تازهترین جنبش مردم ایران علیه نظام ولایتی توجه بسیاری از پژوهشگران سیاسی را به نیروهای مخالف رژیم، به عبارت رایج «اپوزیسیون»، جلب کرده است. در هفتههای گذشته، چند پژوهشگر، از ژاپن گرفته تا ایالاتمتحده، خواستار برگزاری سمینارهایی درباره «اپوزیسیون» شدهاند. بسیاری میپرسند آیا اصولاً اپوزیسیونی وجود دارد که بتواند اعتراضهای جاری را به اقدام سیاسی تبدیل کند و پسازآن، اقدام سیاسی را در مسیر تغییر رژیم به کار گیرد؟
پاسخ به این پرسش آسان نیست. از یکسو، تردید نیست که جنبش مردمی کنونی از دغدغههای موضوعی و موضعی فراتر رفته است و آشکارا خواستار انتخاب مسیر دیگری برای آینده ایران است. از سوی دیگر، بهخوبی میتوان دید که «اپوزیسیون» در شکل کنونیاش هنوز در حالت امپرسیونیستی قرار دارد. در امپرسیونیسم، یکی از مکاتب نقاشی مدرن، تصور از واقعیت جای تصویر واقعیت را میگیرد. «گلهای آفتابگردان» ونگوگ فقط تصوری از گلهای آفتابگردان واقعیاند. بدینسان، ناظران سیاسی بیتردید از تنوع گروههای اپوزیسیون ایرانی شگفتزده خواهند شد. هماکنون، چهار طیف اپوزیسیون را میتوان شناسایی کرد.
یک طیف از گروهها و افرادی تشکیل میشود که گاه به علل عاطفی و گاه به علت ناتوانی از شکل دادن به تصویری دیگر، همچنان به انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ وفادارند. این طیف بهنوبه خود به گروههای گوناگون تقسیم میشود. این گروهها نیز به نیمه گروههای دیگر تقسیم میشوندــ ازجمله سهشاخه بازمانده از حزب توده ایران، بازماندگان بخشی از چریکهای فدایی خلق (این بار به نام حزب چپ)، دو حزب کمونیست کارگری، یک حزب تروتسکیست و تا آنجا که من توانستهام اطلاع بیابم، چند گروه سوسیالدموکرات، چهار یا پنج گروه به نام جبهه ملی ایران، دو گروه مدعی میراث نهضت آزادی.
در طیف دیگر، سازمان مجاهدین خلق نیروی اصلی به شمار میرود. این طیف از فسوسان برای انقلاب اسلامی گذشته است اما همچنان خواستار نوعی نظام اسلامگرا و متکی بر کیش شخصیت است.
طیف سوم اساساً از دو حزب جداییطلب کرد و گروهکهای قومی دیگر تشکیل میشود. این دو حزب، یعنی حزب کمونیست کرد (کومله) و حزب کمونیست پانکرد (پ.ک.ک) نمیخواهد یا نمیتواند گزینهای برای تمام ایران عرضه کند زیرا آماده نیست موجودیت ایران را بهعنوان یک ملتـدولت بپذیرد. سومین حزب، یعنی حزب دموکرات کردستان ایران، هنوز بخشی از فسوسان برای انقلاب ۱۳۵۷ را حفظ کرده است و گاهگاه میکوشد تا در سطح کل ایران نقشی داشته باشد؛ اما در سالهای اخیر، بهویژه پس از ترور عبدالرحمن قاسملو، این حزب بهتدریج ازنظر مالی و سازمانی زیر نفوذ پ.ک.ک و حزب دموکرات کردستان عراق قرارگرفته استــ البته بهتناوب.
طیف چهارم را مجموعه بیش از ۴۰ گروه مشروطهخواه، غالباً هوادار مشروطه پادشاهی تشکیل میدهند. بعضی از این گروهها حتی خود را حزب معرفی میکنند: حزب پادشاهیخواهان، حزب ایران نوین، حزب پانایرانیست، حزب رستاخیز و…
در حال حاضر تنها طیف اول و طیف چهارم گزینههای مشخصی عرضه میکنند. طیف اول ۴۴ سال تجربه جمهوری اسلامی را معرفی میکند و در همان حال، همانطور که بیانیه اخیر نهضت آزادی تأکید میکند، معتقد است که با اصلاح قانون اساسی موجود برای رفع مشکلات، میتوان کشور را از بنبست کنونی بیرون آورد. گروههای متعددی که با برچسب «اصلاحطلب» شناخته میشوند در همین مسیر فکری قرار دارند.
