احزاب سیاسی در جهان امروز ازنظر شکل دادن و سامان بخشیدن به صحنهی سیاست، نقش کلیدی دارند. ولی در رژیمهای مختلف صورتهای مختلف پیدا میکنند و درجهی اهمیتشان همهجا یکسان نیست. ممکن است اعتقادات ایدئولوژیک داشته باشند یا اصلاً نداشته باشند. ممکن است فقط نمایندهی گروه کوچکی از مردم باشند یا مانند احزاب انگلستان و آمریکا بخش بزرگی از جمعیت را در بربگیرند. در داخل، تشکیلاتشان ممکن است جنبهی دموکراتیک داشته باشند و ممکن است از بالا بنا به ارادهی عدهای معدود گردانده شوند. گاهی ممکن است بهتنهایی یا با ائتلاف با یکدیگر حکومت را اداره کنند، گاهی حتی بر نمایندگان منتخب خود در مجالس قانونگذاری نیز کنترل مؤثر نداشته باشند. ولی صرفنظر از همهی این جهات و تفاوتها، تقریباً همهی صاحبنظران همداستاناند که وجود احزاب سیاسی لازم است، اولاً برای شکل دادن و تحرک بخشیدن به انتخابات که در همهی رژیمها بهاستثنای دیکتاتورهای مطلقاً فردی باید هرچند یکبار انجام بگیرد و ثانیاً برای اینکه پلی بین مردم و دستگاه حاکم ایجاد کند.
هر حزب سیاسی بهطورکلی دو کارکرد یا نقش عمده دارد. اول، کارکردی که در خدمت اهداف و مقاصد خود حزب و عمدتاً بهمنظور کسب قدرت و سیاستگذاری بر وفق برنامهی حزبی است. دوم، کارکردی که در چارچوب وسیعتر کشورداری صورت میگیرد و غرض از آن تأمین مشارکت و آگاهی عمومی و جلب واکنشهای مناسب مردم است.
ریشههای تاریخی حزب برمیگردد به جماعاتی که پیرامون رجال مهم یا خانوادههای پرنفوذ گرد میآمدند و پس از تأسیس مجالس مشورتی در رژیمهای سلطنتی، آن مجالس را برای مشارکت در قدرت سلطنت و سرانجام بیرون آوردن قدرت از دست پادشاه عرصهی رقابت و مبارزه قرار میدادند. ولی بهتدریج که حق رأی به بخشهای گستردهتری از مردم تسری داده شد، آن جماعات نیز عرصهی رقابت را به بیرون از مجالس گسترش دادند و بیشازپیش متوجه خواستهای مردم و لزوم جلب رأی شدند و صورت نهادی پیدا کردند و رجال و خانوادهها نیز اهمیت گذشته را از دست دادند. پیدایش احزاب سیاسی به صورتی که اکنون وجود دارند در قرن نوزدهم در اروپا ازاینجا آغاز شد. ازآنپس درهای حزب به روی همگان باز شد و حزب بیش از آنکه به ثروت یا نسب رهبران خود قائم باشد، به عدهی اعضا و تشکیلات کارآمد و سیستم مؤثر جمعآوری حق عضویت و کمکهای مالی وابستگی پیدا کرد.
هویت هر حزب بستگی دارد به اینکه چه گروههای اجتماعی از حیث زبان و مذهب و قومیت و وضع اقتصادی و طبقاتی به پشتیبانی آن جلب شوند و در راه چه اصولی بجنگند؛ اما عامل تعیینکننده در اینکه حزب چقدر در ادارهی کشور سهیم شود، نظام انتخاباتی است. اگر برای انتخاب نماینده فقط اکثریت آرا ملاک باشد، طبعاً احزاب کوچکتر بهتدریج از صحنه بیرون میروند؛ اما اگر در مناطق مختلف، هر حزب بتواند به نسبت آرایی که کسب کرده، نماینده به مجلس بفرستد طبیعی است که احزاب کوچکتر انگیزهای قویتر برای ادامهی مبارزه و باقی ماندن درصحنه پیدا میکنند. شاید بهترین ترتیب، نظامی باشد که نامزدان احزاب کوچکتر در دور دوم انتخابات با نامزدان احزاب بزرگتر وارد مذاکره و مصالحه شوند و درازای حمایت از ایشان لااقل بتوانند بعضی از خواستها و نظراتشان را به آنان بپذیرانند تا بعد در جریان قانونگذاری ملحوظ شود.
احزاب از جهت دیگری نیز بر دو قسماند: یکی آنها که برنامهی مشخص دارند و میخواهند به قدرت برسند تا آن برنامه را به مرحلهی اجرا بگذارند و به فعالان حزبی فرصتی برای مشارکت در تنظیم برنامه و گزینش نامزدان و حتی نامزدی در انتخابات عرضه کنند؛ دوم احزابی که قدرت را به خاطر قدرت میخواهند و به فعالان حزبی درازای زحمتی که کشیدهاند یا کمکهای مالی که در مبارزات انتخاباتی کردهاند، در صورت پیروزی سهمی از غنائم بهصورت مناصب مختلف تخصیص میدهند. البته باید در نظر داشت که همهی اعضا به سبب چشمداشت به جاه و مقام در فعالیتها مشارکت نمیکنند و برای بعضی همان حس تعلق و کوشش در راه تحقق آرمانهای حزبی کافی است.
احزاب در نظامهای دموکراتیک باید دو کار عمده انجام دهند: اولاً نمایندگانشان را به مناصب دولتی بگمارند، ثانیاً حکومت را بر وفق برنامههایی که از پیش داشتهاند اداره کنند. برای رسیدن به هدف اول یا باید عرصهای برای مشارکت عامه در سیاستگذاری عرضه کنند یا آنطور که معمول است برنامههایی پیشنهاد کنند که پاسخگوی خواستها و نیازهای گروههای موردنظر در جامعه باشد. برای رسیدن به هدف دوم (یعنی ادارهی حکومت مطابق برنامههای حزبی) باید بکوشند وفاداری نمایندگان منتخب خود را حفظ کنند. اتخاذ هریک از این شیوهها برای جلب آرای رأیدهندگان ضروری است.
اینکه نقش احزاب در مبارزات انتخاباتی چیست و در گرداندن حکومت چگونه باید عمل کنند به عوامل متعدد و مختلف وابسته است. از آن جمله: شکل حکومت بر طبق قانون اساسی و در عمل (مشروطهی سلطنتی، جمهوری، جمهوری با اختیارات وسیع برای رئیسجمهور، جمهوری با نخستوزیر و انتخاب او توسط پارلمان، قدرت و شخصیت رئیسجمهور، حکومتهای ایدئولوژیک تکحزبی، ترتیب تأمین نیازهای مالی احزاب در مبارزات انتخاباتی و جز اینها). مثلاً در نظامهایی که رئیسجمهور با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود، احتمالاً همینکه به قدرت برسد با تکیه به آرای مردم و اختیارات قانونی وسیع خود، شروع به تفسیر برنامهی حزبی میکند. ازآنپس باید بین او و اعضای حزبش که به نمایندگی مجلس انتخابشدهاند، پیوسته نوعی مصالحه و سازش صورت بگیرد؛ و این امر بستگی پیدا میکند به اینکه نمایندگان برای انتخاب مجدد تا چه حد تصور کنند به شخصیت و پشتیبانی رئیسجمهور نیازمند خواهند بود. در نظامهایی که نخستوزیر و کابینه (یا لااقل فقط اعضای کابینه) باید با رأی پارلمان انتخاب شوند، بسیاری از اوقات مسئلهی ائتلاف پیش میآید و در این صورت، احزاب کوچک که از حیث ایدئولوژیک در حد میانی بین دو جناح مخالف قرار میگیرند، نقشی تعیینکننده به دست میآورند که اهمیت آن با تعداد اعضا و آرایشان تناسبی ندارد.
گرچه در دهههای اخیر نظرسنجیها نشان میدهند که رویه مرفته اعتماد مردم به احزاب حتی در دموکراسیهای غربی کمتر شده است و مردم اغلب حزب را دستگاهی میدانند که به دست بوروکراسی حزبی و گروهی نخبه اداره میشود، ولی بههرحال هنوز جانشین شایستهای برای احزاب پیدا نشده است. شق دیگر، رویارویی مستقیم افراد جامعه با دستگاه نیرومند و غولپیکر دولتی است که فرد در آن کمتر امکان موفقیت دارد. فواید احزاب را بهطورکلی چنین میتوان خلاصه کرد:
١ – حزب مکانیسمی فراهم میکند که خواستها و نیازهای مردم به طرز متشکلتر و مؤثرتر به دستگاههای قانونگذاری و اجرایی کشور منعکس شود.
٢ – حزب مکانیسمی فراهم میکند که تنگناها و مشکلات دستگاههای مزبور بهتر به مردم منعکس شود.
٣- حزب مکانیسمی فراهم میکند که هر دو طرف (یعنی مردم و دستگاه دولتی) مجال بیشتر و شیوهای سنجیدهتر برای امعان نظر و بحث و بررسی نیازها و تنگناهای طرف مقابل پیدا کند.
۴ – حزب مکانیسمی فراهم میکند که منافع گروههای خاص و قدرتمند در جامعه تحلیل و باهم تألیف و تلفیق شود.
۵ – حزب مکانیسمی فراهم میکند که برآیند منافع آن گروهها با منافع و مصالح ملی هماهنگ شود.
۶ – وجود احزاب مختلف که به وظایف مندرج دربندهای ۴ و ۵ عمل کنند از نفوذ بیشازحد منافع خودپسندانهی هر حزب بهتنهایی، جلوگیری میکند.
٧ – وجود احزاب بهویژه در کشورهایی که تازه به مرحلهی دموکراسی وارد میشوند به مردم میآموزد که به نظرات یکدیگر بیشتر احترام بگذارند و به آنان در آموختن شیوههای عملی مشارکت سیاسی کمک میکند و اعمال روشهای استبدادی فردی یا گروهی را دشوارتر میکند.
رویهم رفته، اگر مردم قرار باشد با یکدیگر در آسایش زندگی کنند، وجود قسمی تشکل ضروری است که همه بخشی از استقلال و حاکمیت فردی خویش را به آن بسپارند. دستگاه دولت به علت تعدد و گسترش بیسابقهی وظایف و کارکردها، اکنون موجودی کوهپیکر شده است که شهروند خود را از آن جدا و بیگانه و در معرض تهدید دائم احساس میکند؛ بنابراین، میبایست راهی پیدا شود که مردم به حکومت دسترسی داشته باشند و با آن در تماس بمانند و آن را به پاسخگویی به نیازهای خود وادارند. از سوی دیگر، راهی نیز میبایست پیدا شود که حکومت به مردم دسترسی داشته باشد و به آنان بگوید که چه میکند و چرا میکند و نسبت به پیروی مردم از سیاستهایش مطمئن و به پشتیبانی ایشان مستظهر شود. حزب تشکیلاتی است که برای رسیدن به این هدفها ابداعشده است و از وجود آن چاره نیست و هر جا نباشد باید ایجاد شود، وگرنه استبداد دستگاه دولت و خشونت و نافرانی و اغتشاش مردم جانشین آن خواهد شد.
از کتاب فلسفه، جامعه و سیاست/ گزیده و نوشته و ترجمه عزتالله فولادوند، تهران ١٣٨٧