- اینهمه شادی و شادخواری. اینهمه «ساقینامه»ها، «رُباب نامه»ها و میگساریها در شعر و ادب فارسی متأثر از آئینهای زرتشتی و میترائی است که «روح اسلام» از آنها بیزار است.
- جلوههائی از آئینهای مهری (میترائی) را امروزه در کردستان و در میان «یارسان»ها یا «اهل حق» میتوان دید.
***
آنکس که زندگی و برازندگی میآموزد؛
بندگی نمیآموزد.
(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)
خُرّمدینان در تاریخ
عقیده شناسان عموماً تاریخ خُرّمدینان را به بعد از اسلام ارجاع دادهاند درحالیکه به نظر میرسد خُرّمدینی، آئینی باستانیِ و مربوط به ایرانِ پیش از اسلام بود چنانکه ابن ندیم در سخن از مزدک و مزدکیان از یک مزدکِ مهین (قدیم) و یک مزدکِ کَهین (اخیر) یادکرده و میگوید:
-«مزدک مهین (قدیم) پایهگذار خُرّمیّۀ باستان بود که شاخهای از آئین زرتشتی است و پیروانش را اندرز میداد که از خوشیهای زندگی بهرهجویند و ازآنچه خوردنی و نوشیدنی است به برابری و دوستکامی (المؤاساه و الاختلاط) خویشتن را بهرهمند کنند و از استیلا به یکدیگر (تَرک الاستبداد بعضهم على بعض) بپرهیزند…کردههای نیک را هدفِ خویش کنند. از ریختن خون و آسیب رساندن به یکدیگر بپرهیزند و مهماننوازی را هرگز فرومگذارند…و مزدکِ کهین (اخیر) همان کسی است که در پادشاهی قباد پدیدار شد.»[۱]
بغدادی، اسفراینی و ابن داعی نیز ضمن اینکه خُرّمدینی را به پیش از اسلام مربوط میدانند از یکی از پیشوایان خُرّمدینان به نام شَروین یاد میکنند که «مادرش دختر یکی از پادشاهان ایران…و شروین بهتر و فاضلتر از محمّد و جملۀ انبیا و رسُل بود.»[۲]
شروین در باورِ خُرّمدینان جایگاهی خاص داشته بااینهمه اطلاعی از وی در دست نیست. استاد یارشاطر با استناد به پروفسور کریستن سن و پروفسور نولد که معتقداست که شروین ظاهراً از شهیدان مزدکی بوده که در ماجرای مزدکیان به قتل رسیده است[۳]. بغدادی، سمعانی، اسفراینی و دیگران از خُرّمدینانی به نام «شروینیّه» در کوههای همدان یاد میکنند که خاطرۀ شروین را گرامی میداشتند و به یادش سرود میخواندند و میگریستند و بر کُشندگانِ شروین نفرین میکردند[۴]
این روایتها یادآور مراسم سوگ سیاوش در منطقۀ بخارا است:
-«اهل بخارا را بر کُشتنِ سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان، آن سرودها را کین سیاوش گویند. مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحهها است چنانکه در همۀ ولایتها معروف است و مُطربان آن را سرود ساختهاند و میگریند و قوّالان آن را گریستنِ مغان خوانند و این سخنِ زیادت از ۳۰۰۰ سال است.»[۵]
با این مقدّمه، یادآور میشویم که به خاطر آشفتگیهای پس از حملۀ تازیان به ایران، تا سالها خبری از خُرّمدینان نداریم.