طیف چهارم، از سوی دیگر، خود را وارث تجربه ۷۰ ساله مشروطه پادشاهی معرفی میکند و معتقد است که انقلاب ۱۳۵۷ یک حرکت انحرافی بود و اکنون، زمان آن فرارسیدهاست که ایران به مسیر تاریخی خود بازگردد. تضعیف گفتمان مذهبی و عقبنشینی تاریخ ایدئولوژیهای چپگرا به تقویت گفتمان ملی و درنتیجه، طیف چهارم کمک کرده است.
به گمان من، فقط طیف اول و طیف چهارم از اپوزیسیون کنونی از حالت امپرسیونیستی خارجشدهاند زیرا میتوانند به تجربههای تاریخی واقعی تکیه کنند. مردم ایران میدانند که ۷۰ سال مشروطه پادشاهی چگونه بود و ۴۴ سال نظام ولایتی چه عرضه کرده است. بدینسان، میتوان گفت که انتخاب کنونی ایرانیان بین طیف اول و طیف چهارم است. این خبر خوبی است برای همه آنانی که خواستار خروج ایران از بنبست کنونیاند. تغییر رژیم هنگامی رخ میدهد که جامعه در برابر دو در قرار گیرد و ناچار شود ورود به یکی از آن دو را انتخاب کند.
اگر این تحلیل را بپذیریم، میتوانیم بگوییم که گروهها و افرادی که در دو طیف دیگر قرار دارند نیز با این انتخاب مواجهاند. هر یک از آنان خود را انتخاب اول به حساب میآورند؛ بنابراین، آنچه مطرح است آشکار کردن انتخاب دوم آنان است. اگر آنان از این انتخاب بپرهیزند، وضع موجود، یعنی نظام ولایتی، بهخودیخود انتخاب دوم آنان خواهد بود.
گروهها و احزاب اپوزیسیون با تضادهای فراوان درگیرند. همه آنان از منشور سازمان ملل و اعلامیه جهانی حقوق بشر سخن میگویند؛ اما بسیاری از آنان درعینحال خود را نماینده طبقه کارگر یا قوم خاصی میدانند، درحالیکه اعلامیه جهانی حقوق بشر و اصلاحیه آن، یعنی «اعلامیه تهران»، بر اساس حقوق فردی انسانی است و حقوق طبقاتی یا قومی، مذهبی و نژادی را نمیپذیرد.
بعضی گروهها خود را جمهوریخواه معرفی میکنند، اما جمهوری انواع گوناگون داردــ از همین جمهوری اسلامی گرفته تا جمهوری خلق کره شمالی، جمهوری بولیواری ونزوئلا، جمهوری مادامالعمر روسیه و بعضی کشورهای آفریقایی، جمهوریهای پارلمانی اروپای غربی و جمهوریهای ریاستی ایالاتمتحده و اروگوئه.
گروههای دیگر خود را مبلغ و مدافع دموکراسی معرفی میکنند؛ اما دموکراسی نیز تعاریف و شکلهای گوناگون دارد.
در طیفهای مخالف مشروطه پادشاهی، دشمنی و کینهتوزی با خاندان پهلوی مانع از بررسی انتقادی و مسئولانه این گزینه است. از دید آنان، پادشاهی در هر شکل آن برابر است با دیکتاتوری و استبداد. درحالیکه ۴۱ کشوری که اکنون نظام پادشاهیــ به اشکال گوناگونــ دارند جزو آزادترین جوامع دنیا به شمار میروند. تمامی کشورهایی را که نظام پادشاهی دارند نمیتوان الگوی دموکراسی دانست؛ اما در غالب آنان فضای لازم برای حضور و فعالیت گرایشهای سیاسی و عقیدتی دنیای امروز وجود دارد. هرکس که خیرخواه ایران باشد نمیتواند مردم ما را از آشنایی با تمامی افکار و عقاید سیاسی، دینی، مذهبی و فرهنگی محروم کند. ایران باید معاصر زمان خودش باشدــ زمانی که در آن رنگینکمانی از افکار و عقاید و شیوههای زندگی به شهروندان عرضه میشود.
آنچه اهمیت دارد درک این واقعیت است که سازمانهای سیاسی حلقههای لازم برای وصل شهروند به مجموعه نظام کشور است؛ اما یک سازمان سیاسی را نمیتوان در یک حساب توییتر یا اینستاگرام خلاصه کرد. یک رهبر سیاسی نیز با چند مصاحبه یوتیوبی شکل نمیگیرد و سخنرانی در چند تظاهرات کسی را در مقام رهبری قرار نمیدهد. به گفته کمالالدین اسماعیل، «نه هر که دو شعر گفت لقب ز خاقان برد».
بسیاری از فعالان سیاسی ما هنوز در حال و هوایی هستند که روزبهان بقلی آن را قنطره یا پل میخواند. کسی که روی پل قرار دارد میتواند هم از اینسو و هم از آنسو برود اما سرانجام، اگر یکسو را انتخاب نکند روی پل باقی خواهد ماند. بعضی دوستان ممکن است بگویند: ایرانیان در سال ۱۳۵۷ تصمیم گرفتند که با انتخاب مسیر آیتالله خمینی از روی پل بگذرند و بهای سنگینی برای این انتخاب پرداختند. در سال ۱۳۵۷، خمینی انتخاب دوم تمامی احزاب و گروههایی بود که در انقلاب اسلامی شرکت کردند. آیا این بار با پذیرفتن مشروطه پادشاهی آن اشتباه را تکرار نخواهیم کرد؟ پاسخ من یک «نه» قاطع است.
در سال ۱۳۵۷، آنان که خمینی را بهعنوان انتخاب دوم پذیرفتند با کنار گذاشتن هویت خود و ذوب شدن در «امام» دیدهشده در مان، درواقع خودکشی کردند. مرحوم کریم سنجابی، یکی از رهبران جبهه ملی، پیش از سفر به پاریس برای دیدار با آیتالله، به من تلفن کرد و گفت هدف او «پایین آوردن سید از خر شیطان» است و افزود که جبهه ملی رهبری خمینی را خواهد پذیرفت اما سابقه چند دهه مبارزه برای حفظ و اجرای مشروطیت در ایران را رها نخواهد کرد.
در سال ۱۳۵۷، جبهه ملی عملاً خود را منحل کرد. همین کار را حزب توده، چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق، نهضت آزادی، حزب دموکرات کردستان ایران و بسیاری از گروهها و فعالان فردی دیگر انجام دادند.
اما امروز، پذیرفتن مشروطه پادشاهی بهعنوان گزینه دوم همگانــ زیرا گزینه اول در حال حاضر قابل تحقق نیستــ به معنای ترک هویت سیاسی و ذوب شدن در یک کیش شخصیت جدید نیست.
یک توافق وسیع ملی برای بازگشت به مسیر مشروطه پادشاهی میتواند حتی بعضی گروهها و عناصر هنوز فسوسانزده برای انقلاب اسلامی را در برگیرد. بدیهی است که چنین توافقی به معنای اتحاد تشکیلاتی یا خودمنحلسازی دیگر گروهها و احزاب نیست. توافق موردنظر بر سر چند اصل اساسی است: پذیرفتن اینکه ایران یک ملت است، اینکه حاکمیت متعلق به همه مردم ایران است، اینکه نظام مشروطه فراگیر یا انضمامی است نه حذفی و جداساز، اینکه در نظام مشروطه پادشاه فعال مایشاء نیست و در چارچوب وظایف مشخصشدهاش در قانون، خدمتگزار ملت است.
تنها در چارچوب نظام مشروطه میتوان برنامهها، دکترینها و حتی ایدئولوژیهای گوناگون را برای انتخاب به مردم ارائه کرد. جمهوری اسلامی یک نظام جهانشمول و دشمن کثرتگرایی است. جمهوریهای بهاصطلاح مارکسیستـلنینیستی یا فاشیست نیز خود را نماینده یک طبقه، یک نژاد یا یک قوم میدانند.
همه گروهها و احزاب «اپوزیسیون» کارهای بسیاری در پیش دارند. آنان میباید گفتمان خود را در شکلی منظم و سازمانیافته عرضه کنند و در همان حال، رهبری خود را با توجه به تغییر نسلها در ایران، از نو بسازند. در حال حاضر، مطالعه رهبری گروهها و احزاب اپوزیسیون نوعی باستانشناسی سیاسی است زیرا غالب رهبران در سنین بین ۶۰ تا ۹۰ سال قرار دارند. جوانسازی کادرهای رهبری همه گروهها و احزاب ضرورتی فوری است.
خلاصه کنیم: از حالت امپرسیونیستی خارج شوید. هویت خود را بهروشنی شکل بدهید، بهجای تأکید بر اختلافها نقاط مشترک را بیابید و رهبری خود را به نسلهای جوانتر ملت نزدیک کنید. تفاوت به معنای اختلاف نیست و اختلاف هم به معنای دشمنی نیست. پذیرفتن نیرویی که در حال حاضر، به هر دلیلی، ممکن است بتواند کشور را سیاهچال خمینیگرایی بیرون آورد به معنای چک سفید دادن به هیچ گروه یا فردی نیست. انجماد در دعواهای گذشته به امید ذوب یخها در آیندهای خیالی هرگز ما را به پایان زمهریر خمینیگرایی نزدیک نخواهد کرد.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی