مبارزه با جمهوری اسلامی هیچگاه نمیبایست دنبالهای از روابط خارجی رژیم باشد ولی گاه میشود که بحران در خارج همهچیز را زیر سایه میبرد، چنانکه بحران اتمی از یک سال پیش برده است. هنگامیکه پای تحولات پردامنهای در میان است که موجودیت رژیم، بلکه موجودیت کشور را تهدید میکند میتوان از مخالفان جدیتر رژیم انتظار داشت که محاسبات خود را سراسر در پرتو چنان تحولاتی انجام دهند.
در روزهایی که از آمریکا پیام جنگ میآمد، آن مخالفان جدیتر با این پرسش روبرو بودند که چه واکنشی نشان دهند؟ یک واکنش، مخالفت با جنگ تا مرز فراموش کردن موقت پیکار با جمهوری اسلامی و ایستادن در کنار آن برای دفاع میهن بود. چنان واکنشی احتمالاً در روشن کردن سیاستگزاران آمریکایی و بیاعتبار کردن ایرانیانی در آن کشور که سخن از پیشباز مردم ایران از سربازان بیگانه به میان میآوردند بیاثر نبود. واکنش دیگر به حرکت انداختن کسانی بود که میخواهند هر چه زودتر جایگزینی برای جمهوری اسلامی زیر عنوانهایی مانند شورای رهبری و کنگره ملی برپا دارند ــ واکنشی مشروع و طبیعی از سوی داوطلبان که البته بستگی به عوامل بسیار دارد و نزدیک شدن احتمال تغییر رژیم تنها یکی از آنهاست.
اکنون با دور شدن خطر جنگ و نشانههایی هرچند نامطمئن از تغییر رویکردها در تهران و واشینگتن، اوضاع و احوالی که در کسانی چنان موضعگیری دراماتیکی را سبب شد و کسانی دیگر را به اقدامات شتابزده و درجاهایی تأسفآور، برانگیخت تااندازهای دگرگونشده است. هنوز اگر به ایران حمله شود کسانی وظیفه خود خواهند دانست که پا بر سر هر چیز بگذارند و اول به دفاع از میهن خود برخیزند و کسان بیشماری میباید برای سازمان دادن جایگزین باورپذیری credible برای جمهوری اسلامی تلاش کنند. ولی تفاوت زیادی میان یک موقعیت اضطراری و موقعیتی است که عادی رژیم اسلامی است ــ از این بحران به بحران دیگر فرو غلتیدن و مسائل امروز را بر مسائل دیروز انباشتن و مردم را اندکاندک به طغیان راندن. امروز میتوان با خیال آسودهتر بر مبارزه با رژیم تمرکز داد و با یکپارچگی integrity سیاسی بیشتر برای جایگزین باورپذیرتری کوشید.
باورپذیری در این مقوله از دو ویژگی میآید: نخست رسیدن به توافق میان نیروهای سیاسی عمده ایران که ناتوانیشان در همکاری با یکدیگر و کشاکشهایشان بر سر مسائل کوچک و بزرگ، عامل اصلی ضعف سیاسی جامعه ایرانی است؛ و دوم، همرأیی بر اصولی که ایران یکپارچه و آزاد و ترقیخواه و نیرومند آینده را بتوان بر آن ساخت. در اقداماتی که در اینیک ساله برای جایگزین سازی صورت گرفته از این دو ویژگی نشانی نیست. خوشبینی زیاد، انتظارات دور از واقع و گذاشتن تکیهبر هرچه پیش آید و با هر که بتوان، از بیش از ساختن گروهبندیهای تازه برنیامده است؛ اما اگر هر جایگزِین، گونهای گروهبندی است، هر گروهبندی، جایگزین نیست.
نیروهای سیاسی عمده ایران در چپ و راست نشان دادند که حتی در گرماگرم اعلامهای رسمی و امیدبخش رهبران ابرقدرت جهانی به پشتیبانی از گروههای مخالف جمهوری اسلامی و سر گرفتن پارهای اقدامات عملی در تغییر رژیم، از جا تکان نمیخورند. دلیل اصلیاش این است که به مسائل اصولیشان وزنی بیش از انگیزه به قدرت رسیدن میدهند. در این زمینه تکیه نیروهای چپ بر دو موضوع اصلی است؛ نیروهای راست نیز تأکید خود را دارند. ما در اینجا از نیروهای سازمانیافته سخن میگوییم وگرنه افراد چپ و راست بسیارند و رنگهای فراوان دارند.
بخش بزرگتر چپ ایران نمیتواند با احتمال بازگشت پادشاهی، اگرچه به رأی مردم و در صورت پارلمانی در یک نظام دمکراسی لیبرال، چنانکه در بیستوهشت کشور از پیشرفتهتران جاری است، آشتی کند. جلوگیری از هرگونه تحولی که سودی از آن به امر پادشاهی هم برسد در استراتژی آن بهصورت پنهان و گاه بسیار هم آشکار، دست بالا دارد. این نگرش دفاعی از تأثیر آن نیروها در سیاست ایران کاسته است و درگذشته بسیاری از آنان را به راههای نادرست و زیانآور به حال خودشان انداخته است. اگر کسانی در دشمنی با پادشاهی تا پشتیبانی از لاشه چند بار به خاک سپرده اصلاحطلبان و ملی مذهبیان وفادار به جمهوری اسلامی بروند یا در مسائل قومی ایران با گرایشهای نهایتاً و حتی صراحتاً، تجزیهطلب همآوا شوند مسلماً به خود کمکی نخواهند کرد. چنین موضعگیریها از جریان اصلی سیاست ایران بیرون است.
برای همتایان آنان در راست، شکل حکومت مسئله اصولی نیست؛ چیزی نیست که بتواند جای همرأی شدن بر سر دمکراسی لیبرال (حاکمیت مردم در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر) را بگیرد. پادشاهی و جمهوری، دو شکل حکومت هستند و هر طبیعتی میتوانند داشته باشند. موضوع اصلی، نوع نظام سیاسی است و وجود نیروهایی که بتوانند گرایشهای بسیار نیرومند هرجومرج و استبداد را در جامعه ایرانی مهار کنند. جدا افتادن نیروهای سیاسی عمده ایران از یکدیگر و پافشاری آنها بر نقاط اختلاف بجای اشتراکهای بسیار و مهمتر، آینده دمکراسی را در ایران با هر شکل حکومت تیره خواهد کرد.
* * *
اکنونکه اصلاحطلبان، پابرجاترین هواداران خود را نیز سرخورده کردهاند و دیگر کشمکش بر سر آنان موردی ندارد، مایه جدائی دیگر، مسئله قومی ایران است که در دست پارهای سازمانها هرروز اختلافانگیزتر میشود. اصرار عناصری در چپ بر «مسئله ملی» استالینی و حقوق ملی و چندملیتی بودن ایران، نهتنها خاطره تاریخچه تجزیهطلبی در ایران و نقش گروههای سیاسی و قومی نزدیک به شوروی را بیدار میکند بلکه زمینهای برای رسیدن به توافقی که سود همگان را دربر داشته باشد نمیگذارد. یکطرف بحث، تسلیم بیقیدوشرط به پارهپاره کردن ملت ایران میخواهد و حداکثر امتیازی که میدهد آن است که در برابر چشم پوشیدن دیگران از تمامیت ارضی که گویا حساسیتبرانگیز است از حق تعیین سرنوشت یادی نشود؛ اما با چندملیتی بودن ایران که دیگر قرار نیست به تمامیت ارضیاش هم اشارهای شود و شناخت «حقوق ملی» افرادی از هر گروه زبانی که دیگران سخنشان را درنیابند، دیگر نیازی بهحق تعیین سرنوشت نمیماند. بقیه راه جدایی را با بهرهگیری از تحولات سیاسی، در هر زمان که مساعد گردد و دست یازیدن به منشور ملل متحد که برای ملتها چنان حقی را شناخته است میتوان رفت.
عمده آن است که اصل همزبانی گروههایی به نام ملیت یا ملت بهعنوان ماهیتهای سیاسی متفاوت شناخته شود، دنبالهاش را آنها خودشان میدانند چگونه بگیرند. چند تنی از سروران جایگزین ساز، مشکل را به این صورت «حل» کردهاند که ملیت یا ملتهای ایران رضایت دهند که بهعنوان قوم خوانده شوند ــ که درواقع جز آن نیستند ــ ولی در برابر، اقوام ایران دارای «حقوق سیاسی» باشند که سهم گزاری contribution نهچندان پوشیدهای به ادبیات تجزیهطلبی است. هنگامیکه ملت ایران و شهروندان ایرانی، بسته به زبان مادریشان به ماهیتهای جداگانهای دارای حقوق سیاسی تقسیم شوند ــ که بیش از آن دیگر چیزی لازم نیست و تا استقلال میتواند برود ــ چه تفاوت میکند که قوم یا ملت یا ملیت بکار برند؟
بررسی گفتهها و نوشتههای راست و چپ در مسئله قومی خبر از هیچ تفاوت اصولی در موضوعات اساسی حقوق فرهنگی و اجتماعی و عدم تمرکز نمیدهد. بهجز آنها که اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن و حقوق شهروندی را نیز در برابر حقوق ملی بیارزش میدانند دیگران همداستاناند که ایرانی میباید در میهن خودش از حقوق برابر برخوردار باشد و بهر زبان که میخواهد بگوید و بنویسد و آموزش ببیند و نشر دهد؛ کسی در این اختلاف ندارد که مردم هر محل میباید امور خود را با ارگانهای انتخابیشان اداره کنند و قدرت حکومتی توزیع یا تقسیم شود. آنچه گفتوشنود را به بنبست میکشاند واردکردن حق تعیین سرنوشت یا حقوق سیاسی برای اقوام بجای تأکید بر حقوق فرهنگی و اجتماعی و سیاسی افراد ایرانی و اصرار بر بکار بردن دل خواسته arbitrary واژههای علمی و معمول در حقوق و روابط بینالملل است که جلو رسیدن به هر توافقی را بر پایه واقعیات موجود و بیشترین سود بیشترین مردمان میگیرد. در اینجا واژهها و اصطلاحات بجای اصل موضوع مینشینند و گفتوشنود به بنبست میرسد. بحثی که بایست بر حقوق و راههای عملی رسیدن به آن تمرکز یابد به سخنان تکراری درباره اصطلاحاتی فروکاسته میشود که توافق بر سر آنها ممکن نیست زیرا هرکس تعریفهای خود را دارد.
کسانی از سر ناآگاهی یا بیحوصلگی میگویند این بحثها بیهوده است و واژهها اهمیتی ندارند. ولی در مسائل حقوقی و سیاسی همه دعوی بر سرنامها و واژهها و اصطلاحات است ــ شخصیتهای سیاسی بهویژه میباید اهمیت نام را بهتر درک کنند. دیگرانی هستند که بوی پیروزی نزدیک به دماغهای بیشازاندازه حساسشان خورده است و میخواهند عدهای را بهر ترتیب جمع کنند و سخت نمیگیرند. کسان دیگری نیز هستند و بسیار هم هستند که حاضر نیستند امروز به بهای هموار کردن راه تجزیه ایران در آینده، به هیچ موفقیتی دست یابند. آن ناآگاهان و بیحوصلگان و آسان گیران بهتر است به این گروه هم گوش فرا دهند.