یکصد سال بعد از ظهور در عرصه سیاست ایران و علیرغم ۴۲ سال جعل مستمر تاریخ بهمنظور کمبها کردن اقدامات او درراه احیای کشور، اقبال عمومی از جایگاه رضاشاه پهلوی، قضاوت جهتدار مخالفان عقیدتی او، جهانوطنیهای طیف چپ و امتگرایان افراطی را به چالش میکشد.
مخالفان رضاشاه او را کودتاچی، دیکتاتور و گماشته خارجی میخوانند و به قیمت سرافکنده کردن بیشتر خود در پیشگاه تاریخ تا جایی پیش میروند که حتی ایجاد ارتش نوین ایران را نیز به اقدامات تجددطلبانه قجرها نسبت دهند و نه به فکر روشن و همت والای او.
رضاشاه، شاهزاده نبود ولی با ارادهای محکم و تکیهبر ارزشهای فردی خود به مقام پادشاهی رسید، خانزاده هم نبود ولی در مسیر ترقی از میرپنجی تا رسیدن به منصب سردار سپه، خان شد؛ رضاخان سردار سپه!
درجایی که بیسوادی برای محمد، پیامبر مسلمانان، اعجاز است (وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُون؛ و تو کتابی را پیشازاین نمیخواندی و با دست خود آن را نمىنوشتی؛ در غیر این حال باطلاندیشان قطعاً درباره قرآن شک میکردند؛ سوره عنکبوت، آیه ۴۸)، نسبت دادن ساختگی بیسوادی به رضاشاه، ترجیعبندی شده برای کوچک شمردن او.
درجایی که علی ابن ابیطالب، امام نخستین شیعیان به خاطر زندگی غیر اشرافی نماد عدل معرفی میشود، رضاشاه را که با سربازان خود، خوردوخوراک و زندگی یکسان داشت، با نیت تحقیر، برخاسته از خانوادهای فقیر معرفی میکنند.
او به اهمیت سه عنصر اصلی در رشد پایدار جامعه واقف بود: امنیت، فناوری مدرن و ارتباطات. ایجاد ارتش نوین و مستقل ایران برای دفاع از تمامیت کشور، تأسیس دانشگاه تهران و اعزام صدها دانشجو برای تحصیل به خارج از کشور برای رسیدن به قافله علم روز و کشیدن راهآهن سراسری، تأسیس بنادر در شمال و جنوب و ایجاد فرودگاه در سراسر ایران گامهایی بود که رضاشاه برای تأمین هدفهای اصلی خود برداشت.
خصیصهای که رضاشاه را از بسیاری رهبران سیاسی گذشته ایران و همچین شمار قابلی از رؤسای دولتهای خارجی متمایز میکند، آمیزهای از خصلت ناب رهبری، همراه با قدرت مدیریت قاطع و خلاق در او است.
رضاشاه با ظرفیتهای بالقوه کشور خود آشنا بود و طی کمتر از دو دهه که در عمر یک ملت لحظهای گذرا است، به هدفهایی دستیافت که در ذهن هیچیک از سیاستمداران همزمان او نمیگنجید.
اراده خللناپذیر وی برای چیره آمدن بر موانع راه را میتوان و باید به خصلت رهبری در او نسبت داد و نگاه و نظر راهبردی او را برای رسیدن به توسعه و تجدد، ناشی از تسلط و خلاقیت او در مدیریت دولت دانست.
جمع این دو خصلت کمتر در رئیس کشوری دیدهشده چنانکه در پیشینه تاریخی دو هزار و ۵۰۰ ساله ایران نیز این نمونهها از شماره انگشتان یکدست فراتر نمیرود.
مخالفان رضاشاه بدون اشاره به وضعیت داخلی ایران و شرایط پیرامون کشور در زمانی که او قدرت را به دست گرفت، او را به زورگویی و توسعه اختناق متهم میکنند و پاسخگو نیستند به این پرسش که چگونه میتوان رهبری را به اختناق متهم کرد که قصد نهایی او تعلیم و تربیت و علم و رسیدن به اشراق و اشراف همگانی است؟
دعوت از روشنفکران ایران به همکاری درراه عبور دادن کشور از ورطه فقر و جهل و عقبماندگی و پشتیبانی خالصانه بسیاری از آنها از فراخوان رضاشاه برای مدیریت جمعی، (مانند فروغی، حکمت، تیمورتاش، داور، تقیزاده، مصدق، قوام … و دهها رجل دیگر)، پاسخ روشن به جاعلان تاریخ است، هرچند که او هرگز مدعی «دمکراسی» هم نبود!
یکصد سال پیش، ایران در مرحله فروپاشی داخلی قرار داشت، قحطی بزرگ ایران (۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸)، بخش بزرگی از جمعیت کشور را به کام مرگ برده بود، ارتش روسیه تا دروازههای تهران پیشآمده بود و بریتانیا با کمک «پلیس جنوب» بر جنوب کشور مسلط بود.
کشورهای همسایه ایران نیز در وضعیت انتقالی قرار داشتند؛ پیامد جنگ جهانی اول روسیه انقلاب اکتبر را پشت سر گذاشته بود و ترکیه سقوط امپراتوری عثمانی را تجربه کرده بود؛ همسایگان غربی و جنوبی ایران یا مستعمره بودند و یا در وضعیت قبیلهای زندگی میکردند.
بعد از چند دهه وابستگی و تداوم نفوذ قدرتهای استعماری، رضاشاه نخستین حکمران مستقل ملی در ایران بود که جز شکوفا کردن کشور سودای دیگری نداشت.
رضاشاه گماشته کسی نبود، شخصیت ساختهای بود که با اراده فردی به قدرت رسید و قدرتهای استعماری، بخصوص بریتانیا، دل از کینه و دشمنی با او از زمان رسیدن به قدرت تا لحظه ترک ایران با یک چمدان، خالی نکردند. حافظه تاریخی مردم ایران در مورد رضاشاه به بیراهه نرفته است!
رضا تقیزاده
برگرفته از رادیو فردا