«چرا اتریش؟» این پرسشی بود که چند روزنامهنگار اتریشی، دوشنبهشب، در تماسهای تلفنی، با صداهایی پر از نگرانی، مطرح کردند. چرای آنها مربوط میشد به حمله تروریستی در قلب وین، پایتخت اتریش که آن شهر موسیقی و عشق را برای چندین ساعت به یک صحنه نبرد تبدیل کرد. در پس این «چرا»، تاریخی از تفاهم و تحمل جهادگرایانی بود که حمله دوشنبهشب را صورت دادند. در نزدیک به نیمقرنی که از پیدایش تروریسم جهانی درصحنه اروپایی میگذرد، بسیاری از تحلیلگران همواره پنداشتهاند که اتریش نمیتواند و نباید هدف قرار گیرد؛ زیرا هم ازنظر سلبی و هم ازنظر ایجابی هرگز در مقابل تروریستها موضع نگرفته است.
در دوران جنگ سرد، هنگامیکه تروریسم خاورمیانهای، نقاب سوسیالیستی بر چهره داشت و از حمایت اتحاد شوروی و متفقان آن در «جهان عرب» برخوردار بود، اتریش به خاطر موضع بیطرفاش، میتوانست مدعی مصونیت از ترور باشد. اتریش عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) نبود و همواره میکوشید تا در جهان دوقطبی آن زمان، فاصله میان دو قطب را حفظ کند. در همان حال اتریش نمیتوانست به بهانه حمایت از اسرائیل، «غاصب فلسطینی» سرزنش شود. حضور احساسات به ارث برده شده از دوران تسلط نازیسم بر اتریش، مانع از آن بود که آن کشور در ردیف دشمنان «فلسطین» قرار گیرد. (اتریشیها حتی یک افسر نازی، کورت والدهایم را برای هشت سال به ریاستجمهوری برگزیدند.)
در دوران جنگ سرد، اتریش برای دیگر تروریستها نیز، محلی امن بود. تروریست ونزوئلایی، معروف به «کارلوس شغال»، وزیران کشورهای اوپک را در وین گروگان گرفت و با اجازه و کمک مقامات اتریشی به لیبی انتقال داد. در همان زمان، بانکهای اتریشی در پولشویی برای گروههای تروریستی اروپایی، ازجمله آکسیون دیرکت (عمل مستقیم) در فرانسه، فعال بودند.
با پایان جنگ سرد و آغاز فصلی تازه در تاریخ تروریسم، این بار به نام اسلام، بازهم اتریش نقش میزبان قابلاعتماد برای تروریستها را بر عهده گرفت. سرهنگ معمر قذافی، دیکتاتور لیبی که خود را «غازی اسلام» علیه صلیبیون اروپایی میپنداشت، از اتریش بهعنوان پایگاهی برای پخش پول و توطئهچینی بهره گرفت. با ظاهر شدن جنبش خمینیگرا بهعنوان حامی فعال تروریسم، بازهم اتریش بود که پناهگاه موردنیاز را در اروپا عرضه کرد. بر اساس تحقیق ادوارد سایلیر، روزنامهنگار نامدار فرانسوی، اتریش نهتنها کانونی برای پولشویی به سود رهبران خمینیگرا بود، بلکه به بسیاری از آنان کمک کرد تا با خرید مستغلات و سهام شرکتهای اروپایی، بخشی از اموالی را که غارت کرده بودند به خارج منتقل کنند. نخستین گردهماییهای «حزبالله»، گروه وابسته به جمهوری اسلامی، در خارج از خاورمیانه در وین برگزار شد. حتی هنگامیکه یک «جوخه مرگ» اعزامشده از تهران، عبدالرحمن قاسملو، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران را به همراه چند تن از مشاورانش در یک هتل شیک وین ترور کرد، مقامات اتریشی با تعلل حسابشده، به قاتلان امکان دادند که صحیح و سالم به تهران برگردند.
دولتهای اتریش، بهویژه در دوران طولانی برونو کرایسکی بهعنوان صدراعظم، هرگز سمپاتی خود را به جمهوری اسلامی در ایران پنهان نمیکردند. دولت کرایسکی، دور زدن تحریمهای وضعشده علیه جمهوری اسلامی را جزو اولویتهای خود دانست؛ حتی اگر این سیاست مغایر سیاستهای سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا و ایالاتمتحده میبود. از این گذشته، اتریش همیشه آماده بود تا فرش قرمز را برای رهبران و مقامات جمهوری اسلامی بگستراند و در همان حال از برگزاری تظاهرات ایرانیان مخالف رژیم، جلوگیری کند.
البته تروریسم اسلامگرایانه، یا به بهانه اسلام، مختص خمینیگرایان نیست؛ اما اتریش برای تروریستهای وابسته به شاخههای گوناگون «اخوانالمسلمین» نیز نوعی پناهگاه بوده است. دهها تن از فعالان اخوانالمسلمین، پس از رانده شدن از دیگر کشورهای اروپایی، از فرانسه و سوئیس، در اتریش جا و مکان امن یافتند. در دیداری با وزیر خارجه وقت اتریش در سال ۲۰۰۴ میلادی، این مطلب را مطرح کردم. پاسخ این بود: اتریش همواره میزبان آوارگان غرب و شرق بوده است.
هرگاه موضوع تروریسم به نام اسلام در اتحادیه اروپا مطرح شد، اتریش یکی از دو کشوری بود که همواره خواستار مدارا و مماشات میشد و پیشنهاد میکرد که اتحادیه در طرحهایی برای «اصلاح اسلام» سرمایهگذاری کند. نتیجه این کوششها، ایجاد شورای فتوا برای اتحادیه اروپایی بود؛ شورایی با بودجه چشمگیر به ریاست شیخ قرضاوی، یکی از رهبران اخوانالمسلمین مقیم قطر. این شورا قرار بود با صرف مبالغ قابلتوجه و همکاری «دانشمندان اسلامی و اروپائیان اسلامشناس»، طرحی برای «اصلاحات در اسلام» ارائه دهد؛ اما با گذشت نزدیک به ۲۰ سال، اثری از آن طرح ندیدهایم.
این، البته، تعجبآور نیست زیرا دین، هر دینی، قابل اصلاح نیست؛ زیرا دیانت، علیرغم علم که با شک آغاز میشود و با شک پایان میباید، در یک دایره بسته یقینی قرار دارد. ترتولین، یکی از بزرگترین فقیهان آغاز مسیحیت، میگوید: «من ایماندارم به آنچه غیرعقلانی به نظر میرسد.» دیگر قدیس بزرگ مسیحیت، توماس آکویناس، پیشتر میرود: «هر چه باورنکردنیتر به نظر آید، ایمان من بیشتر میشود.» در اینجا قصد ما تخطئه باورهای دینی نیست. قصد ما یادآوری این واقعیت است که دین را نمیتوان اصلاح کرد. تنها کاری که میتوان کرد ارائه یک تفسیر متفاوت است. اروپائیان از تجربه مارتین لوتر بهعنوان «رفرماسیون» یا «اصلاح» مسیحیت سخن میگویند؛ اما لوتر درواقع چیزی جز تفسیر متفاوت از تفسیر واتیکان ارائه نکرد و با تأسیس یک کلیسای جدید به نام پروتستانگری، حتی ساختار تشکیلاتی کلیسای کاتولیک را نسخهبرداری کرد.
اما مشکل «اصلاح» از طریق تفسیر بازهم پیچیدهتر است. اگر حق تفسیر، یا به گفته برخی دین شناسان، «بازخوانی» دین را بپذیریم، بهناچار باید این حق را برای همه قائل بشویم حتی اگر تفسیری خاص مغایر تفسیر ما باشد. بدینسان، برمیگردیم به قدم اول: دین قابل اصلاح نیست – اصلاحی که اجماع اکثریت را در پی داشته باشد.
از این گذشته، این تصور که «اصلاح» الزاماً به معنای بهبود است، درست نیست. اصلاح هر نظام دینی یا حتی یک فلسفه غیردینی میتواند بد را برتر کند. لنین اصلاحگر مارکسیسم بود و استالین اصلاحگر لنینیسم. درزمینهٔ دین، بسیار اصلاحگران مسیحیت در نقش بنیانگذاران کممایه و بیرحم فرقههای افراطی و جنونزده ظاهرشدهاند. در اسلام، کسانی مانند حسن البنا، بنیانگذار اخوانالمسلمین و ابوالعلا مودودی، رهبر اسلامگرایان پاکستانی، خود را «مصلح» یا «اصلاحگر» معرفی میکردند؛ اما تبدیل شدند به پدربزرگان «القاعده» و «طالبان». در ایران خودمان، مجتبی میرلوحی، معروف به «نواب صفوی»، از «ضرورت اصلاح اسلام» سخن میگفت. آقای خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در خاطرات خود میگوید هنگامیکه به یک سخنرانی «نواب» گوش میداد، از فرط شوق اشک میریخت زیرا میدید که اسلام در راه اصلاح قرارگرفته است. اما «نواب» تبدیل شد به پدر «فدائیان اسلام» و پدربزرگ کسانی که تاریخ ۴۲ ساله اخیر ایران را از اعدامهای دستهجمعی، کشتارهای تروریستی در داخل و خارج کشور و غارت کشور، آکندهاند.
«اصلاح» حتی در شبه ادیان، مانند بوداگرایی یا هندوئیسم، نیز به نتایج وحشتناک میانجامد. در برمه (میانمار) رژیم نظامی که زیر نقاب «سوسیالیسم بودائی» حکومت میکند، متکی است بر جنبش «بوئز» (آخوند بودائی) مدعی اصلاح. نتیجه این «اصلاح بوئزی»، بیش از ۶۰ سال استبداد آهنین، کشتار صدها هزار تن از غیر بودائیان و اخراج نزدیک به دو میلیون مسلمان از سرزمین نیاکانیشان بوده است. بوداگرایی اصلاحنشده هرگز ممکن نبود تا این اندازه به سبعیت و خونخواری بگراید.
در هندوستان نیز جنبش «اصلاح» با تشکیل جمعیتی معروف به RSS، مبلغ فاشیسم مذهبی و فرقهای شده است و پس از ۷۰ سالی فعالیت، جامعه بزرگترین دموکراسی جهان را به گروههای متخاصم تقسیم کرده است.
حتی هنگامیکه مدعیان «اصلاح» مستقیماً به قدرت حکومت دسترسی ندارند، میتوانند با فاسد کردن اندیشه بخشی از مردم، همانطور که در نمونه علی شریعتی در ایران دیدیم، جاده کوب مستبدان گردند.
تردید نیست که اروپا و بهطورکلی دنیای امروز با همه معایب و محاسن آن، با خطر تروریسم به نام اسلام، روبهرو است. پس چه باید کرد؟ پاسخ کامل به این پرسش در یک مقاله دشوار است؛ اما برای آغاز بحث چند نکته را میتوان یادآور شد. نخست، اینکه بگوییم تروریسم حتی اگر به نام اسلام باشد، ربطی به اسلام ندارد، چیزی جز خودفریبی نیست. بدیهی است که اکثریت مسلمانان از تروریسم بیزارند؛ اما درعینحال، حاضر نیستند که فضا و محیط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را به روی تروریستهای جهادی بربندند. بهعبارتدیگر، آنان نقش دریایی را بازی میکنند که در آن، آدمخوارترین کوسهها نیز میتواند حضورداشته باشد. اینکه بگوییم اسلام مساوی است با تروریسم نیز اشتباه است؛ زیرا بزرگترین قربانیان تروریسم جهادی، خود مسلمانان هستند. پس چاره چیست؟ یکراه شاید این باشد که همه جنبشهای جهادی را از اخوانالمسلمین گرفته تا خمینیگرایی، القاعده، طالبان و خلافت اسلامی، بهصورت پدیدهای جنایی در نظر بگیریم؛ اما در اینجا نیز، پیچیدگی پدیده کار تحلیل را دشوار میکند. اخوانالمسلمین درعینحال یک جنبش سیاسی جهانی نیز هست. خمینیگرایی در حال حاضر بر یک کشور بزرگ مثل ایران مسلط است.
حزبالله، لااقل در لبنان، علاوه بر شرکت در اقدامات جنایی، درصحنه اقتصاد و سیاست نیز نقش دارد. طالبان، هم در افغانستان و هم در پاکستان، همراه با فعالیت درزمینهٔ ترور و قاچاق، معرف و مدافع خواستهای قبیلهای بخشی از جمعیت نیز هست. خلافت اسلامی و بوکوحرام، اکنون زنجیرههایی از شعب مجزا از هماند با اولویتهای متفاوت و در بعضی موارد، از حمایت دولتهای محلی نیز برخوردارند.
در سطح رهبری این جنبشها، جنبه سیاسی هر رهبر را نمیتوان نادیده گرفت. مثلاً هم ملا محمد عمر، هم آیتالله خامنهای، هم خلیفه ابوبکر البغدادی و هم ایمان الظواهری، علاوه بر اینکه خود را تنها نماینده «اسلام ناب محمدی» میدانند، گرداننده بازیهای سیاسی گوناگون نیز هستند. بازیهایی که گاه در تضاد با یکدیگرند.
سرانجام، راه چاره شاید این باشد که هر یک از جنبههای مذکور را بهطور جداگانه در نظر بگیریم. آنجا که با یک اقدام جنایتکارانه روبهرو هستیم، آن را به بهانه دین یا سیاست نادیده نگیریم. اگر آقای خامنهای بهطور مثال، مانند یک رهبر دینی عمل میکند، با او مانند یک رهبر دینی رفتار کنیم؛ اما اگر تروریست میفرستد در وین کشتار کنند، همانطور که در برلین کردند، پرونده را به دادگاه جنایی بسپاریم. بهعبارتدیگر، تروریسم نباید وسیله باشد برای تخطئه اسلام. در همان حال اسلام نباید وسیلهای باشد برای توجیه تروریسم.
اتریش و بعضی کشورهای دیگر نخواستهاند یا نتوانستهاند این روش تمیز را بپذیرند و کوشیدهاند تا به احترام اسلام، با تروریسم مماشات کنند. (همین پارسال بود که یک بانک بزرگ اتریش در آخرین لحظه از اعطای یک وام یک میلیارد دلاری به جمهوری اسلامی و درنتیجه شکست تحریمهای اتحادیه اروپا، خودداری کرد.)
میپرسند چرا اتریش؟ پاسخ شاید این باشد، چرا نه؟
برگرفته از ایندیپندنت فارسی