مَقدِسی، جمشید شاهِ پیشدادی را پسر «خُرّمه» دانسته و بر این اساس خُرّمدینان را به ایران پیش از اسلام مربوط نموده است[۶]. چندی بعد، برخی مورّخان از خُرّمه زنِ مزدک یادکرده که پس از قتل شوهر با دو تن از مزدکیان به شهرِ ری گریخت و در آنجا پنهانی مردم را به کیش مزدکی خواند که پس از مدتی:
-«…باز خلقی بسیار در مذهب او آمدند… و مردمان، ایشان را خرّمدین لقب نهادند… لیکن پنهان داشتندی این مذهب و آشکار نیارستندی کرد و بهانهای میجُستند به همۀ روزگار تا خروج کنند و این مذهب آشکار کنند.»[۷]
در روزگار حکومت سلمان فارسی در مدائن، گویا شرایط مناسبی برای ظهور دوبارۀ مزدکیان و خُرّمدینان فراهمشده بود[۸]
به روایت ابن ندیم در پایانِ سدۀ نخستِ حملۀ تازیان به ایران دین زرتشتی و باورهای خُرمیّه در خراسان رایج بود[۹]. در حوالی سال ۱۱۸ / ۷۳۶ که خراسان آبستنِ حوادثِ مهمی برای سرنگون کردن حکومت بنیامیّه و استقرار خلافت بنیعباس بود، فردی به نام «خِداش» در نواحی مرو آیین خرّمی را تبلیغ میکرد و وی را ازآنرو «خِداش» میگفتند که «در دین (اسلام) خدشه آورده بود.»[۱۰] خِداش اقداماتی برای بهبود وضع مردم انجام داده بود و وقتی اخبار فعالیتهای او به اسد بن عبداللّه قسری -حاکمِ عربِ اُمَوی در خراسان- رسید، وی جاسوسهائی را برای دستگیری خِداش به مرو فرستاد. خداش پس از مدتی دستگیر و به حاکمِ خراسان تسلیم شد. او بهنگام برخورد با حاکمِ اُمَوی به درشتی سخن گفت چندانکه قسری دستور داد: «زبانش را کَندند، دستهایش را بریدند، چشمهایش را کور کردند و جسدش را به دار آویختند.»[۱۱]
قتل خِداش اگرچه به خرّمدینانِ نواحی خراسان آسیب رساند، اما باعث نابودی آنها نشد.
ابومسلم خراسانی و مشکلِ رهبری!
سرنگونی حکومت بنی امیّه و استقرار خلافت عبّاسیان با فداکاری ایرانیان و خصوصاً «بهزادان پور ونداد هرمزد» معروف به ابومسلم خراسانی انجامشده بود امّا با ناامیدی ابومسلم از خلافت عبّاسیان، وی در نامهای به «امام جعفر صادق» کوشید تا حکومت را به شیعیان علی منتقل کند. اما جعفر صادق نامۀ ابومسلم را آتش زد و از پاسخ به آن پرهیز نمود[۱۲]. نکتۀ دیگر، سوءقصدی بود که گویا در دروازۀ خراسان علیه منصور عبّاسی تدارک میشده است.[۱۳] به روایت گردیزی:
-«چون ابومسلم این کارها بکرد، منصور را از آنهمه خوش نیامد و به خویشتن بترسید. پس روزی ابومسلم را پیش خواند و بسیار گفت، و اندر خشم شد بر وی، و بفرمود تا ابومسلم را همانجا – پیشِ او – بکُشتند»[۱۴].
ابومسلم خراسانی در سن ۳۵ سالگی به قتل رسید ولی برخی مُدّعی شدند که ابومسلم نمرده بلکه در کوههای ری پنهانشده و بهزودی بازخواهد گشت[۱۵] خُرّمدینان نیز که دوستدار ابومسلم بودند معتقد شدند که «از نسل وی مردی برخواهدخاست و حکومت را از بنی عبّاس خواهد گرفت».[۱۶]
ابومسلم در مبارزه علیه حکومت بنی اُمیّه از یاریهای زرتشتیان و خُرمدینان نیز سودجُسته بود[۱۷] و لذا طبیعی بود که پس از قتل ناجوانمردانۀ او به دست خلیفۀ عبّاسی (در سال ۱۳۷/۷۵۴) زرتشتیان و خُرمدینان نیز به خونخواهی ابومسلم اقدام کنند آن چنانکه بهمحض آگاهی از خبر قتل وی، سُنباد که از خُرّمیان بود در نیشابور به خونخواهی ابومسلم قیام کرد[۱۸]. او از یاران نزدیک ابومسلم و نایب وی بهنگام رفتنِ ابومسلم به نزد خلیفۀ عبّاسی بود.[۱۹]
مهمتر اینکه پس از قتل ابومسلم، خُرّمدینان دختر ابومسلم را به پیشوائی انتخاب کردند، اقدامی که یادآور سنّتِ ایرانیانِ پیش از اسلام در احترام به جایگاه زنان بود. به روایت «مُروج الذّهب»: خُرّمدینانی که در زمان بابک ظهور کردند از این دسته بودند.[۲۰]
در آن عصر خراسان بزرگ به خاطر دوری از پایتخت حکومت بنی اُمیّه (دمشق)، مرکزِ مبارزه علیه حکومتِ جابرانۀ امُویان بود و باوجود شخصیّتها و شاعران برجستهای در جنبش شعوبیّه، ایرانیان نتوانستند حکومت و حاکمیّت مستقل خود را مستقر کنند. یکی از علل این ناکامی یا ناتوانی این بود که در آن زمان-پس از حدود ۱۰۰ سال از حملۀ تازیان، خراسان چنان از وجود قبایل عرب مهاجر اشباعشده بود که هرگونه حرکت و تحوّلی بدون حضورِ آنان غیرممکن یا بسیار دشوار بود[۲۱]. ازدواج اعراب مهاجر با ساکنان محلّی، بافت جمعیّتی این منطقه را دچار تغییرات ریشهای کرد و این امر-چنانکه گفته ایم-یکپارچگی ملّی را دچارِ ضعف و زوال نموده بود. فرزانۀ خراسان-فردوسی توسی- این تغییر ریشهای را چنین گزارش کرده است:
ﭼﻮ ﺑﺎ ﺗﺨﺖ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ کنند
ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭ ﻋُﻤّﺮ کنند
نه تخت و نه دیهیم بینی، نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
شود بندۀ بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید بکار
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار، آنک لاف آرَد و گفتوگوی
چو بسیار از این داستان بگذرد
کسی سوی [آزادگان] ننگرد[۲۲]
ازاینرو، مخالفان حکومت بنی امیّه در خراسان بهجای انتخابِ رهبری ایرانی، عَلمدارِ حقّانیّت و رهبری بنیعباس گردیدند که نَسَب به خاندان پیغمبر اسلام میبُردند؛ موضوعی که با اعتقادات اعراب مهاجر در خراسان همخوانی داشت.
پس از استقرار حکومت عبّاسیان و حضور دولتمردان ایرانیِ در دستگاه خلافت -خصوصاٌ برمکیها- فصل تازهای در حیات سیاسی-فرهنگی ایرانیان آغاز شد امّا این فصل تازه، «دولت مستعجل»ی بود که با قتل ابومسلم و سپس کشتار هولناک اعضای خاندان برامکه-به قدرت گیری عناصر عرب و سپس، سرداران تُرک در دستگاه خلافت عبّاسی منجر شد.
قتل ابومسلم به دستِ منصور خلیفۀ عبّاسی تأثیرات عمیقی در میان ایرانیان داشت، وجود آنهمه «ابومسلم نامه»ها نشانۀ علاقۀ عمیق ایرانیان نسبت به وی بود[۲۳] با چنان ارادت و علاقهای، یکی از نتایج سیاسی قتل ابومسلم این بود که خونخواهیِ وی پرچم اتحاد زرتشتیان، هواداران ابومسلم، مزدکیان، خرّمدینان و غُلات شیعه علیه عبّاسیان شد چندانکه:
-«چون رافضیان [غُلات شیعه] نام مهدی شنیدند و مزدکیان نام مزدک، از رافضیان و خرّمدینان خلقی بسیار بر سُنباد گرد آمدند…و مذهب خرّمدینی با گبری (زرتشتی) و تشیّع آمیخته شد و بعدازآن در سِرّ با یکدیگر میگفتندی تا هر روزی پروردهتر شد، تا به جایگاهی رسید که این گروه را مسلمانان و گبران، خرّمدین میخواندند.»[۲۴]
چندی بعد، حضور یک فرماندۀ بزرگ به نام «خَشَوی خرّمی» در قیام مقنّع (۱۵۹/ ۷۷۵) نشانۀ مشارکت خُرّمدینان در این قیام بود.[۲۵] عبدالعزیز الدوری -پژوهشگرِ عرب- معتقد است که عقاید مقنّع در اصل خُرّمیّه بود[۲۶].
