موقعیت ویژه ایرانیان عرب‌زبان

نوشته‌هائی از من درباره مقاومت فرهنگی ایران در ‏برابر حمله دوم عرب بر پاره‌ای خوانندگان عرب زبان ‏ایرانی خوش نیامده است و از آنها بوی شوونیسم و ‏نژاد‌پرستی شنیده‌‌اند. مشکل این گروه ایرانیان در ‏این هنگامه بی‌داد و بی‌دانشی که آخوندها راه ‏انداخته‌اند فهمیدنی است. آنها بویژه خود را هدف ‏مبارزه‌ای می‌بینند که به آنان ربطی ندارد ولی ‏زیاده‌روی‌های آخوندی دامن‌گیرشان کرده است.‏

پیش از هر چیز می‌باید دو اشتباه را برطرف کرد. ‏نخست، در سرزمینی مانند ایران از نژاد به معنی ‏زیست شناسی آن نمی‌توان سخن گفت. یک نگاه ‏به چهره جماعات ایرانی بس است که نژاد و ‏نژاد‌پرستی را در گفتگو از ایرانیان بی‌ربط سازد. من ‏خود در سفرهای بسیار به هر گوشه ایران به هزار ‏آینه جماعات انبوه خیره شده‌ام و اگر بخواهم ‏سیمای‎ physiognomy ‎ایرانی را توصیف کنم ‏می‌باید از طیفی از تیپ‌های انسانی سخن بگویم ‏که از شبه قاره و آسیای مرکزی تا اروپای مرکزی و ‏باختری را دربر می‌گیرد؛ نمایندگان همه آنها را در ‏این فلات می‌توان یافت، و زنان و مردانی را در ‏توده‌های میلیونی‌شان که هزاران سال زندگی در ‏کنار هم، آمیخته‌ای از همه عناصر جمعیتی این ‏طیف را به نمایش می‌گذارند. دوم، بر خلاف آنچه در ‏نخستین نگاه می‌آید عرب‌زبانان خوزستان فرزندان ‏فاتحان سده هفتم نیستند. آنها بسیار پیش از ‏حمله عرب، در شاهنشاهی ساسانیان که بخشی ‏از شبه جزیره را دربر می‌گرفت به خوزستان در ‏آمدند. در حمله اعراب قبایل بسیاری از شبه جزیره ‏به ایرانشهر کوچیدند ولی سیاست استعماری ‏فرمانروایان عرب آن بود که قبایل به گوشه‌های دور ‏دست ایرانشهر بروند که دفاع از آنها به سبب دوری ‏از دمشق و بغداد دشوار‌تر می‌بود. ایران باختری و ‏مرکزی در دسترس مرکز خلافت بودند و فرستادن ‏نیرو بدان‌ها اشکال چندان نمی‌داشت. اگر زمانی ‏گروهی بیکار بخواهند در گوشه و کنار ایران آزمایش ‏‏”دی. ان. ا” بکنند در افغانستان و فرارودان (ماوراء ‏النهر) به بقایای آن کوچندگان بیشتر برخواهند خورد ‏تا بسیاری جاهای نزدیک‌تر. عربهای خوزستان پس ‏از دو هزار سال بود و باش در این سرزمین هیچ ‏کمتر از ایرانیان دیگر ندارند.‏

ولی مشکل جهان عرب و جهان اسلام و مشکلی ‏که ایرانیان با این دو جهان دارند بیش از دیگر ایرانیان ‏دامن آنها را می‌گیرد. هنگامی که یک ایرانی از ‏دشمنی و بی‌مهری عمومی و تاریخی اعراب گله ‏می‌کند یا از جای نامناسبی که اسلام در فرهنگ و ‏جامعه یافته است بهم بر می‌آید عرب زبان ایرانی ‏خود را تا حدودی مخاطب او می‌پندارد. او تصور ‏می‌کند ایرانیان دیگر او را چون عرب‌زبان است عرب ‏می‌شمارند؛ و چون اعراب بیش از مسلمانان دیگر بر ‏اسلام دعوی مالکیت دارند مسئولیت بخشی از ‏بدبختی که به سر دین و مردم هر دو می‌آید با ‏اوست. حمله به واپسماندگی ویژه جهان عرب که ‏از احساس برتری اسلامی آن سرچشمه می‌گیرد ‏در او واکنش‌هائی از این دست بر می‌انگیزد که ‏اسلام با عرب یکی دانسته شده است که به ‏نظرش مانند آن است که ایرانی را با زنجیر زنی و ‏آدمکشی ناموسی تعریف کنند.‏

در توضیح می باید گفت که این ما نیستیم که ‏اسلام و عرب را در پاره‌ای بافتار‎ contextها پشت ‏هم می‌آوریم. تاریخ خود ما به کنار که عربها و ‏ایرانیان کاسه از آش داغ‌تر به نام اسلام در نابودی ‏هویت ایرانی می‌کوشیدند و هنوز نمونه‌هایش را ‏در آخوندها و حکومت اسلامی‌شان می‌بینیم. این ‏پدیده را تا اندونزی می‌توان دید که مردمانی در شور ‏اسلامی خود از عربها نیز معرب‌تر می‌شوند. منظور ‏از عربزدگی، تعصب کسانی است که وقتی به ‏اسلام روی می‌آورند نام خود را نیز عوض می‌کنند و ‏اگر بتوانند آثار گذشته “جاهلی” غیر اسلامی را ‏هم از میان می‌برند. از این گذشته با شرمندگی ‏می‌باید گفت که زمانهائی بوده است که جامعه ‏ایرانی را می‌شد بر رویهم و گذشته از استثناهای ‏فراوان، با سر و سینه‌زنی و آدمکشی ناموسی ‏تعریف کرد. این درست است که در جهان عرب ‏اسلامی روشنفکرانی هستند که عموما در پناه ‏حکومتهای غربی و از بیرون تلاش می‌کنند نقش ‏مذهب را در جامعه کمرنگ‌تر کنند ولی تا اینجا ‏تحولات تاریخی به زیان آنها کار کرده است. پنجاه ‏سال پیش مصر و لبنان و سوریه بسیار کمتر ‏اسلامی (نه مسلمان که مقوله دیگری است) ‏بودند. باز ساختن فرهنگ و فضای سیاسی آن ‏زمانها در هیچیک از آن کشورها امکان ندارد ـ دست ‏کم تا آینده قابل پیش‌بینی. در کشورهای عربی ‏اسلام نیروئی رو به پیشرفت است و همه شئون ‏جامعه را به همرنگ شدن‎ conformism ‎محکوم ‏می‌کند. تا یک نسل پیش این سیاست بود که از ‏اسلام بهره‌برداری می‌کرد. امروز اسلام است که ‏سیاست را به خدمت خود گرفته است. در عرصه ‏بین‌المللی، زمام اسلام به دست اسلامیانی افتاده ‏است که می‌کوشند با رساندن تروریسم به نهایت ‏نیهیلیستی آن، جهان غرب را شکست دهند و ‏دست کم گروگان بگیرند. بقیه جهان عربی-اسلامی ‏یا در ستایش و قهرمان‌سازی تروریستهاست یا، ‏هراسان و بی‌اثر، سخنان “موافق سیاست‎” ‎politically correct ‎می‌گوید

خاطر نشان کردن کاستی‌های جهان عرب نباید به ‏این معنی گرفته شود که ما ایرانیان بهتریم، آنهم با ‏این نمایشی که داده‌ایم و بسیاری از ما هنوز ‏می‌دهیم. من بارها بر این تاکید کرده‌ام که موضوع ‏برتری و فرو‌تری نیست ولی نمی‌توان از تفاوتهای ‏ژرف ایرانیان با همه مردم منطقه جغرافیائی ما ‏غافل ماند. این تفاوتها به نژاد ربطی ندارد و به ‏فرهنگ و تاریخ بر می‌گردد. هر جامعه‌ای فرآورده ‏تاریخ خویش است و ما با همه اشتراک با اعراب، ‏تاریخ متفاوتی داریم که بخشی از آن در مبارزه با ‏عنصر عربی ساخته شده است (تازه‌ترینش در جنگ ‏با عراق که بار عمده‌اش بر دوش عرب‌زبانان ‏خوزستان افتاد و آنها بودند که در صف اول نبرد با ‏عرب زبانان شیعی عراقی بیشترین پایداری را ‏کردند.) ایرانیان بر خلاف اعراب سرچشمه‌های ‏متفاوتی برای سیراب شدن دارند و بسیاری از آنها ‏به غلط کارشان به جائی رسیده است که ‏می‌خواهند سرچشمه اسلام را ببندند. در بیست و ‏چند ساله گذشته تجربه ما با جمهوری اسلامی، ما ‏را به درجه‌ای در برابر اسلام در سیاست و حکومت ‏روئین‌تن کرده که برای جامعه‌های اسلامی که ‏تجربه ما را نداشته‌اند تصور کردنی نیست.‏

‎* * *‎

مقایسه اسلام و مسیحیت و ایران و اروپای ‏باختری در چند سال گذشته یکی از رایج‌ترین ‏شیوه‌های به بیراهه کشیدن بحث سیاسی ‏بوده است. اگر سخن از ورود مذهب در ‏سیاست است احزاب دمکرات مسیحی را به ‏رخ می‌کشند و از حزب یا حزبهای دمکرات ‏اسلامی دفاع می‌کنند؛ و اگر از رابطه ویژه ‏اسلام و عرب سخنی به میان آید سرکوفت ‏مسیحیت در اروپا را می‌زنند؛ و توصیه می‌کنند ‏که ما هم در ایران به اسلام همان‌گونه بنگریم ‏که اروپائیان به مسیحیت می‌نگرند. می‌باید ‏آرزوی روزی را کرد که قیاس به عنوان پایه ‏استدلال در میان ما جای خود را به آگاهی و ‏ژرف‌اندیشی بدهد. این درست است که ‏بیشتری از ایرانیان، مسلمان و اروپائیان ‏مسیحی‌اند اما از این که بگذریم همه‌اش ‏تفاوتهای پر اهمیت است.‏

مسیحیت به عنوان یک جنبش اصلاحی از درون یک ‏جامعه یهودی زیر فرمانروائی رم آغاز شد. زبان آن ‏جنبش آرامی بود و مسیح در همان نخستین ‏سالهای دعوت، بر صلیب جان داد. گسترش ‏مسیحیت به دست حواریان مسیح بویژه پاولوس ‏‏(پل، بولس) مقدس بود که پایه‌های انتلکتوئل و ‏آموزه (دکترین) های اساسی آن را گذاشت. در سه ‏چهار سده بعدی، مسیحیان از پائین و زیر ‏وحشیانه‌ترین سرکوبگری‌ها و به بهای دادن قربانیان ‏بیشمار دعوت خود را بر مردمان، بیشتر بردگان و ‏طبقات فرودست، آشکار کردند (تا جائی که نیچه ‏گفت مسیحیت دین بردگان است) و یک سُنت ‏فداکاری و پارسائی و انساندوستی را نهادند که ‏هزار سال فساد و ستمگری کلیسای رم نتوانست ‏آن را از میان ببرد. آنها نخستین دانشگاه‌های اروپا را ‏بنیاد گذاشتند که در آنها تنها شرعیات نمی‌خواندند، ‏و در کنج صومعه‌هاشان نه تنها پاره‌ای از بهترین ‏پنیرها و شرابهائی را تولید کردند که امروز زندگی ما ‏را رنگین می‌کند بلکه جنبش علمی و فلسفی ‏مدرن اروپائی را راه انداختند. زبان مسیحیت لاتین ‏بود و اندیشه‌های مسیحیت از سرچشمه جوشان ‏فرهنگ یونانی-رمی سیراب شد تا بعد‌ها که ‏ترجمه‌هائی مانند “کینگ جیمز” (به دستور پادشاه ‏وقت بریتانیا) به انگلیسی، و مارتین لوتر به آلمانی ‏‏(هردو شاهکار‌ها و راه‌شمارهائی در سُنت ادبی در ‏زبان خود) عهد قدیم و عهد جدید را در دسترس ‏توده اروپائی نهادند. مسیحیت یک پدیده اروپائی ‏است؛ زمینه یهودی استوار اندیشه‌های مسیحی ‏‏(بویژه در انسانگرائی و احترامش به زندگی) در ‏برخورد با سُنت فرهنگی شگرف یونان و رم توسعه ‏یافت. حقوق رم که یکی از پایه‌های دمکراسی نوین ‏است، در قرون وسطا که دوران ژرمنی-آلمانی تاریخ ‏اروپاست، در کلیسا نگهداشته شد. از همین روست ‏که مدرنیته اروپائی، اگر چه در نبردی با کلیسا، ولی ‏در بستر مسیحیت بالید و در تضاد با بسیاری ‏آموزه‌های بنیادی آن نبود. یکی از آن آموزه‌ها، ‏آمرزش “گناه نخستین” با قربانی شدن فرزند ‏خداوند بر صلیب، در واقع پیام آزادی فرد انسانی ‏گردید. انسان گناهکار محکوم ابدی، از آن پس ‏مسئولیت خویش را می‌توانست در دست بگیرد. ‏انسانگرائی سده هفدهم، سده مدرنیته، با ‏مقاومت الهیاتی که راه پس و پیش برای فرد ‏انسانی نمی‌گذارد روبرو نمی‌بود.‏

کدام یک از این داده‌ها، از این مقدمات، با دینی که ‏به شمشیر خونریز یک قوم معین تحمیل شد و ‏زبانش هنوز عربی است و الهیاتی که درهای ‏مسئولیت و استقلال را بر فرد انسانی می‌بندد ‏قابل مقایسه است؟ (قرآن می‌گوید خداوند خودش ‏کسانی را که می‌خواهد به هدایت و بهشت ‏می‌رساند و آنها را که می‌خواهد در گمراهی و دوزخ ‏نگه می‌دارد.) در جامعه‌های اسلامی نه مقامات ‏دینی اجازه می‌دهند نه خود مردم می‌خواهند که ‏یک ترجمه رسمی برابر با اصل به زبان ملی جای ‏متن عربی را بگیرد، زیرا قرآن را سر تا سر به عنوان ‏سخن خدا قابل ترجمه نمی‌دانند. در مسیحیت ‏زیاده‌روی‌های کلیسا انحرافی بر بسیاری اصول بود؛ ‏در اسلام کوشش‌های عرفای سده‌های نخستین و ‏روشنفکران اسلامی دهه‌های اخیر انحرافی بر ‏بسیاری اصول است. اروپائیان مسیحیت را خود ‏ساختند و تکامل دادند و به زبان خویش، به لاتین ‏که‎ lingua franca ‎ی اروپا بود نوشتند. اگر ‏عرفیگرایان (سکولارهای) اروپا با مسیحیت برخوردی ‏را ندارند که ما عرفیگرایان با اسلام داریم به دلیل ‏آن است که مسیح نخستین عرفیگرای مسیحیت ‏بود و محمد نخستین سیاست پیشه و فرمانروای ‏اسلام؛ و اگر عرفیگرایان اروپا به مسیحیت به عنوان ‏یکی از پایه‌های فرهنگی خود نگاه می‌کنند به ‏دلائلی است که اشاره شد و پیش از همه به این ‏دلیل که مسیحیت نه تنها دین تحمیلی، دست کم ‏در اروپای باختری نبود، دین وارداتی هم نبود.‏

هیچ کس در تاریخ مسیحیت در اروپا نبوده است که ‏مانند عمر فتوا دهد که هر عرب مالک دارائی هر ‏ایرانی است که او را بکشد. (آخوندها ممکن است ‏به دلائل رقابت سیاسی عمر با امام اول شیعیان او ‏را دوست نداشته باشند ولی مقلدان وفادارش ‏هستند.) این نمونه‌های تاریخی را از اینرو نمی‌آوریم ‏که به “کینه نژادی” دامن بزنیم ولی برای منصرف ‏کردن هم میهنان از “قیاسکها”ئی که مولوی به ‏سخره می‌گرفت لازم است. امروز هیچ قوم یا ملتی ‏نیست که دعوی مالکیت مسیحیت داشته باشد، ‏هیچگاه نبوده است. ولی اعراب یک روز هم در این ‏هزار و چهار صد سال از مفاخره به اسلام و به ‏فتوحات نظامی آن باز نایستاده‌اند، به اندازه‌ای که ‏نیاز به دستاوردهای دیگر ندیده‌اند. این ما نیستیم ‏که اسلام و عرب را یکی می‌کنیم. اگر خود عربها و ‏اسلامیان دو آتشه غیر عرب این اندازه اصرار ‏نمی‌داشتند شاید فضا عادی‌تر می‌شد. و این ما ‏نیستیم که ادعای برتری بر اعراب داریم. در این ‏جهانی که مردمان دست بر منظومه شمسی دراز ‏کرده‌اند و در آزمایشگاه‌هایشان زندگی را به معنی ‏لفظی کلمه می‌آفرینند ما چه ادعای برتری ‏می‌توانیم داشته باشیم؟ ایرانی فرضا از عرب بالا‌تر ‏باشد تازه به کجا رسیده است؟ برتری نژادی، قلمرو ‏خود عربها بوده است ولی این مسئله‌ای نیست که ‏دمی هم وقت ما را بگیرد.‏

یادآوری دشمنی‌های تاریخی عربها با ایران ــ هنوز ‏هم دست بردار نیستند ــ برای تغییر نگرش ‏چپگرایانی است همیشه در سوی عوضی تاریخ، که ‏از این فلسطین اندیشی، به خود و به ایران آیند. ‏ایران هیچ سودی ندارد که با هواداری از فلسطینیان ‏دشمن بالقوه و بالفعل، دشمنی اسرائیل اساسا ‏دوست، و متحد بالقوه استراتژیک را بخرد. اما خلیج ‏فارس را با دریای مانش یا‎ English Channel ‎مقایسه کردن کمی دور از اندازه است. دولتهای ‏فرانسه یا انگستان برای ستیز با یکدیگر هر کدام ‏اصطلاحی برای آن دریا بکار نمی‌برند. دولتها و ‏روشنفکران عرب از چهل و چهار سال پیش درست ‏به این قصد صدها میلیون دلار و وقت و انرژی اندازه ‏نگرفتنی برای عربی کردن خلیجی که خودشان تا ‏آن وقت فارسی می‌گفتند هدر داده‌اند. ضمنا در ‏بریتانیا کسی از انگلیسی شمردن استانهای ‏‏”برتانی” و نرماندی فرانسه سخن نمی‌گوید. ‏هیچ‌کدام ما سودی در برانگیختن دشمنی‌های ملی ‏در آن گوشه بلا خیز جهان نداریم ولی از روشنفکران ‏و سیاستگران عرب می‌توان پرسید که با این وضع ‏تاسف‌آوری که برای خود پیش آورده‌اند پیوسته ‏برانگیختن ایرانیان چه سودی به حالشان دارد؟

‎* * *‎

مسئله ایران، سیاسی و فرهنگی است و ‏ربطی به عرب و ایرانی بودن ندارد. مسئله ‏عربها نیز سیاسی و فرهنگی است. ما در ‏‏۱۳۵٧ نتوانستیم اسلامیان را مهار کنیم و ‏گناهش نه به گردن اعراب است نه امریکا و ‏اسرائیل و انگلستان و هفت خواهران نفتی. ‏ضعف سیاسی دست در دست واپسماندگی ‏فرهنگی، ما را به این روز انداخت. در ‏کشورهای عربی نیز همان ضعف و ‏واپسماندگی در کار است. و این دو را با هم ‏می‌باید درمان کرد. فرهنگ همچنانکه ‏سیاست زیر سیطره مذهب نمی‌تواند ببالد و ‏به جهان امروزی برسد. تفاوت ما با اعراب در ‏آن است (و تفاوت مهم و سودمندی است) که ‏اعراب، اگر چه غیر مسلمان، درجه‌ای از ‏دلبستگی به اسلام و افتخاراتش دارند که در ‏ایرانیان نیست، و ایرانیان تاریخ پیش از ‏اسلامی برای الهام گرفتن دارند که در تاریخ ‏عرب نیست. بازگشت گاه‌گاهی و گزینشی به ‏آن تاریخ را نمی‌باید با برچسب شوونیسم ‏محکوم کرد. ایرانی عرب‌زبانی که به تجدد و ‏رسیدن به بالا‌ترین درجه تمدن کنونی ‏می‌اندیشد به اندازه هر ایرانی دیگری، هم در ‏آن تاریخ انباز است، هم از آن می‌تواند بهره ‏بگیرد. اگر اینگونه بازگشت‌های گاه‌گاهی و ‏گزینشی، شوونیسم باشد هیچ ملتی را ‏نمی‌توان یافت که چنان برچسبی نخورد.‏

ما امروز به نکبت بیست و چند سال زندگی در ‏فضای اسلام آخوندی از همه کشورهای منطقه و ‏نه تنها اعراب پیشتریم، بدین معنی که می‌توانیم از ‏اسلام در امور عمومی فاصله بگیریم. توده ایرانی از ‏توده ترک نیز عرفیگرا‌تر شده است و روشنفکران ‏ایرانی در خود ایران و نه در سرزمین‌های دمکراسی ‏لیبرال به بحث‌هائی می‌پردازند که در کشورهای ‏عربی از بیم حکومت و مردم نمی‌توان نزدیکشان ‏رفت. موضوع برتری نیست، چنانکه آن بازگشت‌های ‏گه‌گاهی و گزینشی نیز نشانه هنر نزد ایرانیان ‏است و بس نمی‌باشد. در فرهنگ ایرانی عناصر غیر ‏اسلامی درخشانی هست که به گونه‌ای خجسته ‏با ساختن یک جامعه مدرن، با اصلاح فرهنگی، ‏سازگاری دارد، مانند رواداری مذهبی و مسئولیت ‏همه سویه فرد انسانی، آسوده بودن با ارزشهای ‏جهانروا و مناسبات فرهنگی و اقتصادی جهانگرا که ‏هر دو ریشه در جهانروائی‎ universalism ‎و ‏جهانگرائی‎ globalization ‎هخامنشی دارند. (در ‏دوران باززائی فرهنگی و اقتصادی ایران در سده‌های ‏سوم تا دوازدهم میلادی نیز بخشی از آن فضای ‏فرهنگی و اقتصادی بویژه در فلات ایران و فرارودان ‏ساخته شد.) این عناصر هر گاه موازنه سیاسی ‏بهم بخورد بدین معنی که مردمان بیشتری با آن ‏فرهنگ آشنا شوند گفتمان برتر می‌گردد و اکنون ‏چنان زمانی رسیده است. در این فاصله گرفتن از ‏اسلام هیچ چیز ضد عرب نیست؛ اگر کسانی از ‏عربها یا عربزده‌های ایرانی چنین بیرون آمدن از خط ‏را به عنوان غیر اسلامی و کفر‌گوئی محکوم کنند ‏مشکل آنهاست. زمانهائی بود که گفتمان آن ‏عربزده‌ها بر جامعه تسلط داشت و هر بازگشت به ‏ایران پیش از اسلام را خیانتی فرهنگی و از مقوله ‏برتری نژادی می‌شمردند.‏

در چنان بازگشتی عرب‌زبانان ایران نمی‌باید ‏احساس بیگانگی کنند. ما برای آنکه از چنبر ‏واپسماندگی رها شویم منابعی داریم که هیچ یک ‏را نمی‌توانیم بیکار بگذاریم. غرب سرمشق و نیروی ‏برانگیزنده ماست ولی بازگشت به بهترین سُنتهای ‏تاریخی خود ما کار آموختن از غرب را نیز آسان‌تر ‏خواهد کرد. آن تاریخ صرفنظر از آنکه زبان مادری هر ‏ایرانی چه باشد از آن همه ما شده است. انکار ‏کردن آن تاریخ یا نادیده گرفتنش، از بیم اتهام ‏نژاد‌پرستی و ناسیونالیسم افراطی، روا نیست. ‏فاصله گرفتن از اسلام و سپهر عربی یک راه رهائی ‏دیگر ماست. خود عربها نیز اگر بخواهند از “درجه ‏اندکی بهتر از افریقا بودن” بالا‌تر روند می‌باید از ‏اسلام و از آنچه ویژگیهای جهان اسلامی-عربی ‏است دور‌تر شوند.‏

عرب‌زبانان ایران در کشوری که از این رژیم ‏رها شود خواهند توانست سهم بزرگی در ‏نزدیک کردن جهان عرب به ایران و داد و ‏ستد‌های فرهنگی و اقتصادی داشته باشند. ‏این از مزیتهای استراتژیک ماست که در همه ‏مرزهای خود مردمانی نزدیک به مردم ایران ‏داریم. ولی به دورنمای چنان مناسباتی ‏نمی‌باید بیش از اندازه خوشبین بود. ‏کشورهای عربی مشکلاتی دارند که تا مدتها ‏نخواهد گذاشت از دایره تنگ خود بیرون بیایند. ‏بیشتر این مشکلات از یکی دانستن اسلام و ‏عرب، از دین اندیشی و احساس برتری ‏بی‌پایه بر می‌خیزد. تا هنگامی که عرب هویت ‏خود را با اسلام یکی بداند پیش نخواهد رفت، ‏چنانکه ایرانیان نیز هنگامی که متقاعد شدند ‏هویت اصیل اسلامی دارند از روشنفکر و ‏عامی به آسانی زیر عبای خمینی رفتند.‏

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر