14.3 C
تهران
یکشنبه, ۲۷. آبان , ۱۴۰۳

چرا سلطنت؟ (۹)

مشروطه نوین

ارگان نظری جبهه احیای مشروطیت ایران

ماهنامه مشروطه نوین

شماره ۵، بهمن ماه ۱۳۶۱

 

در این شماره:

* چرا سلطنت؟ (۹)

* بررسی تحلیلی سیاست‌های محمدرضا شاه فقید (۷)

* به مناسبت ۲۲ بهمن: شرح وظایف و روش مام

* مشروطه نوین (۶)

* فرهنگ ایران‌زمین (۴)

* ایران، خاورمیانه و جهان (۴)

* تحلیل سیاسی

 

چرا سلطنت؟(۹)

ارزش‌های سُنتی فرهنگ ملی، سلطنت را اقتضاء می‌کند

 

فهرست مطالب:

پیشگفتار

۱- علم و سُنت:

  • دلیل نخست، عقل دارای ریشه‌های سنتی است
  • دلیل دوم، سنت دارای ریشه‌های عقلی است

 

پیشگفتار:

در شماره‌های گذشته اجمالاً به تعریف، نقش و اهمیت سنت پرداختیم و درگیری نو و کهنه و سنت و تجدد را در اشکال گوناگون از سُنت گرایی افراطی و واپس‌گرا تا تجددگرایی «انقلابی» و انهدامی نشان دادیم. در آن بحث روشن شد که پیشرفت اجتماعی الزاماً و در همه موارد رودرروی ارزش‌های سنتی قرار نمی‌گیرد و به‌اصطلاح در «تضاد آشتی‌ناپذیر» با آن بسر نمی‌برد. در شرایط عادی و غالباً عین این دو کنش متقابلی مبتنی بر ادخال و انفاذ دوسویه و دوجانبه برقرار است که زندگانی اجتماعی بر آن استوار است. به‌عبارت‌دیگر، بین سنت‌ها از یکسو و نیازهای نوین اجتماعی درمجموع و همیشه تنش وجود دارد ولی تضاد و آن‌هم از گونه آشتی‌ناپذیر آن وجود ندارد. اکنون دامنه سخن را به پیوندها و مناسبات بین عقل (علم) و سنت گسترش می‌دهیم و سپس لزوم مبحثی را به نام «سنت شناسی» مطرح می‌سازیم که تاکنون از سوی علوم اجتماعی بدان توجهی نشده است.

 

1- علم و سُنت:

بحث بر سر مناسبات عقل (علم) و سنت است و پرسش‌هایی که در اینجا مطرح است، این است: آیا سنت و عقل به‌کلی از هم بیگانه‌اند؟ و یا اینکه کمتر سنتی یافت می‌شود که یک مبنای عقلانی نداشته باشد؟

نقطه‌نظر ما در این رهگذر چیست؟ ما معتقدیم که سنت بدون ارتباط با عقل و تفکر منطقی نیست و اگر بخواهیم مشخص‌تر و روشن‌تر گفته باشیم اعتقاد ما بر آن است که سنت غالباً حتی شالوده تفکر و استدلال منطقی را تشکیل می‌دهد.

با این اعتقاد ما دو گرایش مرزبندی داریم: گرایشی که با تکیه به ارزش‌های سنتی، عقل را نفی می‌کند و گرایشی واژگونه که تکیه را بر عقل و علم می‌نهد و ازاین‌جهت به نفی سنت و رابطه آن با عقل (و علم) می‌رسد.

به‌هرحال نتیجه هر دو گرایش یکی است و آن تعارض و تغایر عقل و سنت است. نزد پیروان این گرایش‌ها بیگانگی و عدم سنخیت این دو تا حدی است که یا سنت به‌کلی به نفی عقل می‌پردازد و یا عقل، سنت را مطرود می‌شمارد. تو گویی عقل، پاک از دنیایی است و سنت سراسر از دنیایی دیگر و بین این دو دنیا رابطه‌ای نیست و اگر هست، تنها رابطه همانا دشمنی و ستیز است تا آنجا که یا سنت باید بر عقل غلبه کند و آن را معدوم سازد و یا عقل باید بر سنت چیره شود و آن را از میان بردارد! گرایش اول را ناعقل‌گرایی سنتی (ایراسیونالیسم سنت گرا) و گرایش دوم را عقل‌گرایی غیر انتقادی (راسیونالیسم غیر انتقادی) می‌نامیم. اگر بخواهیم برای گرایش و بینش خود نامی تعیین کنیم (البته نام‌گذاری تنها برای ساده کردن ارائه مطلب است و باید بیشتر به خود مطلب و محتوی توجه کرد تا به نام!) باید بگوییم که ما عقل را بر مبانی سنت می‌نشانیم و سنت را متکی به عقل می‌دانیم. بنابراین ما عقل‌گرایانی هستیم سنتی یعنی گرایش عقلی و گرایش سنتی ما متغایر و متضاد هم نیستند بلکه در هم آهنگی و توازن درونی با یکدیگر به سر می‌برند. و اما اثبات این مدعا که چرا عقل (علم) و سنت را نمی‌توان به‌دوراز یکدیگر و به‌عنوان دو عنصر بیگانه و چه‌بسا دشمن به‌حساب آورد بلکه باید آن دو را در حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی انسان‌ها در رابطه‌ای درونی و در یک وابستگی ناگزیر باهم دید.

 

دلیل نخست: عقل دارای ریشه‌های سنتی است.

علوم از دانش‌ها و فن‌ها تبلور عینی و اجتماعی بارز آن چیزی است که به عقل نظری و عقل عملی می‌گوییم. ولی این تعینات عقلی نه ره‌آورد یک عقل «طبیعی» و «شخصی» است و نه ناگهان از آسمان‌ها بر انسان نازل می‌شود. البته هر انسان دارای یک استعداد طبیعی و فطری تفکر عقلانی هست ولی نه بدان معنا که هر کس در هر زمان بتواند با فشار انگشت بر پیشانی و کز کردن در یک‌گوشه خلوت، همه علوم را بر خود مکشوف کند و آنچه را که انسان اکنون می‌دانند، در آن به قوه تفکر خود دریابد.

اگر بنا بود که عقل «طبیعی» و «شخصی» جایگاه علوم باشد، انسان اولیه و ماقبل تاریخی و هر طفل خردسال باید قاعدتاً همه آنچه را که انسان‌ها امروز می‌دانند، بدانند. حال‌آنکه تجربه خلاف این امر را ثابت می‌کند و می‌بینیم که نه انسان‌های اولیه و نه اطفال به دانش‌ها مجهز نیستند، باوجودآنکه طبعاً دارای استعداد عقلانی می‌باشند. پس یک جنبه تجربی دانش یعنی تحقق عقل، همگانی بودن آن است. به گفته بزرگمهر: «همه‌چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند». اینکه دانش ره‌آورد تفکر «شخصی» و عقل «طبیعی» نیست، بلکه برآورده نسل‌ها است، از آموزش‌ها و تعالیم فلسفی حکیم و فرزانه بزرگ یعنی ابن رشد نیز هست: «و این امر نه‌تنها در صنایع علمی است بلکه در صنایع عملی همچنین است، زیرا هیچ صناعتی نیست که یک‌تن آن را به وجود آورده باشد» (رساله «فصل المقال»)

نتیجه‌ای که از این دو سخن بدست می‌آید، این است که دانش‌ها چه نظری و چه عملی و من‌جمله فنون و صنایع ناشی از آن‌ها، برآورده کار فکری و عملی کلیه انسان‌هایی است که تاکنون زیسته‌اند و حاصل بازتاب عقول و خِرَدهای خود را به‌صورت دانش‌ها برای نسل‌های حاضر و آتی بجا گذاشته‌اند و تازه این دانش‌ها نیز نسبی است یعنی هم گسترده و هم ژرفا و همچنین مقدار حقیقتی که در آن‌ها بازتاب یافته نسبت به دانش آیندگان اندک است. به‌عبارت‌دیگر دانش‌ها از هر نوع، پیشینه‌ای دارند و به‌تدریج بر پایه این پیشینه رشد می‌یابند و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. در این رهگذر می‌توان مناسبات بین عقل و سنت را نیز بدین گونه بیان کرد که در طبیعت نمی‌توان عقلی یافت مگر آنچه در سنت‌های پژوهش علمی در دسترس است و این سنت است که ابتدا عقل را متکامل می‌سازد.

به‌راستی هیچ علمی نیست که به یک سنت نیرومند، دیرپا و چندین هزارساله متکی نباشد و ریشه‌هایش به اعصار گذشته و دوره‌های باستانی نرسد. ریاضی، فلسفه، موسیقی، معماری، ستاره‌شناسی، پزشکی و دیگر علوم طبیعی، اجتماعی و الهی هر یک دارای تاریخی قدیم‌اند که پیشینه‌شان با اندیشه‌ها و فرمول‌هایی ابتدایی و ساده شروع‌شده و سپس نسل به نسل پیچیده‌تر و عمیق‌تر گردیده و تدریجاً از یک مجموعه به‌هم‌پیوسته کوچک که هر شخص پرکار و هوشمند می‌توانست بر آن‌ها تسلط یابد، به دستگاهی بسیار گسترده و بغرنج مرکب از دانش‌ها و معارف و فنون اختصاصی و جداگانه رشد و تکامل‌یافته، به‌گونه‌ای که کمتر کسی امروز به‌تنهایی می‌تواند بر چند رشته از این علوم تبحر و استادی یابد. جهان عقل نوع آدمی (عقل نوعی و نه عقل شخصی) آیینه بی تکدر و تمام نمای این حقیقت است که علم یعنی بازتاب و تحقق عینی خِرَد انسانی در پیوند بسیار تنیده و به هم پیوسته‌ای با سنت قرار دارد و تنها به‌زور کارد جهالت و از آن بدتر جهل پرستی می‌توان این دو عضو پیوندی را از یکدیگر جراحی و جدا کرد. و در این رهگذر تفاوتی نمی‌کند که جهل در زیر صورتک یک بدعت‌گذار انقلابی و «روشنفکرنما» ظاهر گردد که سنت را هیچ می‌انگارد و یا در ردای فقیهی تاریک‌اندیش و سنت گرا که تعصب و قشریت او را به ستیز و دشمنی با خِرَد و علم کشانده باشد. هردوی این چهره‌ها برای ما ایرانیان آشنا هستند و در کشاکش نبردی که بین گرایش‌ها و جهان‌بینی‌ها در کشور ما جریان دارد، حضور دارند: یکی «از عقل می‌لافد» و به‌تبع خشونت انقلابی بر صف سنت‌ها می‌تازد و دیگری «طامات می‌بافد» و با چماق تکفیر به دل سپاه خِرَد نشانه می‌رود. ما در این نوشته همه‌جا با این دو چهره روبرو خواهیم بود و مواضع خود را با مواضع و دیدگاه‌های آن‌ها روشن‌تر و بررسی و جدا خواهیم کرد و اکنون به سر جنبه دیگری از پیوند علم و سنت می‌رویم …

پرسشی که در اینجا مطرح است، این است که آیا پیوند درونی سنت و علم به زیان پیشرفت علمی نیست؟ آیا در این نردِ عشقی که این جفت باهم می‌بازند، بازنده اصلی و همیشگی علم است؟ ظاهراً مطلب دو سو دارد: سوی اول را با این پرسش مخاطب قرار می‌دهیم که سنت چه چیز به علم می‌دهد؟ سنت به علم توشه سفر می‌دهد یعنی تداوم و ماندگاری آن را تأمین می‌سازد. هر دانشور و نسل جدیدی با همین توشه به راه پرپیچ‌وخم تفکر و سیر و سیاحت علمی گام می‌نهد و آهنگ راه‌های ناشناخته می‌کند، زیرا می‌داند که با این توشه می‌تواند زنده بماند و میزان معینی از راه را مرور کند. ولی فراموش نکنیم که هر مسافر آگاه و واقع‌بین بنا بر میزان و نوع توشه خود مقدار و حتی نوع راه را تعیین می‌کند و تنها تا به منزلی می‌رسد که کمیت و کیفیت توشه‌اش اجازه می‌دهد.

بنابراین توشه سنتی، حدی بر پویایی علم می‌کشد ولی در همان حال بنیاد استمرار زندگانی و ماندگاری آن را فراهم می‌سازد و تا آن حد که میزان و نوع توشه سنتی و شرایط و احوال سنتی- اجتماعی اجازه می‌دهد، پیشرفت آن را درراه کشفیات جدید تأمین می‌کند.

سوی دیگر مطلب، عنصر علم است. در ترکیب علم و سنت، علم عنصر پویاست. تفکر علمی نمی‌تواند تنها به داده‌ها و در پیش نهاده‌های سنت اکتفا کند. نیاز که مادر اختراع است، هر دم آتش به دل علم می‌اندازد و خِرَد و اندیشه جستجوگر و موشکاف بشر را به پویش و کوشش درراه‌های ناشناخته و سرزمین‌های نامکشوف وادار می‌سازد. این است که اندیشه علمی هر نسل به توشه سنتی خودبسنده نکرده و با بهره‌وری از منابع جدیدی که در مسیر سفر خود می‌یابد، اندکی بیش ازآنچه توشه‌اش اجازه می‌دهد، پیش‌تر می‌رود. و اگر گهگاه بخت یاری کرد و شرر شعله نیاز آتش غیرت به دل علم و دانشور نابغه‌ای انداخت، چه‌بسا علم مسافتی شگفت‌آور را پشت سر نهد که بهیچوجه با توشه‌ای که سنت برای آن پیچیده مناسبت نداشته باشد. و این همان «جهش‌های» معروف درحرکت خرامشی علم و سنت است که دنیا را غرق تحیر می‌سازد و گردونه تاریخ علم و دانش را ناگهان فرسنگ‌ها به جلو می‌برد.

به گفته برتراند راسل پیشرفت و گسترشی که دانش‌ها و فنون در مدت این صد و پنجاه سال اخیر داشته‌اند با مجموعه تمام علوم در گذشته چندین هزارساله مطابقت دارد. ولی هرقدر این دوره از دوره‌های دیگر تفکر و تلاش علمی بشر متمایز باشد و اصولاً در چندی و چونی خود قابل‌مقایسه با گذشته‌ها نباشد، باز طفلی نیست که لِـکِـلِک از هوا آورده باشد، بلکه باید ریشه و شناسنامه و نام و هویت و پیشینه‌اش را در همان دستاوردهای علمی گذشتگان جستجو کرد. اتفاقاً « انقلاب علمی و صنعتی» پرده از راز دیگری برمی‌دارد و آن این است که آن چنانکه به ذهن تداعی می‌شود، عنصری مرده و بی‌حرکت نیست و ثبات نسبتی و حرکات بطی و نامحسوس و خرامشی آن بهیچوجه نباید ما را به این اشتباه اندازد که سنت را یکدست به عدم تحرک و جمود و رکود متهم کنیم. سنت‌ها، و البته سنت‌های علمی هم حیات دارند، ناسخ و منسوخ، تازه و کهنه، مرده و زنده، بازدارنده و پیش‌رونده، دیرمان و زودگذر در میان سنت‌ها کم نیست. ما در رده‌شناسی سنت‌ها بیشتر دراین‌باره سخن خواهیم گفت. در اینجا برای پرهیز از گسستگی رشته سخن به همین اشاره بسنده کرده و نتیجه می‌گیریم: جهش‌ها و انقلاب‌های علمی هم با همه بی‌سابقگی خود، در سنت‌های علمی گذشتگان ریشه‌دارند و بُرش آن‌ها با این سنت‌ها تام و کلی نیست، بلکه تنها برخی از آن‌ها را به گور می‌سپارند تا سبک‌بال‌تر با برخی دیگر تداوم تاریخی و حرکت و سفر تازه خود را ادامه داده و برای آنکه آیندگان بدانند سمت جدید سفر چیست، بدایع و دستاوردهای نوین خود را چون نشانه‌هایی به اطراف راه می‌نشانند و «سنت» جدیدی را آغاز می‌کنند.

