بسیار گفته و شنیده میشود که به کشورهای دمکرات نگاه کنید، مگر آنها یک شبه به دمکراسی رسیدند؟ مگر آنها مراحلی را طی نکردند تا به یک تعادل سیاسی در داخل و خارج برسند؟ مگر آنها به زمان احتیاج نداشتند و… البته که چنین است. اما این، فقط بیان نیمی از واقعیت است برای اینکه نیمه دیگر را نگفت.
از تاریخ خود و دیگران بیاموزیم
واقعیت این است که کشورهای اروپایی در تحقق دمکراسی مدرن، آغازگر بودند و هیچ نمونه و تجربهای در برابر آنها وجود نداشت که از آن بیاموزند. روند آزمون و خطای آنها که هنوز نیز ادامه دارد ناگزیر بوده و هست. اما جوامعی که تازه با مفاهیم دمکراسی مدرن آشنا میشوند و برای تحقق آن تلاش میکنند، مجموعهای از تجارب گرانبها در دست دارند که تاوان آزمونها و خطاهایش را ملتهای دیگر پرداختهاند!
استفاده نکردن از این تجربهها و اصرار بر این بهانه و توجیه که مثلا کشورهای خاورمیانه از جمله ایران نیز باید چه از نظر زمانی و چه از نظر مضمون، تجاربی را از سر بگذرانند، تا به بلوغ دمکراتیک برسند، درست مثل این است که در اقتصاد و خدمات نیز ادعا شود که مثلا پزشکان و مهندسان ایرانی باید آزمایشهای به نتیجه رسیده شده توسط دیگران را تکرار کنند تا بتوانند داروها و روشهای درمان و یا مثلا تولید اتومبیل و صنایع را خودشان از نو بسازند!
اگر کشوری میتواند از نظر اقتصادی، بدون طی مراحلی که کشورهای پیشرفته طی کردهاند، در چهارچوب نظام سرمایهداری و روند جهانی شدن قرار بگیرد، اگر کشوری میتواند از نظر تکنولوژی، مدعی تکمیل چرخه تولید انرژی هستهای شود، این کشور از نظر سیاسی نیز میتواند ادعای تحقق دمکراسی داشته باشد. اتفاقا به دلیل همین واقعیت است که برخی از درون جمهوری اسلامی ساز «مردمسالاری دینی» را کوک کردند. «مردمسالاری دینی» از نظر ذهنی و عینی هیچ معنایی جز اعتراف به این حقیقت ندارد که ما برای «مردمسالاری» به بلوغ کافی رسیدهایم، اما قدرت باید در دست روحانیان و در قید ارکان دین باقی بماند! چنین تناقضی در عمل، یعنی تقابل بلوغ و اشتیاق جامعه برای دمکراسی با واپسماندگی و ارتجاع دینی در قدرت. در این تناقض آشتیناپذیر، یا «دین» باز هم برای مدتی به سلطه و انحصارطلبی خود ادامه خواهد داد یا سرانجام «مردمسالاری» دکانِ دینداران را خواهد بست و آنها را سر جای خود خواهد نشاند.
این همان نبرد سنت و مدرنیته است که من بارها دربارهاش نوشتهام و سالهاست در کشورهای مسلمان نشین، از جمله در ایران و افغانستان و عراق و هم چنین الجزایر و مصر و تونس همچنان قربانی میگیرد. در این زمینه نیز دیگران تجربههای فراوانی از سر گذراندهاند که میتوان از آنان آموخت. شوربختی کشورهای خاورمیانه اما در این است که از جمله به دلیل حکومتهای نالایق و فاسد، این امکان از آنان سلب شده است تا بین خود به تبادل تجربه بپردازند. اگرچه به دلیل موهبت تکنولوژی، جوامع تلاش میکنند از یکدیگر بیاموزند. کسانی که این روزها در مصر کشته میشوند، در نبردی جان خود را از دست میدهند که برای تکرار تجربه جمهوری اسلامی، از نوع اخوانالمسلمین، در گرفته است.
هر مشکلی الزاما راه حل ندارد!
اگر در سیصد یا چهارصد سال پیش و قبل از آن، به دلیل نبود تکنولوژی ارتباطات، جوامع از دستاوردهای تجربی خویش از جمله در عرصه سیاسی بی خبر میماندند و هر کدام به اجبار میبایست راه خود را بروند تا به همان نتیجهای برسند که دیگران قبلا رسیده بودند، امروز اما اصرار بر چنین خودکفایی سیاسی به اندازه اصرار بر خودکفایی اقتصادی نه تنها مضحک بلکه به شدت زیانبار است و سبب بیشتر عقب نگاه داشته شدن کشورهایی میشود که راه رشد آنها به دلیل حکومتهای عقبمانده و سرکوبگر مسدود شده و اگر این حکومتها از سر راه برداشته شوند، موجی از ابتکارات شهروندی به سرعت فاصله بین استبداد و آزادی را طی خواهد کرد به ویژه اگر جزو کشورهایی باشند که مانند ایران یک قرن پیشینه آشنایی و مبارزه با آزادی و دموکراسی را در تاریخ معاصر خویش ثبت کرده است.
ولی نباید فراموش کرد: هر مشکلی الزاما راه حل ندارد! برخی مشکلات، باید از میان برداشته شوند. آنچه در رابطه با ایران زیر عنوان مشکلات سیاسی، اقتصادی، اتمی، فرهنگی و اجتماعی مطرح میشود، خود زاییده مشکل مهمی به نام «جمهوری اسلامی» هستند. یعنی یک ساختار سیاسی و اقتصادی بسته و ناتوان که حل هر مشکل دیگری به از میان برداشته شدن آن بستگی پیدا میکند.
تمام بحث و جدلهای سالهای اخیر نیز بر سر این است که آیا آن مشکل اصلی را میتوان از طریق «اصلاح» رفع کرد یا از راه «تغییر»! نکتهای که کمتر به آن توجه میشود این است که هر «اصلاح» بنیادی خواه نا خواه به «تغییر» چنین رژیمهایی میانجامد. جمهوری اسلامی این را میداند. اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای بلوک شرق نمونه تمام عیار چنین اصلاحات و تغییرات ناشی از آن هستند.
جمهوری اسلامی مدتهاست لابلای دو جنگ گرم و سرد به شدت منگنه شده است. جنگی که خود آن را از همان روز نخست تأسیس، از یک سو در دشمنی با همه چیزِ «غرب» و از سوی دیگر در سلطهجویی ایدئولوژیک و مذهبی در منطقه و جهان، آغاز کرده است. برنامه هستهای جمهوری اسلامی که همه شواهد، از درجه غنی سازی اورانیوم تا تأسیسات زیرزمینی و مخفیانه و فریب در مذاکرات هستهای، همه و همه نه نشانگر مصارف صلحآمیز بلکه دلیل بر تلاش رژیم برای دستیابی به تسلیحات اتمی است، تنها یکی از بحرانهای گریبانگیر رژیم است. این بحران نه با تکمیل چرخه تولید اتمی بلکه با توقف آن و نظارت کامل جامعه جهانی بر تمام تأسیسات هستهای ایران، پشت سر نهاده خواهد شد.
آیا نرمش کلامی دولت شیخ حسن روحانی با توافقهای عملی پیدا و پنهان، چه در سطح رهبری جمهوری اسلامی و چه با کشورهای غربی و آمریکا همراه است، یا همراه خواهد شد؟ هنوز هیچ کس، حتا از درون خود رژیم، نمیتواند این مسیر را پیش بینی کند زیرا خود آنان، به دلیل منافع سرنوشتسازی که دارند، از کنش و واکنش یکدیگر اطلاع و اطمینان کافی ندارند.
برای مخالفان دمکرات نظام جمهوری اسلامی اما یک چیز روشن است: تنش زدایی در سیاست خارجی قطعا به سود ایران است اما منافع ملی و مطالبات برحق مردم را نباید به پای سیاست خارجی فدا کرد. بحرانهای داخلی و خارجی ایران، هیچ دلیلی جز سیاست و ساختار خود جمهوری اسلامی ندارد. آیا این رژیم بنیه و توانایی آن را دارد که با همان ایدئولوژی راهنما، همان قانون اساسی و همان افرادی که در طول ۳۴ سال گذشته بر ایران حاکم بودهاند، راهی را در پیش بگیرد که به سود ایران و ایرانیان و در نتیجه علیه خودش باشد؟!
این را زمان نشان خواهد داد. هیچ حکومتی برای فروپاشی خود تصمیم نمیگیرد بلکه فروپاشی، به این یا آن شکل، به آن تحمیل میشود. چه بهتر که ایران راهی غیر از مصر و تونس و سوریه و افغانستان و عراق در پیش بگیرد. فقط باید به این اندیشید که بیست، سی یا پنجاه سال دیگر که به عقب نگریسته میشود، هر کس در چه جایگاهی قرار گرفته است؟! آیا میتوان از آنچه امروز دفاع کرده، و جایی که امروز قرار دارد، باز هم دفاع کند یا نه؟! زمان بهترین داور است.