چهار افسانه درباره انقلاب ۵۷

در آستانه چهل‌سالگی انقلاب اسلامی سال ۵۷، هنوز تحلیل‌های متناقضی درباره آن می‌شنویم که گهگاه با افسانه نیز آمیخته‌اند. بسیاری از این افسانه‌ها درواقع توجیهاتی هستند که از سوی برخی نقش‌آفرینان و دست‌اندرکاران آن واقعه ساخته‌وپرداخته و پیاپی تکرار شده‌اند، چنانکه از فرط تکرار گاه به‌جای واقعیت پذیرفته گشته‌اند. انگیزه این افسانه‌ها گاه توجیه مشارکت این تحلیل‌گران در انقلابی است که ایران را از مسیر پیشرفت اقتصادی و مدرن‌سازی بازداشت و در راه پسرفت اقتصادی قرار داد؛ از دیدگاه آزادی‌های سیاسی و اجتماعی نیز پس از چهل سال، جامعه ایران را در چنان بن‌بستی وانهاده که در چارچوب قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی روزنه گشایشی دیده نمی‌شود.

بدیهی ست که در وقایع بزرگ ملی همچون انقلاب‌ها یا جنگ‌ها (جنگ داخلی یا خارجی)، اگر کار به شکست یا فاجعه بیانجامد، مسئولیت (یا با وام گرفتن از واژگان دینی: گناه) کار بر دوش یک یا چند تن انگشت‌شمار نیست. به عبارتی مسئولیت پیروزی یا شکست‌های ملی میان میلیون‌ها تن پخش و سرشکن می‌شود. لیکن گاه دیده می‌شود که شخصیت‌ها یا گروه‌های سیاسی که نقش کلیدی در وقایع ملی داشته‌اند، به‌جای قبول مسئولیت متناسب خود در اشتباهات تاریخی‌، در لاک دفاعی فرو‌رفته و تا سال‌ها بعد در پی توجیه تصمیمات و اقدامات سرنوشت‌ساز خود درگذشته‌ها برمی‌آیند.

برای لمس بهتر چرایی غلبه این افسانه‌ها در تحلیل‌های سیاسی و فضای روشنفکری ایران، سناریوی فرضی و تمثیلی زیر را در نظر بگیرید. فرض کنید چهل سال از انقلاب/کودتای اکتبر ۱۹۱۷ گذشته و گروهی از پیروان و هواداران تروتسکی که از حلقه قدرت در ساختار حزب کمونیست شوروی رانده‌شده‌اند، روایت خود را از عواملی که موجب شد به قول خودشان «انقلاب کبیر اکتبر» به بیراهه رود و به جنایات دهشتناک دوره استالین بیانجامد، بازگو می‌کنند. این سناریوی تمثیلی، چهل سال است که در ایران واقعیت است. انقلابی انجام‌شده که به ویرانی ایران انجامیده، ولی‌ هنوز بخش بزرگی از اپوزیسیون نظامِ برآمده از آن انقلاب – یعنی جمهوری اسلامی – افسانه‌هایی را درباره انقلاب ۵۷ به‌عنوان واقعیت پذیرفته و به نسل‌های بعد نیز منتقل می‌کند. این افسانه‌ها چیستند؟ در این نوشتار به آن‌ها می‌پردازیم.

افسانه: آرمانه‌ای لیبرال و آزادی‌خواهانه انقلاب

یکی از افسانه‌هایی که درباره انقلاب ۵۷ تکرار می‌شود این است که آن انقلاب همچون انقلاب کبیر فرانسه آرمان‌های زیبا و آزادی‌خواهانه و لیبرال داشت، اما به دست تندروهایی همچون روبسپیر دچار ترمیدور شد و به خونریزی و استبدادی خشن‌تر از پیش انجامید. لیکن نگاهی به جزوه‌ها و نشریات گروه‌های انقلابی نشان می‌دهد که اغلب آرمان‌های غالب انقلاب ملهم از اندیشه‌های کمونیستی (از گونه امپریالیست ستیز) و/یا اسلام‌گرایانه بود، همان همبستگی و اتحادی که محمدرضا شاه فقید از آن با تعبیر «ارتجاع سرخ و سیاه» نام می‌برد.

تردیدی نیست که آزادی‌های موجود در دوران محمدرضا شاه از آزادی‌های لیبرال دموکراسی‌های غربی عقب‌تر بود. بااین‌وجود، مشکل عمده قاطبه انقلابیون با محمدرضا شاه کمبود آزادی‌ها نبود. برعکس، مشکل اصلی اغلب آن‌ها، همان مقدار آزادی‌های اجتماعی، مدنی و مذهبی‌ای بود که در دوران شاه وجود داشت. این گزاره بدین معنا نیست که آرمان‌های لیبرال و آزادی‌خواهانه در میان انقلابیان ۵۷ مطلقاً جایی نداشت. رگه‌هایی از آرمان‌های لیبرال در میان برخی گروه‌ها و شاخه‌هایی که در انقلاب سال ۵۷ شرکت جستند دیده می‌شد ولی این آرمان‌ها بخش غالب گفتمان انقلاب ۵۷ نبودند. در حاشیه بودند، نه متن.

اساساً خود واژه لیبرال در سال‌های آغاز انقلاب گونه‌ای دشنام سیاسی به شمار می‌آمد و عمدتاً برای برچسب زدن به رقبای سیاسی به کار می‌رفت. برای مثال هنگامی‌که حزب توده یا دیگر گروه‌های چپ آقای بازرگان یا نهضت آزادی را لیبرال می‌خواندند، قطعاً نیتشان ستایش از آقای بازرگان و حزبش نبود. وانگهی، اطلاق صفت «لیبرال» به بازرگان که سیاستمداری اسلام‌گرا و مؤسس یکی از اولین احزاب اسلامی ایران (نهضت آزادی) بود خود نشان از غایب بودن آرمان‌های لیبرالیسم در انقلاب اسلامی دارد. همچنین درباره حقوق بشر نیز دیدگاه غالب میان بیشتر گروه‌های انقلابی آن بود که مفهوم حقوق بشر برساخته‌ای بورژوایی و/ یا دستمایه غرب برای دخالت در کشورهای جهان سوم و انقلابی و بهره‌کشی از آنان است. لذا مفهوم حقوق بشر در گفتمان امپریالیست ستیز بسیاری از گروه‌های انقلابی اولویت بالایی پیدا نمی‌کرد یا حتی از ریشه نفی می‌شد.

مفهوم «حق مالکیت خصوصی» که از پایه‌ای‌ترین اصول لیبرالیسم و اقتصاد آزاد است، از سوی بیشتر گروه‌های انقلابی- حتی آنان که از سوی رقیبان و دشمنان سیاسی‌شان برچسب لیبرال می‌خوردند – رد می‌شد یا در بهترین حالت با قیدوبندهایی سنگین به‌صورت مشروط پذیرفته می‌گشت. درست از همین رو بود که مصادره کلان بزرگ‌ترین بنگاه‌های تولیدی و اقتصادی کشور از کارآفرینان و بنیانگذاران‌شان که گاه هیچ‌گونه وابستگی سیاسی نیز به حکومت پهلوی نداشتند، همچنان پدیده‌ای مطلوب پنداشته می‌شد. برای مثال همین‌که که انتشارات امیرکبیر یا کفش ملی و بلا یا کارخانه ایران ناسیونال موفق و سود ده بودند، بزرگ‌ترین دلیل بر فساد بنیانگذاران‌شان دانسته می‌شد و شایسته مصادره پنداشته می‌شدند.

گروه‌های اسلام‌گرای انقلابی بیش از همه نگران آزادی‌های اجتماعی و حقوق برابر مدنی در دوران پهلوی بودند، به‌ویژه حقوق و جایگاهی‌ که زنان در این دوران به دست آورده بودند. حق رأی، آزادی پوشش و قوانین خانواده و مدنی که با شرع هزار و چهارصدساله در تضاد کامل بودند، ازجمله انگیزه‌های اصلی متعصبان مذهبی‌ برای مخالفت بانظم نوین بود. آزادی‌های اجتماعی و اصلاحات مدنی نوین در ایران متعصبان مذهبی‌ را آشفته کرده بود. تصویر زن مینی‌ژوپ پوشی که در تلویزیون آواز می‌خواند، برای متحجران قابل‌تحمل نبود. فراموش نکنیم که به باور بیشتر هواداران و پیروان آقای خمینی و روایت رسمی جمهوری اسلامی، ورود جدی آیت‌الله خمینی به صحنه سیاست با مخالفت ایشان با حق رأی زنان و حق اقلیت‌های مذهبی برای سوگند خوردن به کتاب‌های آسمانی جز قرآن آغاز شد.

از آن بالاتر، آزادی‌های مذهبی‌ نیز برای اسلام‌گرایان غیرقابل‌تحمل بود. در پیشگاه قانون، بهاییان و یهودیان و مسلمانان غیر شیعه از حقوق کمابیش برابری با مسلمانان شیعه دوازده‌امامی برخوردار بودند. تغییر دین از اسلام به ادیان دیگر غیرقانونی‌ نبود. این وضع برای کسانی که بهاییان و یهودیان و کلا غیرمسلمانان را قرن‌ها نجس دانسته بودند بسیار سنگین بود. مبارزه اسلام‌گرایان با حکومت شاه، در درجه اول مبارزه با آزادی‌های اجتماعی و مدنی حکومت او بود.

علاوه بر اسلام‌گرایی، کمونیسم نیز بال دیگر انقلاب ۵۷ بود. از اوایل سده بیستم میلادی، کمونیسم به‌عنوان اندیشه‌ای پیشرو به گفتمان غالب در بسیاری محافل روشنفکری و دانشگاهی اروپایی درآمده بود و طبیعتاً روشنفکران و دانشگاهیان ایران- به‌ویژه آنان که در غرب درس‌خوانده بودند – سخت تحت تأثیر این فضا بودند. از میانه سده بیستم و پیروزی شوروی استالینی بر هیتلر در جنگ جهانی دوم، اقبال یا دستکم سمپاتی به کمونیسم در میان روشنفکران و تحصیل‌کردگان بیشتر هم شد. روشنفکران انقلابی که با عینک ایدئولوژی کمونیستی یا شبه کمونیستی رخدادهای اجتماعی و پیشرفت‌های اقتصادی دوران پهلوی را تحلیل می‌کردند، طبعاً هرگونه توسعه اقتصادی، صنعتی شدن ایران، کاهش فقر و حتی تشکیل شوراهای کارگری و احقاق حقوق کارگران و اعطای زمین به کشاورزانی را که قرن‌ها رعیت بودند چیزی بیش از «نقشه‌های بورژوازی کمپرادور» و وابسته به «امپریالیسم جهانی» برای ادغام هرچه بیشتر و وابسته‌تر کردن اقتصاد ایران به سرمایه‌داری جهانی نمی‌دیدند. در این چارچوب و پارادایم فکری، مثلاً رشد دورقمی تولید ناخالص ملی ایران در یک دوره ۱۵ ساله پیشرفت اقتصادی مطلوب به شمار نمی‌آمد. پیشرفت اقتصادی مطلوب برای روشنفکران چپ آن دوره، «راه رشد غیر سرمایه‌داری» یا مفاهیمی شبیه آن بود.

یکی دیگر نیروهای محرک کمونیسم تلاش‌های شوروی برای زیر سلطه قرار دادن ایران بود که از دوران روسیه تزاری و پیش از انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷ آغازشده بود. شوروی در مقاطع گوناگون، به‌ویژه پس اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، تلاش کرده بود که در بخش‌های مختلف ایران جمهوری‌هایی سوسیالیستی برپا کند و به تعبیری ایران را به «اتحاد جماهیر شوروی ایران» تبدیل کند. تئوریسین‌های حزب توده و بسیاری گروه‌های کمونیستی دیگر نیز ایران را کشوری «چندملیتی» یا «کثیرالمله» می‌خواندند. حکومت پهلوی و شخص محمدرضا شاه و دولتمردانی همچون قوام‌السلطنه در برابر دست‌اندازی‌های شوروی (ازجمله در آذربایجان و کردستان) ایستادگی کرده بودند. در مقابل، نیروهای کمونیستی داخل ایران (ازجمله حزب توده) چندین بار تلاش کردند شاه را ترور کنند.

علاوه بر تلاش به حذف فیزیکی‌، شوروی سابق در پروپاگاندا و جنگ روانی و تبلیغاتی بسیار قوی بود و از این حربه نیز برای ضربه زدن به حکومت ایران استفاده می‌کرد. با بهره‌گیری از جو غالب جهانی، کمونیست‌ها یا نیروهای سمپات به آنان نبض فضاهای دانشگاهی و روشنفکری را دست گرفتند و قشر تحصیل‌کرده و روشنفکری تربیت کردند که اغلب دلباخته آرمان‌های انقلاب اکتبر یا مشابه آن بود. در شباهتی تاریخی به انقلاب اکتبر روسیه و بسیاری جنبش‌های چپ انقلابی در سراسر جهان، انقلابیون چپ ایرانی‌ اغلب از قشر مرفه‌تر و دانشگاهی بودند نه از طبقه کارگران و دهقانان. در میان رهبرانشان از نوادگان روحانیون بزرگ (همچون نورالدین کیانوری رهبر حزب توده) تا شاهزادگان قاجار (همچون عبدالصمد کامبخش و ایرج اسکندری و مریم فیروز) فراوان دیده می‌شد. دهقانان ایرانی‌ که با اصلاحات ارضی شاه از سلطه خوانین و فئودال‌ها رهاشده بودند و کارگران ایرانی‌ که با صنعتی شدن پرشتاب ایران از درآمد و رفاه بالا برخوردار گشته بودند، پس از روشنفکران و اشراف‌زادگان چپ و چیره شدن جو انقلابی به کاروان انقلاب پیوستند.

به‌طور خلاصه، بخش بزرگی از گفتمان انقلاب ۵۷ را می‌توان انقلاب اسلام‌گرایان علیه آزادی‌های اجتماعی و مدنی و انقلاب گروه‌های کمونیستی و شبه کمونیستی علیه اقتصاد آزاد و رفاه اقتصادی (یا آنچه بورژوازی کمپرادور می‌خواندند) دانست. آرمان‌های لیبرال در انقلاب ۵۷ اگر هم‌جایی داشتند، در حاشیه بودند، نه در متن و موتور محرک اصلی جنبش.

افسانه: انقلاب را دزدیدند

افسانه دیگری که همه بار‌ها شنیده‌ایم این است که «انقلاب را دزدیدند». جا دارد دقیق شویم و ببینیم به باور تکرارکنندگان این گزاره چه کسی چه چیزی را از چه کسی دزدید؟ این گزاره معمولاً از سوی کسانی بیان می‌شود که به امید سرنگونی شاه و گرفتن سهمی در قدرت از آیت‌الله خمینی پشتیبانی کردند و دنباله‌رو او شدند، بعضاً به ایشان لقب امام دادند که در فرهنگ شیعه ایران بار عاطفی سنگینی دارد. چه‌بسا بسیاری از آنان گمان می‌کردند که آقای خمینی یک ملای پیر و ساده‌دل است و پس از سرنگونی شاه یا خواهند توانست کنارش بزنند یا خودش در گوشه‌ای به کنج عبادت خواهد نشست؛ اما در عمل خود این افراد در مقاطع گوناگون یکی پس از دیگری از قدرت کنار زده شدند. برخی از این کنار زده شدگان از سفره انقلاب، به مبارزه مسلحانه دست زدند که از سوی جمهوری اسلامی به خشن‌ترین شکل سرکوب شدند. پس چون نیک بنگریم، بسیاری از کسانی که از دزدیده شدن انقلابشان شکایت دارند، در واقعاً خود به دنبال ربودن انقلاب از رهبرش بودند که در این کار ناکام ماندند.

افسانه: خمینی ما را فریفت

افسانه سوم که بسیار شنیده می‌شود این است که بسیاری از دست‌اندرکاران یا شرکت‌کنندگان در انقلاب می‌گویند: خمینی ما را فریفت! نگاهی به دهه کارنامه سیاسی آقای خمینی نشان می‌دهد که ایشان تنها به مدت چند ماه پیش از انقلاب در اواخر اقامتشان در نجف و عمدتاً در نوفل‌لوشاتو خود را تا حدودی دموکرات و لیبرال می‌نمایاندند؛ پیش از آن برای دهه‌ها درباره ولایت‌فقیه و حکومت اسلامی و تحمیل احکام شرع و مخالفت با حقوق زنان کتاب و رساله نوشته و سخنرانی کرده بودند. درواقع آثار آقای خمینی پیش از به قدرت رسیدن را می‌توان به دودسته کلی تقسیم کرد: آثار فقهی همچون تحریرالوسیله که در آن احکامی ارتجاعی همچون ازدواج و سکس با کودکان شیرخواره نیز یافت می‌شود و آثار سیاسی-اجتماعی که شاخص‌ترین آن‌ها کتاب ولایت‌فقیه آیت‌الله خمینی است. در هیچ‌یک از این دودسته آثار نشانه‌ای از دموکراسی، ارزش‌های لیبرال یا حقوق بشر نمی‌توان یافت. روشن نیست که سران انقلابی و روشنفکران سال ۵۷ از کدام مطالب آقای خمینی فریفته شدند؟

تا چند ماه مانده به انقلاب، آقای خمینی هیچ‌گاه درباره انگیزه اصلی‌ خود در برپایی حکومت اسلامی بر مبنای ولایت‌فقیه دروغ نگفته بود. از همان هنگامی‌که با رأی دادن زنان و با آزادی سوگند به «کتب آسمانی» غیر از قرآن مخالفت کرده بود – یعنی آغاز ورودش به صحنه سیاسی و اجتماعی – آشکارا و با شهامتی کم-نظیر دشمنیش را با آزادی بیان می‌کرد. بار‌ها و بار‌ها آزادی را به تمسخر گرفته بود. هیچ‌گاه کتاب یا مقاله یا سخنرانی‌ نداشت که در آن از لزوم آزادی و لیبرالیسم و سکولاریسم و حقوق بشر بگوید. تنها موارد نادری که آیت‌الله خمینی ضدیت خود را با آزادی و حقوق بشر با صراحت کمتری بیان می‌کرد، ماه‌های منتهی‌ به انقلاب بود که حتی در آن زمان نیز همیشه آزادی را در «چارچوب اسلام» مقید می‌نمود. لیکن شکست‌خوردگان انقلاب هنوز می‌گویند که فریب خمینی را خوردند و گمان کردند او می‌خواهد برای مردم لیبرالیسم و حقوق بشر بیاورد!

خوانش دقیق‌تر و درست‌تر از ادعای روشنفکران انقلابی که «خمینی ما را (یا مردم را) فریب داد» شاید این باشد که این روشنفکران با استناد به انگشت‌شمار مصاحبه‌های کمابیش لیبرال‌منشانه آقای خمینی در ماه‌های منتهی‌ به انقلاب، مردم عامی را فریفتند که خمینی برایتان آزادی می‌آورد. بیراه نیست اگر بگوییم این روشنفکران فریب نخوردند، فریب دادند. همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، انگیزه مشارکت بسیاری از سران انقلابی در فریب توده‌ها چه‌بسا این بود که امید داشتند خود خمینی را نیز فریب دهند و پس از انقلاب قدرت از او بربایند.

افسانه: انقلاب ناگزیر بود

چهارمین افسانه‌ای که در تحلیل انقلاب شنیده می‌شود اینست که حکومت پهلوی همه راه‌های اصلاح را بسته بود و در قانون اساسی مشروطه انعطاف و ظرفیتی برای تغییر بدون انقلاب نمانده بود. طرفه آنکه این ادعا گاه از سوی گروه‌ها و شخصیت‌هایی مطرح می‌شود که پس از چهل سال خشونت و استبداد – آن‌ها استبداد تمامیت‌خواهانه totalitarian به همراه اصل ولایت‌فقیه – از سوی نظام جمهوری اسلامی، هنوز نظام را قابل اصلاح می‌دانند!

بطلان این ادعا را نیازی نیست به اماواگر واگذاریم. مسیر حوادث باطل بودن ادعا را در همان سال ۵۶ و ۵۷ نیک نشان داد. از یک سال و اندی پیش از انقلاب، حکومت شاه سرگرم باز کردن فضای سیاسی و دادن امتیازهای کوچک به مخالفان بود. هرچه آتش انقلاب تندتر شد، حکومت شاه (هرچند دستپاچه) بیشتر در اصلاحات سیاسی کوشید و آزادی‌های بیشتری به مخالفان داد. سرانجام با روی کار آوردن یکی از خوش‌نام‌ترین مخالفان خود – شادروان شاپور بختیار – کمابیش همه آزادی‌های سیاسی برقرار شد. حتی در مواردی، از سر وسواس درباره نقض حقوق بشر، تصمیماتی گرفته شد که بقای نظام سیاسی موجود و بلکه کیان کشور را نیز به خطر انداخت، برای مثال انحلال ساواک در زمان نخست‌وزیری دکتر بختیار. وانگهی، شخصیتی سوسیال‌دموکرات (چپ میانه) همچون بختیار امید داشت که دستکم بخشی از مخالفان چپ را به خود جذب کند یا به همکاری وادارد. لیکن در عمل بیشتر نیروهای چپ آن زمان به کمتر از براندازی کامل حکومت و لغو کامل قانون اساسی مشروطه راضی نبودند.

بااین‌همه نیروهای انقلابی در آن زمان و برخی تا همین امروز ادعا می‌کنند که نظام پیشین انعطاف لازم برای اصلاح را نداشت و چاره‌ای جز انقلاب نبود. حتی اگر ادعای این افراد را درباره شخص محمدرضا شاه پهلوی بپذیریم، بازهم قانون اساسی مشروطه ظرفیت‌های فراوانی برای دموکراتیک شدن داشت، چنانکه در کشورهای مشروطه پادشاهی در سراسر جهان اتفاق افتاده است. برای مثال امکان داشت محمدرضا شاه که از بیماری هم رنج می‌برد از پادشاهی استعفا کند و ولیعهد جوانش جانشین ایشان شود، یا همسر ایشان یا هیأتی از رجال ملی و خوش‌نام موقتاً نیابت سلطنت را بر عهده بگیرند و امور اجرایی نیز می‌توانست زیر نظارت مجلس به دست نخست‌وزیری مقتدر سپرده شود. جان سخن آنکه چندین راهکار اصلاح‌گرایانه و شدنی موجود بود که در مقایسه با برپایی ولایت‌فقیه، احتمالاً هرکدامشان بخت بیشتری داشتند تا ایران را به امنیت و آزادی و رفاه برسانند.

پایان سخن آنکه این نوشتار به‌قصد سرزنش انقلابیان سال ۵۷ که شاید بیشترشان نیز از این جهان رخت بربسته باشند نوشته‌نشده است. مطلب را به هدف دست یافتن به تحلیلی دقیق و واقع‌گرایانه نوشتیم تا با عبرت‌آموزی از گذشته، آن را چراغی فرا راه آینده کنیم، به‌ویژه اینک که در چهل‌سالگی نظام برآمده از آن انقلاب، در آستانه یک بن‌بست سیاسی دیگر به سر می‌بریم و خواست براندازی نظام جمهوری اسلامی در میان بخش‌هایی از جامعه طنین‌انداز شده است. رودکی هزار سال پیش سرود:

هر که نامخت از گذشت روزگار

هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

شروان فشندی، عضو فرشگرد / علی اشتری، عضو فرشگرد

بر گفته از دویچه وله

مطالب مربوط

مسائل گذار و اهمیت رهبری شاهزاده رضا پهلوی

فلات ایران تقاطع حیاتی مهاجرت بشر

نیروی فوق بشری از کجا می‌آید و چرا؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر