عبارت “مأموریت غیرممکن” (mission impossible) معمولا برای آن نوع برنامه های فانتزی تلویزیونی انتخاب میشود که امکان تحقق آنها فرسنگ ها با دنیای واقعیتها فاصله دارد. از این رو این عنوان را برای مقاله این هفته که با وعدههای رئیس جمهور منتخب ارتباط دارد انتخاب کردهایم. اندکی پس از فروکش کردن هیجان ایجاد شده به علت نتیجه غیرمنتظره “انتخابات” بدون شک فرصتی پیش خواهد آمد تا اندک اندک سؤالهای اساسی مطرح شوند. یکی از نخستین پرسشهایی که نیازمند پاسخ خواهد بود این سؤال است که اصولاً آقای حسن روحانی برای چه و به چه منظوری انتخاب شده است. این سؤالی است که تا پاسخ آن روشن نشود هر نوع اظهار نظر و قضاوتی بیپایه و اساس خواهد بود. در تعبیرهای گوناگون این رویداد، همانگونه که انتظار میرفت، تئوریهای بسیاری مطرح شده است. هواداران تئوری توطئه معتقدند که این پیشآمد طبق نقشه از پیش طراحی شده آقای خامنهای و شرکاء مو به مو و نقطه به نقطه به مرحله اجرا گذاشته شده است. از آن جا که بر اثر تجربه انتخابات سالهای ۷۶ و ۸۸ همه میدانند که مردم علیه کاندیدای مورد تأیید رهبر رأی خواهند داد، از این داده به سود خود سود بردهاند. مثلاً میگویند هیچکس محمد خاتمی را در سال هفتاد و شش نمیشناخت. ایشان پست بیاهمیتی در دولتهای بعد از انقلاب داشت و بعد از آن هم به کارهای فرهنگی و همانند سرپرستی موزه اشتغال داشت، اما از آن جا که همه مطلع شدند که ناطق نوری مورد توجه مقام رهبری است به خاتمی رأی دادند. هواداران این تئوری توطئه میگویند که این بار هم برخلاف آنچه همگان گمان میبردند آقای سعید جلیلی کاندید رهبری نبوده است و وارد کردن او مضاف بر دکتر ولایتی به این دلیل بود که مردم گمان کنند که رهبر متمایل است جلیلی انتخاب شود و بعد در مباحثاتی که انجام شد یک جدال لفظی تصنعی میان جلیلی، مذاکره کننده ارشد رهبربا گروه پنج به اضافه یک و حسن روحانی که این سمت را در دولت خاتمی به عهده داشت، ایجاد کردهاند تا در نتیجه آن مردم به حسن روحانی رأی دهند و مطالبی از این نوع. شخصاً به این تئوری توطئه و دیگر انواع آن باور ندارم.
آیا رژیم غافلگیرشد؟
تئوری دیگری مدعی است که مردم رژیم را غافلگیر کردند و با وجود آنکه میدانستند روحانی شخصی است که همیشه مورد حمایت و پشتیبانی رهبر بوده و هم اکنون نماینده رهبر در شورای امنیت ملی است و عضویت درمجمع تشخیص مصلحت نظام را هم به نماینگی از رهبر یدک میکشد، به او رأی دادند و گمانشان بر این است که او مردی است عاقل و اوست که میخواهد به کمک رهبر نظام را نجات دهد. خوب، این هم دیدی دیگر است. غرض از نوشتن این ستون قضاوت در مورد صحت و یا سقم، اصالت و یا کجروی این نوع تئوریها و انواع و اقسام دیگرآن نیست بلکه بیشتر فرض را بر این میگذاریم که هریک از این تئوریها چه غلط باشد و یا درست، ماحصل این است که امروز دکتر حسن روحانی به سمت رئیس جمهور منتخب در تهران مستقر شده است و قریب هجده میلیون نفر به اورأی دادهاند و در اولین مصاحبه مطبوعاتیاش هم همانگونه که شیوه اهل عمامه است در بسیاری موارد مبهم و دو پهلو به سؤالات جواب داده است.
از این مسائل که بگذریم هنوز سؤال اصلی مطرح است و به این که کدام یک از این تئوریها و یا انواع و اقسام دیگر آن صحت دارد مربوط نمیشود. ما حصل کلام این است که امروز آقای حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور منتخب مشغول به کار شده است و باید دید معنای این رویداد چیست. بررسی این مطلب نیازمند زمان و صفحات بسیار زیاد و حوصله علاقهمندان است اما آنچه دراین نوشتار به اختصار میتوان به آن پرداخت پاسخ به این سؤال است که آقای روحانی برای چه آمده است؟ در میان پاسخهای گوناگون به این سؤال به سه مورد آن میپردازیم:
۱- آیا برای نجات رژیم آمده است؟
۲- آیا برای سازش با غرب او را آوردهاند ؟
۳- آیا به خاطر نجات مملکت، از شر این رژیم آمده است؟
اگر برای نجات رژیم به صحنه آمده است پس به نحوی تئوری توطئه صحت دارد و حسن روحانی نیز یکی از مهرههای دستگاه است. اما الزاماً این مطلب میتواند به نحو دیگری هم تعبیر شود. و آن اینکه، نه، حسن روحانی به زیادهرویهای این رژیم معتقد نیست اما به جمهوری اسلامی با همین قانون اساسی که گفته است باید به تمامیت آن اجرا شود و طبعاً ولایت فقیه قسم خوردگی و تعهد دارد.
دومین امکان این است که نه، حسن روحانی را برای آن آوردهاند که به زبان اجنبی سخن میگوید، حرفهای آنها را میفهمد و در گذشته به قول خودش توانسته است غربیها را فریب دهد و این بار هم معجزهای خواهد کرد و خرگوشی از کیسه بیرون خواهد آورد و بدون آنکه نظام جمهوریاسلامی تسلیم بررسی و بازرسی واقعی شود و سالم بودن برنامههای هستهای ایران به تضمین سازمان بینالمللی انرژی هستهای برسد، ایشان خواهد توانست تحریمها را لغو کند، نفت را دوباره بفروشد، حسابهای بسته شده را باز کند و آقایان پاسدارها هم به سلامتی همچنان به راه خودشان و همان مسیر چپاول و سرگوب ادامه خواهند داد. این هم یکی دیگر از فرضیاتی است که میتوان برای آمدن آقای روحانی مورد آزمایش قرار داد.
فرض سوم هم در خور تأمل است و آن این که مردم درست احساس کردهاند و حسن روحانی کسی است که نه برای نجات رژیم بلکه نجات مردم از دست عوامل این رژیم و سیاهکاریها و جنایات و تجاوزات به جان و مال مردم وارد صحنه شده است و میخواهد همانگونه که مدعی است سازمانهای غیر دولتی را تقویت کند، زندانیان سیاسی را آزاد کند و چنان که خودش گفته است زمانی جشن بگیرد که بیکاری نباشد، زندانی نباشد و مملکت در صلح و صفا و رضایت کامل مردم اداره شود. این هم یکی از امکانات و یا تصوراتی است که احتمالاً پارهای از آنهایی که به روحانی رأی دادهاند در خیال خود میپرورانند.
چرا مأموریت غیرممکن است؟
مشکل کار در این است که هیچکدام از این سه مورد امکانپذیر نیست. یعنی با یک تجزیه و تحلیل ساده به این نتیجه میرسیم که آقای حسن روحانی نخواهد توانست از عهده هیچ یک از این سه مورد بر آید. در مرحله اول برای نجات رژیم نیازمند آن است که مسائل اقتصادی کشور را حل کند. برای حل مسائل اقتصادی نیازمند سرمایهگذاری خارجی و داخلی است و تا زمانی که پاسدارها روی تمام امور اقتصادی مملکت پنجه انداختهاند و اموال دولت و ملت را به انحاء گوناگون برای خود تصاحب کردهاند نه کسی در آن مملکت سرمایهگذاری خواهد کرد و نه ایجاد کار خواهد شد و نه رشد اقتصادی به وجود خواهد آمد. بدون سرمایهگذاری و رشد اقتصادی مسأله بیکاری حل نخواهد شد. فراموش نکنیم که بر فرض اینکه تمام شکیات در مورد نیات آقای روحانی را کنار بگذاریم و بگوئیم که ایشان دارای حُسن نیت مطلق است و هدفش هم نجات مملکت، چنین وظیفه خطیری را ایشان از عهدهاش بر نخواهد آمد. به دلیل اینکه اولاً از سه قوه مملکت دو قوه آن یعنی مجلس و قوه قضایی در اختیار برادران لاریجانی است و مافیایی که آنها تشکیل دادهاند. پاسداران هم دست انداختهاند برروی تمام امور مملکت، از امور امنیتی گرفته تا تجاری و صنعتی و حتی سیاست خارجی. از نظر داخلی هم بسیج و وزارت اطلاعات شرایطی را ایجاد کردهاند که هیچ نوع آزادی عمل چه از نظر سیاسی و چه اقتصادی در کشور وجود ندارد. در واقع باید گفت آقای روحانی فاقد آن نیرو و انرژی لازم است که بتواند این موانع بزرگ را از سر راه خودبردارد. ایشان با در دست داشتن قدرت محدود ریاست جمهوری که آقای خاتمی به بهترین وجهی آن را حد اکثربه عنوان تدارکاتچی معرفی کرد نمیتواند آنچنان بر اوضاع مسلط شود که موانع اصلاح مملکت را از سر راه بردارد. برای چنین کاری نیاز مبرم دارد به یک نیروی اجتماعی شبیه آنچه در انقلاب ۵۷ وجود داشت. لازم نیست الزاماً انقلاب خونینی مانند آن انقلاب کور و وحشتناک انجام شود اما رئیس جمهور اولاً دستچین رژیم نباشد و از آنچنان قدرت و کفایت سیاسی برخوردار باشد که با از میان برداشتن موانع اصلاح مملکت بتواند کار بازسازی و احیاء اقتصاد ایران را آغاز کند. در واقع آقای روحانی از درجات زیر صفر شروع به کار می کند. آنقدر اختیارات و قدرت ندارد که حتی بتواند محذورات و موانعی را که به آن اشاره شد از سر راه خود بر دارد تا به نقطه صفر برسد و آنگاه بتواند شروع به بهبود شرایط کشور کند. از این رو موفقیت او بسیار بعید به نظر میرسد.
بررسی موارد سه گانه
در مورد اول این رژیم را هیچکس نخواهد توانست نجات دهد، بنیان این رژیم بر ظلم، تباهی، تجاوز، قتل و جنایت گذاشته شده است و هیچکس نخواهد توانست چنین گذشتهای را ترمیم کند و از این رو نه تنها حسن روحانی بلکه هیچ انسان و نیروی فوق انسانی هم نخواهد توانست در دراز مدت ناجی رژیم جمهوریاسلامی باشد. در مورد دوم یعنی ارضاء خارجیها و برداشتن تحریمها و پیشگیری از دیگر مسائلی که خارجیها با این رژیم دارند باز هم بعید به نظر میرسد که آقای روحانی و یا کس دیگری بتواند دیگران را فریب دهد. شرایطی در دنیا به وجود آمده است که به دلیل رکود اقتصادی نیاز به نفت حالت بحرانی ندارد. بازارهای نفت امروز به حالت اشباع رسیده است بنابر این غربیها به راحتی میتوانند فشار خود را بر اساس تحریمها ادامه دهند و شاید موفق شوند به کلی صادرات نفت ایران را متوقف سازند. دلیلی برای آنها وجود ندارد که با حرف و وعده و وعید حاضر باشند تحریمها را تقلیل دهند، چه تحریمهای سازمان ملل متحد و چه تحریمهای اتحادیه اروپا و آمریکا. اما اگر رژیم درها را باز کند و اجازه بازرسی کامل بدهد در آن موقع دو اتفاق خواهد افتاد. یا رژیم تصمیم گرفته است دست از بلند پروازیهای خود بردارد و یا در مورد گذشته اقرار به خلافگویی و پنهانکاری کند. از این رو مشکل به نظر میرسد که به زودی و به سهولت رژیم آماده شود به بازرسان بینالمللی اجازه بازرسی بدون قید و شرط در ارتباط با معاهدات جمهوریاسلامی به سازمان بینالمللی انرژی هستهای بدهد. در مورد سوم هم اگر مردم گمان میکنند حسن روحانی میتواند جامعه را از فساد و تباهی نجات دهد و حقوق اساسی آنان را بازگرداند، آزادی احزاب، آزادی مطبوعات و آزادی انتخابات را در ایران تأمین کند این هم باز یک تصور و امید واهی به نظر میرسد. آنهایی که امروز از این نظام سود میبرند هرگز اجازه نخواهند داد کسی مانع سوءاستفادهها و بهرهکشیهای آنان شود. وعده و وعید دادن کاره سادهای است. زمانی که آقای روحانی میگوید در مسیر شفافیت قدم خواهیم گذاشت اگر در این گفتار صمیمیتی وجود داشته باشد معنی آن بررسی تمام معاملات مشکوکی است که چه در شرکت نفت، مخابرات و چه در سایر بخشهای به اصطلاح خصوصیسازی میان دولت احمدینژاد و سپاه پاسداران انجام شده است. در مورد اعتمادسازی که ایشان صحبت میکنند، اعتمادسازی با حرف عملی نیست. اعتمادسازی نیازمند نشان دادن نتیجه و پیشرفت در برنامهها است.
حتی اگر اصل را برآن قرار دهیم که ما در اشتباه هستیم و آقای روحانی آنچنان که پارهای میپندارند از توانائیهای لازم برخوردار است، باز هم سی و اندی سال دیر به میدان آمده است، بعید به نظر میرسد که نه او و نه کس دیگری بتواند براین حفره ژرف و خونینی که میان مردم و حکومت ایجاد شده است پُل بزند.
پاریس: چهارشنبه ۱۹ ژوئن۲۰۱۳