تغییرات ماندگار تغییراتی هستند که از اندیشیدن آغاز میشوند و به تولد «اندیشهها» میانجامند؛ اندیشههایی با پشتوانه «اندیشیدن» و درنتیجه پویا و پذیرای تغییر، تحول و بهبود. خطر «اندیشه» بدون اندیشیدن، آن است که هرگاه به فرهنگ و رفتار مردم راه مییابد و برای مدتی مدید در آنجا مقیم میشود به سنت تبدیل شده، قدرت همپایی با تغییرات زمان و مکان و زمین و آسمان را از دست میدهد. و ازاینروست که بسیاری اندیشههای دیروز، به آفتهای زندگی امروز مبدل شدهاند، آفتهایی که تنها برای «اهالی تقلید» خوشایند هستند. اندیشیدن، سخت به نظر نمیرسد ولی در عمل سخت مینماید. بسیاری از دانشآموزانی که از درس ریاضیات بیزارند و بهجای «حل مسئله» به «از برکردن» دروس علاقه دارند، از سختی اندیشیدن نالانند. ترس از درس ریاضیات با پایان مدرسه تمام میشود، اما ترس از ریاضت اندیشیدن برای همه عمر ممکن است همراهیمان کند، حتی اگر در مدرسه عاشق «ریاضیات» بوده باشیم. ترس اول شاید تنها بتواند در تعیین شغل آیندهمان نقشآفرینی کند، اما ترس دوم میتواند همه زندگیمان را بردگی بکشد.
اندیشیدن مهارتی است که باید آموخت و آموزاند و بسیاری از آنان که به وقتش آن را نیاموخته باشند، به راه «تقلید» میروند.
بسیاری هم در این گماناند که تغییر مطلوب، تنها بارها کردن تقلید از اندیشههای به سنت تبدیلشده یا «تقلید سنتی»خودبهخود متجلی میشود، درحالیکه پا را از جای پای دیگرانی که نمیخواهیمشان برداشتن و پا در جای پای کسان دیگری گذاشتن، باآنکه تغییر هست اما مطمئناً مطلوب نخواهد بود، مگر آنکه با محک «اندیشیدن» به آزمون درآمده باشد.
و اما چرا تقلید؟ شاید چون برخی از ما یا همه ما در برخی مواقع دوست داریم که ارزان زندگی کنیم، بیرنج و کمخطر؛ رنج «اندیشه و انتخاب» و خطر «طرد و تنهایی» و تقلید بهسادگی ما را از هر دو معاف میکند. انگار سرشت آدمی جایی شلوغ و درهموبرهم است، آسانطلبی، کمالگرایی، رنج گریزی، برتریطلبی، راحتطلبی، ماجراجویی، عدالتخواهی، حقیقتجویی، امنیت خواهی و … . اینها خیلی به هم نمیآیند ولی در کنار هم و درون ما در حال جولان هستند. گاهی یکی به بقیه غلبه میکند، گاهی یکی کنترل ما را برای سالها در اختیار میگیرد، گاهی باهم در جنگند و گاهی هم میتوانند بهخوبی باهم کنار بیایند.
آشکار است که دو ستون تقلید، یعنی آسانطلبی و امنیت خواهی، در این ملغمه سرشتی ما بیشتر وقتها خود را جلو میاندازند و برای تأمین آسایش و امنیتمان سرشت کمال طلب، عدالتخواه و حقیقتجویمان را به زیر میکشند.
چرا و چگونه اینچنین است؟ پاسخ این سؤال ساده نیست و دلایلش متعدد، دلایلی که همه هم بر آن اتفاقنظر ندارند.
در این میان باید از نیاز به بازیابی تعادل همصحبت کرد. اگر فشاری که تقلید سنتهای تحمیلی و ناخواسته پیشینیان بر خویشتن باوریمان وارد کردهاند را در تعداد سالها بلکه قرون دوامشان ضرب کنیم، باوجودآنکه حاصل را با عدد و رقم نمیتوان بیان کرد، اما نمود آن را از مقایسه شکل و شمایل ظاهر زندگیمان با آن بخشهایی از جهان که در چند سده اخیر، راه خود را بهتر و درستتر یافتهاند بهسادگی میتوانیم به چشم ببینیم. این فشاری است که از نسلی به نسل دیگر به میراث گذاشتهشده و سبب میشود که بازیابی تعادل ما و ایجاد توازن بیرونی و درونی برای روی پا ایستادن مشکلتر بنماید. تعادل مجدد برای راست ایستادن و جلو رفتن درراه خود یافته و خودخواستهمان، با پیشینهای که از آن بهخوبی آگاهیم، تلاشی مضاعف را میطلبد.
تقلید سنتی و تقلید مدرن ساختاری که اراده و برنامهریزی آن در اختیار کسانی است که بهشدت مبلغ و داعیهدار تقلید از نوع سنتیاند و بخش تقلید محور جامعه را خودی میدانند و باقی را غیرخودی و مأموران تخریب جامعه، برای «تقلید گریزان» به گریز از مرکز میانجامد. اما اگر در این گریز، از اهمیت و مهارت اندیشیدن بهدرستی آگاه نباشیم گذار بسیاریمان به گریزگاه «تقلید مدرن» میافتد! ممکن است که دیگر از راه تقلید نرویم، اما به راه خود هم نمیرویم، بلکه مقلد الگوهایی میشویم که چاشنی توهم و تخیل در آنها بیش از واقعیتهاست.
چرا تقلید…؟
الگوبرداری در ذات خود یعنی بهره بردن از محصول کاربردی اندیشههای دیگران و رفتن از راه یا راههایی که آنان برای خود گشودهاند؛ روشی که نهایتاً آنان را از وضعیت نامطلوب پیشین به وضعیت مطلوبامروزی رسانده است. لازمه چنین تقلیدی آن است که وضعیت دیروز آنان و وضعیت مطلوبشان و وضعیت امروزیشان را بهخوبی رصد کرده باشیم و به این اطمینان رسیده باشیم که اوضاع ما از هر سه این وجوه مشابه همدیگر است. کما اینکه بسیاری از وقایعی که اکنون در بسیاری از نقاط شرق دنیا رخ میدهد به قرونوسطای غرب دنیا شبیهتر است! و ما نمیتوانیم برای داشتن الگوی امروزی غرب، قرنها را بهسادگی درنوردیم و از فراز صدها سال خود را به آنان برسانیم و در امروز آنان همپایشان شویم. در بهترین و مطلوبترین حالت ممکن، ما میتوانیم مسیر گذار آنان را با همه مختصاتش شناسایی و فهم کنیم، و اگر راه، راه ما باشد به آن برویم هرچند با شتابی صدچندان.
تهدید «تقلید مدرن» در اینجاست که باآنکه ما و مبدعان الگوهای مدرنمان در یک نقطه از زمان زندگی میکنیم، اما در یک نقطه مشابه از تاریخ قرار نداریم
الگوبرداری حتی اگر یگانه راهحل ما برای ایجاد تغییرات مطلوب باشد، پیشنیازهایی بسیار ضروری هم دارد. میبایست نخست با ابزار اندیشه، به درک درست و کاملی از مشکل برسیم و آنگاه الگو شناسی، الگویانی و الگوسازی را بیاموزیم و چهبسا که حل مشکلات ما نه با رفتن از راه دیگران که به مدد راهسازی خودمان میسر باشد. وقتی هیچ دونفری در جهان حتی اثرانگشتشان یکسان نیست، چگونه میتوان تصور کرد که یک جامعه یا یک کشور و یا نقطهای از دنیا با جای دیگری از آن، باوجود صدها مؤلفه گوناگون در رنگآمیزیشان، چنان شبیه باشند که با یک الگو بتوان لباسی مناسب برای قامت هر دویشان دوخت؟!
مثال بارز تقلید از برداشت توهمی از الگوی غربی، الگوی روابط دختران و پسران و یا بهطورکلی روابط جنس مخالف در ایران است، الگویی که اخیراً مدرنترین آن به ازدواج سفید معروف شده است. از یکسو ساختار حاکم، بهشدت بر تقلید از الگوهای سنتی (بهاصطلاح اسلامی) پافشاری میکند و از تمام ابزارهای نرم و سخت خود برای تثبیت این الگو بهره میبرد و بخصوص ابزار تهدیدی و تأدیبی و از سوی دیگر طبقه متوسط جامعه که تن به تقلید نمیدهد، زحمت کشف الگوی مناسب و متناسب را هم به خود نداده، بلکه با قرض گرفتن بخشهایی از الگوهای موجود در دنیا که غالباً از منابع ناموثق هستند، فیلتر کردن آنها، و ویرایش و پیرایش سنتیشان، به تجربه الگوهایی دست میزند که در نوع خود شگفتانگیزند. نقص اول این نوع الگوها آن است که آنچه را که قرار است تغییر دهند یعنی صورتمسئله و ابعاد مشکل، به تمام و کمال شناسایی نشده و مدنظر قرار نگرفته است. تنگناهایی که برای روابط آزاد دختران و پسران در ایران وجود دارد از آغاز برای هر دو جنس در شرایط همسان و مشابهی قرار نداشته و لذا الگوهای موجود فعلی هم، بهجای آنکه نخست شرایط دو طرف را به تعادلی قابلقبول برساند، روی همان منحنی سابق حرکت میکند و به همین روی این عدم توازن و تعادل تا به آخر بر جای میماند. برخی پیامدهای این الگوها که بر شرایط نابرابر سوار شدهاند عبارتاند از: وجود معیارهای ارزشی ظاهرگرایانه نظیر زیبایی و جوانی بین دختران، تقبیح روابط خارج از ازدواج برای زنان و معقول دانستن آن برای مردان، تکمحور بودن روابط آزاد مبتنی بر روابط جنسی بهجای تجربه آزاد زندگی مشترک، عدم امنیت روانی و آزادی اجتماعی در این نوع روابط برای زنان، از دست دادن فرصت ازدواج برای دختران در سنین بالاتر بعد از تجربه این روابط (درحالیکه غالباً سن مردان بر شرایط ازدواج آنان تأثیر ندارد)، عدم تعهد لازم یا کافی در چنین روابطی که تهدید عاطفی و روانی آن برای زنان بیشتر است، کمبود پشتوانههای اقتصادی برای دختران به دلیل عدم استقلال مالی، شرایط پیچیدهای که داشتن فرزند در این روابط برای هر سه طرف و بخصوص برای زن ایجاد میکند و بسیاری موارد دیگر. بهاحتمالزیاد حداکثر دستاورد چنین روابطی برای دختران، خارج شدن از قید ازدواج ناخواسته یا تحمیلی (به دلیل فشارهای اجتماعی و سنتی) است و داشتن روابط جنسی آزاد ولی مخفیانه از نگاه اجتماع (لااقل آزادتر از نسل گذشته). سوی دیگر شناخت ناقص مشکل آن است که روابط جنس مخالف در ایران بهشدت به حوزه فردی که همان روابط جنسی است محدودشده.
درواقع باوجود ایجاد الگوهای جدید در روابط جنسی، که ساز مخالف را با الگوهای تحمیلی حاکم میزند، موضوع و مشکل اصلی که نگاه صرفاً جنسی به زن است همچنان به دوام خود ادامه میدهد. بدیهی است با تکیهبر الگوهایی که آفت ریشه این مشکل را برطرف نکنند و تنها به هرس شاخ و برگها بپردازند، تضمینی در برداشت میوههای سالم وجود ندارد. از سوی دیگر الگوهای در حال شکلگیری در ایران، بر اساس شناخت درست از الگوی واقعی جوامع مدرن امروزی بنا نشدهاند. فیلمها و داستانها و تبلیغات رسانههای غربی، نمایانگر عینی ابعاد زندگی مشترک و روابط زنان و مردان در جوامع غربی نیستند، همانطور که زندگی ایرانیان آن چیزی نیست که بر پرده سینماهای ایران نمایش داده میشود و یا از دل فیلمهای ایرانی بیرون میزند. تبلیغات هم که همواره متمرکز بر اقتصاد و سودآوری هستند و بهدوراز واقعیت.
الگوی غربی را تنها با زندگی در بطن این جوامع میشود بازیافت، آنهم در کنار شناخت همهجانبه تاریخ و فرهنگ این سرزمینها.
الگویی که طی سالهای گذشته از نزدیک شاهد آن بودهام و میتواند بهعنوان یک الگوی غربی شناخته شود متوجه ساختار تربیتی، فرهنگی و آموزشی است. به شکلی یکپارچه در سرتاسر این ساختار، امتیازاتی را که به شکل سنتی مردان شرق دنیا در حوزههای مختلف برای خود قائلاند، از آنان سلب شده، نقشهای جنسیتی از میان برداشتهشده و برابری جنسیتی را که کودکان از بدو تولد در خانواده در حال تجربه آناند، به حوزه آموزشوپرورش آورده است. مدارس مختلط، کار گروهی مشترک دختران و پسران در تمام دوران تحصیلی، آموزشهای مستقیم و عملی درباره برابری حقوق و ارزشهای دو جنس، آموزش دقیق و ظریف مسئولیتپذیری فردی و اجتماعی از مهدکودک تا دانشگاه؛ از شاخصههای این ساختار است. بسیاری از نوجوانان در سوئد پا بهپای تحصیل در مدرسه در فرصتهای آزاد خود کار میکنند و برای آیندهشان پسانداز میکنند. تربیت و آمادهسازی نوجوانان اعم از دختر و پسر برای آینده به شیوهای است که بهمحض ورود به دانشگاه از خانواده خود مستقل شده و برای اداره زندگی شخصی خود بدون اتکا به خانواده آمادهاند. اینها تنها اشاراتی به کلیات این ساختار است و مشتی نمونه خروار.
بهعلاوه درصد زندگیهای مشترکی که اینچنین آغازشده و در بلندمدت دوام میآورند بیشتر از روابط کوتاهمدت است. از اینها گذشته خیانت و روابط موازی در چنین شرایطی، محلی از اعراب نداشته و چنانچه تنها یکی از طرفین خود را در پایان رابطه ببیند، با کمترین تنش و مجادله پایان مییابد بدون درج در پرونده! و تبدیلشدن به تهدید یا خطر برای شکلگیری روابط آتی طرفین.
مثال فوق تنها برای نشان دادن ابعاد، اهمیت و ضرورت «اندیشیدن» در بین نسل آیندهساز ایران طرح شد و پرواضح است لزوم و ضرورت تغییر در جامعه ایرانی طول و عرض بسیار فراگیرتری دارد.
قصد آن بود که اهمیت فراگیری تفکر و مهارتهای آن، قدرت شناخت، ریشهیابی و تحلیل مسائل گوشزد شود تا راهکاری برای ترویج «تفکر گرایی» در فرزندانمان بیابیم، چیزی که در سازوکار آموزشی ایران بهشدت از آنان دریغ میشود. اگر محیط آموزشی و اجتماعی ما چنین شرایطی را فراهم نمیکند، چارهای نیست جز آنکه خانوادههای ایرانی از درون خود این تحول را آغاز کنند و فضای درون خانواده و دوستان و آشنایان را به محفلهایی برای گسترش تفکر و مهارتهای آن تبدیل کنند. امید به تغییرات بنیادین و چشمداشت به آینده روشن و متفاوت ازآنچه ما امروز در حال تجربه آنیم، بدون تلاش اندیشمندانه و آگاهانه و خستگیناپذیر نسل امروز، انتظار کشیدن برای معجزهای است که جز در خوابوخیال محقق نمیشود.
برگرفته از: کیهان لندن