14.3 C
تهران
یکشنبه, ۲۷. آبان , ۱۴۰۳

فقط فعالیت و مبارزه متشکل در برابر انتخابات تقلبی و سرکوب سازمان یافته

الاهه بقراط

انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری اسلامی ‌نه تنها رژیم و رهبر و زمامدارانش بلکه به اصطلاح اپوزیسیون اصلاح‌طلب را هم در امپاس قرار داد. اینان آن قدر پایین آمدند که سرانجام به رفسنجانی رسیده و نه خودشان، بلکه شورای نگهبان منتخب و دست نشانده «مقام معظم رهبری» آنها را از رفسنجانی نیز عبور داد (رفسنجانی که قبلا از آنها عبور کرده بود!) و در برابر امثال حسن روحانی و محمدرضا عارف (یک آخوند و یک غیرآخوند) گذاشت. این گروه حتا در خارج از کشور نیز از به کار بردن واژه «تحریم» مانند جن از بسم‌الله هراس دارند و با انواع ترفندهای زبانی از جمله بُرهان خلف و نفی و امتناع تلاش می‌کنند هر رهنمود نوظهوری صادر بفرمایند مگر استفاده از «تحریم»! حال آنکه مثلا رهنمودی مانند «نه» گفتن به فلانی و بهمانی، بدون اینکه گفته شود پس «آری» به چه کسی، چیزی جز همان «تحریم» نیست.

دعای بی اثر اصلاح

به نظر می‌رسد همین اندازه درباره موضع سخیف فکری و بُزدلی سیاسی و مصلحت اندیشی کوتاه نظرانه برخی اصلاح‌طلبان که تلاش می‌کنند به رژیم بیشتر نزدیک باشند تا اینکه مبادا خدای نکرده این توهم درباره آنها به وجود آید که ممکن است «برانداز» و «ساختارشکن» و «سرنگونی طلب» شده باشند، کافی است. اصلاح طلبانی که نه سقف مطالبات برحق جامعه و مردم بلکه سقف کوتاه توقع خود را حتا نه به ظرفیت واقعی و عملا موجود رژیم بلکه به طور کاملا شخصی به این یا آن فرد چنان کاهش دادند که سرانجام در برابر روحانی و عارف قرار گرفتند. موقعیتی که رژیم به آنها تحمیل کرد تا آخرین قطره شیره آنها را از جان وابسته و دلبسته‌شان به نظام بیرون بکشد و با این همه آنها همچنان در صف انتخابات «مهندسی» شده باقی بمانند و یک «کلمه» نه از ۸۸ بگویند و نه از کسانی که اگر قرار می‌بود که انتخابات در حد «آزادی» ادعایی خود جمهوری اسلامی‌هم برگزار می‌شد، می‌بایست نه در حصر خانگی و زندان بلکه در فهرست نامزدها می‌بودند. این دسته از اصلاح طلبان سرنوشت خود را با سرنوشت جمهوری اسلامی‌گره‌ زده‌اند بدون آنکه ظاهرا به پیامدهای غم‌انگیز آن چه در رابطه با شخص خویش و چه در رابطه با آینده تیره و تار رژیم و تحولات ناگزیری که در پیش است اندیشیده باشند.

در مقابل اینها اما، هم بخشی از جامعه شهری و هم بخش مهمی‌از مخالفان پیگیر رژیم به ضرورت فعالیت و مبارزه متشکل پی برده‌اند. این به معنای آن نیست که بخش دیگری که به دلایل مختلف در رأی‌گیری‌ها از جمله همین انتخابات تقلبی شرکت می‌کند، الزاما طرفدار و هواخواه رژیم است. آنچه همواره بخشی از مردم را در چنین رژیم‌هایی به پای صندوق‌های رأی می‌کشاند، نه اعتماد و احترام بلکه ترس است. مدتهاست که شرکت در رأی‌گیری‌های رژیم بر خلاف تبلیغات کرکننده زمامدارانش به معنای طرفداری از آن نیست که اگر چنین می‌بود و رژیم چنین اعتمادی به محبوبیت خود در جامعه می‌داشت، هر انتخاباتی را در آزادی برگزار می‌کرد. این همه دم و دستگاه و درگیری و حذف حتا نزدیک‌ترین افراد و حلقه‌های نزدیک به انقلاب اسلامی‌ و جمهوری‌اش، اتفاقا نشانگر آن است که رژیم ایران به مرحله خودزنی رسیده است. در این مرحله معمولا فقط بادمجان دور قاب چین‌ها باقی می‌مانند و یک سیاهی لشکر که اگر «ساندیس» و مواجب‌شان قطع شود و یا از طرف دیگری برسد، بلافاصله تغییر موضع خواهند داد چرا که در جایی که قیچی سانسور و تیغ حذف یک رژیم یقه خودی‌ترین‌ها را نیز بگیرد، کمتر کسی است که به دلایل ایمانی و اعتقادی هم چنان بر دفاع از آن پای بفشارد. در این مرحله پای محاسبه منافع به میان می‌آید.

در این میان، رفسنجانی نیز که آرد خود را بیخته و الک خود را آویخته در هشتاد سالگی کاملا محافظه‌کارانه و بر اساس محاسبه عاقلانه‌ای که کاملا قابل درک است، از ضرورت «حفظ اسرار نظام» سخن می‌گوید. او که به درستی گفته است «من اینها را بیشتر از هر کسی می‌شناسم» به خوبی می‌داند که وقتی در جایگاه یکی از بنیانگذاران جمهوری اسلامی‌و «رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام» نتواند کاری انجام دهد، در مقام یک رییس جمهوری تدارکاتچی نیز کاری از او بر نخواهد آمد. داوطلب شدنش اما برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ چند روزی بازار را گرم کرد و در عین حال تا آخرین لحظه این «امید» را در میان ساده اندیشان دامن زد که شاید با «بازنگری» و «حکم حکومتی» بتوان برای او تأییدیه گرفت! اگرچه مجموعه رفتار کسانی که به شدت جوّگیر شدند، از نظر سیاسی و اجتماعی و تجربه زندگانی که هیچ، بلکه از نظر روانشناسی نیز برای من درک ناپذیر است!

جادوی مؤثر تشکل

اما برای همین رفتار درک‌ ناپذیر هم اگر قرار بود به جایی برسد، می‌بایست به طور متشکل حرکت می‌شد. «تشکل» یک مفهوم و اقدام مؤثر جادویی در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی است. همان گونه که تحزب و سازمان یافتگی صنفی مانند سندیکاها و اتحادیه‌ها پایگاه تحرک اجتماعی برای تأمین و تثبیت و گسترش حقوق شهروندان در یک جامعه باز هستند، به همان اندازه، احزاب و تشکل‌ها برای مقابله با شرایط تحمیل و سرکوب، ضرورتی ناگزیر و انکارناپذیرند.

در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی‌ تمامی‌ تشکل‌های نه الزاما معترض و مخالف بلکه آنهایی را نیز که از آن دفاع می‌کردند، به دلایل اعتقادی و ایدئولوژیک تار و مار کرد و تنها به بقای آنهایی رضایت داد که یا از خودش باشند و یا آن چنان بی‌آزار و خنثی باشند که بود و نبودشان جز برای سازمان‌دهی حرکات خود رژیم فرقی و فایده‌ای نداشته باشد، بخش مهمی ‌از صحنه اعتراض و پیگیری در مطالبات جامعه به خارج کشور منتقل شد.

من از انتقال «ویروس» اصلاح طلبی جمهوری اسلامی ‌(و نه «اصلاح» به مثابه یک فرهنگ سیاسی با نُرم‌های فلسفی و بین‌المللی) در اینجا چیزی نمی‌گویم که به اندازه کافی درباره‌اش گفته و نوشته شده و روزی نیز نقش ویرانگر و امنیتی آن در ادامه شرایط موجود و همراهی با رژیم در رساندن ایران به لبه پرتگاه سقوط، مورد بررسی تاریخی قرار خواهد گرفت. سخن در اینجا بر سر آن افراد و جریان‌هایی است که می‌بایست بسی بیش و پیش از اینها خود را برای سر بزنگاه آماده می‌کردند.

تحریم فعال که در آن تبلیغ و ترویج همراه با روشنگری درباره رژیم و شرایط موجود و علل آن نقشی تعیین کننده بازی می‌کند، می‌بایست در تمام دوره‌های گذشته پیش برده می‌شد. اینکه مردم به هر دلیلی، چه رفتاری در پیش خواهند گرفت یک چیز است و اینکه روشنگران و روشنفکران چه راهی را در برابر پای آنها قرار می‌دهند، یک چیز دیگر. سیاست بر خلاف آنچه تبلیغ می‌شود الزاما امر «ممکنات» نیست. بستگی به این دارد که این «سیاست» از چه موضعی ابراز و اعمال شود. کسان و جریان‌هایی می‌توانند این سخن رایج را درباره «ممکن» بودن سیاست ادعا کنند که در چرخه و ساختار قدرت نقشی، حتا اندک، داشته باشند! یعنی در عمل «امکانات» و ابزاری داشته باشند که بتوانند با استفاده از آنها مؤثر واقع شوند. ولی این ادعا از سوی افراد و یا جریان‌هایی که در قدرت موجود نه سر پیازند نه ته پیاز، بیشتر یک شوخی و نشانه نادانی آنها بر موقعیت عملا موجود خود است! مگر اینکه آنها نقش خود را در این دیده باشند که به عنوان «مشاور» به آنهایی که در قدرت هستند، رهنمود بدهند! این نیز نقش سخیفی است چرا که هم در عمل معلوم شد این رهنمودها حتا اگر به فرض محال خوانده هم شوند، هیچ نقشی ندارند و هم اینکه به چه دلیل دم و دستگاهی که افراد و مشاوران و «متفکران» خود را دارد، باید بیاید و به حرف کسانی که ظاهرا منتقد و معترض و مخالف آن هستند، گوش فرا دهد؟! برای نیروها و جریان‌هایی که نه تنها در چرخه قدرت جایی ندارند بلکه با سرکوب وحشیانه از صحنه سیاسی موجود به بیرون پرتاب شده‌اند، اتفاقا سیاست، امرِ «ناممکن»هاست! امرِ تلاشِ ممکن برای سازماندهی مجددِ قدرت است که امروز ناممکن به نظر می‌رسد. اتفاقا تا کنون در عمل ثابت شده است که آنهایی که از ممکنات در سیاست سخن می‌گویند و تلاش می‌کنند «اصلاح» رژیم را در آن بگنجانند، با امری ناممکن روبرو هستند: این رژیم تغییر می‌کند ولی اصلاح نمی‌شود!

سخیف شدن سیاست اصلاح طلبان همراه با تنگ شدن حلقه قدرت در ساختار مافیایی رژیم، رابطه مستقیم با همین امر ناممکنِ اصلاح دارد. اگر کسی یا جریانی از درونِ رژیم آن هم در رده‌های بسیار بالا، ارادهِ اصلاح، ابزار آن و جربزه ایستادگی می‌داشت، آنگاه می‌شد تصور کرد که با امری ممکن روبرو هستیم. آیا کسی تا کنون نشانه‌ای از چنین فرد یا جریانی دیده است؟!

به این ترتیب، تحقق یک امر ظاهرا «ناممکن» به مثابه سیاست به جامعه و نیروهایی که برای بیرون رفتن از شرایط کنونی تلاش می‌کنند، تحمیل می‌شود. به روند گذار همه رژیم‌های دیکتاتوری و غیر دمکراتیک که بنگرید، خواهید دید که چگونه «تغییر» که امری ناممکن به نظر می‌رسید سرانجام به یک واقعیت و نه تنها امری ممکن بلکه به یک ضرورت ناگزیر تبدیل شد.

در تمام سال‌های گذشته به ویژه در موسم انتخابات تقلبی رژیم یک پدیده برای من به شدت هم عجیب و هم جالب بود: هر اندازه که درگیری درون رژیم شدت می‌یابد، نیروهای منتقد و معترض و مخالف نظام به شدت از هم دور می‌شوند! به همین چند هفته اخیر بنگرید. به نظر من یک دلیل مهم‌اش در همان «اصلاح و ادامه» یا «تغییر و فروپاشی» نهفته است که سبب دوری مدافعان آنها می‌شود. اما هر اندازه که تحرک جامعه بیشتر می‌شود و اعتراضات اجتماعی امکان بروز می‌یابند، همان نیروها به یکدیگر نزدیک می‌شوند! به سال‌های ۷۶ و ۸۸ توجه کنید.این پدیده به خوبی نشان می‌دهد که جامعه به کدام سو میل دارد و رژیم چگونه با ترفند و سرکوب توانسته از متشکل شدن هدفمند نیروهای تغییر جلوگیری کند که مدافعان اصلاح رژیم نیز ناگزیر در آن نقش بازی کرده‌ و می‌کنند!

سخن من اما در پایان با نیروهای مدافع تغییر است که هنوز نتوانسته‌اند به یک همگرایی متشکل دست پیدا کنند: شما در این شرایط که هنوز فرصت نشستن و گفتگو و متشکل شدن و متشکل کردن در خارج و داخل ایران هست، علیه خود و ایده‌های ادعایی خود و در نتیجه علیه روند تغییر عمل می‌کنید! دشمن بیرونی شما جمهوری اسلامی‌است ولی مانع اصلی، دشمن درونی و خودتان هستید!

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر