– سه عامل: همزمانی انقلاب در ایران و روسیه، همجواری جغرافیائی ایران و روسیه و ارتباطات فرهنگی- اقتصادی و سیاسی مخالفان رژیمهای قاجار و تزار، موجب وابستگی فکری و تشکیلاتی جریانهای چپ ایرانی به روسیه از آغاز شکلگیری آنان در ایران تا دهههای بعدی بشمار میرود؛ وابستگی که استقلال فکری و اجرائی را از چپگرایان ایرانی گرفت و آنان را – به واسطه قدرت بالای حزب بلشویک و وجود کمینترن و اندیشه انترناسیونالیستی- به نمایندگان عمل و اندیشه سیاسی روسیه شوروی تبدیل کرد؛ اسناد به ما نشان میدهند که نخستین گروههای سوسیالدموکرات تبریز و رشت، شعبهای از حزب سوسیالدموکرات روسیه بودند و باز هم میدانیم که حزب همت و حزب عدالت- اولین احزاب متشکل سوسیالیستی و کمونیستی در خاک روسیه شکل گرفتند و با انتقال به داخل کشور، حزب کمونیست ایران با برنامهها و اهدافی که از سوی حزب سوسیالدموکراتیک کارگری روسیه (بلشویک) تهیه و تدوین شده بود، در سال ۱۲۹۹ خورشیدی با فراگیری دو حزب قبلی و بازماندههای سوسیالدموکراتهای شهرهای مختلف اعلام موجودیت کرد؛ و باز اسنادی از زمانه شکلگیری گروههای کمونیستی در ایران نشان میدهند که نخستین کمونیستها، تربیت شده در شوروی و حافظ منافع آن کشور در ایران و عامل برپایی انقلابات در همسایگی کشور شوراها بودند؛ (ر.ک: کنش و اندیشه سلطانزاده- حیدرخان عمواوغلی- پیشهوری و…) اولین تلاشهای کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ایران با دخالتهای نظامی و مالی در حرکت (نخست) ملیگرایانه میرزا کوچک خان ظاهر شد؛ بنیان همگامی و همراهی ملیگرایان با شورویخواهان یا به تعبیری سیاسی- فرهنگی، انسجام ناسیونال سوسیالیسم در ایران بعد از مشروطیت در فردای قربانی کردن کوچک خان، در غائله آذربایجان از پرده بیرون افتاد که تجزیه از ایران و الحاق به شوروی را در دستور کار خود قرار داده بود.
– تهی بودن از مبانی تئوریک و طرد آزادیخواهی در درون جریانات چپ که نشأت گرفته از مخالفت کور و مقلدانه آنان در برابر آموزههای دموکراتیک بود، از عوامل انحرافی است که چپ را در ایران یک صد سال گذشته به ناکامی کشاند و در تمامی صورتها و برداشتهای آن از سوسیالدموکراسی اولیه عصر مشروطه تا حزب کمونیست زمان تغییر سلطنت یا حزب توده ایران دهه مهم بیست تا شروع جنبش چریکی در دهه چهل و پنجاه، آکنده از استالینگرایی و جانبداری متعصبانه از انقلاب اکتبر بود. نبود بنیانهای نظری و آزادمنشی، چپ را همیشه در انشعابات مختلف گرفتار کرد و آنان نتوانستند به جای مرکزیت متمرکزی که ایدهای برگرفته از مارکسیسم روسی- چینی بود، فضای دموکراتیک را در میان خود و برای گسترش افکار گوناگون در یک جریان سیاسی به وجود آورند.
– در بازخوانی چپگرایی ایران، هر چه از نظر زمانی به دوران حاضر نزدیک میشویم، جریانات از تئوریپردازی دور و رو به کنشگری احساسی میآورند و در همان حال، از واقعیات جامعه جدا میافتند و شتابزده و عجولانه از بنیانهای خردورزی و سنجشگری در اقداماتش تهی میشوند. هر اندازه که رسولزاده و سلطانزاده بر پایه ایدههای سوسیال دموکراتیک و کمونیستی در عرصههای عملی حاضر بودند، هر قدر که تقی ارانی و خلیل ملکی در پی تبیین تئوریک ایدههای سوسیالیستی و انترناسیونالیستی بودند، در مقابل بیژن جزنی و دیگر فعالان چپگرایی دهههای متاخر، بیتأمل و بدون شناخت نیازهای جامعه ایرانی، در تکاپوی چریکیسم و اقدامات نظامی بودند و با دستآویز قرار دادن تز مارکس در وظایف تغییر جهان- به جای تفسیر آن- سوسیالیسم اولیه در ایران را به رادیکالیسم چریکی و جنگهای مسلحانه در روستا و شهر راندند. این زیگزال کنشی در چپگرایی حکایت از گسستی است که در اندیشههای سوسیالیستی- در معنای وسیع آن- رخ داده و اندیشههای چپگرایانه را به ایدههایی در زوال و جزمیتگرایی حماسی رهنمون شده است. (ر.ک: نبرد با دیکتاتوری، ص ۸۱)
– در شرایطی از جریانهای سیاسی چپ در ایران یک صد سال گذشته مینویسم که تمامی پشتوانههای خارجی و استوانههای نظری- عملی آنان امروزه به موزه تاریخ پیوستهاند؛ سوسیالیسم واقعا موجود شوروی که حمایت کننده اصلی چپ در ایران تا حزب توده و سازمان چریکهای فدائی خلق- اکثریت بود در منجلاب خودساختهاش در پایانه قرن بیستم به مافیای قدرت و ثروت برآمده از سازمان امنیت سوسیالیستها (کا.گ.ب) استحاله یافت؛ چین خلقی ارمغان مائوئیسم زیر فشارهای خردکننده نیازهای واقعی انسانها، در بازار جهانی سرمایه و اقتصاد آزاد حضوری بورژوامنشانه یافته است؛ (حتی بازیهای لفظی نظیر سوسیالیسم بازار هم نمیتواند بُنبست عارض شده بر مارکسیسم چینی و مائوئیسم را موجه جلوه دهد) تروتسکیسم در غیر واقعی بودن پیشگوییهای پیامبر مطرود، سر در چنبره استالینستیزی فرو برد و از خلقگرایی به طفیلی نظامهای لیبرال بورژوا تبدیل شد؛ چریکهای امریکای لاتین اکنون به قاچاقچیان مواد مخدر تبدیل شدهاند. کاسترویسم هم در چاه فساد و تباهی اخلاقی- اجتماعی، کشوری به غایت عقبمانده و خارج از تمدن بشریت، نفسهای آخرش را- با وضعیت رو به مرگ فیدل- میکشد. کمونیستهای دیگر در لباس دموکراتهای امروز، ساز وارونه سوسیالدموکراسی مینوازند و بهرهمند از مواهب لیبرال دموکراسی یا از دوستان انشعاب میکنند و یا جرگههای دوستانه نوینی تشکیل میدهند.
در جامعه امروز ایران هم نه دیکتاتوری پرولتاریای استالینی- لنینی محلی از اعراب دارد، نه تشکیل حلقههای چریک شهری یا روستایی مائوئی- چه گوارایی با واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی این کشور تطبیق میکند؛ نه میتوان از عمل انقلاب مداوم تروتسکی سخن گفت و نه از انقلاب دائم مائوتسه دون؛ چپ تودهای و اکثریتی در ریگ زار توهم تقویت اعتقادات ضدامپریالیستی بنیادگرایان مذهبی خود را زنده به گور کرد. چریکها به کشورهای لیبرال دموکراتیک بسنده کردند، تا هر از گاهی انشعابی اعلام کنند و بیانیهای صادر و مائوئیستها- تروتسکیستها- استالینیستها و کاسترویستها هم در جریان مبدل سوسیالدموکراتیک، منتظر موعود اصلاحگری هستند که از میانه بنیادگرایی دینی، عدالت اجتماعی را در کنار آزادیخواهی بر ایشان ارمغان خواهد آورد؛ جریان چپ در ایران با حسرت و حیرت به روزگار سپری شدهاش مینگرد و در تباهی رویای رسیدن به انقلاب بورژوادموکراتیک (انقلاب بهمن) به انقلاب سوسیالیستی در خلسههای دائمی خویشتن را آرام میکند. واقعیتها دمار از روزگار ایدهها و آرمانهای ذهنی چپگرایان درآورده و آنان را در سرگردانی تئوریک و عملی وانهاده است.