در سال ۱۸۰/۷-۷۹۶ قیام عمرو بن محمدبن عُمَرَکی زندیق رهبر سرخ جامگان گرگان (محمّره)[۲۷] و نیز حضور علی مزدک و برادرش در قیام خُرّمدینانِ اصفهان (۲۱۸/۸۳۳) نشانۀ تداوم باورهای خرّمدینی در آن عصر بود. علی مزدک سپس به جنبش بابک خُرّمدین پیوست.[۲۸]
خواجه نظامالملک در این دوران از تمرکز مزدکیان و خُرّمدینان در نواحی جِبال یاد میکند که ۵۰ ٪مردم آن مزدکی و رافضی [غُلات] بودند[۲۹]. جبال در آن دوران شامل شهرهای مهمی مانند همدان، اصفهان، آذربایجان، ری، گرگان، کرج، کاشان، خراسان، ماوراءالنهر و فارس بود[۳۰]. این روایت نشاندهندۀ پراکندگیِ جغرافیائی خُرّمدینان در نواحی مختلف ایران است؛ موضوعی که باعث شد تا خُرّمدینان در نواحی مختلف به نامهای مختلف نامیده شوند ازجمله: مزدکیّه، خُرمیّه، مُحمّره (سرخ جامگان)، سرخ عَلَمان، بابکیّه و…
بدین ترتیب، در طول سالیان دراز، عقاید خُرّمدینان با دیگر عقاید آمیخته شد و در کنار این اختلاط و آمیختگی به حیات خود ادامه داد.
خُرّمدینی؟ یا «خُور دینی»؟
پژوهشگران دربارۀ ریشۀ «خُرّمدین» نظرات مختلفی ابراز کردهاند[۳۱] امّا پروفسور مارکوارت (Joseph Marquart)، ایرانشناس آلمانی، «خُرّمدینی» را تحریفشدۀ «خور دینی» نامیده[۳۲] و درواقع، خُرّمدینان را به مهرپرستی (میترائیسم) مربوط کرده است. درحالیکه استاد احسان یارشاطر با توجه به اهمیّت شادی (سُرور) و خُرّمی در باور مزدکیان، وجهتسمیۀ خُرّمدین را وجود همین سُرور و خُرّمی در باورِ خُرّمدینان دانسته است.[۳۳]
به اعتقاد نگارنده نظر مارکوارت ناظر بر جهانبینی فلسفی خُرّمدینان و نظر یارشاطر ناظر بر آئین اخلاقی آنان است و لذا، این دو نظر، دو وجه یک جنبش است و مغایرتی با یکدیگر ندارند.
در تأئید نظر مارکوارت در انتساب خُرّمدینان به مهرپرستی (میترائیسم) باید دانست که در ایران باستان نامهائی مانند «خورشید» و «میترو خورشید» رواج داشته است چندانکه «اسپهبد خورشید» از یاران سُنباد بود[۳۴] مؤلّف بیان الادیان در ذکر «مذاهب مُغان» از پرستش آفتاب در سه روز یاد میکند[۳۵]
در شاهنامۀ فردوسی- واژههای خُور، خورشید، هور، آفتاب و مِهر بهصورت مترادف و مشابه بکار رفته و دارای مشخصات مشترکی هستند که نشانۀ یگانگی و پیوندِ ذاتیِ مهر و خورشید است.
یشتِ ششمِ اوستا به خورشید اختصاصیافته است. او ایزدِ فروغ و روشنائی است که صفتاش «تیز اسب» است و در مرتبۀ پرستش، همسانِ اهورامزدا است. در گاهشماری کهن ایرانی روز پانزدهم هر ماه «خورشید روز» نام دارد و ماه دهم هرسال (دی)«خُور ماه» نامیده میشود. خورشید بر روی درفش پادشاهان، علامت اقتدار سلطنت، بقای ایرانزمین و مظهر مملکت بود.[۳۶] ستایش خورشید توسط شاهان هخامنشی جلوۀ دیگری از مهرپرستی ایرانیان بود چنانکه به روایت یک مورّخِ رومی: شاهِ ایران پیش از رفتن به جنگ، همراه با سرداران و کارگزاران خویش، همگی به گرداگردِ صفوف مردان مسلّح میگشتند و به خورشید و مهر و آتشِ جاویدان نماز میگزاردند[۳۷]
از سوی دیگر، سوگند به خورشید و سخن گفتن قهرمانان شاهنامه با خورشید نیز میتواند بازتاب مهرپرستی در آن عصر باشد:
بنالید و سر سوی خورشید کرد
ز یزدان دلش پُر ز امید کرد
چنین گفت کای روشنِ دادگر
درخت امید از تو آید به بر[۳۸]
پس از سقوط سلسلۀ ساسانیان، اندیشههای خُرّمدینی و مهرپرستی ادامه یافت چنانکه پیروانِ بِه آفرید و سُنباد خورشید را پرستش میکردند. بِه آفرید (مرگ حدود ۱۳۱/۷۴۹) برای پیروان خود کتابی به زبان فارسی نوشته بود. جوهر اصلی عقاید او، پرستش خورشید، توصیه به آبادانی و صرفِ بخشی از دارائیها برای تعمیر و ایجاد پُلها و راهها بود.[۳۹]
سُنباد (مرگ ۱۳۷/۷۵۴) نیز که از خُرمدینان بود[۴۰] به پیروانش میگفت: باید کعبه را ویران کرد و مانند گذشته باید آفتاب را قبلۀ خود ساخت[۴۱]. مدتی بعد و در اوج جنبش بابک خُرّمدین، قیام «مِهرکیشِ کُرد»[۴۲] و پسرش، «جعفر مهر کیشِ کُرد» نشانۀ تداوم باورهای مِهری (میترائی) در این دو قیام بود[۴۳]. جعفر مهرکیش کُردی- مانند بابک – دستگیر و پیکرش در کنار پیکر بابک به دار آویخته شد.[۴۴]
مؤلف «مُروج الذّهب» که در سال ۳۰۲ / ۹۱۴ از خُرمدینان دیدار کرده از کُرد های خُرّمی مانند «کُردکیّه» و «لُود (کُرد) شاهیّه» یادکرده که «از همۀ خُرّمیان معتبرترند.»[۴۵]
با توجه به نزدیکی شهرهای غرب ایران به پایتخت ساسانی (مدائن=تیسفون) میتوان گفت که باورهای مِهری (میترائی) در نواحی کرمانشاه، آذربایجان، همدان و…رواج داشته است. جلوههائی از این عقاید و آئینها را امروزه نیز در کردستان و در میان «یارسان»ها یا «اهل حق» مشاهده میکنیم. استاد شفیعی کدکنی در کتاب درخشانِ «قلندریّه در تاریخ» معتقد است:
-«… تردیدی ندارم که اگر هستههائی از آئین خُرّمدینی در جهان باقیمانده باشد، جایگاه جغرافیائی آن همین ناحیۀ غرب ایران است و در همان نواحی که اهل حق باشندگان آناند».[۴۶]
شفیعی کدکنی ضمن توجه به تطوّرِ باورهای ایرانی -ازجمله خُرّمدینان- در پس از اسلام به نکتۀ بسیار مهمی اشاره میکند. وی میگوید:
-«از بسیاری از اهل حقّ شنیدهام که «علیِ» موردنظر ما [اهل حقّ] ربطی به آن علیِ تاریخی-یعنی امام علی ابیطالب-ندارد و استمرار یک حقیقت ازلی و ابدی است».[۴۷]
اعتقاد به پرستش آفتاب در شعر و ادب پارسی نشانۀ تداوم اندیشۀ مِهری در ایرانِ بعد از اسلام است چنانکه به قول مولوی:
چو غلام آفتابم، هم از آفتاب گویم
نه شبم، نه شبپرستم که حدیث خوابگویم
چو رسول آفتابم، به طریق ترجمانی
پنَهان از او بپرسم، به شما جوابگویم
به قدم چو آفتابم به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت، سخن خراب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقُبادم
نه به شب طلوع سازم، نه ز ماهتاب گویم
استاد محمّد معین در کتاب درخشانِ «مزدیسنا و ادب فارسی» ضمن بررسی مفهوم «میِ مُغانه» و «مِهر» بازتاب آنها را در ادب پارسی نشان داده است[۴۸] درواقع، اینهمه شادی و شادخواری. اینهمه «ساقینامه»ها و «رُباب نامه»ها و میگساریها در شعر و ادب فارسی متأثر از آئینهای میترائی و زرتشتی است که «روح اسلام» از آنها بیزار است. مثلاً: حافظ آنقدر که از ارزشهای «دیرینه» و «پیشینه»(باورهای ایرانِ پیش از اسلام) یادکرده، از ارزشهای اسلامی تقریباً غافل است، توجه کنیم که حافظ چقدر از مُغان، پیر مُغان، خرابات، جمشید، سیاوش، فریدون، کیخسرو، جامِ جم، نکیسا، باربُد، مانی، مهر، خسرو، شیرین، آتشکده، زرتشت و…یادکرده و چه مقدار مثلاً از محمّد و علی…؟! تقریباً هیچ[۴۹]
در این تداوم تاریخی است که میتوان با سخن اقبال لاهوری موافق بود:
گمان مبَر که به پایان رسید کارِ مُغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگِ تاک است
ادامه دارد
https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com
علی میرفطروس
[۱] – ابن الندیم، پیشین ص ص ۴۱۶؛
Yarshater,E: The Cambridge History of Iran, Cambridge university press,1983,Vol.3(2) p.995
«کیش مزدکی»، احسان یارشاطر، ایران نامه، سال دوم، شمارۀ ۱، پائیز ۱۳۶۲، واشنگتن دی. سی، ص ۱۰
[۲] – بغدادی، پیشین، صص ۲۵۲؛ اسفراینی، پیشین، صص ۱۳۵؛ ابن داعی، پیشین، ص ۱۸۲
[۳] – یارشاطر، پیشین، ص ۲۶؛ بنابراین، سخن که محقّقانی که شروینِ مزدکی را «شروین بن سرخاب از شاخۀ کیوسیّۀ آز آل باوند طبرستان» دانستهاند، ناروا است. برای نمونه نگاه کنید به: محمدجواد مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات انجمن آثار ملّی، تهران، ۱۳۴۹، ص ۱۳۷
[۴] -بغدادی، پیشین، ۲۵۲؛ اسفراینی، ابو المظفر، التبصیر فی الدین و تمییز الفِرَق الناجیه عن الفِرَق الهالکین، به تصحیح کمال یوسف حوت، عالم الکتب، بیروت، ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳، صص ۱۳۵-۱۳۶؛ الانساب، ج ۱، به تصحیح و تعلیق عبدالله عمر بارودی، دارالجنان، بیروت، ۱۴۰۸/۱۹۸۸، ص ۲۴۱
[۵] -نرشخی، پیشین، ص ۲۳-۲۴
[۶] -مَقدِسی، پیشین، مجلد ۱-۳، ص ۵۰۰
[۷] – خواجه نظام الملک، پیشین، ص ۲۴۹. همچنین نگاه کنید به: مُجملالتواریخ و القِصَص، پیشین، صص ۳۵۴ و ۳۵۸
[۸] – سلمان فارسی به دنبال آزار مزدکیان از ایران گریخت، امّا در حوالی حجاز، قبیله بنی کلب او را به بردگی گرفت و سپس به قبیله دیگری فروخته شد و سرانجام در شمار بردگان حضرت محمد درآمد. وی، سلمان را به خاطر آگاهی و دانشش آزاد کرد و جزو مشاوران خود قرارداد. کرداری که از سلمان نقل میکنند گرایشهای ضد اشرافی و شاید مزدکی او را نشان میدهد. او خود میگفت: «از اهالی جَی (اصفهان) است و آتشپرست (زرتشتی) بوده و در خدمت پدرش تحصیل علوم کرده است»: مستوفی، حمداللّه، تاریخ گُزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۳۹، ص ۱۶۵؛ بناکتی، فخرالدین، تاریخ بناکتی، به کوشش جعفر شعار، انتشارات انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۸. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به:
Louis Massignon,Salman pak et les premices spiritulles de I’Islam iranien,Paris,1934.
[9] -ابن ندیم، پیشین، ص ۴۱۸
[۱۰] -اخبار العبّاس، مؤلّف گمنام، به تصحیح دوری و مطلّبی، بیروت، ۱۹۷۱، ص ۱۵۹، ۲۱۲، ۴۰۳-۴۰۴؛ طبری، پیشین، ج ۹، ص ۴۰۸۹، ۴۱۶۴؛ مَقدِسی، پیشین، ص ۹۴۰
[۱۱] – تاریخ طبری، پیشین، ج ۹، ص ۴۱۶۴؛ مقدسی، پیشین، ص ۹۴۰؛ ابن حزم، پیشین، ج ۴، ص ۱۸۶. دربارۀ خِداش نگاه کنید به: رضازادۀ لنگرودی، پیشین، صص ۱۳-۲۰
[۱۲] -برای شرح این ماجرا نگاه کنید به: ابن طقطقی، تاریخ فخری، ترجمۀ محمد وحید گلپایگانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۰، ص ۲۰۸
[۱۳] -نگاه کنید به مسعودی، پیشین، ج ۲، صص ۲۹۰-۲۹۱
[۱۴] -زین الاخبار، تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷، ص ۶۴. همچنین نگاه کنید به: مسعودی، پیشین، ج ۲، صص ۲۹۰-۲۹۶؛ یعقوبی، پیشین، ج ۲، صص ۳۵۵-۳۵۶
[۱۵] -ابن ندیم، پیشین، ص ۴۱۸
[۱۶] -مَقدِسی، پیشین، ج ۴-۶، صص ۹۶۱-۹۶۲، مسعودی، پیشین، ج ۲، ص ۲۹۷. با چنان تعلّقِ خاطری به ابومسلم خراسانی برخی مورّخان بابک خُرّمدین را از فرزندان مطهّر پسر فاطمه (دختر ابومسلم) دانستهاند: دینوری، پیشین، ۴۴۴
[۱۷] -صدیقی، پیشین، ص ۱۹۰
[۱۸] – مسعودی، پیشین، ص ۲۹۷؛ یعقوبی، پیشین، ج ۲، صص ۳۵۶-۳۵۷؛ ابن طقطقی، پیشین، ص ۲۳۲؛ دینوری، پیشین، صص ۴۲۲-۴۲۳ ۴۲۳
[۱۹]– ابن اسفندیار، پیشین، ج ۱، تصحیح عبّاس اقبال، تهران،۱۳۲۰، صص ۱۶۸ و ۱۷۴
[۲۰] -مسعودی، پیشین، ج ۲، ص ۲۹۷
۲۰-دراینباره نگاه کنید به: «مهاجرت قبایل عرب به خراسان و پیامدهای فرهنگی آن»، حسین مفتخری، محمود نیکو و مسعود بهرامیان، فصلنامۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی خراسان، شمارۀ ۳، آذر ۱۳۹۳، صص ۱۳۷-۱۶۴ «فتح خراسان و مهاجرت قبایل عرب به این سرزمین»، امیر اکبری، پژوهشنامۀ تاریخ، شمارۀ ۱۷، زمستان ۱۳۸۸، صص ۱-۱۸؛ «ازدواجهای اعراب و خراسانیان در عهد امویان»، علیاکبر عباسی، مجلۀ مطالعات فرهنگی اجتماعی خراسان، شمارۀ ۲۲ و ۲۳، زمستان و بهار ۱۳۹۱، صص ۶۱-۸۰؛ «پیامدهای اجتماعی مهاجرت قبایل عرب به ایران»، علی بیات و زهرۀ دهقان پور، مجلۀ تاریخ و تمدن اسلامی، شمارۀ ۱۴، پائیز و زمستان ۱۳۹۰، صص ۳-۲۴
[۲۲] – شاهنامۀ فردوسی، پیشین، ج ۹، صص ۳۱۸-۳۲۰
[۲۳] – دراینباره نگاه کنید به پیشگفتار و توضیحات روشنگرِ حسین اسماعیلی در کتابِ ابومسلم نامه به روایت ابوطاهر طرسوسی، انتشارات انجمن ایرانشناسی فرانسه، انتشارات معین، شرکت نشر قطره، تهران، ۱۳۸۰
[۲۴] – خواجه نظام الملک، پیشین، صص ۲۴۹-۲۵۱ و ۲۷۹-۲۸۶
[۲۵] – نَرشَخی، پیشین، ص ۹۴، ۹۷
[۲۶] – العصر العبّاسی الاول، طبع الثالث، دارالطلیعه، بیروت، ۱۹۹۷، ص ۹۲
[۲۷] -طبری، پیشین، ج ۱۲، صص ۵۲۷۶ و ۵۲۷۷؛ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ج ۵، بیروت، ۱۹۸۰، ص ۸۵
[۲۸] – خواجه نظام الملک، پیشین، ص ۲۴۹
[۲۹] – همان، ص ۲۴۹
[۳۰] – نگاه کنید به: صوره الارض، ابن حوقل، ترجمۀ جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۵، صص ۱۰۱-۱۱۷؛ حدود العالم، مؤلف ناشناس، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰، صص ۱۴۰-۱۴۳
[۳۱]-برای آگاهی از این نظرات نگاه کنید به: نفیسی، پیشین، ص ۲۱؛ صدیقی، پیشین، صص ۲۳۷-۲۴۳؛ یارشاطر، پیشین، صص ۱۸- ۱۹؛ کلیما، اوتاکر، تاریخچۀ مکتب مزدک، ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۳، صص ۱۳۶-۱۳۷؛ رضازاده لنگرودی، پیشین، صص ۱۷۴-۱۷۵
[۳۲] -مارکوارت، ژوزف، «یک کنفرانس علمی دربارۀ آذربایجان»، نشریۀ ایرانشهر، شمارۀ ۷، برلین، ۱۳۰۵، ص ۴۰۲. داشتنِ این شمارۀ ایرانشهر را مدیون دوست عزیزم مهرداد ایرانی هستم. از ایشان سپاسگزارم.
ترجمۀ فارسی: «کیش مزدکی»، پیشین، ص ۱۹
[۳۴] -نگاه کنید به: صدیقی، پیشین، صص ۸۹، ۱۷۵ و ۱۸۲؛ محمّدی ملایری، ج ۴، ص ۳۱۵
[۳۵] -ابوالمعالی، پیشین، باب دوم، ص ۲۹۵
[۳۶] -نگاه کنید به: یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیّات فارسی، پژوهشگاه علوم انسانی و نشر سروش، تهران، ۱۳۷۵، ص ۳۳۸
[۳۷] – هینلز، جان، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژالۀ آموزگار و احمد تفضّلی، نشر چشمه، ۱۳۸۲، ص ۱۲۱
[۳۸] -شاهنامۀ فردوسی، ج ۹، پیشین، ص ۲۵، در پادشاهی خسروپرویز؛ همچنین ج ۵، ص ۳۹۰ در جنگِ بزرگ کیخسرو و افراسیاب.
[۳۹] -گردیزی، ابوسعید عبدالحی، زین الاخبار، تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران،۱۳۴۷، ص ۱۲۰؛ بیرونی، ابو ریحان، آثارالباقیه، با حواشی اکبر دانا سرشت، انتشارات ابنسینا، تهران،۱۳۵۲، ص ۲۷۲
[۴۰] -مسعودی، پیشین، ج ۳، ص ۲۴۴؛ ترجمۀ فارسی، ج ۲، ص ۲۹۷
[۴۱] – خواجه نظام الملک، ص ۳۲۱
[۴۲] – مسعودی، التّنبیه و الاشراف، ص ۳۳۸
[۴۳] – دینوَرَی، پیشین، ص ۴۱۸
[۴۴] – طبری، ج ۱۴، ص ۵۹۵۴
[۴۵] -مسعودی، مُروج…، پیشین، ج ۲، ص ۲۹۷
[۴۶] – قلندریّه در تاریخ، انتشارات سخن، تهران،۱۳۸۶، صص ۶۰-۶۱. برای معرّفی این کتاب نگاه به مقالۀ نگارنده در لینک زیر:
https://mirfetros.com/fa/?p=35833
[47] -شفیعی کدکنی، پیشین، ص ۵۸. همچنین نگاه کنید به توضیح دیگری در همین باره در صفحۀ ۳۳۹ همان کتاب.
[۴۸] – نگاه کنید به: مزدیسنا و ادب فارسی، ج ۱، انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۲۶، صص ۲۶۶-۲۸۱
[۴۹] -نگاه کنید به گفتگوی نگارنده با بهروز رفیعی (راد)، دیدگاهها، انتشارات عصر جدید، سوئد،۱۹۹۳، صص ۳۹-۵۱. همچنین نگاه کنید به لینک زیر: