پس از انقلاب ۱۳۵۷، میدان هنر در ایران بهسرعت در معرض بازتعریف ایدئولوژیک قرار گرفت. یکی از مفاهیم کلیدی در این بازآرایی، اصطلاح رایج شده آن روزگار «هنر ابتذال» بود. مفهومی که فراتر از داوری زیباییشناختی، به ابزاری برای تفکیک، حذف و مشروعیتبخشی بدل شد.
کاربرد مفهومی چون «هنر ابتذال» زاده ذهن تدوینشده یک نظام تمامیتخواه نبود، بلکه حاصل همپوشانی چند منبع فکری و تجربی بود که روایت ایدئولوژیک هویتی را برای حکومت آماده میساختند. نخست، روایت دینکاران که بر پایه فقه، اخلاق و قرائتهای رادیکال (واپسگرایی و تحجر)، مرز میان مشروع و نامشروع را در هنر تعیین میکرد.
در این روایت، عواملی چون لحن، ریتم، جنسیت صدا، نوع ساز و سازبندی، فرم، جغرافیای فرهنگی و هدفگذاری برای هنر و بسیاری دیگر معیار داوری قرار میگرفتند. رادیکالیسم حاکم در سالهای نخست انقلاب، این رویکرد را تشدید و به تولید شبکهای از ممنوعیتها کشاند.
در کنار آن، روایت ایدئولوژیک و سیاسی تکساحتی نیز افزون میگشت که هنر را صرفاً در نسبت با مبارزه انقلابی و منطق طبقاتی میفهمید. این روایت، از منابع ناهمگونی چون نقدهای اخلاقی متداول آن روزگار در جامعه روشنفکری مانند نگاه اخلاق مدار تولستوی به هنر اشرافی یا خوانشهای سادهسازیشده از هنر متعهد تغذیه میکرد. همزمان، بخشی از هنرمندان سنتی که از پیشاانقلاب در موضع دفاع از «هویت درونی» قرار داشتند، در نظم جدید به حاملان هنر مشروع بدل شدند و با قدرت سیاسی پیوند خوردند.
چیزی نگذشت که برچسب «ابتذال» به کدی برای حذف بدل شد. موسیقی رقصآور و شاد، صدای زنان، باله و بسیاری از فرمهای مدرن، نه با نقد درونی، بلکه با طرد اخلاقی با پشتوانه سیاست دینکارانه از میدان رسمی کنار گذاشته شدند. این وضعیت، یادآور مفاهیمی چون Entartete Kunst در آلمان نازی یا «فرمالیسم» در اتحاد جماهیر شوروی را میرساند. مفاهیمی که با سادهسازی زبان نقد، امکان حذف گسترده را فراهم میکردند.
جنگ هشتساله، نخستین نقطه گسست در این منطق بود. نیاز به آژیتاسیون، تهییج و تولید احساس جمعی، موجب بازپذیری محدود موسیقی غربی، ارکستر سمفونیک و حتی کرال مختلط و صدای زنان شد. این پذیرش، نه از سر تغییر مبنای نظری، بلکه ناشی از ضرورت بود.
در دهههای بعد، جمهوری اسلامی به تدریج از سیاست حذف اخلاقی به سیاست تطبیق فرهنگی گذر کرد. در این چارچوب، هنرهای پیشتر ممنوع، در قالبی کنترلشده جذب شدند. موسیقی پاپ که زمانی نماد ابتذال تلقی میشد، به ابزاری کارآمد در مدیریت فرهنگی و اقتصادی بدل گشت. بدینترتیب، مفاهیم اخلاقمدار اولیه کارایی مستقیم خود را از دست دادند، بیآنکه منطق تفکیک از میان برود.
این روند، در تجربههای دیگر نیز تکرار شده است. انقلاب فرانسه هنر را به میدان انقلابی و ضدانقلابی تقسیم کرد. فاشیسم ایتالیا هنر را در خدمت ملت و شکوه دولت قرار داد. نازیسم آلمان با مفهوم هنر منحط به حذف گسترده دست زد؛ و اتحاد جماهیر شوروی هنر را به خلقی و ضدخلقی تفکیک کرد. در همه این موارد، الگوی مشترک، گذار از حذف به مدیریت است.
گذار از طرد صریح به تطبیق، مدیریت و بهرهبرداری از هنر. در این معنا، تاریخ هنر و سیاست در ایران، بار دیگر نشان میدهد که هیچ انقلابی از تکرار خطاهای تاریخی بشر مصون نیست بلکه تنها نامها و صورتها تغییر میکنند.
سیروس ملکوتی
برگرفته از کیهان لندن