چالش اسلامی اینهمه نیست

سخن گفتن از پایان عصر”تئوکراسی” در جهان اسلامی در زمانی که بنیادگرایی اسلامی برفراز است، در زمانی که ایران را که از جهاتی مهمترین کشور اسلامی است از بیست سال پیش در چنگال خود دارد و افغانستان را درنوردیده است و دامن به زیر سیب گندیده پاکستان گرفته است، در زمانی که توانسته است در سودان یک رژیم مرگ از گرسنگی را بر میلیونها مسیحی و” آنیمیست” تحمیل کند و آن کشور را در کنار جمهوری فدراتیو اسلامی کومور (جزیره کوچک بینوایی با نیم میلیون جمعیت در نزدیک تانزانیا ) پایگاه جهاد پرافتخار خود بر ضد هر رونده و باشنده اتفاقی در تیررس اتومبیل بمب سازد، بیجا می نماید. درحالی که هنوز خون تازه ترین قربانیان جهاد “فی سبیل الله” در نایروبی و دارالسلام و مزارشریف خشک نشده است چگونه می توان از پایان بنیادگرایی سهل است پایان عصر روحیه “تئوکراسی” دم زد؟ مگر نه آن است که کارد خون چکان رزمندگان مقدس همچنان هر روز بر گردن کودک و زن و مرد روستایی الجزایری آخته است و جهانگردان خارجی از بیم آتش مسلسل جنگجویان اسلام به مصر نمی روند؟ در برابر این همه قدرت و ایمان چگونه می توان چتین ادعاهایی کرد؟

بیست سال است که موج بلند چالش اسلام رزمجو غرب غرق در گناه و فساد را که گویا صد سال است در سراشیب انحطاط و زوال افتاده به لرزه افکنده است. چه دیپلماتها که اسیر نشدند، چه ساختمانها که با جانبازی کامیکازهای معدود اسلامی ویران نشد، چه پرچمها که نسوزاندند و لگدمال نکردند! دلاوران نبرد حق و باطل، جنگ را به میدانهای سرنوشت سازی مانند هواپیماهای مسافری، قطارها و ایستگاههای راه آهن و مترو و فروشگاههای بزرگ محله های پرجمعیت فقیر نشین بردند. اگر برای کشتن ده امریکایی دویست افریقایی نیز به هوا می پریدند باکی نمی بود.

غرب بی بندوبار که نمی فهمید همه رستگاری در حجاب است و جدا کردن زنان از مردان و راندن آنان به دنیای اندرون بزرگترین تکلیف حکومت و جامعه است در سقوط آزاد خود همین طور از بالاترین نمونه های جامعه برحق، از سرمشقهای خیره کننده ای مانند جمهوری اسلامی و عربستان سعودی و افغانستان واپس می افتاد. غربیها سرگرم تلاشهای بیهوده خود برای یافتن رازهای طبیعت می بودند و درنمی یافتند که روخوانی متنهای مقدس حتی اگر زبانشان را ندانند بالاتر همه اینهاست و بجای رنج بردن در آزمایشگاهها و پای ماشینها و در برابر رایانه ها می توان همه چیز را خرید؛ اگر نفت بود با نفت و اگر نبود با تریاک و هرویین. آنها بیخبر از اینکه دارند دنیا و آخرت را به دارندگان انحصاری کلید های بهشت می بازند روز و شب در تکاپو بودند که خواربار و دارو و پوشاک و اتومبیل و جنگ افزار – و آموزش فرزندان طبقات ممتاز – مومنان را فراهم کنند.

هر دوران تاریخی شخصیتهای خود را دارد؛ نماینده روح زمان، برانگیزنده معاصران و سرمشق آرمانی (پارادیم) آیندگان. این دوران رستاخیز تئوکراسی نیز شخصیتهای خود را داردکه همین ذکر نامشان برای نشان دادن بزرگی این دوران بسنده است: خمینی، ملا عمر، بن لادن و قهرمانان دیگر جهاد ضد غربی؛ مردانی همچون صدام حسین و قذافی. با چنین سرچشمه های تاریخ ساز الهامبخش آیا در واقعیت هزاره پیروزمند انقلابی که ایران نخستین و بزرگترین عبرت آن بود تردید باید داشت؟

* * *

با آنکه کاروان تمدن بشری به سرعتهای گوناگون و بیشتر، آهسته ترین عضو خود راه می سپرد در همه حال رو به سوی منزلی دارد که پیشاهنگ با گامهای نامطمئن خود می کوبد. پیشاهنگ این کاروان از سده چهاردهم بطور روزافزون اروپا بوده است که با جهانی شدن تمدن آن – برای نخستین باردر تاریخ تمدنها – دیگر یک قاره نیست و غرب است و غرب به معنی جغرافیایی نیز نیست، زیرا ژاپن و استرالیا را در بر می گیرد و بخش پیشرفته هر جامعه ای را در جهان. حتی عربستان سعودی و افغانستان هم غرب خود را دارند و ایران احتمالا بیش از هر کشور اسلامی دیگری دارد. ( آنها که بحث کهنه انحطاط غرب را به اتکای نظریه ” بدیع ” پیری فرهنگها پیش می کشند نمی بینند که این بار با یک پدیده جهانی سروکار دارند. فرهنگ غرب در پیکر مشخصی خانه نگرفته است که پیری پذیرد. و این گذشته از بنیادهای باز زاینده خود این فرهنگ است که هفتصد سال آن را از فوران انرژی نینداخته است و امروز در آستانه جهانی یکسره دیگرگون و در برابر چالشهایی که برخلاف فرهنگهای زمانفرسود پیشین از بیرون بر آن تحمیل نشده است و همه ساخته خود اوست، ابزارهای ساختن آن را مهیا دارد و هیچ نشانی از خستگی در او نیست. )

دنیای اسلامی که پیش از این نیز زیر تاثیر روایت شکسته و کدری از این غرب در نخستین سده های آشنایی با فرهنگ یونانی شکل گرفته بود با همه مقاومتهای دویست ساله خواه ناخواه و خرچنگ آسا بر همان رهگذار می رود و تکه پاره های تاریخ چند صد ساله گذشته غرب را ناهنگام anachronistic تجربه می کند. معمای آن چندان متفاوت از دنیای مسیحیت که در سده های اخیرتر اروپا شد نیست. قرون وسطای اروپا هم اکنون با عصر جدید و روزگار معاصر در کشورهای اسلامی که دیگر جهان اسلام نیستند شانه به شانه می روند، هرچند قرون وسطا برجستگی بیشتر دارد.

آنچه فرهنگ قرون وسطا را از فرهنگ غربی جدا می کرد چیرگی روحیه و جهان بینی مذهبی می بود. از این نظر بررسی کوتاهی از قرون وسطا و عصر جدید اروپا بی مناسبت نخواهد بود. این بررسی به راهنمایی کتاب اروپا یک تاریخ نوشته نورمان دیویس، صورت می گیرد که شاهکاری از وسعت دامنه و ژرفای بینش است و زمینه های فکری و اجتماعی روندها و رویدادهای تاریخی را در کوتاهترین جملات بیان می کند.

تمدن قرون وسطایی را تئوکراتیک می نامند به این معنی که زیر سیطره مفهوم همه گیر خدای مسیحی قرار داشت. اراده خداوند برای توضیح جملگی پدیده ها بس بود. خدمت در راه خدا غایت منحصر همه کار و کوشش بشری شمرده می شد. تفکر درباره خدا والاترین صورت تلاش انتلکتوئل و آفریننده بود. مردم در یک فضای روانشناختی ترس و ناامنی می زیستند که جلو اندیشه مستقل و جسورانه را می گرفت. اعتقاد بر این بود که انسان ناچیز و خدا بزرگ است. قانون انسانی تابعی از قانون الهی بود که کلیسا تعریف می کرد. اندیشه سیاسی بر گرد مساله همیشگی تعیین قدرت دولت و کلیسا دور می زد.

از سده چهاردهم بود که اندیشه ورانی چون ویلیام اکهام انگلیسی عقل را یکباره از ایمان جدا کردند یا مانند مارسیلیوس پادوا اقتدار نهایی را از آن مردم دارای حاکمیت دانستند که بر یک دولت غیرمذهبی (سکولار) کنترل داشه باشد. اروپاییان از آن هنگام در شرایطی بسیار نامساعدتر از جامعه های اسلامی امروزی اقتدار کلیسا را درهم شکستند و خود را از چیرگی جهان بینی مذهبی آزاد کردند. حرکت قطعی برای درهم شکستن چنبر واپس ماندگی، هزار سالی پس از رسمی شدن دین مسیحی در امپراتوری رم بود. ساختار طبقاتی و اصنافی جامعه قرون وسطایی و بیسوادی مطلق مردمی که همه عمر در فضاهای بسته و بیحرکت بسر می بردند هر دگرگونی را در شیوه تفکر و زندگی مردمانی سراپا سنت زده ناممکن جلوه می داد. آزاد شدن از زنجیر یک پایگان جا افتاده کلیسایی – چیزی که جهان کمتر سازمان یافته اسلامی هرگز از آن بر نیامد – هیچ با تکلیفی که مسلمانان در جهان سده بیست و یکمی با آن سروکار دارند قابل مقایسه نمی بود.

سرامدان فرهنگی و “طبقه سیاسی” اروپای باختری در برابر همه احتمالات منفی توانستند پایگان مذهبی را هر روز پس بنشانند. مذهب در این فرایند از میان نرفت ولی انسانی تر شد. کلیسا از اصلاح مذهبی سده شانزدهم پاکیزه تر بدر آمد. پیش ازآن به گفته ماکیاولی” مردم هر چه به کلیسای رم نزدیک تر، لامذهب تر بودند.” ژرفای بدنامی که کلیسای قرون وسطا و سرچشمه پیشین اقتدار در آن فرورفته بود بستر اصلی دو جنبش بزرگ اصلاح مذهبی و نوزایش یا رنسانس بود که نخستین از سده پانزدهم و دومین از سده چهاردهم آغاز گردیدند و به نوبه خود در سده هژدهم همراه با انقلاب صنعتی به “روشنرایی” انجامیدند.

در این فرایند دین مسیحی به کناری نیفتاد ولی قدرت کلیسا به تدریج در قلمرو وجدان شخصی محدود شد. استقلال ذهن و انسانی که بتواند با فراگرفتن رشته های گوناگون دانش بی نیاز از هر مرجع خارجی اعتقادات و سلیقه های خود را تعیین کند به جای تعبد و تقلید مذهبی نشست. این باور به گونه ای روز افزون راسخ شد که انسان می تواند بر جهانی که در آن می زید تسلط یابد و هوشمندی خدادادی می تواند و می باید برای گشودن رازهای جهان آفرینش به کاررود- درست نقطه متقابل روحیه و طرز تفکر قرون وسطایی که در فضای مذهبی و صوفیانه خود، انسان را مهره بیچاره ای در ید مشیت باری می دید که از پی بردن به چگونگی فضای قاهر پیرامون و حتی طبیعت و ذات خود بر نمی آید. رویکرد( اتی تود ) های قرون وسطایی از اعتقاد فلج کننده به نارسایی و نادانی و ناتوانی انسان سرچشمه می گرفت. آنچه پیشرفتهای بعدی را میسر ساخت احساس آزادی و تازه روحی بود، آگاهی روزافزون بر ظرفیتهای بشری و اینکه تفکر و ابتکار و جستجو کامیابی به همراه می آورد. جابجایی بنیادی از جهان بینی تئوکراتیک یا خدا مدار قرون وسطا به دید انسانمدار رنسانس، تفکر هومانیستی ارزش و یکتایی فرد بشری و تاکید بر شخصیت انسانی را سبب شد.

* * *

اینهمه تنها گفتاورد (نقل قول) از یک اثر برجسته تاریخ نگاری نیست؛ گفتمان امروزی جامعه های اسلامی است که در پایان سده بیستم می باید در جاهایی از سده چهاردهم آغاز کنند. بحث ممنوع سرامدان فرهنگی و سیاسی است که از بابت آن آزار و پیگرد و تبعید می شوند. دوری و دشواری راه را می باید از ایرانیان پرسید که هنوز از سرگیجه سقوط باور نکردنی بیست سال پیش به خود نیامده اند. نگرنده ی منظره بیزار کننده و دل شکن آنچه صدها میلیون انسان هنوز به نام ایمان به نام هویت و اصالت بر سر خود می آورند به آسانی نمی تواند بر احساس نومیدی خود چیره شود: ناقص کردن دختران با تیغ دلاکی و سنگسار کردن زنان با سنگهایی که زود به جان کندنشان پایان ندهد؛ زنجیرزنی و قمه زنی؛ بریدن دست و پا؛ قصاص که پیشه دژخیمان را همگانی می کند؛ خشونت و پلیدی زندگی خصوصی و عمومی که نه تنها تحمل بلکه تشویق می شود؛ این تمرکز بیمارگونه و سادیک اخلاق و قانونگزاری بر زن، و ناممکن ساختن تکامل شخصیت او…

دویست سال است که از پیروزی و پیشرفت مقاومت ناپذیر دمکراسی می گذرد ولی عموم کشورهای اسلامی درکنار عموم کشورهای افریقایی بیشترین نا آمادگی را برای آن نشان می دهند. در واقع این کشورها از نظر توسعه اجتماعی به افریقاییان از همه نزدیکترند – با همه فرهنگ و تاریخ درخشان جهان اسلام. اگر افریقاییان از نداشتن پیشینه تاریخی کافی ــ به معنی نقطه مراجعه و سرچشمه الهام ــ رنج می برند جامعه های اسلامی در زیر سنگینی خرد کننده تاریخ خود از جنبش باز مانده اند. ایرانیان از سنگینی اضافی تاریخ بزرگتر پیش از اسلام خود نیز برخوردارند.

با اینهمه پیشرفت بر همه این جامعه ها به درجات و شیوه های گوناگون تحمیل شده است و می شود. هر چه هم آنها کار را بر خود دشوار می کنند و با همه خرابکاریها و پس زنش هایشان دویست سال است که کشان کشان و افتان و خیزان بر شاهراه ترقی می روند. هر چه هم خود را به کوره راههای آشنای هزار ساله می اندازند نیرویی بسیار بالاتر به راهشان می آورد. آنها دو چهره دارند و به دو سو می نگرند و در مرز ایستاده اند، هر پایشان در دنیایی. هیچ یک از آنها دیگر نمی تواند یک جامعه اسلامی باشد. نفوذ غرب اجازه نمی دهد. آنها حداکثر می توانند دوران گذار را درازتر و پرهزینه تر سازند و بسیاری شان اولویتی بالاتر از این نمی شناسند.

اینکه خود جامعه های اسلامی چنین سهم ناچیزی در توسعه خویش دارند بیش از آنکه مایه تاسف باشد مایه نگرانی است. کمینه اش آن است که پیشرفت شان کند و فاصله شان با دنیایی که به حساب می آید روز افزون خواهد بود. اروپای آن سده ها به موشک غول آسای تکنولوژی سده بیستمی بسته نشده بود که آن را به کهکشانها می کشاند. اروپاییان سرمشقهای پیشرفت را به این آسانی در برابر نداشتند و بایست از پایین ترین می ساختند. بیم و محافظه کاری سرامدان جامعه هایی که در چنین عصری هنوز در قرون وسطا دست و پا می زنند هیچ قابل فهم نیست. ازآن بدتر سخت سری بسیاری از روشنفکران این جامعه هاست که با همه گرایش خود به بیرون آمدن از شرایط مادی قرون وسطایی هنوز دست از ابزارهای انتلکتوئل قرون وسطا برنداشته اند؛ با حربه های هزارسال پیش پیکار امروز را می جنگند. از جمهوری اسلامی و اردوی شکوهمندش – سودان و لیبی و افغانستان و عربستان سعودی – که بگذریم این روشنفکران از سرکوبگری دولتی کمتر در رنجند. دنباله روی از آنچه اکثریت تلقی می شود، میل به قرار گرفتن در سوی پذیرفتنی تر افکار عمومی، سهم بزرگتری در محافظه کاری شان دارد. آنها که در قلمرو خصوصی شان عوام را خوار می دارند در اندیشه و عمل، عوامفریبانی فریفته عوام هستند.

با آنکه جنگ چریکی با فرهنگ غربی به کار گرفتن تاکتیکهای تاخیری اقتباس دودلانه و کج و معوج به نام سازگار کردن با هویت ملی درامیختن عناصر متضاد به امید دگرگون شدن و همان ماندن اختیارکردن رهیافت approach کالایی ــ تهیه فراورده های صنعت و تکنولوژی غربی و به ژرفای موضوع نرفتن ــ در بیش از دویست سال گذشته جز عقب انداخنن پیشرفت این جامعه ها اثری نداشته است، باز می بینیم که پاره ای از برجسته ترین سرامدان ( نخبه ) آنها مساله توسعه را چنان با بحث نامربوط هویت ملی درهم می آمیزند که جز ادامه واپس ماندگی فرجامی نخواهد داشت. گویی هویت نیز مانند جهان ذهنی ایستای آنها با نوسازی و بهتر شدن ویران خواهد شد.

توجه و حساسیتی که در جامعه های مسلمان به اعتقادات مذهبی مردم هست نه ویژه آنهاست و نه امر تازه ای است. مذهب در فرایند توسعه پایمال نشده است. حتی جنبش روشنگری در خردگرایی افراطی خود مذهب را از توده های مردم نگرفت. مردم بر خلاف تصور پاره ای نظریه پردازان نمی گذارند مذهب دست و پایشان را ببندد. آنها برخوردی بسیار عملگرایانه و سودگرایانه utilitarian با مذهب دارند. طبیعت فولکلوریک مذهب مردم به آنها اجازه می دهد که از هر تضاد ایدئولوژیک بپرهیزند. آنها به آسانی می توانند تناقضات میان منافع خود و اصول مذهبی را آشتی دهند. (در اصلاحات ارضی ایران که در زمستان ۱۳۴۰ در مراغه به صورت طرح آزمایشی اجرا شد روستاییان آخوندهایی را که می گفتند زمینهای تقسیم شده غصبی است و بر آنها نماز نمی توان گزارد از روستاها بیرون کردند و بر آن زمینها نماز گزاردند و سپس آخوندها را هم باز آوردند. )

در همه جامعه های پیشرفته مذهب در آغاز در تضاد با فرایند توسعه و فضای فکری سازگار با آن تصور شده است. در همه آن جامعه ها حساسیت فراوانی به این موضوع نشان داده شده اند. در اوضاع و احوال بهتر رادیکال ترین دگرگونیها بی خونریزی روی داده است. هر چه هم کسانی بگویند که اسلام دین حکومت است و فرق دارد واقعیت تاریخی نشان می دهد که مسیحیت در کشورهای بیشتر و نیرومند تر و در زمانهای درازتر از اسلام دین حکومت بوده است. بویژه در این بد ترین دوره های بی اعتباری مذهب سیاسی و مذهب در حکومت دیگر هیچ نستالژی و توهمی نیز برای مسلمانان نمانده است. اکنون مگر در مانندهای پاکستان فئودالی و بی بنیاد، هنوز کسانی که اجرای قانون شرع را پاسخ مساله واپس ماندگی – استبداد و فساد – می دانند، جدی گرفته شوند.

آنچه مذهب را با توسعه رویاروی می سازد دید “دکترینر” به مذهب است که در زندگی روزانه مردمان جایی ندارد. مذهب را می باید گذاشت که مانند آنچه در جامعه های توسعه یافته پیش آمد با زندگی مردم درآمیزد و از قلمرو عمومی به کناری رود. جامعه های اسلامی بویژه ایران که در ژرفا لاییک ترین کشور مسلمان است می باید با همان دید عملگرا و غیر دکترینر توده های مذهبی خود به مساله رویارویی مذهب و توسعه بنگرند. این توده ها که تاکنون به نامشان بلند ترین موانع را پیشاپیش حرکت توسعه افراشته اند بیشترین کمک را می توانند به رهروان توسعه بکنند.

چالش مذهب در ذهن روشنفکران و سیاستگرانی بزرگتر است که نگران اعتقادات مذهبی مردمند. اما مردم می توانند با توسعه کنار آیند به شرط آنکه اعتمادشان به دست آید. مشکل کشورهای اسلامی نیرومندی باورهای مذهبی نیست، نا توانی سیاسی و فکری است. در پیکار توسعه نیز مانند دوره های بحرانی، عامل کلیدی، اعتماد مردم به کاردانی و درستی رهبران است. مردم آماده اند تن به فداکاری و از آن دشوارتر تغییر عادتها و شیوه های خود بدهند، اگر اعتماد داشته باشند. در ایران که چالش مذهب مقاومت ناپذیر می نمود و بزرگترین میدان پیروزی آن شد ورشکستگی سیاسی و اندیشگی طبقه سیاسی بویژه در محافل حاکم نقش بسیار بزرگتری داشت.

حتی در آن هنگام و پیش از آزمایش مرگبار جمهوری اسلامی نیز چالش مذهب اینهمه نبود.

مطالب مربوط

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

پادشاهی و رهبری

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر