با رسوخ اندیشههای مارکسیستی در ابتدای سده بیستم به کشور، برخی از احزاب با بهرهگیری از این اندیشهها در ایران به وجود آمد، که از نامدارترین این احزاب میتوان به حزب توده ایران اشاره کرد.
این احزاب که مدعی حراست از میهن خود در برابر زیادهخواهی بیگانگان بودند، در مقاطع حساس تاریخ، بهجای دفاع از منافع ملی کشور خود، در کنار بیگانگان به حفاظت از منافع آنان پرداختند. سبب این امر، تضاد تئوری مارکسیسم با منافع ملی ملتهاست؛ احزاب چپ ایران، با پیروی از این تئوری دانسته یا نادانسته، در جهت تقابل با منافع ملی حرکت کردند.
در این نوشته، ضمن تبیین تقابل و تضاد تئوری مارکسیسم با هویت و منافع ملتها، مصادیق این تقابل را در تاریخ معاصر کشورمان نشان میدهیم:
در نوشتههای مارکس سخنی درباره ملیگرایی وجود ندارد، و اصولاً تئوری مارکسیسم، به بیان تحولات تاریخی بر مبنای منازعات طبقاتی میپردازد. در این تئوری ملتها فقط و فقط در درون خودشان منازعات طبقاتی دارند و با همسایگانشان ستیز نمیکنند. جنگ میان ملتها هم تنها در صورتی رخ میدهد که پیش از آن در درون یک ملت طبقهای مرفه سایر طبقات را استثمار کرده باشد. [۱]
مارکسیستها از این طریق کوشش میکردند تا لزوم وحدت آحاد یک ملت برای مقابله با تهدیدهای خارجی را با تکیه بر آرمانهای ملیگرایانه، انکار کنند. در تحلیل آنها ملیت و ناسیونالیسم زاییده دوران سرمایهداری است، از سوی دیگر، آنها بر این باورند که پس از گذر از دوره سرمایهداری و ورود به دوره کمونیسم نیز، ملتها باید برای الحاق به «انتر ناسیونالسم جهانی»، از هرگونه احساس ملیگرایانه پرهیز کنند.
با روی کار آمدن استالین در اتحاد جماهیر شوروی، او روند پاکسازی هویت ملی در میان ملتهایی را که در چهارچوب مرزهای اتحاد جماهیر شوروی قرارگرفته بودند را با شتاب بیشتری پی گرفت. از نظر استالین، جهان بهسوی وحدت انترناسیونالیسم پیش میرفت و هرگونه کوششی بهمنظور حفظ ملتها هم ارتجاعی بود و هم محکوم به شکست. [۲]
وحدتی که موردنظر استالین بود، باید حول محور یک ملت شکل میگرفت و آن ملت، ملت روسیه بود. از نظر سردمداران شوروی «همه ملتها برابرند ولی برخی از ملتها برابرتر از دیگران هستند.» این راهکار در نقطه اوج خود منجر به پدیدآمدن تفکر لزوم به وجود آوردن «امپراطوری شوروی» شد که از اصول سیاسی برژنف ناشی میشد. این اصول، انترناسیونالیسم را حمایت فعالانه از منافع شوروی تعریف میکرد. [۳]
به بیان دیگر، از نظر مارکسیستهای اولیه، ناسیونالیسم جرم محسوب میشد زیرا که طبقه کارگر را از مبارزه بر علیه صاحبان ابزار تولید (طبقه مرفه) بازمیداشت و جهتگیری آنها را بهسوی اهداف دروغینی چون اعتلای وطن منحرف میساخت؛ اما در نهایت، نسل بعدی مارکسیستها تمامی آرمانهای تساوی جویانه «مارکسیسم» را در «پان اسلاویسم روسی» خلاصه کردند.
در این راستا نظریهپردازان مارکسیسم، به منظور از بین بردن حس میهندوستی در میان ملتهای گوناگون، از شعارهایی چون «لزوم اتحاد تمامی کارگرهای جهان» و «حق تعیین سرنوشت توسط ملتها» به منظور رواج «قومگرایی» در کشورهای دیگر سود میجستند. در حقیقت نظریهپردازان مارکسیسم بهمنظور از بین بردن ملیگرایی در کشورهای دیگر، قومگرایی را بهعنوان روی دیگر سکه انترناسیونالیسم تئوریزه میکردند.
آنها از یکسو قومگرایی را برای ایجاد تفرقه در بین ملتها و از بین بردن آرمانهای ملیگرایانه در میان آنها، و از سوی دیگر در تناقضی آشکار، ملتهای گوناگون را به انترناسیونالیسم، که لزوم تحقق آن اتحاد است، دعوت میکردند، که البته باید این انترناسیونالیسم را ترجمان دیگر «پان اسلاویسم» بدانیم. مارکسیستهای روسی توضیح نمیدادند که چرا وحدت در زیر پرچم شوروی امری قابلستایش، اما در کشورهای دیگر عامل عقبماندگی و رنج تودههای انسانی میباشد؟
مارکسیستهای ایرانی، خصوصاً نسل دوم آنها، به پیروی از رفقای روس خود ملت و ملیت را زاییده دوران سرمایهداری دانسته و هرگونه تحلیل را در ارتباط با اوضاع جامعه را منوط به فهم روابط طبقاتی در درون یک جامعه میدانستند. آنها توجه به هویت ملی و پذیرش آرمانهایی چون مبارزه در راه اعتلای وطن را فریبی از سوی صاحبان ابزار تولید (طبقه مرفه) و سرمایهداران برای استثمار بیشتر طبقه کارگر میدانند. یکی از تاریخنگاران چپ ایرانی نظر خود را در ارتباط با سیر تاریخ بشر اینچنین بیان میکند: «درست از روزی که کوچکترین جوامع بشری شکل گرفتند، تا آستانه قرن بیست و یکم، همواره ابزار تولید مایه کشاکش بشر بوده، هست و خواهد بود، زیرا که در زندگی انسان نقش تعیینکننده دارد و هرگونه عملی در راه منحرف کردن اذهان مردم از این واقعیت تاریخی در جهت فریب و بهرهوری بیشتر، بهتر و آسانتر از همان ابزارهاست.» [۴]
حزب توده که از درون چنین تفکرات مارکسیستی زاییده شده بود، مدعی خدمت به تودههای مردم ایران و حرکت در جهت حراست از منافع ملی ایرانیان بود، اما در نهایت تضاد اهداف مورد ادعای این حزب با ایدئولوژی مارکسیسم، که در تقابل منافع ملی بود، به خیانت این حزب به تودههای مردم و خدمت به بیگانگان انجامید.
در جریان غائله «فرقه دموکرات آذربایجان» که با دستیاری اتحاد جماهیر شوروی از آذرماه ۱۳۲۴ تا آذرماه ۱۳۲۵ ه.ش در آذربایجان به وقوع پیوست، حزب توده ایران سادهلوحانه در کنار فرقه دموکرات آذربایجان قرار گرفت و از اهداف تجزیهطلبانه آن فرقه حمایت کرد.
بیشتر سران حزب توده در نیات تجزیهطلبانه فرقه تردید نداشتند، اما اعتراف علنی به آن را مخالف اهداف سیاسی و منافع ایدئولوژیک خود میدیدند. با این حال، سالها بعد فریدون کشاورز، از سران حزب توده به اشتباه حزب توده اعتراف کرد: «اشتباه حزب توده ایران، اشتباه رهبری، یعنی همه ما این بود که به جای اینکه خطاهای فرقه دموکرات را تنقید کنیم و به مردم ایران استقلال حزب خود را نشان بدهیم، از این فرقه پشتیبانی بیقیدوشرط کردیم.» [۵]
از بدو تشکیل فرقه دموکرات، برخی از سران حزب توده، با علم به تأثیر بیگانگان در قدرت گرفتن فرقه دموکرات در آذربایجان، مقدمات پیوستن تشکیلات ایالتی حزب توده را در آذربایجان و زنجان به فرقه دموکرات، فراهم کردند.
نصرتالله جهانشاهلوافشار، رهبر تشکیلات حزب توده در زنجان، در خاطرات خود از جلسهای سخن میگوید که در منزل فریدون کشاورز یکی از سران حزب توده ایران برگزار شد؛ در این جلسه عبدالصمد کامبخش، از سران حزب توده ایران، اعتراف میکند که به سبب تمایل روسها، حزب توده ایران نباید در الحاق تشکیلات استانی خود در آذربایجان و زنجان به فرقه دموکرات تعلل کند. [۶]
پس از فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان، آذربایجان در آذرماه ۱۳۲۵ و بازگشت آذربایجان به مام میهن، سران حزب توده نیز به دلیل همکاری با فرقه دموکرات و پس از آن به علت غیر قانونیشدن این حزب در ایران در سال ۱۳۲۷ به تدریج از ایران گریخته و به اتحاد جماهیر شوروی پناهنده شدند.
در باکو افسران غیر ترکزبان حزب توده از سوی اعضای فرقه دموکرات «افسران فارس» نامیده میشدند. آنها که بهمنظور خدمت به اهداف جداییطلبانه فرقه دموکرات از هرگونه همکاری با اتحاد جماهیر شوروی و فرقه دموکرات دریغ نکرده بودند، در باکو با بدترین نوع بیاحترامیها مواجه شدند.
آن دسته از تودهایهایی که تا آن لحظه در نیات وطنفروشانه فرقه دموکرات شک داشتند، در باکو متوجه شدند که تمام هموغم میر جعفر باقروف، رهبر کمونیست جمهوری آذربایجان، و هدایتکننده اصلی تشکیلات فرقه دموکرات آذربایجان ایران، و پیشوایان مسکو نشینش، نه رهایی خلقهای رنجکشیده ایران، بلکه جدایی بخشی از ایران و الحاق آن به اتحاد جماهیر شوروی بوده است.
در هفتم دسامبر سال ۱۹۵۵ م، در جلسهای که در یکی از سالنهای همایش در شهر باکو برگزار شد، وضعیت مهاجران ایرانی اعم از اعضای حزب توده و فرقه دموکرات موردبررسی قرار گرفت. در این جلسه سران حزب کمونیست جمهوری آذربایجان، افسران حزب توده ایران را که از بذل هیچگونه فداکاری برای برادران حزبی خود دریغ نورزیده بودند را «عمال دولت ایران»، «طرفدار بازپسگیری ۱۷ شهر قفقاز» و «طرفدار احیای ایران بزرگ دوران داریوش» خواندند. [۷]
حتی در سالهای پس از پیروزی انقلاباسلامی، اعضای حزب توده به عنوان اعضای سرویسهای اطلاعاتی شوروی (ک. گ. ب) به فعالیت پرداختد. علی خاوری، دبیر اول حزب توده ایران در سال ۱۳۶۲ ه.ش، در گفتگویی با لاهرودی، دبیر فرقه دموکرات آذربایجان، در مورد همکاری با فرقه دموکرات چنین میگوید: «حزب کمونیست شوروی، حزب برادر بزرگتر ماست و هیچ مانعی برای همکاری با ارگانهای شوروی وجود ندارد. شما موظف به هرگونه همکاری که رفقا لازم دارند، هستید.» [۸]
پس از پیروزی انقلاباسلامی، با وجود ریشهکن شدن احزاب چپی چون حزب توده ایران، برخی از عقاید اینگونه احزاب، به علت ماهیت انقلابی ایدئولوژی چپ، در جریانهای انقلابی پس از انقلاب رسوخ پیدا کرد. هدف از این نوشتار بررسی همه ابعادِ آثار سوء ناشی پسماندهای ایدئولوژی مارکسیسم در سالهای پس از انقلاباسلامی نیست، بررسی همهجانبه این تبعات، خود میتواند موضوع چندین پژوهش مجزا باشد. با این حال در این فرصت به دو آفت عمدهای که از اثرات سوء ناشی از رسوخ پسماند ایدئولوژی مارکسیسم در جریانهای فکری پس از انقلاباسلامی میباشد، و عمدتاً به بحرانهای قومی موردحمایت بیگانگان منجر شده است، اشاره میگردد:
1-یکی از ثمرات انقلاباسلامی، حضور مردم ایران در انتخابات باشکوه در سالهای پس پیروزی انقلاباسلامی بوده است. شوربختانه در موسم انتخابات، برخی از کاندیداهای وابسته به جریان موسوم به چپ، برای کسب آرای بیشتر، به ابزارهای غیر ملی مانند دادن وعدههای غیرعملی و غیرقانونی به اقوام ایرانی مبادرت میکنند. تجربه نشان داده است که این وعدههای غیرقانونی، برخلاف ظاهر فریبنده و آزادیخواهانهای که دارا هستند، به تضادهای قومی و قبیلهای گسترده در استانهای مرزی ایران منجر میشود.
به نظر میرسد، پس پیروزی انقلاباسلامی، عدم بذلتوجه کافی جریانهای چپگرا، به لزوم تقویت وحدت میان تیرههای ایرانی، از رسوخ اندیشههای مارکسیستی در میان آنها نشات گرفته است. همانطور که توضیح داده شد، اصل «حق تعیین سرنوشت ملتها توسط خود آنها»، توسط نظریهپردازان اتحاد جماهیر شوروی، برای ایجاد تفرقه در میان ملتهای مختلف جهان، و در نهایت تجزیه خاک آنها مورد سوءاستفاده قرار میگرفت، و شوربختانه جریانهای چپ ایران، بدون توجه به ریشه و منشأ اصلی این توطئه و بدون توجه به از بین رفتن منشأ به وجود آورنده این توطئه، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، در موسم انتخابات در دام این توطئه افتاده و به تنشهای قومی در ایران دامن میزنند. آنها هنوز از وجود یک ملت در کشور یعنی ملت بزرگ ایران، با تاریخی کهن که مقومِ اتحاد این ملت است، آگاه نشدهاند، و بهجای تقویت اتحاد میان اقوام ایرانی مانند نظریهپردازان مارکسیست، آنها را خلقهای جدا از یکدیگر دانسته و تفاوتهای میان آنها پررنگ میکنند.
نمونه بارز این حرکتهای تحریک برانگیز و تأسفآور، اظهارات غیرمسئولانه و نادرست مشاوران یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری بود. وی با نادیده گرفتن بسیاری از واقعیات تاریخی و ظاهراً برای کسب آرای عدهای خاص طرحهایی در مورد سهمبندی پست ریاست جمهوری در میان اقوام بیان نموده بود که با واکنش تند بسیاری از دانشگاهیان و نخبگان و فرهیختگان روبرو شد.
2- از سوی دیگر، در سالهای پس از پیروزی انقلاباسلامی، برخی از پسماندهای حزب توده، اقدام به نگارش کتابهای موهوم در مورد ارزشها و شخصیتهای ملی و دینی ایران نمودند. البته این تاریخنگاری هتاکانه با نمود کمتر در سالهای پیش از انقلاب نیز وجود داشت. تاریخنگاران چپ ایران، تاریخ ملت ایران را، تاریخ ملتی که دستاوردهای بزرگ در زمینههای حکمت، فلسفه، فرهنگ، و … داشته، نمیدانند و اصولاً بالیدن به افتخارات گذشته، بهمنظور تولید امید برای حرکت بهسوی آینده را نیرنگی از سوی طبقات مرفه جامعه و بهمنظور سرپوش گذاشتن بر روی هزاران سال ظلم و ستم بر طبقه کارگر و ستمکشیده ایران میدانند.
هدف این تاریخسازان، از زیر سؤال بردن تاریخ کهن ایران، انکار تجربههای مشترک تمامی اقوام ایرانی در به وجود آوردن این تاریخ است؛ زیرا تجربههای تاریخی مشترک اقوام ایرانی قوام دهنده اتحاد میان این اقوام است، که با زیر سؤال بردن این پیوستگی تاریخی، مقدمات تفرقه میان تیرههای گوناگون آغاز میشود. این امر، یعنی، دامن زدن به تنشهای قومی و قبیلهای هدف غایی و نهایی پسماندهای حزب توده است که این هدف را با القای شبهاتی در ارتباط با تاریخ کهن ملت ایران، پی میگیرند.
کتابهایی که به دست این جاعلان تاریخ و هویتسازان نگاشته شده در سالهای اخیر به علت عدم برخورد قانونی [۹] با آنها فزونی یافته است، و به ابزاری در دست تجزیهطلبها بدل شده است تا از طریق آن به ضربه زدن به هویت و منافع ملی ایرانیان بپردازند.
در یک جمعبندی کلی میتوانیم بگوییم؛ ایدئولوژی مارکسیسم در سده بیستم میلادی، در بخشهای گستردهای از جهان فراگیر شد. مبلغان این اندیشه، با نفی ملیگرایی، انترناسیونالیسم و اتحاد تمامی کارگران دنیا را فارق از ملیت و نژاد تبلیغ میکردند.
با تشکیل حکومت اتحاد جماهیر شوروی بر مبنی این اندیشهها، مبلغان ایدئولوژی مارکسیسم، در کشورهای دیگر، به ویژه کشورهای همجوار با شوروی، قومگرایی را در کنار انترناسیونالیسم، تبلیغ میکردند تا از این رهگذر ضمن تضعیف کشورهای دیگر، زمینه الحاق آنها را به اتحاد جماهیر شوروی فراهم آورند.
به بیان دیگر، پس از به حکومت رسیدن استالین در شوروی، نظریهپردازان حزب کمونیست شوروی، قومگرایی را به عنوان روی دیگر سکه انترناسیونالیسم تبلیغ مینمودند تا از این طریق، روح وطنپرستی را در کشورهای دیگر از بین ببرند.
در کشور ایران نیز احزابی با مبنا قرار دادن تئوریهای مارکسیستی تشکیل شد. این احزاب که مدعی خدمت به تودههای مردم ایران بودند، در نهایت به علت تضاد ایدئولوژی مارکسیسم، با منافع ملی تودههای ملت ایران، به ورطه خیانت به ملت بزرگ ایران و خدمت به بیگانگان افتادند.
علی علیبابایی
- لونه، ارو، مارکسیسم، ترجمه فریبرز مجیدی، دایرهالمعارف ناسیونالیسم، جلد دوم، به کوشش کامران فانی، وزارت امور خارجه، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۷۳۴
- همان، صفحه ۷۳۹
- همان، صفحه ۷۳۲
- حصوری، علی، ضحاک، نشر چشمه، تهران، ۱۳۷۰، صفحه ۶۰
- کشاوزر، فریدون، من مهم میکنم حزب توده ایران را، انتشارات طوس، صفحه ۶۲
- جهانشاهلو افشار، نصرتالله، ما و بیگانگان، انتشارات سمرقند، تهران، ۱۳۸۵، صفحه ۱۱۷
- امیرخسروی، بابک، مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، نشر پیام امروز، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۱۴۴
- همان، صفحه ۵-۴۸۴