14.3 C
تهران
یکشنبه, ۲۷. آبان , ۱۴۰۳

کشورهای جهان سوم و دست‌یابی به دموکراسی

در بحث مربوط به ادبیات دموکراسی و تحکیم آن این سؤال مطرح است که آیا هر کشوری می‌تواند به حکومتی دموکراتیک دست یابد؟ پاسخ‌های گوناگون و متعدد نسبت به این سؤال ارائه‌شده است. جی.اس.میل فیلسوف لیبرال قرن نوزدهم معتقد بود که وجود دموکراتیک منوط به وجود مدنیتی پیشرفته در جامعه است. این ایده او باعث شده بود که وی نتیجه بگیرد که کشورهای غیر غربی لیاقت داشتن حکومتی که از آن خود آن‌ها باشد را ندارند و نیازمند حکومت مستبد هستند که با نیات خیرخواهانه بر آن‌ها حکم براند و چه‌بهتر اگر این حکومت به دست غرب اداره شود. روشنفکران دیگری نیز مانند میل نظرات نژادپرستانه‌ای را مطرح ساخته بود. باید گفت که وجود مردمی بافرهنگ، مزیتی برای دموکراسی محسوب می‌شود زیرا باعث کاهش اختلاف بین فرمانروایان و فرمان‌بران می‌شود؛ اما هیچ دلیل وجود ندارد که بر اساس آن ادعا کنیم که فقدان توانایی و یا تحصیلات رسمی موجب ناتوانایی مردم در فهم مسائل تأثیرگذار بر زندگی‌شان یا عدم توانایی اداره امور خودشان می‌شود.

تجربه برخی کشورها در دست‌یابی به دموکراسی اما؛ باعث دگرگونی در چارچوب تحلیل خیلی از روشنفکران نسبت به دست‌یابی کشورهای غیر غربی نسبت به دموکراسی شد. تحول تنها در این بود که تحلیل گران و روشنفکران دیگر دیدگاه نژادپرستانه و یا قوم محورانه خود را کنار گذاشتند و راه‌های گوناگون دست‌یابی به دموکراسی مورد اذعان قرار دادند. اکثر تحلیل گران و روشنفکران بر برخی پیش‌شرط‌های دست‌یابی و تحکیم دموکراسی تأکید نمودند. این نوشتار درصدد آن است تا دیدگاه‌های مهم در مورد دست‌یابی به دموکراسی را موردبررسی قرار دهد.

کشورهای جهان سوم برای دست‌یابی به دموکراسی راه‌های گوناگون را در پیش گرفتند. می‌توان راه‌های متعدد را در چهار دسته رده‌بندی نمود.

اول؛ برخی کشورها با تقلید از الگوی غرب تلاش نمودند از پایین با حرکت مردمی به دموکراسی دست یابند. تقلید از غرب و در نظر نگرفتن تفاوت‌های محیطی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی باعث شد، کشورهای که از راه را در پیش‌گرفته بود با شکست مواجه شود. الگوی غرب به لحاظ تئوریک بعد از جنگ جهانی اول و تا بعد از جنگ جهانی دوم به‌عنوان الگوی مسلط بود. این ایده هم از طرف غربی‌ها و هم از طرف اندیشمندان و روشنفکران جهان سوم تقویت می‌شد. یک نوع قضاوت در آن نهفته بود که اندیشمندان جهان غرب را به هر لحاظ برتر می‌دانست و استدلال می‌نمود که رسیدن به جایگاه غرب تنها از راهی ممکن است که غرب رفته است. تفاوت‌های مذکور می‌تواند عمده‌ترین دلیل شکست ره پویان راه غرب در دست‌یابی به دموکراسی باشد.

دوم؛ الگوی دیگر دست به دموکراسی از طریق نخبگان می‌باشد. به لحاظ تاریخی این الگو زمانی مطرح شدند که کشورهای مانند جنوب-شرق آسیا و برخی کشورهای آمریکایی لاتین به دموکراسی دست یافتند. اما تجربه این کشورها متعدد بوده است. برخی کشورها مانند هند، کره جنوبی، آفریقایی جنوبی و برخی دیگر کشورها با نخبگان سیاسی به دموکراسی نسبی دست یافتند. برخی کشورها اما؛ با الگوی نظامی به دموکراسی دست بافتند. در الگوی نظامی، دموکراسی به‌عنوان الگوی حکومتی بر مردم بازور تحمیل شدند و بعد از مدتی نظامیان قدرت را به حکومت مردمی سپرده‌اند. اگرچه الگوی نظام دست‌یابی به دموکراسی کمتر است اما الگوی دست‌یابی به دموکراسی از طریق نخبگان سیاسی هم الگوی موفق بوده است و تجربه عملی آن زیاد است. امروزه اکثر نظریه‌پردازان دموکراسی در کشورهای جهان سوم این الگو را در برابر الگوی غرب(دست‌یابی به دموکراسی از پایین) مطرح می‌کند.

الگوی نخبه گرایانه چرخش یک‌صد و هشتاد درجه‌ای را نسبت به الگوی غربی نشان می‌دهد. یعنی اگر الگوی غربی تأکید بر دست‌یابی به دموکراسی از پایین و بسیج مردمی می‌نمودند الگوی نخبه گرایانه تأکید از بالا به پایین دارند.

سوم؛ الگوی سوم تأکید بر دگرگونی‌های اقتصادی و اجتماعی دارد. اگرچه این الگو با الگوی نخبه گرایانه از جهت‌های نزدیک است اما جا دارد که این الگو را جدا از آن در نظر بگیریم. در این الگو تأکید بر این دارد که باید دگرگونی‌های اقتصادی و اجتماعی در جامعه اتفاق بیافتد تا زمینه‌های شکل‌گیری دموکراسی فراهم گردد. ایجاد دگرگونی اقتصادی و اجتماعی فرق نمی‌کند توسط کدام گروه و یا قشری از جامعه صورت می‌گیرد. تأکید این الگو این است که دگرگونی اقتصادی و اجتماعی پیش‌شرط شکل‌گیری دموکراسی است. یعنی تا زمانی که زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی دموکراسی فراهم نشده باشد شکل‌گیری دموکراسی ممکن نیست. این الگو تعدیل‌شده الگوی اولی است. در الگوی اول به‌صورت مستقیم می‌گفت باید از غرب تقلید کرد. در این الگو بیان می‌دارد که در غرب اول دگرگونی‌های اقتصادی و اجتماعی اتفاق افتاده بود و بعد دگرگونی سیاسی اتفاق افتاد.

جدای از اینکه این الگو با الگوی اولی نزدیک است، استدلال طرفداران این الگو تا حدودی منطقی می‌نمایند. این‌ها استدلال می‌نمایند که دگرگونی اقتصادی منجر به گروه‌بندی جدید در جامعه می‌شود که این گروه‌ها خواهان مشارکت سیاسی است. به لحاظ تاریخی و با توجه به تجربه برخی کشورها این استدلال موجه می‌نمایند.

چهارم؛ پشتیبانی کشورهای ابرقدرت و دموکراتیک: برخی نظریه‌پردازان اما بیان می‌دارد که دموکراسی بدون حمایت و پشتیبانی مستقیم کشورهای ابرقدرت دموکراتیک ممکن نمی‌گردد. این نظریه‌پردازان استدلال می‌کند که در کشورهای جهان سوم هم مردم دارای فرهنگ بالا نمی‌باشند، هم نخبگان سیاسی توانایی دگرگونی سیاسی را ندارند و هم دگرگونی اقتصادی و اجتماعی اتفاق نیفتاده است، به همین خاطر تنها راه این است که ابرقدرت‌های دموکراتیک باید زمینه‌های شکل‌گیری دموکراسی را فراهم نمایند. ابرقدرت‌ها از چند جهت می‌تواند در شکل‌گیری دموکراسی کمک نمایند. اول؛ در عرصه بین‌الملل حمایت سیاسی می‌نمایند. دوم؛ به لحاظ اقتصادی و مالی می‌تواند کشورهای جهان سوم را کمک نمایند. سوم؛ در عرصه نهادسازی و یا به‌عبارت‌دیگر دولت سازی می‌تواند کمک نمایند.

این نظریه‌ها و الگوها نشان می‌دهد که دیدگاه نژادپرستانه برخی اندیشمندان غربی ناصواب بوده است و دموکراسی در هر کشوری می‌تواند تحقق یابد.

درنهایت اما باید گفت که دست‌یابی به دموکراسی تنها با یکی از این الگوها ممکن نیست. زیرا این دسته‌بندی به لحاظ تئوریک است. به‌صورت عملی کشورها می‌تواند این الگوها را باهم تلفیق کند. یعنی ممکن کشورها الگوی نخبه گرایانه با دگرگونی اقتصادی و اجتماعی را تلفیق نمایند. یعنی نخبگان تلاش نمایند که اول دگرگونی اقتصادی و اجتماعی به وجود آورند و در ثانی سراغ دگرگونی سیاسی بروند. با همه این‌ها نظریات و دیدگاه‌های مختلف و همچنین شکل‌گیری دموکراسی در برخی کشورهای جهان سوم، این امیدواری را برای کشورهای دیگر جهان سوم خلق کرده است که آن‌ها نیز می‌تواند به دموکراسی دست یابند.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر