد شد؛ ولی میزان آن علیایحال در سه سال اول سالیانه از ۱۲ هزار تومان و بعدها از ۲۴ هزار تومان نباید تجاوز کند.
تبصرهــ سرپرستهای اعزامی مکلفاند نسبت به محصلان ایرانی که به خرج اولیای خود در محل اقامت آنها مشغول تحصیلاند، با رضایت اولیا آنها نیز مراقبت و مواظبت کامل کنند.
ماده پنجمــ کلیه صرفهجوییها از این محل به مصرف همین موضوع خواهد رسید.
ماده ششمــ نظامنامه اجرای این قانون را وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه تهیهکرده است و مأمور اجرای آن نیز خواهد بود. این قانون که مشتمل بر شش ماده است، در جلسه اول خرداد ۱۳۰۷ شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
امضا رئیس مجلس شورای ملی: حسین پیرنیا
در مهرماه همان سال، نخستین گروه از محصلان ایرانی با مشایعتی باشکوه به خارج اعزام شدند. رضاشاه در دیدار با این محصلان ضمن اشاره به اینکه آنها با چه سختی به خارج اعزام میشوند و این مردم فقیر ایراناند که هزینه تحصیلشان را تأمین میکنند و چه وظیفه سنگینی بر دوش دارند، یادآور شد: «شما فرزندان عزیز ایران باید خوب این مسئله را بدانید که چرا شما را از یک کشور پادشاهی مثل ایران به یک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام میداریم. این کار فقط برای این است که شما وقتی به آن مملکت رفتید، حس وطنپرستی فرانسویان را سرمشق خودتان قرار بدهید و آن را در اعماق قلب خودتان جایگیر کنید.»
پرویز نیکخواه و کورش لاشائی هم مثل ثابتیان بودند. دکتر عالیخانی، دکتر ستوده، منوچهر گنجی، محمدرضا عاملی تهرانی، عباسعلی خلعتبری، جمشید آموزگار و پروفسور رضا و دهها تن از دولتمردان و نظامیان و صنعت مردان و قضات و وکلا و پزشکان و مهندسان و… عصر پهلوی دوم نیز سرفرازی ایران و سربلندی ایرانی را آرزو داشتند و اینهمه از محصلان اعزامی در دوران پدر و پسر بودند.
در ۴۴ سال جمهوری ولایتفقیه، حتی یک مرجع در سطح شریعتمداری هم در حوزه پیدا نشد و ولیفقیه از تربیت یک آخوند و واعظ در حد راشد و بهبهانی و شیخ عباس مهاجرانی و فلسفی یا یک مداح در سطح ذبیحی و بهاری هم عاجز بوده است؛ دانشمند و استاد و نویسنده و حقوقدان که پیشکش.
آخوندهای ذوبشده در ولایت سردسته دزدان و آدمکشان ولایتاند و آقازادههایشان بچهننرهای مازاراتی سوار در خیابانهای دبی و مونتکارلو. فرمانفرما ۴۰ فرزند پسر و دختر اندیشمند و متفکر و محقق و کارشناس تربیت میکند و پسر سردار قالیباف یک بچه ننر و دزد میشود که از استرالیا تا بندرعباس را زیر نگین دارد.
چهرههای برجسته فرهنگ و ادب و هنر ایران در عهد پدر و پسر هم نیما و پروین و فروغی در جمعشان است، هم فروغ و سیمین و نادرپور و مشیری. عبدالحسن نوشین را هم در آنسو میبینی و آوانسیان و بهرام جان بیضایی را سوی دیگر.
بچههای بااستعداد و قابل چهار دهه یا به دار شدند یا در محبس سید کشمیری و سید خامنهای پوسیدند یا غربت نشین شدند.
هنوز ابی و گوگوش و عارف و داریوش و لیلا فروهر و شهره آغداشلو و شهیار قنبری و ایرج جنتی و ناظری و شجریان و بهرام بیضایی و اردلان سرفراز و زویا زاکاریان و شبپرهها، مرتضی و شاهرخ و … مالک دلهای سه نسلاند و ستارههای دوران ولایت در عرصه هنر و ادب و فرهنگ یا مهرداد آسمانیوار سربلند میکنند یا چون علی کریمی دلاورند یا مثل قربانی و بیژنی و حافظ ناظری و مژگان و همایون شجریان و یراحی و شادمهر عقیلی و… چنانکه در خانه پدریاند، قفل بر زبان و دست به زنجیر دارند و اگر غربت نشین چون ما، با هزار توطئه فریبکاران ذوب ولایت و پول، دستوپایشان را بستهاند.
آیا از آن آزادگان عصر پدر و پسر نمونههایی ماندهاند؟
در ۴۴ سال حکومت جهل و جور و فساد، چهار نسل از لحظه به تخت نشستن خمینی تا امروز به جهان پا گذاشتهاند. نسل اول که بین ۵۰ و ۴۰ سال سن دارند، نسل دوم ۳۰ تا ۴۰ سالهها و نسل سوم دهه هشتادیها و نسل چهارمی که بعد از کشته شدن کیان پیرفلک سر برداشت که خدایش رنگینکمان است.
دو نسل نخست که هنوز فضای مجازیاش محدود یا خالی بود، با نسلهای عصر پدر و پسر پهلوی کمترین شباهت را دارند. بیآنکه قصد کاستن از ارزشهای این دو نسل را داشته باشم که بیشتر ایرانیان گریخته از وطن از آناناند، در مورد آنها شما یا به یاس مطلق میرسید یا به اعجاب. برخی از آنها ظرف ۱۰ سال بعد از گریز، در میهن جدید به بالاترین جایگاه اجتماعی و فرهنگی و دولت و مکنت رسیدهاند. در مقابل، با کسانی هم روبرو میشوید که تمام سیئات سالهای زیستن در خلافت ولیفقیه را همراه خود به تبعیدگاه آوردهاند.
نسل سوم یعنی جوانان سرفرازی که خیابانهای خانه پدری را با حضور خود زنده کردند و مجید رضا رهنورد و شکاری وار مرگ را پذیرا شدند. مهسا شدند و جهانی را به تحسین و تأثر رساندند. با بودن آنها نباید نگران فردای ایران بود.
و وای به حال رژیم که نسل سوم را تجربه کرده است و حال چهارمیها اندکاندک میرسند. این دو نسل نه گرفتار عقدهها و ایدئولوژی نسل انقلاباند و نه گرفتاریهای نسل بعدی را دارند. میخواهند زندگی کنند و میخواهند وطنشان آقای جهان باشد. روزهای مرگ و عزا را از تقویم پاک کنند و شادیها در تقویمشان نقش زند.
حرفهای مجید رضا را چند دقیقه قبل از قتلش بهفرمان سید علی آقا به یاد دارید؟ اینها خدای رنگینکمان نسل چهارم را باور دارند و از عاشقان کوروش و فردوسی تاریخاند. اینها با اولین گروهی که رضاشاه به خارج فرستاد، نزدیکیهای بسیار دارند. امیدوار باشیم که آنها وطن را از خاک برمیدارند و به آسمان میرسانند.
برگرفته از موضع ایندیپندنت فارسی