بااین‌همه اکنون بیاییم به آن چهره آشنایی بنگریم که خود را «سنت شکن و قهرمان انقلابی» می‌داند و به عقل و دانش می‌لافد و گویا با سلاح آن به‌صف سنت می‌تازد.

او از علم غربی بی‌مایه و یا کم‌مایه و یا صرفاً مترجمی تا امین بوده و از علم شرقی و سنت‌های علمی میهن خود کمترین اطلاعی ندارد. نه غربی است که به او غربی بگوییم و نه شرقی و ایرانی که بتوان بر فرهنگ و دانش عمیق او از گذشته‌های خودمان مباهات کرد. حاصل نامیمون تلاقی مرگبار استعمار به ایران است که نمی‌داند بی‌هویتی و سرگشتگی روحی خود را با پاسپورت کدام کشور متبوع پایان دهد. بااین‌همه او بیشتر یا «مارکسیست» است و یا «پوزیتیویست». از مارکس همین و یا کمی بیشتر از این را می‌داند که باید همه آنچه را که ایرانی است، به نابودی و انهدام کشاند تا بتوان آدم شد. ولی ای‌کاش حالا که می‌خواست با گذشته‌ها، پیشینه‌ها و سنت‌های کشور خود به طرزی قطعی ببُرد و در اندیشه‌های بیگانه «آدمیت مفقود» خود را بازیابد، لااقل سنت‌های مارکسیستی را به‌درستی می‌شناخت. هیهات! حاصل بیش از هشتاد سال آشنایی او با مارکسیسم حتی چند ترجمه پراکنده از آن‌همه آثار هم نیست، بگذریم از اینکه هیچ اثر قابل ارزش و پژوهش مستقلی توسط این مغزهای مارکسیست ایرانی ارائه نشده است.

به سنت‌های خودمان بنگریم: ایرانیان از همان بدو شاهنشاهی هخامنشی حتی قبل از آن به‌حق به گنجینه دانش‌ها و هنرها و فنون و صنایع جهان متمدن عصر خود مبدل شدند و بدون تعصب آنچه را که مردمان دیگر از دانش‌ها و هنرها و صنایع فراهم آورده بودند، می‌پذیرفتند. و این‌همه دانش جویی و هنرپروری در متنی از ایدئولوژی مزده یسنایی بارور می‌شد که کار و کوشش و به‌ویژه دانش هنر و صنعت را گرامی می‌داشت و آن‌ها را رسانه درج ایده در ماده و تجدد آفرینش گیتی توسط انسان می‌دانست.

ایرانیان پس از اسلام نیز از شمار بزرگ‌ترین مترجمان و شارحان علوم باستانی یونان بودند و آن سنت علمی بزرگ را با « انقلاب اسلامی» در هم آمیختند و کار را بدان جا کشاندند که فرهنگ درخشان و علمی دوره اسلامی در قرون‌وسطا توسط کار و کوشش عمیق و همه‌جانبه آن‌ها بنای شکوهمند و ویژگی‌های خود را یافت. همه این‌ها از برکت چه بود؟ همه این دستاوردهای علمی و هنری و ادبی حاصل احترامی بود که ایرانی برای سنت و ثمره کار و میراث گذشتگان قائل بود. آیا مارکسیست ایرانی این سنت را ارج نهاده و بکار می‌گیرد؟ نه! چه اگر گرفته بود، حاصلش آن نبود که امروز هست: فقر فرهنگی، بی‌مایگی علمی و سطحیتی رقت‌انگیز!

به سنت‌های مارکسیستی بنگریم: غالباً می‌پندارند که مارکسیسم یک چکیده انقلابی است و ربطی به سنت ندارد. این گفته از اساس نادرست است، زیرا آن چیزی که بعدها لنین به‌منزله مارکسیسم یاد می‌کند مرکب بود از سه بخش علمی عمده: اقتصاد سیاسی انگلیس (اسمیت، ریکاردو و دیگران) فلسفه آلمان (هگل، فیخته، شلینگ، کانت، فویرباخ و دیگران) و تازه این تنها بخشی عمده از دانش‌ها و آثاری بود که مارکس به بررسی و مطالعه آن‌ها پرداخته بود. وی در رساله دکترای خود تبحرش را در فلسفه یونان کهن به منصه ظهور می‌رساند، به منابع قرون‌وسطایی دانش‌ها سر می‌کشد و متفکرین جدید از هابس، روسو، بنتام، لاک، هلوسیوس، هولباخ و ده‌ها آتوریته دیگر عملی را عمیقاً می‌شناسد. پس اگر مارکس یک انقلابی است، انقلابی‌ای است که با دو ای خود بر بنیاد سنت‌های علمی ایستاده است و تنها بر پایه این سنت‌هاست که قادر می‌شود ترکیب نوینی از اندیشه‌ها را ارائه دهد و مرز و حد دستاورد «علمی» و ویژه خود را با علوم دیگر تعیین نماید. مارکسیست‌های ایرانی ما بدون توجه به آن‌همه علوم و سنت‌های علمی، بدون توجه به مقدمات، بدون توجه به فاکت‌هایی که تنها جمع‌آوری آن‌ها یک‌عمر مرارت و رنج بررسی طلب می‌کند، از مارکسیسم چند جمله و عبارت دست‌وپاشکسته بیشتر فرانگرفته‌اند و تنها به نتایج کلی و فهم نشده، نتایجی که حاصل تتبعات علمی در سنت‌های علمی زمان بوده است، چسبیده‌اند.

آن‌ها از مارکسیسم به‌منزله یک علم سخن به میان می‌آورند، ولی رفتارشان دقیقاً ضد علمی و شعارگونه است. تحلیل و تعلیل در کارشان نیست و بازگو کردن نتایج کلی بی‌سروته را پیشه کرده‌اند. نا فرهنگی انقلابی‌ای که ایشان در ایران رواج داده و ذهن جوانان ایرانی را بدان آلوده ساخته‌اند، نه در فرهنگ ایرانی سابقه دارد و نه در فرهنگ و سنت‌های مارکسیستی!

فرمالیسم یعنی صورت پردازی بی‌معنا و بدون محتوای ایشان، عرصه فرهنگی و سیاسی کشور را به قلمرو سست اندیشی‌ها، سطحی گرایی‌ها، بی‌اعتباری ارزش‌های سنتی جامعه ایرانی، تظاهر به علمیت، سیاستی که مبانی و مقدمات آن مجهول و مفاهیم آن ناروشن است، جانشین‌سازی اراده‌گرایی انقلابی و بنیاد کنانه به‌جای اصلاح مدبرانه و علمی امور و ده‌ها پدیده ناهنجار و دولت شکن و فرهنگ برانداز دیگر تبدیل کرده است.

 

صفحه را ورق بزنید

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر