فوریه ٢٠٠٩
در آستانه سیمین سالروز انقلاب اسلامی یک روشنفکر دست در کار همه این سالها، از درون ایران تلخکامی خود را با این سخن به زبان میآورد که نسل انقلاب چه دارد که به آن سربلند باشد؟ او البته زبان حال کسانی نیست که در آرامش بیرون دمی از بالیدن به دستاورد زندگی خود و به زیر آوردن رژیم پادشاهی به رهبری خمینی بازنمیایستند. روشنفکر یادشده پروای این کسان را ندارد؛ در ایران چندان کسی را نمیتوان یافت که داشته باشد. ولی سخن او به قلب مسئله نسلی که بیشترین آسیب را به کشورش زده است و هنوز میتواند نقشی بااهمیت در آینده ایران داشته باشد، میزند.
هیچ تفاوت ندارد که افراد این نسل سی سال پیش در کدام جبهه بودهاند. امروز جمهوری اسلامی چیزی جز پشیمانی برای آنها نگذاشته است. آنها که هنوز پس از اینهمه سندهای گویا، آن انقلاب میلیونی را بالاتر از یک شورش، آنهم به توطئه اینوآن، نمیدانند نمیتوانند به بازیچه دست توطئهگران رنگارنگ بودن (و از آن بدتر شرکت عموم خودشان در آن هیستری همگانی) سربلند باشند. آنها که بیشترین مسئولیت و بالاترین قدرت را داشتند و چنان نمایشی از سستعنصری و از خودباختگی دادند نمیتوانند از تباهی و زشتی حکومت آخوندی احساس سربلندی کنند. روشنفکرانی که بیستودو بهمن را به بیستوهشت مرداد میبندند (۲۸ مرداد چرا درست بیستوپنج سال منتظر ماند؟) و بزرگترین دفاعشان این است که نمیدانستند خمینی چه میخواهد بهعنوان مدعیان رهبری فکری جامعه نه عذر و نه سربلندی دارند.
( ۲۸ مرداد بهعنوان علت انقلاب اسلامی و تئوری توطئه، دوروی یک سکه و در مقوله خطاناپذیری یا «عصمت» به عبارت آخوندی هستند. توطئه پاسخ راست است به مسئولیتش در انقلاب: در برابر توطئه جهانی هیچ کار نمیشد کرد ــ اصلاً توطئه جهانی به علت درخشندگی و برجستگی و در همان حال آسیبپذیری بیمانند رژیم پادشاهی بود که همه را ترساند. ۲۸ مرداد پاسخ چپ به مسئولیت خویش است ــ با ۲۸ مرداد انقلاب اسلامی ناگزیر بود. رهبران و هواداران و فعالان و قربانیان انقلاب هیچ مسئولیتی ندارند، مسئولیت تاریخ ایران با بیگانگان است؛ ربطی به خود ما ندارد ).
نسل انقلاب برای احساس سربلندی میباید نخست چشم از گذشته انقلابیش (اگرچه در جبهه مقابل انقلاب) برگیرد و بهجای گذشته خود در غم آینده ایران باشد. برای بیرون آمدن از عوالم سه دهه پیش به آن صدها هزارانی بنگرد که با خوندل بهترینهای گذشته را نگه میدارند و بهترینهایی را که میتوانند برای آینده میآفرینند. هماکنون که این سطرها را مینویسم تصویر، نشریه هنرهای تصویری، در کنار من است و اثر ناگوار یادآوری سیساله جمهوری اسلامی و خواندن پارهای نوشتهها در سپید کاری گذشتههای نسل انقلاب را از میان میبرد ــ بیش از ۳۰۰ صفحه گلچینی از کارهای ۶۰۰ عکاس و گرافیست و کاریکاتوریست در سالی که میگذرد، با مقالات و مصاحبههایی درخور چنین نشریه نفیس از هر نظر. تصویر در سال سیزدهم خود است و تنها نشریه در این زمینهها نیست و آن ۶۰۰ تن، همکاران بیشمار دیگری دارند که در ۳۰۰ صفحه نیز نمیتوان آورد.
این تنها یک نمونه است. هنرهای تصویری نیز تنها گوشهای از جوشش فرهنگی جامعهای است که هر ناظر آگاه را به شگفتی میاندازد. به گفته یک منتقد انگلیسی ایرانیان بسیار چیزها برای گفتن دارند. با همه «ارشاد اسلامی» که مفهومش پاشیدن خاک مردگان بر جامعه است جوانههای زندگی از هر گوشه این سرزمین اشغالی و تاراج شده سر برمیزند. نسل تازه طبقه متوسط فرهنگی ایران چنان درگیر اکنون و آینده است که به وقتگذرانیهای پدران خود نمیرسد.
در بیرون، آنها که هنوز در عوالم «سیاسی» ایرانی به سر میبرند ــ اقلیت کاهندهای بهویژه در جوانترها ــ هنوز پاک از یکسونگری و حقمداری دوران انقلاب بدر نیامده نشانههای نگرانکنندهای از فراموش کردن درسهای انقلاب، به دست میدهند. سایهای که این رویکردها بر افراد و گروهها انداخته است نمیگذارد اینهمه استعداد و توانائیها بجای خنثی کردن یکدیگر به کار آسان کردن گذار جامعه ایرانی از بنبستهای سیاسی و اندیشگیش بیاید. انگارنهانگار که آن رویکردها همه را زیانکار گردانید. ضعف سیاسی جامعه ایرانی که فراورده کمدانشی و پائین بودن هوش عاطفی و فضیلتهای اجتماعی ماست هنوز درماننشده است. این ضعف، صدسال فرصتهای مناسب را برای انباشت قدرت و دارائی ملی خود از دست ما گرفت و بیم آن میرود که بازبگیرد.
* * *
تا آنجا که به نسل انقلاب مربوط میشود یک فرصت تاریخی برای کندن ایران از زمین جهانسومی پیشآمده بود که آن را به انقلاب اسلامی باخت و اکنون با دستهای کوتاهتر در جهانی که فراختر شده است میباید دستکم به فروزانتر کردن مشعلی که خواهناخواه به نسل بعدی سپرده میشود یاری دهد. پیش از همهچیز نگذارد که همان اشتباهات در جامه تازهای تکرار شود (فرصتطلبی و آرزو پروری wishful thinking و روحیه همهیاهیچ، نسل نمیشناسد.) این نخواهد شد مگر آنکه همه ما دلیرانه با گذشته خود روبرو شویم. برای مردمانی مانند ما که از مذهب تا سیاست، زندگی در دروغ به ما آموخته و تحمیلشده است مشاهده قدرتی که روبهرو شدن با حقیقت به افراد و اجتماعات میبخشد تازگی خواهد داشت.
چنان نیست که اگرچند روزه دیگری که از زندگی فعال این نسل مانده در همین احوال بگذرد کار ایران به سامان نخواهد رسید. هرروز از بهترینهای نسل تازهای که برمیآید، بیست تا پنجاهسالههای امروزی و دستپروردههای همان نسل دوران انقلاب، چنان نمایشهای امیدبخشی میبینیم که جای بدبینی نمیگذارد. بااینهمه دریغ است که دانش و تجربه هزاران تنی که سی سالی هم در بهترین کشورهای جهان زیسته و آموختهاند (اگر آموخته باشند) در کشاکشهایی هدر شود که فرا آمد پیش از انقلابش این حکومت بود و فرا آمد پس از انقلابش کارنامهای که هیچ درخور چنین زنان و مردانی نیست.
همین بس است که گروهها و گرایشهای گوناگون «قدرت سیاسی» امروز خود را با نخستین سالهای پس از انقلاب مقایسه کنند. سه دهه توجیه خود و کوبیدن دیگران آنها را به کجا رسانده است؟ اینکه میگوییم سیاسیکاران در بیرون فعلاً سودای قدرت را از سر بگذارند و به فراهم کردن اسباب قدرت بپردازند که از دگرگون کردن قالبهای ذهنی خود آنان آغاز میشود و به مبارزه مؤثرتر با این رژیم و جهانبینی آن میکشد از همین روست.
یکسونگری و حقمداری چپ و راست ایران یک سر ریسمانی است که دارد آن را خفه میکند. آن سر دیگرش نظام آخوندی است. ریسمان را میباید پاره کرد. در ایران بازماندگان این نسل در میان شوربختی عمومی از این عوالم بیرون میآیند. در بیرون گیریم این جماعت از همهسو باخته صدبار به خود ثابت کردند که گناه از مخالفانشان بود و چاره دیگری برایشان نگذاشته بودند؛ و گیریم که خود را در جای فرشتگان و جز خود را در جای دوزخیان بگذارند، در پارگین بویناکی که این کشور در آن افتاده چه تفاوت خواهد کرد؟ تنها در هزاران فرسنگی ایران میتوان فراغت نپرداختن به بدبختیهای ملی را داشت.
فوریه ٢٠٠٩